چهارشنبه 16 مرداد 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

اخلاقی کردن دین، احمد فعال

ahmad-faal.jpg
بنا به آنچه كه تاريخ اديان گواهي مي‌دهند، نه تنها ادیان مختلفی وجود دارند، بلکه وقتی دین‌ها از سرچشمه واقعی خود دور مي‌شوند، تفاسیر مختلفی نزد پیروان آنها به وجود مي‌آید. تأویل متن، و یا آنچه که به عنوان تفاسیر گوناگون از متن‌های مقدس وجود دارد، از جمله حکایت‌های بس پیچیده و پایان‌ناپذیر تاریخ ادیان است.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


بعضي از نظرات دين را مجموعه‌اي از آداب و احكام اخلاقي مي‌شناسند. از اين نظر، دين در تمام جهات آن مساوي است با يك رشته از بايدها و نبايدهايي كه در حوزه‌هاي فردي و اخلاقي توسط خداوند بر انسان تكليف شده است. گويي اينكه هيچ نقش اجتماعي بر عهده دين گذاشته نشده است. لذا وقتي دين از حيطه فردي و اخلاق فردي پا به حيطه اجتماعي و سياسي مي‌گذارد، در حيطه اجتماعي كار دين به بي‌اخلاقي و در حيطه سياسي كار دين به توجيه نظام بندگي منجر مي‌شود. دينداران در پوشش دين بدترين بي‌اخلاقي‌ها را اخلاق جلوه مي‌دهند، و مفسران ديني با ارائه آگاهي كاذب و وارونه، تصوير دگرگونه‌اي از جهان به مؤمنان خويش ارائه مي‌دهند.

اگر داستان دين و اخلاق و بداخلاقي تا همين جايي بود كه از قول بعضي از نظرمندان شرح داده شد، پس چاره كار هماني است كه در باب سكولاريزه كردن، يا دنيوي كردن جامعه و سياست ارائه مي‌شود. اما داستان به همين جا ختم نمي‌شود. چه آنكه، نه مي‌توان نقش اجتماعي و سياسي را از چهره دين زدود و نه آنكه، تفسير يگانه‌اي از دين وجود دارد كه ضروري نظام بندگي باشد. واقعيت است كه دین‌های مختلفی در جهان وجود دارند، از دین‌هایی که نظام بندگی را توجیه مي‌کنند تا دین‌هایی که در تلقی بسیاری از پیروان آنها رهایی بخش هستند. اظهار نظر مارکس و پس از او لنین در باب افیون شماردن دین، ناظر به ادیانی بود که دین را وسیله توجیه نظام بندگی جامعه قرار مي‌دادند. مارکس دین را آگاهی وارونه توصیف مي‌کرد. از نقطه نظر او، ادیان بجای نمایاندن جهان واقعی، جهان وارونه را به انسان نشان مي‌دهند. جهان وارونه و آگاهی وارونه، همه آن دست آوردی است که دین بواسطه اخلاق، انسان را در یک نظام بندگی از خودبیگانه مي‌سازد. ادیان مي‌کوشند بجای طرح انسان در واقعیت اجتماعی خود، و به جای تحلیل انسان در خواستگاه طبقاتی خود، يعني در آنچه رنج و ستم محرومان را نشان مي‌دهد، در چیزی موهوم به نام جوهر انسان تعریف کنند. این جوهر موهوم چیزی جز تصویر خیالی از انسان نیست. مهمترین اظهار نظر مارکس درباره دین در مقدمه‌ای است که در نقد فلسفه حق هگل نوشته است. بنا بر این اظهار نظر :"انسان دینی خود انسانی است که هنوز به خویشتن دست نیافته و یا دوباره خود را گم کرده است. اما انسان موجود مجردی نیست که بیرون از جهان در خود فرو رفته باشد. انسان جهان انسان است. آنچه که موجب آگاهی انسان مي‌شود، یعنی دولت و جامعه، آگاهی واژگونه‌ای به انسان مي‌بخشند. زیرا که خود جهان واژگونه است. دین نظریه عام این جهان واژگونه است ... دین تحقق خیالی جوهر انسانی است٬ زیرا جوهر انسانی هیچ واقعیت حقیقی را از آن خود نکرده است. بنا براین نقد دین٬ به طور مستقیم٬ مبارزه با جهانی است که دین عطر معنوی آن است. رنج دینی٬ درآن واحد٬ هم بیان رنج واقعی و هم اعتراضی بر علیه رنج واقعی است. دین آه مخلوق مظلوم است٬ قلب جهان بی قلب٬ و روح شرایط بی روح است. دین تریاک توده‌هاست1". به عبارتی، مارکس در این یادداشت مي‌خواهد بگوید، دین روح کلی آن چیزی است که فاقد محتواست. محتوای جهان واقعی، چیزی جز منازعات طبقاتی نیست، اما دین از یک طرف این منازعات را نادیده مي‌گیرد و از طرف دیگر با دادن آگاهی کاذب؛ مهنت و رنج مظلومان و ستمدیدگان را با تسلّی مي‌بخشد. به همین دلیل است که سرانجام مارکس نتیجه مي‌گیرد دین افیون توده‌ها است. دین تسلّی بخش آن ستمي‌است، که ستمدیدگان از ستمگران فروگذار مي‌کنند.

ادیان اقتدارگرا ادیان انسان‌گرا

بنا به آنچه كه تاريخ اديان گواهي مي‌دهند، نه تنها ادیان مختلفی وجود دارند، بلکه وقتی دین‌ها از سرچشمه واقعی خود دور مي‌شوند، تفاسیر مختلفی نزد پیروان آنها به وجود مي‌آید. تأویل متن، و یا آنچه که به عنوان تفاسیر گوناگون از متن‌های مقدس وجود دارد، از جمله حکایت‌های بس پیچیده و پایان‌ناپذیر تاریخ ادیان است. قضاوت درباره راست یا ناراست این تفاسیر، یا افسانه‌ای بودن و یا واقعی بودن این حکایات، بر عهده مخاطبانی است که به مباحثی از این دست علاقمند و يا مخاطباني است كه در افسانه‌ها مسحور مي‌شوند. اما از بیان یک واقعیت نمي‌توان خودداری کرد و آن اینکه: همه ادیان مختلف و یا تفاسیر مختلف، به دو دین و یا دو تفسیر مختلف تحویل‌پذیر هستند. اریک فروم با وجود بی‌اعتقادی به دین، ادیان را به دو دسته ادیان اقتدارگرا و ادیان انسان‌گرا تقسیم مي‌کند. تقسیم ادیان به اقتدارگرایی و انسان‌گرایی، آنچنانکه اریک فروم شرح مي‌دهد، هر چند گزارش خوبی از فضای روانشناختی ادیان بدست مي‌دهد، اما به لحاظ جامعه شناختی، فضای روشنی از پیامدهای سیاسی و اجتماعی بدست نمي‌دهد. مي‌توان فهرستی از فلسفه‌های انسان‌گرا یاد کرد که در سیاست مواضع ضد انسانی اتخاذ کرده‌اند. سرگذشت لوئی اشتراوس یکی از همین‌هاست. اشتراوس از انسان‌گرایی ناب آغاز مي‌کند و با بدترین اقتدارگرایی سرنوشت خود را با سیاست گره مي‌زند. به علاوه ترکیب انسان‌گرایی با انسان‌دوستی نیز دارای ابهامات زیادی است که به نوبه خود پیامدهای مختلف سیاسی بر جای مي‌گذارند.

نگرش‌های دینی در دو بیان آزادی و قدرت

اگر بخواهیم گزارش روشن‌تری از تقسیم ادیان بدست دهیم، در اینجا از دو بیان آزادی و قدرت یاد مي‌کنم. تردیدی نیست که بسیاری از بیان‌ها و نظریه‌ها در باره آزادی چیزی جز بیان نظریه‌های قدرت نیستند. اما متقابل نشاندن آزادی و قدرت و ارائه فهرستی از ویژگی‌های متقابل آنها، موجب مي‌شود تا ادیانی که در دو بیان آزادی و قدرت ظاهر مي‌شوند، بطور روشن از هم متمایز شوند. بیان قدرت، آن قسم از بیانی است که نه تنها از ویژگی‌های قدرت تهی است، بلکه دارای ویژگی‌هایی است که عمدتاً وارونه ویژگی‌های قدرت است. متقابل نشان دادن و متقابل معرفی کردن و شرح مفصل ویژگی‌های قدرت و آزادی به ما کمک مي‌کند که هرگاه نگرش‌ها و تفاسیر خود را در باب عدالت؛ در باب امنیت، در باب دولت و سیاست، درباب قانون، در باب اقتصاد و فرهنگ، و سرانجام در باب دین، در دو بیان آزادی و قدرت معرفی کنیم، هیچگاه بیان آزادی دستاویز بیان قدرت نگردد. اغلب تفسیرها و بیان‌ها از آزادی به این دلیل دستآویز قدرت مي‌شوند، که هیچگاه این دو مفهوم را متقابل و متضاد هم ننشانده‌اند. نه تنها به وجه تقابلی دو مفهوم آزادی و قدرت توجه نشده، بلکه اغلب آنها را مکمّل هم شناخته‌اند. مغالطه مفاهيم آزادي و قدرت تنها به حوزه سياست مربوط نمي‌شود، حوزه‌هاي اخلاقي و حقوقي نيز بنا به اينكه قدرت را گاه با توانايي و گاه با نيروي محركه ذاتي انسان يكسان مي‌گيرند، اين دو مفهوم را با يكديگر خلط مي‌كنند. به این عبارت توجه کنید: «آزادی بی‌قدرت، مفهومي‌ پوچ و ميان تهی است2». نقد این سخنان را در جای دیگری آورده‌ام3، اما اشاره کوتاه به آن نقد خالی از فاید نیست. مدعی این نظریه که یک حقوقدان برجسته است، نمي‌تواند بدون انکار حقوق ذاتی انسان از جمله حق آزادی، به این نظر دست بیابد. زیرا برابر با حقوق ذاتی انسان، هیچ فردی نمی‌تواند از آزادی خود چشم‌پوشی کند. برابر با همین حقوق، هیچکس مجاز نیست خود را به بردگی بفروشد. در حالی که گزاره‌اي كه مدعي آن حقوقدان برجسته ماست، به همه افراد ضعیف و فاقد قدرت مجال می‌دهد تا از آزادی‌های خود چشم بپوشند، چون فاقد قدرت هستند. از این بحث که در گذریم، اگر ادیان مختلف و یا بیان‌ها و تفاسیر مختلف را از دید دو بیان آزادی و بیان قدرت فهم کنیم، خواهیم یافت که چگونه و چرا بسیاری از احکام دینی خواه در باب حقوق و قضا و خواه در باب اخلاق، تفسیر و توجیهی از یک نظام بندگی و نیز توجيهي از سلسله مراتب اقتدار ارائه مي‌دهند.

اکنون اگر این دو بیان را به ‌گرایش‌های دینی و ادیان مختلف نسبت دهیم، خواهم یافت که چرا ادیان اقتدارگرا، تمام کوشش خود را معطوف به تقدیس قدرت و ايجاد يك جامعه مبتني بر سلسله مراتب بندگي مي‌سازند. جامعه ایده‌ال ادیان اقتدارگرا، یک جامعه آریستوکراتیک است. جامعه‌ای که دارای يك نظم و انتظام سلسله مراتبی است. جامعه‌ای مرکب از طبقات مختلف اجتماعی، که طبقه نخبگان ( (Eliteو آریستوها (اشراف) بر فراز جامعه نشسته‌اند تا دست افاضه بر سر فرودستان بکشند. تفاوت جامعه دینی با جامعه غیردینی، در وجاهت اخلاقی جامعه دینی است. در یک نظم سلسله مراتبی، نقش اخلاق قوام بخشیدن به مناسباتی است که طبقات فرودست اخلاقاً تابع طبقات فرادست مي‌شوند. به عبارتی، الگوی یک جامعه دینی اقتدارگرا، ایجاد نظامی از سلسله مراتب اربابی است، كه در اين ميان خداوند به عنوان شارع امر و منشاء صدور احكام اخلاقي، بر اريكه مطلق اربابي تكيه زده است.

در صورتبندی کردن نظام اخلاقی، نقش قدرت و نفوذ قدرت رابطه‌ای را توضیح مي‌دهد که میان وسیله و هدف ایجاد مي‌شود. توضیح بیشتر اینکه، هرگاه قدرت را وسیله رسیدن به دینداری یا اخلاقی کردن جامعه قرار دهيم، بنا به اینکه قدرت خود هدف خویش را معین مي‌کند، هرگز وسیله نمي‌ماند. در رابطه‌ای که دین با قدرت برقرار مي‌کند، رفته رفته قدرت با نفوذ در هسته درونی دین، مضمون و محتوای دین را به تصرف خود در مي‌آورد. در قدم‌های بعدی، هر شکلی از اشکال قدرت کوشش خود را معطوف به همشکلسازی و اینهمانسازی (يكسان‌سازي) احکام و دستورالعمل‌های دینی مي‌سازد. حاصل رابطه و مناسباتی که قدرت با دین برقرار مي‌کند، تغيير و وارونه شدن رابطه ميان روش و هدف است. بدين‌ترتيب كه قدرت جای خود را با دین وارونه مي‌كند و سرانجام دین تا حد وسیله خود تقليل مي‌دهد.

چگونه تصویری که از خدا مي‌سازیم سرچشمه آزادی و بندگی انسان مي‌شود؟

نظام اخلاقی‌ای که دین ایجاد مي‌کند، نظامی از بایدها و نبایدهایی است که اولاً، با حقوق و استعدادهای انسان اینهمان (منطبق بر هم) هستند و ثانیا بر اصل انتخاب، معیار رستگاری انسان شمارده مي‌شوند. سرچشمه بایدها و نبایدهای اخلاقی، شارع امر یعنی خداوند است. اما این خداوند کدام خداوند است؟ تصویر ذهنی ما از خداوند چگونه است؟ این توضیح لازم است که هر نوع تصویرسازی از خداوند ممکن است اشتباه و محدود کردن خداوند باشد. اما واقعيت این که بدون تصویرسازی، هیچ مفهومي‌ و هیچ وجودی از جمله وجودی بنام خدا، نمي‌تواند برای ما موجود داشته باشد. چنانچه خداوند به اشکال مختلف خود را به تصویر در آورده است. تصوير و تصور ما در باره چيستي خدا از يك سو، و نوع رابطه‌اي كه خداوند با انسان و با موجودات ديگر برقرار مي‌كند از سوي ديگر، مقياس اصلي ما در تفسير نظام اخلاقي است. اين تصوير هم به لحاظ چيستي و چگونگي خداوند است و هم به لحاظ نوع رابطه‌اي است كه خداوند با انسان برقرار مي‌كند. دو بيان آزادي و قدرت به ما گزارش مي‌كنند كه خداوند چگونه تصويري و چگونه رابطه‌اي در ذهن ما ايجاد كرده است. در بیان قدرت، خدایی که آدمی خلق مي‌کند، مخلوق ذهنی است که در نظام سلسله مراتبي اربابي/ بندگي تربیت شده است. خدای جباری است که از فراز جهان، با دهها و صدها واسطه خاص و عام بر امور انسان حکمرانی مي‌کند. رابطه انسان با خداوند غیرمستقیم و به واسطه نمایندگان خاص و عام او صورت مي‌گیرد. بر مؤمنان ادیانی که در بیان قدرت اظهار مي‌شوند، هیچ انتخابی جز تسليم محض وجود ندارد. این است که بایدها و نبایدهایی که در یک نظام اخلاقی بوجود مي‌آیند، هرگاه در بیان قدرت اظهار شوند، جز رابطه بندگی و تقدیس سلسله مراتبی که به حراست از نظام اربابي/ بندگی مي‌پردازند، نخواهند بود. در دین اقتدارگرایی، اخلاق تجسم رابطه نظامي است كه توجيه كننده روابط ارباب و بنده است. جهان ارباب و رعيت يك جهان بسته و در خودفروخفتيده است. اما در بياني كه بيان آزادي است، جهان انسان و خدا يك جهان باز و در خودگشوده است. در قسمت‌هاي ديگر، به ويژه در بحث‌هاي مربوط به فطرت كه تلاقي دو جهان انسان و خداست و نيز در داستان ذبح كردن حضرت اسماعيل، به اين تصويرسازي بازمي گردم.

اگر نظام اخلاقی در هر آئین دینی، مجموعه‌ای از احکام مربوط به بایدها و نبایدهاست، این احکام نمي‌توانند بی‌تأثیر از نظام هستی‌شناختی آن آئین دینی باشد. در اینجا لازم نیست و بجا هم نیست که وارد بحث قدیمی رابطه میان بایدها و هست‌ها شوم. پاره‌ای از نظرها و نظریه‌ها بر این باورند که هیچ رابطه علّی (علت و معلولی) میان هست‌ها و باید وجود ندارد. جهت اطلاع خواننده‌ای که آشنا به این مباحث نیست، بنا بر این نظر: توصیفی که درباره یک پدیده ارائه مي‌دهیم، هیچ بما نمي‌گوید که با آن پدیده چه باید کرد. در یک مثال ساده، توصیف ما درباره سازوکار اتم و یا یک رآکتور اتمی به ما نمي‌گوید که با رآکتور اتمی چه باید کرد؟ آیا باید راکتور اتمی را در جهت تولید برق بکار بست و یا در جهت استفاده از سلاح‌های جنگی؟ در این قسم از بحث اصراری در باره رابطه علّی میان توصیف ما از واقعیت یا توصیف ما درباره یک هستی، با بایدها و نبایدهایی که مي‌توان از آن استخراج کرد یا نکرد، ندارم، چون فعلا بکار این بحث نمي‌آید. اما معتقدم که نوع توصیف، ادبیات و واژه‌ها و نحوه گزینش ما از وجوه مختلف یک هستی یا یک واقعیت، نمي‌تواند بی‌تأثیر در بایدها و نبایدهایی باشند که نظام اخلاقی را پدید مي‌آوردند. مسئله را با یک مثال روشن مي‌کنم. در یک برنامه تلویزیونی، بانوی پزشکی که بشدت متعهد به دستورالعمل‌های اخلاقی و جهت‌گيري‌هاي سياسي دولت نشان مي‌داد، مي‌خواهد درباره موضوع كنترل جمعيت و تنظيم خانواده اظهار نظر كند. بانوي پزشك اولاً، از واژه‌ها و ادبیاتی استفاده مي كند كه گزارشگر اعتقادات و تعهدات اوست. ثانياً، از مجموع اطلاعات مختلف و وجوه مختلف پزشکی و زیست‌شناختی، داده‌هایی را استخراج مي‌کند و یا جنبه‌هایی از کنترل و آمیزش را شرح مي‌دهد، که مطابق با تعهدات و پايبندي‌هاي اخلاقی‌ و سياسي اوست. او فهرستی از عوارض و پیامدهای منفی را که در نتیجه روابط آمیزشی و کنترل وجود داشت، به مخاطبان خود نشان مي‌دهد. اما همین بانوی متخصص بنا به اینکه به یک نظام اخلاقی و سياسي متعهد است و پیشتر از آن، بیانی که مورد استفاده قرار مي‌داد بیان قدرت بود، لازم نمي‌دید که از عوارض پزشکی دیگری که در نتیجه عدم کنترل بوجود مي‌آید سحن بگويد. عوارضي چون، کاهش کلسیم و آهن و فرسودگی زنان پس از هر زایمان، تا عوارض اجتماعی ناشی از اشتغال، تأمین مسکن، ازدواج، تا رواج و گسترش بزهکاری تا قتل‌های خانوادگی و دهها عارضه دیگر، از جمله عوارض هولناكي هستند که هم اکنون گریبان جامعه ما را گرفته است. موافقان کنترل جمعیت و تنظیم خانواده نیز، در توصیف رویدادهای پزشکی و مسئله آمیزش و کنترل، کاری بیش از این خانم پزشک انجام نمي‌دهند. آنها نیز به نوعی دیگر توصیف خود را از پیش فرض‌های متقابل استخراج مي‌کنند.

حاصل آنکه، نظام اخلاقی در هر آئین دینی تنها به یک رشته حسن و قبح‌های (خوبي‌ها و بدي‌هاي) ساده خلاصه نمي‌شود، محتوای واقعی پیام‌های اخلاقی که حتی ممکن است بدترین بی‌اخلاقی‌ها در پوشش اخلاق تجویز شوند، تصویری است که از رابطه خداوند با انسان ایجاد مي‌شود. اگر این رابطه یک رابطه آزاد و مبتنی بر استعداد و حقوق انسان باشد، بایدها و نبایدهایی که توسط شارع امر يا خداوند صادر مي‌شوند، بایدها و نبایدهایی‌اند که گزارشگر حقوق و استعدادهای انسان هستند. بایدها و نبایدهایی که از ذات هستی‌شناختی انسان سرچشمه مي‌گیرند. بایدها و نبایدهایی که ناظر به حقوق اساسی انسان، از جمله حق آزادی و انتخاب، حق عشق‌ورزی و صلح و حق برابری هستند. لیکن اگر رابطه شارع امر با انسان، یک رابطه غیر آزاد و مبتنی بر قاهریت و جباریت خداوند باشد، بایدها و نبایدهایی که نظام اخلاقی را به وجود مي‌آورند، بایدها و نبایدهایی هستند که در جهت ایجاد و توجیه نظام بندگی به وجود مي‌آیند. حاصل آنکه، این آئین دینی و اخلاقی هر چند در رابطه با پیروان خود امر به توصیه‌های اخلاقی مي‌کند، و هر چند برنامه‌های ریاضتی سرسختانه‌ای را بر پیروان خود تحمیل مي‌کند، تا تخلق به اخلاق خداوند شوند، اما در سلسله مراتب نظام بندگی، چنان زنجیری بر دست و پای مؤمنان خود مي‌بندد، که بداخلاق‌ترین آئین‌های سیاسی چنین با جامعه خود نمي‌کنند. خوب است توجه خوانندگان را در این قسم به یک مثال دیگر جلب کنم. یکی از همین افرادی که مبلغ دین در بیان قدرت است، در تفسیر آیه لااکراه فی الدین مي‌گوید : درست است که قرآن امر نموده که در دین اکراه نیست، ولی باید توجه داشت که مقصود قرآن از لااکراه، نبودن اکراه در ابتدای ورود به دین است، یعنی بر مردم و غیرمسلمانان در ورود به دین اسلام هیچ اکراهی نیست. اما وقتی کسی قدم در دین گذاشت، در اجرای احکام دینی و در اجرای آئین و آداب دینی دیگر آزاد نیست. عقل توجیه‌گری که مبلغ بیان قدرت مي‌شود، توجه ندارد که تبلیغی بهتر و مستحکم‌تر از این علیه دین وجود ندارد. چه آنکه غیرمسلمان وقتی این سخن را از ناحیه مبلغ اسلام مي‌شنود، همانجا عطای دعوت را به لغایش مي‌بخشد. تصویری که این مبلغ بیان قدرت از خداوند مي‌دهد چیست؟ آیا او به غیرمسلمانان وانمود نمي‌کند که خدایی که در آئین اسلام وجود دارد، خدای مکار و حیله گری است که دست رحمانی خود را پشت لااکراه پنهان کرده تا دیگران را به دام انقیاد بکشاند. اما به محض دام انداختن دیگران، هر چه از کراهت بدور نیست، برسر و روی مؤمنان خود سرازیر مي‌کند؟ اما وقتي همين آيه را در بيان آزادي توصيف مي‌كنيد، به مخاطب خود خواهيد گفت: وقتي در اصل دين اكراه نيست، بالتبع و بطور قطع و يقين نمي‌تواند در متفرعات آن، كه شامل احكام و آداب ديني باشد، هيچ اكراه و اجباري وجود داشته باشد.

آیاتی که در باب مکر و خدعه در قرآن امده است، دستاویز خوبی است بدست آن عده که در بیان قدرت، در پی توجیه بداخلاقی هستند. لابد گمان برده مي‌شود وقتی خداوند در آیاتی چند صفات مکر و خدعه را به خود نسبت مي‌دهد، خدایی است که در مقابل مخالفان خود، مکر و خدعه بکار مي‌گیرد؟ اشاره به این صفات نویسنده را واداشت تا بار دیگر به کلیه آیاتی که ترجمان این صفات‌اند مراجعه کند. اگر واقعا موفق شوم که بدور از تعصب و پیشداوری قضاوت کنم، آیات را در بیان آزادی بسیار زیبا یافتم، بطوریکه تمام آیات گزارشگر صفت رحمانی خداوند بودند. در یکی از آیات خداوند مکاریت خود نسبت به کسانی ابراز مي‌کند که پس از یک دور ابراز رحمت، بجای قدرشناسی، اقدام به خدعه و مکر مي‌کنند: «و اذا اذقنا الناس رحمة من بعد ضرآء مستهم اذا لهم مکر فی آیاتنا قل الله اسرع مکراً اِنَّ رسلنا یکتبون ما تمکرون4» ترجمه: (هنگامي كه به مردم رحمتي پس از زياني كه به آنها رسيده مي‏چشانيم آنها در آيات ما مكر مي‏كنند. بگو : مكر خدا سريع‏تر از هر مكري است، و محققا فرستادگان ما مکرهاي شما را مي‏نويسند). بنابراین تنها پاسخی که خداوند مي‌دهد، این است که بدانان بگوید، مکر او از آنان سریعتر است. تصویر و ترجمه مکاریت به معنایی که در ادبیات ما متداول است، و تسری این صفت به انسان و یا رابطه کلی میان انسان با خداوند، تفسیر باطلی است که تنها از عقل قدرتمدار بر مي‌آید. در قرآن این صفت به منزله چاره‌اندیشی و بازدارندگی بکار برده شده است. در حالیکه از 43 نوبت تکرار واژه مکر در قرآن، انتساب صفت مکر برای خداوند، اولا در مقابل مکر و خدعه دیگری بکار رفته است. یعنی در مقابل کسانی است که جز روش مکر و خدعه راه دیگری در پیش نمي‌گیرند. ثانیاً، استفاده از روش مکرصرفا جنبه بازدارندگی داشته و بیشتر به معنای تدبیر و چاره‌اندیشی و خنثی کردن مکر دیگری بکار رفته است. در ادامه اين بحث مجدداً به توصيف رابطه‌اي مي‌پردازم كه از چيستي و هستي خداوند برمي‌آيد، رابطه‌اي كه گزارشگر يك دين اخلاقي در بيان آزادي است.


Ahmad_faal@yahoo.com


www.ahmadfaal.com

فهرست يادداشت‌ها:

1-مقدمه نقد فلسفه حق هگل نوشته كارل ماركس

2- به نقل از نظرات آقاي دكتر ناصر كاتوزيان در گفتگو با روزنامه همشهري اسفند 1386

3-مقاله‌اي تحت عنوان آزادي، قدرت و قانون توسط اينجانب در پاسخ به نظرات آقاي كاتوزيان نوشته شد كه متاسفانه روزنامه همشهري از انتشار آن خودداري كرد.

4-آیه 21سوره یونس


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016