اخلاقی کردن دين (بخش دوم)، احمد فعال
اين گزارش به ما میگويد که آيا نسبت دادن الهيات شکنجه به اخلاق دينی حق است يا ناحق؟ و آيا بحث درباره ناپُرسايی شمردن دين (عدم پرسشپذيری دين) به ادعای بعضی از منتقدين، به موجب تصوير غلطی نيست که از خداوند و رابطه خدا و انسان ارائه میشود؟
ضرورت طرح بحث
طرح موضوع اخلاقی کردن دين، بحث روشنفکران دينی است. وقتی اخلاق دينی چنان به بنبست میرسد که پارهای از روشنفکران غيردينی به حق يا ناحق از آن به عنوان الهيات شکنجه (قول و نظر دکتر محمد رضا نيکفر) ياد میکنند، طرح اخلاقی کردن دين ضرورت پيدا میکند. اخلاق دينی مجموعه بايدها و نبايدها و به عبارتی، مجموعه حُسن و قُبحهايی است که از سوی شارع امر(خداوند) بر مؤمنان تکليف میشود. ليکن اخلاقی کردن دين، يکی از آن مفاهيمی است که گزارش توصيفی از رابطه دين و اخلاق از يک سو و رابطه خدا و انسان از سوی ديگر، بدست میدهد. اين گزارش به ما میگويد که آيا نسبت دادن الهيات شکنجه به اخلاق دينی حق است يا ناحق؟ و آيا بحث درباره ناپُرسايی شمردن دين (عدم پرسشپذيری دين) به ادعای بعضی از منتقدين (قول و نظر دکتر آرامش دوستدار)، به موجب تصوير غلطی نيست که از خداوند و رابطه خدا و انسان ارائه میشود؟ ايده اخلاقی کردن دين کوشش دارد تا گزارشی از وضعيت و نقش اخلاق دينی را در جامعه بدست دهد. بدين معنا که، آيا اخلاق دينی خود دستآويز بیاخلاقی نشده است؟ آيا با ترويج اخلاق دينی و يا توصيهها و پندها و وعظها پيرامون اخلاق دينی، جامعه اخلاقیتر شده است؟ اگر نه، عيب کار کجاست؟ رابطه اخلاق و دين چگونه بايد تعريف شود که اخلاق دينی دستاويز بیاخلاقی نگردد؟ پارهای از نظرمندان بر آن هستند تا با توضيح دادن رابطه تقدم و تأخر دين و اخلاق، به توصيف اخلاقی کردن دين بپردازند. آقای دکتر ابوالقاسم فنايی در مقاله ارشمند خود بنام صفات باری و کلام باری، موضوع تقدم اخلاق بر دين را مطرح میکند. جلوتر اگر ضرورتی به ميان آمد به اين بحث بازمیگردم. اما تا همين حد اشاره کنم که تقدم اخلاق بر دين هنری نيست که بيان قدرت را در تفسير دينی، به بيان آزادی بازگرداند. خاصه آنکه تقدم بخشيدن اخلاق بر دين ممکن است نقش دين را در اخلاقی کردن جامعه از ميان بردارد. اگر روزگاری دينداران اخلاق را به مالکيت خود در آوردند و پيرو آن دين را به افيون جامعه تبديل کردند، بیجهت نيست که با تقدم بخشيدن اخلاق بر دين، اينبار سکولاريستها پاپيش بگذارند و با تملک اخلاق، نقش کاهنان دينی گذشته را به خود واگذار کنند. و يا بدتر از آن، نقش اخلاقی کردن جامعه، از جامعه دينی به دولتها واگذار شود.
دو مثال در روشن کردن موضوع بحث
اکنون برای آنکه مقصود نويسنده از اخلاقی کردن دين روشنتر شود، توجه خوانندگان محترم را به دو مثال جلب میکنم:
۱- سالها پيش مقالهای تحت عنوان محورهای حقوقمدار کردن حقوق بشر توسط اين قلم نوشته شد. در آن ايام بر اين باور بودم که خود حقوق بشر فاقد نقش حقوقمدارانه است. اشاره نويسنده به اين واقعيت بود و هست که حقوق بشر دستآويز سياستهای داخلی و خارجی کشورها و دولتهايی قرار گرفته است که حداقل از ناحيه کارگزاران سياسی هيچ اعتقادی به مبانی حقوق بشر ندارند. مثال واضح آن کشورهايی است که بطور آشکارا ناقض حقوق بشر هستند، و دولتهای آن، جامعه را به سبک بدترين و عقبماندهترين روشهای اقتداری اداره میکنند، اما کسی معترض آنها نمیشود. بنابراين محورهای حقوق بشر توضيحی است در باره مقاصد حقوق بشر. توضيحی در باره اينکه، آيا مقاصدی که توسط دولتها به عنوان حقوق بشر تعقيب میشوند، ماهيتی حقوقمدارنه و بشردوستانه دارند و يا خير؟ موضوع اخلاقی کردن دين در رابطه با اخلاق دينی، تقريباً به همين نقش میپردازد.
۲- منازعات کلامی ميان دو جريان فکری اشاعره و معتزله در قرون دوم و سوم هجری درسهای مختلفی به ما میآموزند. پيشتر در مقاله عقل توجيهگر به يکی از اين درسها اشاره کردم، اکنون توجه خوانندگان را به نکته ديگری از اين درسها جلب میکنم. اختلاف معتزله و اشاعره در باب صفات خداوند بسيار با اهميت است. معتزليان که يک مشرب عقلی محسوب میشدند بر اين نظر بودند که صفاتی که به خداوند نسبت میدهيم مانند عدالت، رحمانيت و علم، عين ذات او هستند و از ذات خداوند خارج نيستند. مانند نسبت دادن شيرينی به شکر. اما اشاعره به چنين ذاتی قائل نبودند. به زعم پيروان اشاعره، اين صفات تنها قائم به ذات خداوند هستند، اما با ذات خداوند يکی نيستند. به عنوان مثال، جنايت صفتی نيست که ذات انسان باشد، اما قائم به انسان است. زيرا تنها انسان است که به اين صفت متصف میشود. در رابطه با خداوند میتوان از صفتی به نام عدالت ياد کرد. به نظر اشاعره صفت عدالت جزو ذات خداوند نيست، اما قائم به ذات اوست. قائم به ذات اوست يعنی اينکه، جايگاه اين صف در ذات نيست، اما وقتی خداوند يک عملی انجام می دهد، حتماً عادلانه است. اما به عقيده معتزليان هر صفتی از جمله صفت عدالت جزو ذات خداوند است. به علاوه بعضی از کارها ذاتا عادلانه و بعضی از کارها ذاتاً ظالمانه هستند. مثلا مجازات نيکوکاران ظالمانه است، اما مجازات بدکاران عادلانه است. اينها به اين معناست که از ذات خداوند جز عدل صادر نمیشود. بنابراين احکامی که عادلانه نيستند، از ذات خداوند صادر نمیشوند. وقتی خداوند میگويد همه انسانها از فطرت او هستند و فرقی ميان افراد نه به لحاظ جنسيت و نه به لحاظ زبان وجود ندارد، طبيعی است که احکام تبعيضآميز نمیتوانند حکم خداوند باشند. اما اشاعره بنا به اينکه به صفات ذاتی خداوند اعتقادی نداشتند، معتقد نبودند که از ذات خداوند جز عدل صادر نمیشود، بلکه معتقد بودند که خداوند هرکاری بکند، ما آن را عادلانه میشماريم و لو اينکه طبق معيارهای خود آن عمل را عادلانه ندانيم. مثلا اگر نيکوکاری مجازات شد و يا بدکاری پاداش ديد، اين برخلاف صفت عدالت خداوندی نيست. يا اعمال احکام تبعيضآميز اگر به خدا منتسب شوند، غيرعادلانه نيستند.
بدينترتيب ملاحظه میکنيد، اگر چه موضوع بحث اخلاقی کردن دين، بحث جديدی نشان میدهد، اما صورتبندی که معتزليان از مباحث توحيد ذاتی و صفات ذاتی خداوند به عمل میآوردند و رويارويی آنها با اشاعره، میتوانست از همان آغاز کليد ورود مسلمانان و فلاسفه دينی به اخلاقی کردن دين باشد، اما متأسفانه چی شد که ديدگاه معتزليان در جهان اسلام جدی گرفته نشد و به عکس اين ديدگاه اشاعره بود که مبنای آموزش و تربيت و مبنای تفسير فکر دينی و اخلاق دينی قرار گرفت؟
تصوير خدا در انگارههای اخلاقی و اجتماعی
پيشتر اشاره کردم که تصويری که از خدا ارائه میدهيم، پايه اساسی بيان و تفاسير دينی است. اين تصاوير به ما میگويند که آيا انگارهها دينی (پنداشتها، طرحها يا مقياسهای دينی)، بر اساس بيان آزادی شکل گرفتهاند و يا بيان قدرت؟ بنا به روايتهای مردمشناختی، از آن ايامی که بشر بوجود آمد و يا حداقل از ايامی که بشر پا به زندگی جمعی گذاشت، ايده خدا پرستی در انديشه انسان راه پيدا کرد. اينکه انسان مخلوق خداست و يا بقول فوئر باخ خداوند مخلوق ذهن انسان است، اين نوشتار هيچ کوششی در اثبات خدا ندارد، تنها کوشش نويسنده برروی تصويری است که انسان و جامعهها و فلاسفه از خدا ارائه نمودند و حاصل اين تصويرسازیها به نوع نقش خدا در زندگی بشر منجر شده است. همانگونه که پيشتر توضيح دادم، هر چند ممکن است خداوند در تصوير نگنجد، اما بدون تصوير خدا نزد انسان، تصور خدا ممکن نيست. شايد نظر فوئر باخ از اين حيث درست باشد که انسان با تصويرسازی خدا، خدای را در ذهن خود خلق میکند. سخن فوئر باخ برگرفته از نظريه معرفتشناختی کانت است. به گفته کانت، هستی تا آنجا هست که در ذهن ما تصوير میشود. بيرون از تصاوير ذهنی ما و بيرون از تصور هستی، هستیای در کار نيست. اما اشتباه فوئر باخ اينجاست که بحث کانت در حوزه معرفتشناختی بود و نه در حوزه هستیشناختی. کانت نگفته بود که بيرون از تصورات ذهنی ما هستیای در کار نيست، بلکه بر اين نظر بود که بيرون از تصورات ما و يا بيرون از تصوير ذهنی ما از هستی، هستیای برای ما نيست. ما هستی را تا آنجا میفهميم و تا آنجا تصديق میکنيم که به تصوير در میآيد. بنابراين اگر بخواهيم سخن فوئر باخ را برابر با معرفتشناختی کانت توضيح دهيم، بايد بگوئيم که بيرون از تصويری که انسان از خدا میسازد، خدا برای انسان وجود ندارد، اما اين مسئله حمل بر ناوجود پنداشتن خدا نخواهد شد.
نويسنده به جد بر اين باور است که تصاويری که از خدا ساخته میشوند، پايه و مبنای تفاسير ما درباره آئينهای دينی و اخلاقی هستند. همچنين اين تصاوير میتوانند پايه تفاسير جامعهشناختی ما قرار گيرند. برعکس آن هم صادق است. يعنی تفسيری از نظام اخلاقی و يا روديداهايی در نظام اقتصادی و اجتماعی به وجود میآيند، که منشأ تصوير ذهنی ما از خدا میشوند. همچنين ممکن است انسان به موجب نيازها و تمناهای درونی خود به خلق يک تصوير ذهنی از خدا بپردازد. سپس اين تصوير ذهنی را که بنا به طبع و تمناهای خود ساخته است، مبنای تفاسيری قرار دهد که از متون مقدس استخراج میکند. اکنون برای روشن شدن بحث به توصيف بعضی از اين تصاوير میپردازم. جهت اطلاع خوانندگان قصد ندارم تا يک دور درس خداشناسی ارائه دهم. و قصد ندارم تا کليه تصاويری که در شرق و غرب درباره خدا وجود دارد، شرح دهم. اين دو کار، نه حوزه کار اينجانب است و بکار اين نوشتار میآيند. تنها کوشش دارم تا بعضی از تصاوير مهمی که نقش اصلی در صورتبندیهای زندگی اجتماعی ايفاء کردهاند نشان دهم. و در آخرين تصاويری که به مقاله بعدی باز میگردد، تصاويری را نشان میدهم که بعضی از روشنفکران و منتقدين دين، آن را از تصور ذهنی عاميانه و يا تصور ذهنی بنيادگرايی استخراج کرده و سپس نسبت به تماميت دين و الهيات دينی به تفسير دلخواه نشستهاند.
۱- خدای ارسطوئی
ارسطو بر اين نظر بود که چون جهان نظم دارد، وجود نظم ما را به وجود يک ناظم هدايت میکند. از نظر ارسطو، خدا جهان را خلق نکرد، بلکه محرک اول است. هر چيز به حرکت در میآيد، به موجب يک محرک بيرونی است، پس محرک اول جهان خداست. خدای ارسطو يک خدای مکانيکی است که از بيرون به انتظام امور جهان میپردازد. ارسطو بنا نداشت تا نقش مؤثری برای خدا در جامعه قائل شود. خدای او حتی خالق جهان نبود. بلکه تنها در نقش محرک اول و در نقش يک ناظم ظاهر میشد. طبيعت را نيز تا حد مقام خدايی بالا کشاند. مدل جامعهشناختی و فلسفه سياسیای که ارسطو از آن ياد میکرد، در واقع از يک مدل طبيعتگرايی استخراج شده بود. تقسيم جامعه به طبقات مختلف و وجود نظام بندگی و رابطه خدايگان و بنده، رابطهای است که بنا به نظم و انتظام طبيعت پیريخته شده است۱. نظام بندگی، نظامی است که به حکم طبيعت ايجاد شده است. از نظر ارسطو بندگان ابزار جاندار هستند و جزئی از مايملک طبيعی خدايگان بشمار میآيند. در مدل جامعهشناختی ارسطو، خصوصيات جامعه با خصوصيات يک ارگانيزم زنده طبيعی، مقايسه میشود. همان احکامی که بر اجزاء بدن حاکم است، در جامعه حکمفرماست. اين است که در هر جامعه اکثريتی در حکم بازوان جامعه بحساب میآيند و عده معدودی در حکم مغز و عده معدودی ديگر در حکم روح جامعه بشمار میآيند. همين طبقهبندی عيناً در جامعه وجود دارد، يعنی اکثريتی ذاتا بنده و در حکم بازوان جامعه و معدودی ذاتاً ارباب و در حکم اربابان قرار دارند و معدودی ديگر ذاتا دانشورزان معنوی و در حکم طبيبان جامعه هستند. بدينترتيب نيازی به توضيح نيست که تصويری که ارسطو از خدا ارائه میدهد، خواه به عنوان محرک اول و خواه به عنوان طبيعت، تصوير جامعهای است که در يک نظام بندگی و سروری نظم يافته است.
۲- خدای اگوستين
تصويری که اگوستين از خدا و رابطه انسان با خدا ارائه میدهد، نماد مهلکترين رابطه انسان در نظام بندگی است. اگر اشتباه نکرده باشم او نخستين فيلسوفی بود که دين و خدا و رابطه انسان با خدا را دستآويز توجيه نظام بردگی قرار داد. اگوستين کتابی به نام شهر خدا مینويسد که در واقع اين کتاب را میتوان به مثابه دايرالمعارف افيونی کردن دين در نظام بندگی توصيف کرد. اگوستين در قرن چهارم و پنجم ميلادی به عنوان يک کشيش افلاطونی و با هدف بازگردن هيبت و شکوه امپراطوری، به سرزمينی بود (روم) که در سال ۴۱۰ ميلادی به تصرف گوتها در آمد. نکته با اهميت اينجاست که همه آنچه که جلوتر درباره مدل جامعهشناختی اگوستين شرح میدهم، به غير از ضرورتی که او دربازگشت نظم فروپاشيده امپراطوری میديد، اما به لحاظ ذهنی، انعکاسی از تصويری است که از خداوند و رابطه انسان با خدا ارائه میدهد. بنا بر اين تصوير، خداوند دارای صفت و ذات واحدی است که در سه چهره ظاهر شده است. پدر، پسر و روح القدس. اين سه چهره يا سه اقنوم (جنس)، سه جوهر متفاوت نيستند، بلکه سه رابطه متفاوتاند. اگر اين سه چهره، سه جوهر متفاوت بودند با شرک مواجه میشديم. اگوستين برای آنکه رابطه اين سه چهره را با يکديگر و نسبت آنها را با خدا شرح دهد، رابطه ميان بنده و ارباب را مثال میزند. وجود بردگی و اربابی در جامعه به دليل نوع رابطهای است که ميان ارباب و بنده ايجاد میشود. برخلاف نظر ارسطو، بنظر اگوستين رابطه بردگی / اربابی حکم ذاتی طبيعت نيست. اگر رابطه سلطه از ميان آنها برخيزد، به اين معناست که ارباب در مقام سلطه و دستور دهنده و بنده در مقام سلطهپذير و فرمانبردار، از ميان میروند. در نتيجه، ديگر چيزی بنام ارباب و بنده باقی نمیماند.
اگوستين يک افلاطون گرای ايمانی است و کتاب شهر خدای او نسخه کليسايی شده کتاب جمهوری افلاطون است. تفاوت مهمی که ميان افلاطون با اگوستين وجود داشت اين بود که افلاطون يک آرمانگرا بود، ليکن اگوستين يک واقعگرا بود. او برخلاف افلاطون کوشش داشت تا بنای آرمانشهر خود را به جهانی ديگر واگذار کند و در اين جهان هيچ طرحی جز تسليم ساختن آدميان به واقعيت خودشان نداشت: «تنها در پايان تاريخ که جهان محسوس از ميان میرود نظام خوب، سلطنت راستی و خوشی، يعنی سلطنت خدا در عالم برين و مينويی برقرار و کامل میشود۲». واقعيتی که اگوستين شرح میداد چيست؟ آرمانشهر او يعنی شهر خدا، شهری است از جنس هابليان. و زمين محل اقامت قابيليان است، افراد قديسی نيز از جنس هابيليان وجود دارند که خداوند آنها را به منظور هدايت قابليان به زمين فرستاده است. هابيل کسی بود که از شهر خدا به زمين مهاجرت کرد. مشيت الهی چنين بود که وی به عنوان مسافری موقت به زمين مهاجرت کند و به انسان راه آزاد شدن از شهر زمينی و رستگاری در شهر آسمانی را بياموزد. اگوستين از قابيل نقل میکند که او از طرف خدا مأمور شده است که بر روی زمين شهری بنا کند . اما هابيل از برادر خود تقليد نکرد و شهری بر زمين نساخت، زيرا میدانست که شهر خدا يعنی شهر قدوسيان و کروبيان، برروی زمين جای ندارد. بلکه جايگاه آنها در ملکوت اعلی و در شهر خداست. نقشه خدا در ابتدا اين بود که تمام بشريت را به عضويت اين شهر مفتخر سازد، ليکن بواسطه گناه اوليه که از آدم سر زد، نقشه خود را تغيير داد.
در ادامه اگوستين اين بحث را به ميان میکشد که چگونه انسانهای گناهبار میتوانند از گناه نخستين رها شوند. بنا به اينکه اگوستين يک کشيش و فيلسوف اخلاقی واقعگرا بشمار میرفت، او در توصيف جامعهشناختی خود طبقات فرودست و بردگان را برخلاف ارسطو و افلاطون، طبقاتی نمیدانست که به موجب ويژگی ذاتی و طبيعی به اين وضع محکوم شدهاند. اين طبقات تنها به موجب گناهی که در نخستين ايام تاريخ مرتکب شدند، به اين حال و روز گرفتار شدند. از آنجا که لطف و رحمت خداوند وسيع و بیکران است، اگر بردگان به وضع خود رضايت دهند و در انجام وظايفی که به آنها محول شده است، سختی و مشقت را به تن بخرند، بیترديد مورد لطف و رحمت خداوند قرار میگيرند و اميد بازگشت آنها به شهر خدا وجود دارد. در جامعه سلسله مراتبی که اگوستين شرح میدهد، نظامی از بندگی بوجود میآيد، که هر انسان ممکن است در تملک انسانی ديگر باشد. به اين عبارات توجه کنيد : «از اين جهت بود که فرمان طبيعت منسوخ شد و خداوند اراده کرد که انسان را مملوک انسانی ديگر سازد... ...از اين قرار منشاء بردگی انسان و علت محکوم شدنش به فرمانبرداری از انسان ديگر همانا ارتکاب معصيت است... محکوم شدن يک انسان و بندگی يک انسان ديگر گرچه به ظاهر ظالمانه است ولی سرانجام به نفع آن بنده است. زيرا ذلت و سرشکستگی او را خاضع و به خالقش نزديکتر میسازد...ازا ين روست که حواری مسيح به بندگان هشدار میدهد که، از اربابان و خواجگان خود اطاعت ورزند، با گشادهرويی و حسن نيت کمر به خدمت آنان ببندند و غرض از دادن اين اندرز اين است که، اگر هم اربابان بندگان خود را آزاد نسازند، اينان ممکن است دوران عبوديت و خدمتگزاری را با بجا آوردن حق خدمت يعنی در واقع به يک نوع آزادی برای خود تامين کنند، به شرط اينکه عملشان از روی ترس و اغفال ارباب نباشد، بلکه از روی عشق و محبت باشد. تا موقعی که اين دوران نامساوات به سر آيد و سلطه بشر بر بشر معدوم گردد و در سرتاسر کون و مکان و زمين و آسمان وجودی جز ذات بيچون و چرای خدا باقی نماند۳».
۳- خدای ساعتساز نيوتن
نيوتن خدايی را فرض میگرفت که مانند يک ساعتساز به کوک کردن جهان پرداخت و جهان از آن زمان تا ابد به راه خود ادامه میدهد. از آن پس به بعد ديگر هيچ نيازی به حضور و دخالت خدا خواه به عنوان ناظم و خواه به عنوان تمشيت امور جهان وجود ندارد. چنين تصويری از خدا، باز يک تصوير مکانيکی است. خدايی که بر فراز آسمان نشسته و هيچکاره است. خدای نيوتنی محصول دورانی است که کليسا دست و پای خود را از همه عرصههای زندگی اجتماعی، اقتصادی و سياسی جمع میکند و به کليسا باز میگردد. محصول دورانی که نهادهای دينی ديگر وظيفه تفسير طبيعت را به نهادهای علمی، و وظيفه آموزش و پرورش جامعه را به دولت واگذار میکنند. خدای ساعتساز نيوتن، خدای تنبل و بيکارهای است که حتی وظيفه اخلاقی کردن جامعه را هم از خود سلب میکند. انسان رابطه خود را با خدا از دست میدهد، اما بجای خدا، خدايگان بيشمار در زندگی خلق میکند. خدای ساعتساز تصوير خدای بيکاره است. اين تصوير با تصوير نيچهای خدا تفاوتی ندارد. نيچه از مرگ خدا ياد میکرد، نيوتن و اسلاف او، خدا را از کار بيکار و به خلوتگاه کليسا راندند.
اين پرسش وجود دارد که آيا بيکار کردن خدا و راندن او در پستوی زندگی، و به عباراتی از ميان رفتن و يا بیرنگ کردن رابطه انسان با خدا، موجب نمیشود تا انسان از قيد تاريخی نظامهای بندگی خلاصی پيدا کند؟ آيا جوامع غربی، فرهنگ مدرن و پستمدرن که امروز دوران بیخدايی يا کمرنگ شدن خدا را پشت گذاشته اند، از قيد روابط بندگی/ اربابی رهايی پيدا کردهاند؟ آيا تبديل دموکراسی ومسئله حقوق بشر به ايده عمومی جوامع پيشرفته، به موجب رسميت شناختن رهايی انسان و جامعهها از قيد خدا بوجود نيامده است؟ بنا به آنچه شرح دادم، اگر هيچگونه تصويری از خدا وجود نمیداشت و يا کمرنگ شده بود، شايد میشد به چنين ادعايی باور داشت. اما واقعيت بر خلاف اين ادعاست. زيرا مرگ خدا و يا کمرنگ شدن او مانع از ايجاد خدايان ديگر نشده است. بنا به اينکه انسان در پس روانشناختی خود موجودی کمالگرا و مطلقگراست، ممکن نبود که با مرگ خدا شاهد ظهور خدايان ديگر نباشيم. بازگشت به انواع تقدسگرايی فيشيتيستی (شيئپرستی) از فيشيتيسم کالايی تا فيشيتيسم زيبايی، و از فيشيتيسم علم تا فيشيتيسم تکنيک و سرانجام فيشيتيسم مصرف، و ايجاد نظام جديدی از بندگی، فرآورده ظهور خدايان جديد و تصاوير جديدی از خدايگان هستند. آيا مطلق کردن و تقديس انگارههای فيشيتيستی، فرآورده تصوير جديدی نيست که انسان در دنيای معاصر از خدايان و رابطه انسان با خدايان ايجاد کرده است؟ در ادامه اين بحث به شرح تصاويری میپردازم که از يک طرف بيان قدرت کوشش دارد تا با تسری صفات خداوند به انسان به رابطه بندگی / اربابی نزديک شود و از طرف ديگر، نقد اخلاق دينی وجاهت خود را از همين تصاوير استخراج کرده است.
Ahmad_faal@yahoo.com
ahmadfaal@yahoo.com
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
فهرست يادداشتها:
۱- برای مطالعه بيشتر به کتاب سياست نوشته ارسطو ترجمه حميد عنايت چاپ سپهر مراجعه شود
۲- کتاب نظريههای نظام سياسی، جلد اول نوشته ويليامتی. بلوم ترجمه احمد تدين نشر آران ص ۲۷۳
۳- کتاب خداوندان انديشه سياسی، کتاب دوم نوشته مايکل ب. فاستر ترجمه جواد شيخ الاسلامی انتشارات امير کببير ص ۲۸۲و ۲۸۳