گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
10 شهریور» اخلاقی کردن دين (قسمت سوم)، احمد فعال30 مرداد» اخلاقی کردن دين (بخش دوم)، احمد فعال 16 مرداد» اخلاقی کردن دین، احمد فعال 29 اردیبهشت» چرا دموكراسي اصليترين دشمن بشريت است؟، احمد فعال 22 فروردین» توهّم بازگشت به اصلاحات، احمد فعال
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! اخلاقي كردن دين (بخش چهارم)، احمد فعالنشانه آزادي و انديشه نيروي پُرسشگري و پُرسايي است كه من اسلامي خود را به موجب احكام پيش داده شده و پاسخهاي پيش داده شده و به موجب تسلط عامل خارجي از دست ميدهد: «نشانهی این آزادی همیشه دینامیسم درونی پرسش است كه به نیرویش من میتواند با هر مانع و رادعی درافتد و آن را در هم شكند، نخست درحوزهی خصوصی و شخصی فكر. آزادی كه با و در پرسش پدیدار میگردد، آنچنان ضرورت درونی اندیشیدن است كه اندیشیدن تنها راه ضروری برای رسیدن به آزادی درونی. فقط اندیشیدن است كه من را به آزادی درونی میرساند
خدای ناپرسیدنی هر انداز یک مسلمان ميتواند از شنیدن انتقادهای آقای دکتر محمد رضا نیکفر متأثر و خويشتني را در معرض بازنگري قرار دهد، تا براساس آن عیب کار خود را جستجو و حتی به تصحیح آن بپردازد، اما انتقادهای کینه توزانه و نفرت برانگیز جناب دکتر آرامش دوستدار، با بستن هرگونه راه گفتگو و مفاهمه، تنها احساس تنفر و تعصب مسلمانان تحريك ميکند. سالها پیش از اینکه امروز در فکر نوشتن مقالاتی درباب اخلاقی کردن دین باشم و در اثنای آن بکوشم تا تصویر خدا را محور کردوکار نظام اخلاقی و نقدهای دینی بشناسم، در آن ایام وقتی به مطالعه آثار و اندیشههای آقای دکتر آرامش دوستدار روي آوردم، دریافتم که تصویر غلط او از خدا منشاء همه آشفتگیهای فکری او درباب نقدهای دینی محسوب میشوند. در همین راستا کوشش داشتم تا نقدی بر این آشفتگیها داشته باشم، اما هنوز دو صفحه از نوشتن نگذشته بود که چون خیلی علاقهای به پاپیچ شدن به این و آن نداشتم، کلاً از نوشتن خودداری کردم. از همان ایام تا امروز، هر چه بیشتر زمان میگذشت، بیشتر بر من روشن ميشد که نه تنها منشاء نقدهای دینی، بلکه منشاء همه بدفهميها از دین تا بنیادگرایی، به نوع تصویری باز ميگردد که از خدا و مهمتر از آن، از رابطه خدا و انسان ارائه ميدهیم. از زبان و بیان زورمدارانه و نفرت برانگیز آقای آرامش دوستدار در ميگذرم و از بیان این امر واقع نیز در ميگذرم که زبان زور وقتی علیه دیگری بکار نیامد و واکنشی برنیانگیخت، سرانجام علیه خود بکار ميرود. تحقیر دیگری بدون تحقیر و تخریب خود به عنوان یک انسان صاحب آزادی و استقلال، ممکن نیست، این کاری است که در 30 مقالهای که از آرامش دوستدار در کارهای خود ذخیره و اغلب آنها را از مطالعه گذراندم، به روشنی دیده ميشود. در طی تصاویری که از قول آرامش دوستدار درباره خدا و رابطه انسان با خدا ارائه ميدهم، اگر مجال پيدا كنم، گوشه چشمی به همین روند تخریبی او خواهم داشت. با این وجود در نوشتههای آقای آرامش دوستدار هر چند حرفهای بیاساس زیاد دیده ميشود، اما حرفهای حسابی هم کم در نوشتههای او نیست. برای آنکه تصویری که آقای دکتر آرامش دوستدار از خدا و رابطه میان انسان و خدا ارائه ميدهد داشته باشيم، لازم است تا از چند کلید واژهای که دائماً مورد استفاده او قرار ميگيرند، یاد کنم. این کلید واژهها عبارتند از : من، اندیشیدن، من اندیشیده، پُرسایی، امتناع از اندیشیدن، عامل بیرونی یا خارجی. آقای آرامش دوستدار این واژهها را در نوشتههای خود، در يك منظومه نسبتاً منسجم روانشناختي تعریف ميکند. اما همينكه به حوزه جامعهشناختي ميرسد، با تخريب عنصر من در خواستگاه فلسفي، به تناقض ميرسد. منظور از تخريب "من" در خواستگاه فلسفي، وجود منيتي است كه فاقد هستي دروني است. لذا چنين منيتي در مواجه اجتماعي نميتواند وجودي مستقل از عوامل بيروني داشته باشد. به همين دليل است كه آقاي آرامش دوستدار عوامل بيروني را نانوشته به عوامل ناپسند و دلپسند خود تقسيم ميكند. اگر او نگران استقلال و آزادي "من انساني" است، نگران تأثير و تسلط عوامل ديني است، و در مقابل بعضي عوامل مسلط ديگر نگران نيست، كه موافق هم هست. در نتيجه، من انساني در فقدان استقلال و هستيمندي، نميتواند از تخريب خود محافظت كند. در توصیف این منظومه روانشناختي به تصویری دست مییابیم که آقاي آرامش دوستدار از خدا و از رابطه انسان با خدا بدست ميدهد. "من" نحوه پديداري هستي انسان است بنا به یکی از نوشتههای او: «من [انسان يا من هر فرد] در واقع به نحوی هستی آدمی است1». آقای دوستدار منظور خود را از نحوه هستی من چنین توضیح ميدهد: «مجموعهی نیروها و كششهاییست كه فقط در یگانگی خود به آدمها تفرد و تشخص میدهند، یعنی آنها را فرد و شخص میكنند. تفرد یعنی احوال جورواجور خود را در یگانگی خویشتن یافتن و بدینگونه از دیگری متمایز شدن. ما فقط به این جنبه توجه داریم كه من چون عامل یا پایگاه یگانگی حالها و تصورات و افكار هر آدم ناظر بر امور است. به این معنا باید گفت كه آدمیت هر آدم به من اوست مگر كسانی كه دچار اختلال شدید روانی و چندگانگی تشخص هستند2».به عبارتی، اگر به اشتباه توضیح نداده باشم، من یا منیت هر فرد، زمانی نحوه هستی واقعی خود را گزارش ميدهد که به تفرُد دست بیابد. وضعیت تفرد یا فردیت جستن در دنیای مدرن وضعیت ویژهای است که از آن به عنوان کشف انسان در مقام سوژه یاد ميشود. در این وضعیت، انسان خود مرکز هستی خویش قرار ميگیرد. هستیای که حاصل کنش او، حاصل انتخاب او و حاصل تصمیم او در آزادی است. در این وضعیت هر فرد با خویشتن به یگانگی ميرسد. اما زمانی که هر فرد با دیگری یا هر عامل بیرونی که بر او مسلط شود، بگونهای که امکان انتخاب و کنشگری را از او سلب کند، من از محتواي واقعي خود تهي ميشود. دیگر این من، همان من یا همان عنصری نیست که در وضعیت یگانگی و یکپارپگی و یا در وضعیت تفرّد، ميتوانست بدست آورد. چنین رابطهای نافی هستی است که گزارشگر تمامیت انسان باشد. با توصیفی که نویسنده مقاله "مشکل پدیداری من با اسلام" ارائه ميدهد، در ادامه به این مسئله ميپردازد که چرا اسلام مانع از هستی بخشیدن یا اعطاء چنین وضعیتی برای انسان ميشود: «اگر بنا را بر این بگذاریم كه آدم باید در آزادی و نظم پرورش یابد، نه در جبر و قهر، باید دید كه من اسلامی چنین امكانی به او میدهد یا نه. و اگر نمیدهد این من چگونه ساخته و پرداخته میشود. تا كنون بارها نشان دادهایم كه اسلام هرگز قادر به دادن چنین امكانی نیست، برای اینكه ذاتاً عاری از آن است: اسلام یعنی تسلیم محض به خدایی كه نخست و همیشه در اركان چهارگانهی توحید، نبوت محمدی، قرآن و وعد و وعیدش مطلقاً مرید است. مرید مطلق آن است كه در ارادهاش خود رأی باشد نه هرگز وابسته و مشروط: هرچه هست و به هرگونه كه هست همیشه از پیش وابسته و مشروط ارادهی اوست. قهار نام کلامی و عرفانی چنین خداییست. هرگونه تصور مقابله با چنین خدایی باید برای من اسلامی امری محال باشد. اگر چنین است پس من كه حتا امكان چنین تصوری را با مسلمانشدنش از دست میدهد یا به سبب مسلمانبودنش به دست نمیآورد، چهگونه میتواند در برابر این خدا قرارگیرد؟ به هیچگونه، یا فقط در تسلیم اسلامی، یعنی در بی من بودن3». او سپس قولی را از اسوالد اشپنگلر نقل ميکند که: «اسلام یعنی محال بودن من بعنوان نیروی آزاد در برابر خدا. هر كوششی كه بخواهد به قصد و نظری خود ساخته در برابر خدا بایستد معصیت است4». آقای دوستدار به درستی آزادی را بنیاد هستی "من" ميشناسد. بنا به همین آزادی است که اندیشه در من انسان تحقق پیدا ميکند، به عبارتی من ميتواند حامل اندیشه باشد. اگر من آزاد نباشد، اندیشه نميکند، بلکه اندیشیده ميشود. چیزی یا عاملی از بیرون بجای من و برای من مياندیشد. در اینجا با من اندیشنده مواجهایم. اندیشه در بنياد خود، جستجو کردن و پرسشگری است. فردی که اندیشیده ميشود، از وجود خود، یا از هستی واقعی خود تهی ميشود: «اما محال بودن یا نیستی من فقط در صورتی معنا دارد كه آزادی را بنیاد هستی من بدانیم. من اسلامی در نسبت با منِ آزاد محال میشود، نه در محكومیت اسلامیاش كه هستی آن است. منتها این محكومیت و عبودیت در برابر سطوت خدای اسلامی از هیچ هم هیچتر و نیستتر میگردد. مسلمانی در برابر هستی خدا یعنی نابودگی مطلق. اشد مجازات، حداقلِ محكومیت هر عرض اندامی در برابر این خداست. مثلاً وجوب قتل مرتد در اسلام، كیفر منطقی آدم اسلامآوردهایست كه من خود را در این تسلیم از دست میدهد و سپس با سركشی در برابر این تسلیم میخواهد آن را بازیابد و آزاد سازد. مرتد، یعنی آن كه از دین و خدای اسلامی روی برمیتابد و به دین و خدایی دیگر میگرود یا به هیچ دین و خدای دیگر نمیگرود، به این جهت در منطق اسلامی واجبالقتل است كه با آزاد ساختن من خود از چنگ دینیت اسلامی آن را از نو به هستی در میآورد و با هستكردنش خدای اسلامی را كه موجب نابودی من او بوده است، نیست میكند. این هست كردن من و نیست كردن خدای اسلامی، رفتار درونی مرتد را از دو سو متعین میكند: در اثبات من بازیافتهاش، و در نفی خدایی كه من او را تا كنون تحلیل برده است. من اسلامی در همهی سویهای درونی و برونی خود محكوم خدا و رسول اوست5». از نظر نويسنده كتاب "امتناع تفكر در فرهنگ ديني"، من اسلامي ناخودهنجار و ناخودگين است. فاقد «آن مرکز ثقل احساسی، فکری و خواستی است6» كه به خويشتن تشخص دهد. خويشآگاه نيست، سردرآگاهي ديگري ميسپارد. ديگرياي كه او را در وابستگي به امور و احكام مُتعيّن (از پيش تعين شده)، علائق و احساسات مُتعيّن، ايدههاي مُتعيّن، پاسخهاي مُتعيّن، «ناخويشمند، ناپرسا و نينديشا7» كرده است. اين است كه سرسپردگي من اسلامي به ديگري، نوعي از انقلاب هنجاري در مؤمنين پديد ميآورد. در آگاهي وارونه، نظام هنجاري نيز وارونه ميشود. همه اينها به موجب آن نيروي قاهر مطلق خارجي است كه بر من اسلامي خيمه ميزند: «محور دیرین باورهای مسلط در فرهنگ دینی برای مردمش نیرویی خارجی است که در پنداشت ناظر بر فراتاریخی بودن آن عموماً خدا یا خدایان نامیده شدهاند. منظور آن پنداشتیست که به نیرویی سری، مطلق و عامل در پس و آنسوی رویدادها باور دارد و به این معنا و سبب آن را «خارجی» میانگارد. چنین نیرویی ـ بیتفاوت است که در پیشاوردهای اجتماعی و تعبیرهای فرهنگی آن خدا بماند یا چیز دیگر در شرایط زمانه جایگزین آن شود ـ آدمی را به سبب ایقانی که به احاطهی مطلق آن دارد میافساید. افسایش آدمی پیش و بیش از هرچیز یعنی او را دیگرهنجار و ناخودین کردن، او را وابسته به قانون دیگری ساختن؛ با این شیوه او را ناخویشمند و مآلاً ناپرسا و نیندیشا بارآوردن8» است. من اسلامي ممنوع الفكر است. كسي كه در خود ناخويشمند است، فكر و انديشه براي او ممتنع ميشود: «چنین موجودی، چون آزاد نیست، نه فقط در نهاد خود ممنوعالتفكر است، بلكه اساساً تفكر نمیشناسد و به سبب وحشتی كه از این ناشناخته دارد بدان كینه میورزد. تفكر در واقع ثبات وجودی او را در مأمن خدا و رسولش كه از او جز اطاعت انتظاری ندارند تهدید میكند، خواب دینیاش را كه در تسلیم اسلامی به او هویت و ایمنی میدهد پریشان میسازد، بندهایی را كه وی وجوداً بدانها و در آنها آویخته است میگسلد، تكیهگاهش را از او میگیرد، زیر پایش را خالی میكند و موجب سقوط او در خودش میگردد، خودی كه هرگز قادر به نگهداری او نیست، برای آنكه این خود همیشه به نیروی دیگری نگهداشته شده است9». پُرسايي نشانه انديشه و آزادي انديشه و آزادي فرآورده يكديگر و توليد كننده يكديگر هستند. وابستگي و ترس از استقلال اين هر دو را زائل ميكند. و «اسلام در سراسر حوزهی نفوذ خود "من اندیشنده" را ممتنع میكند10». زيرا رابطهای که یک مؤمن با خدای خود ایجاد ميکند، رابطه ترس است. ترس از خدایی که قاهر و جبار است. یک مؤمن ترس را منشاء دانایی خود ميشناسد و اسم آن را که ملغمهای از چیزهای جورواجور است، دانایی توحیدی ميگذارد :«دانایی توحیدی حاصل رعب از خدای حكیم و علیم و رحیم است و ذهن اسلامی فقط میان خوف و رجای آن میتواند تعادل خود را حفظ كند11». نشانه آزادي و انديشه نيروي پُرسشگري و پُرسايي است كه من اسلامي خود را به موجب احكام پيش داده شده و پاسخهاي پيش داده شده و به موجب تسلط عامل خارجي از دست ميدهد: «نشانهی این آزادی همیشه دینامیسم درونی پرسش است كه به نیرویش من میتواند با هر مانع و رادعی درافتد و آن را در هم شكند، نخست درحوزهی خصوصی و شخصی فكر. آزادی كه با و در پرسش پدیدار میگردد، آنچنان ضرورت درونی اندیشیدن است كه اندیشیدن تنها راه ضروری برای رسیدن به آزادی درونی. فقط اندیشیدن است كه من را به آزادی درونی میرساند ... بنابراین من وقتی آزاد است كه بتواند بیندیشد، و بعكس. در این معنا من اسلامی نفی مطلق آزادی و اندیشیدن با هم است12». «رویینتنی دینی در برابر پرسیدن و اندیشیدن، اثریست از احاطهی مطلق آن نیروی خارجی برما که در پنداشت ناظر بر فراتاریخی بودن آن عموما خدا نامیده شده است. نیروی خارجی همهجا و از همهسو ما را در برمیگیرد، یا درستتر: از همان آغاز چنان ما را از خودش میانبارد که ما یکسره خالی از خویش و ناخودهنجار میزییم و میپروریم. عارفان ما نمونههای ناب و برجسته از ناخودگینهای مالامال از آن نیروی خارجیاند و به همین یک سبب هم شده، بینیاز از همه کس و همه چیز. حتا زمانی میانشان یکی ـ که بقیه به بخت بلند او غبطهها خوردهاند ـ چنان از خودش تهی و از نیروی خارجی لبریز میگردد که تاب نمیآورد نگوید "خودش" دیگر "او" شده است. پاسداران نیروی خارجی طبیعتاً این گستاخی و انحصارطلبی را بیکیفر نگذاشتند، چون مدعی با چنین سخنی عملاً محاطبودن در نیروی خارجی را حمل بر یکیشدن با آن و انحصار آن بهخویش کرده بود. و این یعنی آن نیرو را، که فقط در خارجی و فراتاریخی بودنش در برگیرنده و سرپرست همه است، به انحصار خود درآوردن و باقی خودناساختهها را در خلأ درونیشان بیسرپرست کردن13». نيروي خارجي در منظومه فكري آقاي آرامش دوستدار، و در شكل گيري خويشتني انسان، با دو عامل خارجي و دروني مواجه ميشويم. اينجانب در نوشتههاي خود اغلب از دو نيروي محركه كنش و واكنش ياد كردهام. نيروهاي محركه كنش، نيروهايي هستند كه از حقوق و استعدادهاي وجودي انسان سرچشمه ميگيرند، ليكن نيروهايي محركه واكنش، سرچشمه در عوامل خارجي دارند. شاخص كنشها و واكنشها، محور تصميمگيري خود انسان هستند. اگر محور تصميمگيري انسان يا هر جامعه و هر دولتي در دورن ايجاد شوند، تصميم و انديشه آنها كنشگرانه و اگر محور تصميمگيري از درون به بيرون انتقال پيدا كند، كنشها به واكنش تغيير پيدا ميكنند. همچنانكه حقوق و استعدادهاي انسان سرچشمه نيروي محركه كنش محسوب ميشوند، كنشها كه از سرچشمه دروني حق آزادي سربرميآورند، به استقلال كه تنظيمكننده مناسبات خويشتني با ديگري است، منجر ميشوند. متقابلاً واكنشها، فرآورده از خودبيگانگي انسان نسبت به حقوق و استعدادهاي خويش هستند. يكي از خودبيگانگيها، بيگانگي خود در حق آزادي است. بدينترتيب است كه محور تصميمگيري از درون به بيرون منتقل ميشود و وابستگي به ديگري و به كانونهاي قدرت، جانشين اصل استقلال انسان ميشود. تفصيل اين مباحث را در مقالههاي مختلف آوردهام14، با اين وجود آقاي دكتر آرامش دوستدار در بيان نظريات خود درباب آزادي و نيروي خارجي و من انديشنده، ميتوانست به اين مباحث نزديك شود، ليكن به دليل فقدان انديشه راهنماي آزادي، خود را گرفتار يك رشته تناقضات بيفرجام ميسازد. جلوتر به پارهاي از اين تناقضات اشاره خواهم كرد. به نظر آقاي دوستدار: «نیروی خارجی که خود را چشمه و سنجهی حقیقت مینامد از چه طریق این ویژگیاش را به آحاد گروهها و جامعه میباوراند؟ از طریق تعیینکردن تکلیف و مرز برای آنها. فرماندهی نیروی خارجی با تعیین تکلیف و تعیین مرز آغاز میگردد. چه وسیلهای نیروی خارجی برای این کار دارد؟ ساختن، پرداختن یا گزینش ارزشها. از یکسو ارزشهای درست و شایسته و از سوی دیگر ارزشهای نادرست و ناشایسته. ارزشها از هر سرچشمه و تباری باشند اعتبار فرجامینشان همواره باید به گواه نیروی خارجی برسد. آماج آغازین و فرجامین به معنای آماج همهگاهی و همهجایی ارزشها ممانعت از زادن و بالیدن طبیعی پرساییست. فقط برای چنین زهر مهلکیست که اگر پدید آید و ببالد، نیروی خارجی پادزهر ندارد. اما چون پرسایی در آدمی حیاتیست، نیروی خارجی باید پرسیدن را چنان ضدطبیعی و مآلاً افلیج کند که پاسخهایش ایجاب مینمایند. به این منظور، نیروی خارجی بیش از هرچیز رهنمون آدمی در پرسایی میشود، تا سرانجام در چنین ممارستی پرسیدن نیز مانند باقی کردارهای آدمی به شاخهای از پرستیدن مبدل گردد. نه تنها هیچ پرستیدهای نیست که پرسیدن از او متضمن پرستیدن او و در واقع مسبوق برآن نباشد، بلکه اصلاً هیچ گفتار، رفتار و کردار عاطف بر نیروی خارجی نیست که بیرون از پرستش او تحقق پذیرد15». او در ادامه هيمن بحث مينويسد: «یک معنای بنیادین "تو باید آدمی شایسته باشی"، به زبان نیروی خارجی این میشود که "تو باید چنین بپرسی". این هنجار در منظور همنهاد و منفیاش میگوید "تو نباید آدمی ناشایسته باشی" و معنایش این میشود که "تو نباید ناشایسته بپرسی". هیچ دینی نیست که شایسته و ناشایسته یا روا و ناروا، اعم از گفتاری یا کرداری، در آن ضروری نباشد. این توضیح البته نه ناظر بر واگرداندن دین به اخلاق، بلکه ناظر بر ابزاری کردن اخلاق توسط دین است. و از آنجا که پرسش چون تنها نیروی دمندهی شناخت میتواند نیروی خارجی را، که شالودهاش پرسشناپذیری است، از ریشه برآورد، نیروی خارجی برای از پیش خنثی کردن این سوءقصد بالقوه، کاوندگی و جویندگی را در پرسش میمیراند و آن را با ناخودهنجارکردنش به راهنمایی خویش استخباری میسازد16». مقدمهاي پيش از ارائه تصويري از رابطه خدا و انسان فكر ميكنم تا همين مختصر، موفق شده باشم كه عمدتاً با تكيه بر نوشتههاي خود جناب دكتر آرامش دوستدار، تصويري را كه او از خدا و رابطه انسان با خدا ارائه ميدهد، بدست داده باشم. اينجانب را چون مقاله پيشين، قصد آن نيست تا به نقد اين تصوير بپردازم، چه آنكه در مقاله پاياني، كوشش دارم تنها به تبيين و تشريح تصويري بپردازم كه نويسنده اين سطور در نظر دارد. الا اينكه لازم ميدانم تا در ادامه همين بحث توجه خوانندگان محترم را، به چند نكته مهم جلب كنم. ابتدا به توضيح دو مفهوم ميپردازم، چه آنكه در بخش بعدي كه بخش پاياني است، وقتي به روشن كردن تصويري ميپردازم كه نويسنده در نظر دارد، ديگر فرصت بازگشت به اين مفاهيم را نمييابم. 1- اطاعت در ادبیات ما واژهای از واژگان نظام بندگی است، لیکن واژه اطاعت در قرآن از ریشه طوع، به معنای انتخاب کردن و خواستن و ميل كردن است. مقابل نشاندن واژه کره و طوع در قرآن بیان روشنتری از واژه طوع بدست ميدهد. کره یا کراهت بیمیلی است، با این معنا روشن است که وقتی از واژه اطاعت یاد ميشود، اشاره به انتخابی دارد که متناظر با میل و کشش واقعی خود انسان است. اکنون اگر بر این دو معنا، معنای سومی اضافه کنید که خداوند در بيش از ده نوبت در قرآن به پیامبرش امر کرده که هرگاه مردم اطاعت نکردند، یعنی انتخاب نکردند، بر تو هیچ وظیفهای جز ابلاغ نیست، معلوم ميشود که اطاعت کردن متناظر با حقوق و استعدادهای انسان است. ملاحظه ميکنید که یک واژه در دو بیان آزادی و قدرت، دو معنای متفاوت بدست ميدهد. در یک بیان واژه اطاعت بخشی از دایرهالمعارف نظام بندگی است و در بیان دیگر واژه اطاعت، برابر با یک نظام حقوقی است17. در مثال دیگر، خداوند اطاعت را از این رو بر مؤمنان روا داشته که اولاً، خود را از رگ گردن به انسان نزدیکتر دانسته است. این سخن در بیان فلسفی چنین تأویل ميشود که خداوند همان ضمیر نفسانی انسان (= فطرت) است. و به عبارت دیگر، خداوند همان مجموعه حقوق و استعدادهایی است که در انسان و در ضمیر نفسانی جهان وجود دارد. پس وقتی ميگوید: در ما جهاد کنید تا راه خودتان را نشان دهیم (جاهدوا فینا لینهدینهم سبلنا). فاصلهای میان خدا و ضمیر نفسانی انسان وجود ندارد. حاصل آنکه، تأویل اطاعت از خداوند، در بیانی که بیان آزادی است، چیزی جز تحقق حقوق و آزادی انسان نيست. لیکن در بیان قدرت و اقتدارگرایی، اطاعت به زنجیره مطولی از بندگي منجر ميشود. زنجیرهای که گزارشگر سلسله مراتبی از رابطه اقتدار و احترام قدسی است. رابطهای که از ملکوت تا ناسوت بر سربندگان خیمه ميزند. در بیانی که بیان آزادی بود، خداوند امری بیرون از نفس انسان نیست، که اطاعت از او به یک رابطه استعبادی میان او و خارج از او برقرار شود. و در بیانی که بیان قدرت بود، خداوند یک قدرت قاهر و جابری است که با میرغضبهای خود بر سر بهشت و دوزخ نشسته است تا کسانی که از نظم و انتظام بندگی جهان سرميپیچند، از رحمت خود بدور کنند. در بیانی که بیان قدرت است، واژه عبد که از یک رابطه وجودی و عرفانی میان انسان و خداوند حکایت ميکند، به بندگی ترجمه ميشود، تا دایرهالمعارف نظام بندگی تکمیل شود. 2- پيشتر از دو بيان آزادي و قدرت در تأويل آيات ياد كردم. اين دو بيان در هر قسم از مفاهيمي كه به دين نسبت داده ميشوند، وجود دارند. به عنوان مثال در هر نظام فکری و دینی ميتوان از یک رشته حسن و قبحهای اخلاقی و یا خوبیها و بدیهای اخلاقی یاد کرد که فهرستی از بایدها و نبایدها پیشاروی مؤمنان خود ميگشاید. در هر آئین دینی کلیاتی از احکام اخلاقی وجود دارد که با آئینهای دیگر تقریباً مشابه هستند. احکامی چون قباحت دزدی، قباحت دروغ گفتن، قباحت حرام خواری، قباحت تجاوز به دیگری و بسیاری از احکام دیگر، و مسئولیتهای مؤمنین در استیفاء این احکام، تقریبا در تمام آئینهای اخلاقی و به ویژه در ادیان، مشابه یکدیگر هستند. اما آنچه که آئینهای اخلاقی و دینی را از هم متمایز ميکند، وجود این احکام نیست، بلکه نوع نگاهی است که از رابطه انسان با خدا به وجود ميآید. به عنوان مثال، قرآن ميگوید خداوند رحمتللعالمین است. اما مفسران دین اقتدارگرایی با تقسیم جامعه به خودی و غیرخودی و نیز با محرم و نامحرم کردن جامعه، آیهای را که ناظر به یک شرایط خاص جنگی است، استخراج کرده و با صدور یک دستورالعمل عام، رحمت را منحصر به خودیها ميشمارند. بدیهی است که از این دستورالعمل عام چیزی جز اخلاق اقتدارگرایی استخراج نميشود. اخلاقی که دین را وسیله توجیه مناسبات قدرت ميسازد. در همين راستا با معناي كفر و كافري مواجه ميشويم. باز در دو بيان آزادي و قدرت، اين واژهها داراي دو معناي متفاوت ميشوند. در بيان قدرت، كفر بيايماني است. پس وقتي ميگويد اشداء علي الكفار، يعني بر كافران شدت بخرج دهيد، بدين معناست كه مؤمنين بايد بر غيرهمكيشان خود شدت بخرج دهند، و لابد سران آنها را هم به قتل برسانند (قاتلو ائمه الكفر). ليكن در بياني كه بيان آزادي است، كفر بيايماني نيست، اي بسا بسياري از مؤمنين نيز در زمره كافران محسوب ميشوند. كفر در سراسر قرآن به معناي پوشاندن حق است و كافر كسي است كه يا حق را ميپوشاند و يا بدتر از آن، لباس حق به تن ناحق ميكند. مضاف براين، شدت بخشيدن بر كفار نيز همچنانكه پيشتر اشاره كردم ناظر به يك شرايط جنگي است. و لذا اين بار اول نيست و بار آخر هم نخواهد بود، كه نقدهاي ديني اصرار دارند تا تفاسير خود را در باب معناي كفر و كافري و شدت بخرج دادن بر كفر و كافري، مستند به تفاسيري كنند كه از فكر بنيادگرايي استخراج ميشود. اشاره به تناقضاتي چند در باب عوامل دروني و خارجي 1- تا آنجا كه اينجانب اطلاع دارم جناب دكتر آرامش دوستدار در اغلب نوشتههاي خود، عمده تكيه خود در ناپُرسايي فرهنگ ديني و فرهنگ ايرانيان و امتناع تفكر (غيرممكن بودن تفكر) در اين فرهنگها را، منوط به فقدان سرچشمههاي دروني من انساني و مؤمن ايراني ميشناسد. فكر كردن براي "من" غيرممكن ميشود، هرگاه "من" يا خويشتن خويش را از انتخاب و آزادي خود محروم و به دست يك عامل خارجي ميسپارد. او در فقدان عنصر "من ايراني" پا از اسلام فراتر ميگذارد و با اين ديد كه «دورهی باستانی خود ذاتاً زمینهی مساعد برای کشت و پرورش دین اسلام بوده است18» و يا «این مشکلات از بنیادی برمیآیند که بدون آن حتا تصور این فرهنگ هزار و چهارسده سالهی "ایرانی" ممکن نیست. این بنیاد، پیش از آنکه اسلام پا بهعرصهی وجود گذاشته باشد، در بدایت خود ایرانی بوده است19»، مشكل محال بودن تفكر را در عنصر ايراني بودن "من" ميشناسد. او ناانديشگي وناپُرسايي را از همان آغاز ايراني بودنمان محال ميدانست، تا آنجا كه در پيشگفتار كتاب امتناع تفكر در فرهنگ ديني مينويسد : «انديشيدن در فرهنگ ما از همانآغاز ايرانياش محال بوده20».به اين عبارات توجه كنيد: «دورهی باستانی خود ذاتاً زمینهی مساعد برای کشت و پرورش دین اسلام بوده است، و بزرگان فکر و ادب ما در زمین اسلامی شدهی چنین فرهنگی در عین حال روییدهاند و رویانندهی آن بودهاند. طبعاً در روزگاری که با شبیخون اسلامی خود ما را غافلگیر کرده، توسل به آنچه ایرانیست یا ایرانی مینماید، خصوصاً وقتی که ما در نهب و غارت این شبیخون داریم از دست میرویم، یک واکنش طبیعیست. اما این واکنش "طبیعی" نمیتواند در برابر آن نیرویی مؤثر افتد که زمانی از برون بر ما تاخته و سپس ما را به دستیاری خودمان به مرور از درون تسخیر و جذب کرده است. قرنهاست که ما طبیعت دیگری جز این نیروی مجذوب نداریم... این مشکلات از بنیادی برمیآیند که بدون آن حتا تصور این فرهنگ هزار و چهارسده سالهی "ایرانی" ممکن نیست. این بنیاد، پیش از آنکه اسلام پا بهعرصهی وجود گذاشته باشد، در بدایت خود ایرانی بوده است21». آقای دكتر آرامش دوستدار از مشکلات بنیادیای سخن ميگوید که در خود ایرانیت ما از عهد باستان یعنی پیش از اسلام وجود داشته و برای آزاد شدن باید از این مشکلات بنیادی آزاد شد. او یکی از این مشکلات را وجه پندار دینی و دينخويي خود ما ميشناسد. وجهی که بستر روئیدن خود اسلام شد. با این عبارات آرامش دوستدار مرتکب دو تناقض ميشود: نخست آنکه، اگر این زمینه تاریخی ظهور اسلامیت در درون خود ما و هستی ما ریشه داشته است، پس چگونه ظهور اسلام را تاختن مینامیم و به عکس، آن را پذیرفتن ننامیم؟ دوم آنکه، این ما درونی، این خصائل درونی وقتی از باستان وجود داشته، چیست که دیگر از آن خویشتن ما نیست و باید بیرون ریخته شود؟ آيا خویشتن ما و یا خویشتن خود آقای دوستدار، مجموعهای از همین خصائلی نیست که در هر حال تاریخاً و یا اجتماعاً در وجود ما و در شخصیت ما ریشه دوانده و عین هستی و بودن ما شده است؟ یا آنکه آقای دوستدار همه این خصائل را بخشی از خویشتن و بخشی از هستی و بودن ما میشناسد، الا هر چیز که از دین (خواه اسلام و خواه دین باستانی) به عاریه گرفته باشيم؟ اگر دوستدار به چنین ادعایی باور داشته باشد، باز دچار تناقضهای دیگری ميشود و از جمله اینکه: الف) مگر این خویشتن و یا بودنی از هستی ما، که رشته دراز در ناخودآگاه تاریخی ما دارد، چیزی جز مجموعه انتخابها، عادات و سُکنات ماست؟ مگر اين انتخابها عادات و سكنات، مجموعهای از خصائلی نيستند، که بنا به جایگاه و نوع زیست اجتماعی و تاریخی و شرايط اقتصادی و جغرافیایی و سیاسی ما حاصل شدهاند؟ ب) اگر چنین است، پرسیده ميشود: آنچه از جایگاه زیست تاریخی و... ما حاصل شده در کدامشان به موجب نمادها و خصائل دینی (خواه اسلام و خواه زرتشت و خواه اسطورههای باستانی) در پدید نیامدهاند؟ ج) و اگر آقای دوستدار به سرچشمهای فراتر از این خصائل و عادات که در زیست تاریخی ما پدید آمده است، يعني در خود خویشتني چیزی ميبیند که فرآورد كنشهاي دروني است و از هیچ بیرونیای سرنزده است، پرسیده ميشود که این کنش دروني چیست؟ که اگر چنین باشد باز دوستدار با تناقضهای دیگری مواجه ميشود که بدون حضور و وجود استعدادها و نيروهاي محركه دروني، آنچنانكه پيشتر توضيح دادم، نميتواند به كنش دروني باور داشته باشد. استعدادها و نيروهاي محركهاي كه بايد يك منشأ وجودي در خود خويشتني داشته باشند. اينجاست كه شما اگر براي اين من خويشتني يك خانه وجودي نسازيد، لاجرم به يك مرجع وجودي در بيرون از خويشتني پناه خواهيد برد. كاري كه دين اقتدارگرايي ميكند، جستجو و پناه جستن در همين مرجع وجودي است. نقد ديني خانه وجود خويش را در كجا جستجو ميكند؟ ه) نظريات خويشتنشناسي آقاي دكتر آرامش دوستدار، با تناقض بس شگرفي روبروست. مخاطب از يكسو گمان ميبرد كه آقاي دوستدار با نفي عامل بيروني و ارجاع انسان به خود انتخاب كردن، به پُرسايي، به خودگيني، به مركز ثقل احساس و خود بودن، از خود پُر شدن، به نوعی ما را دعوت به خویشتن خویش ميکند. خویشتن خویش، خویشتن تاریخی نیست، این خود یا خویشتن یک مرجع، یک ضمیر و یک نهاد درونی است، حالا منشاء این مرجع چیست و کجاست به خود او و پرسشي كه پيشتر مطرح كردم مربوط است، اما در هر حال، این خود خویشتن یک چیزی است، يك محتوا و يك ظرف و يك ضمیری است، که تا کنون از عامل بیرونی پُر شده است. یا این خود، خویشتن را به موجب انتخاب و آزادی پُر ميکند و به یک دارایی ميرساند. حالا آنچنانکه نویسنده ميگوید، این است که این دارایی تا اعماق تاریخ خود هیچ و پوچ بوده است و هر چه برگرفته به موجب دینخویی از عوامل خارجی بوده است، و الا این خویشتن تاریخی ما از نزد خود فاقد دارایی است. تا آنجا كه نويسنده ميگويد كتاب او كوششي براي برباد دادن تمام داراييهايي است كه بصورت انباشتههاي فرهنگي، خويشتن ما را در تله عوامل بيروني اسير كرده است :«تز يا دعوي اين کتاب چندان چيزي از داراييها و اتکاهاي حياتي فرهنگ ما باقي نميگذارد و اين پرسش را کهنکند انبوه مفاخر فرهنگي و پايههاي استوارنماي آنها پوچ و پوک باشند تا اعماق تاريخ ما پيشميبرد22». از اين موضوع هم صرفنظر ميكنم كه او حتي از نو ساختن خويشتن را هم تقريباً غيرممكن ميداند: «نه ميتوانيم از جاي خودمان تکان بخوريم، گامي پيش گذاريم، و نه ميتوانيم اين ميراث را اسلامزداييکنيم. اسلامزدايي فرهنگي ما يعني تمام محتويات آن را دور ريختن. آنوقت چه از فرهنگما ميمانَد؟ ما عملاً نه راه پس داريم نه راه پيش، بههرسان نه تاکنون23»، كه در هر حال، اين مني كه نه پشت سر دارد و نه پيشارو، جز مرگ و محكوم به فنا بودن و منفجر كردن خود در تله داراييهاي خويش، چه كاري از دست او ساخته است؟ «بنابراين اين ماييم که بايد اين تله را از درون منفجر نماييم24». آيا به غير از منفجر شدن در تله داراييهاي خود، جز تسليم شدن از اين قدرت به قدرت ديگر، از اين عامل خارجي به عامل خارجي ديگر، راه حل ديگري وجود دارد؟ ظاهرا آنچنانكه در سطور پائينتر نشان ميدهم، نويسنده تقريباً به همين نتيجه ميرسد. 2- آقاي دكتر آرامش دوستدار عامل بيروني را تهديد كننده و تهي كننده عامل دروني ميشناسد، الا وقتي كه به توضيح رابطهاي ميپردازد كه ميان ما دروني شده با فرهنگ غرب پديد ميآيد. بنظر ميرسد او نيروي خارجي را تنها در رابطه با دينخويي و رابطهاي كه دينداران با خدا ايجاد ميكنند، معيوب ميشناسد. و اگر اشتباه نكرده باشم و از دقت نگاههاي من خارج نشده باشد، او هيچگاه رابطه سلطهاي كه ميان فرهنگ ايراني با فرهنگ و سياستهاي دول خارجي و حتي دول متجاوز داخلي وجود دارد، نيروي خارجي نميشناسد. به اين عبارات توجه كنيد: «نیروی خارجی آن است که عنان اختیار ما را چنان در دست دارد و ما را در فکر و خواست و حس و آرزو و خیالمان چنان پرورانده است که ما خود را از آن بازنمیشناسیم. و تا وقتی که به خود نیامدهایم، و از آن نرهیدهایم، خودگینی هم نداریم. تا وقتی که آن را عامل و حاکم در "پیروزیها" و "شکستها"ی خود نشناسیم و از اینها، به این سبب که خود را دستاورد مثبت و منفی آفرینندگیهای ما مینمایانند، رو برنتابیم، طبیعتاً سطوت و سیطرهاش را در ما حفظ میکند. نیروی خارجی آن است که به کردار، رفتار، گفتار و شنفتار ما شکل و جهت میدهد، بویژه به زیست درونی ما در همهی وجوهش وحدت، توازن و معنا میبخشد؛ نمیگذارد در ما، در گروههای ما و در جامعهی ما تعارض، تمایز و پرگونگی پدید آید، یا کشش و گرایشی طبیعی و نامشروط در خودمان و از خودمان بجوشد. نیروی خارجی آن است که هر راهی را با این هدف پیش پای ما میگذارد که از ما راهپیمایانش وسیلهای برای بقای سلطهی خویش بسازد25». بدينترتيب، نيروي خارجي در يكي از وجوهش آن است كه فكر را در ما ميپروراند، با اين وجود آقاي دوستدار تنها مقطعي از تاريخ ما را فكر كردن ميشناسد كه فلسفه يوناني در فكر و انديشه ما راه پيدا كرد. «با وجود این، اگر اساساً كسانی در سرزمین ما تفكر كردهاند، در مواجهه با همین تفكر تغییر ماهیت یافتهی یونانی كرده اند. اما دیگر دورهی تاریخی این تفكر ما نیز دیرزمانی است خاتمه یافته است26». ممكن است بگويد، راه پيدا كردن پروراندن نيست. اما هم او ميداند و هم ما ميدانيم كه در آن مقطع، فكر يوناني تنها راه پيدا نكرد، بلكه فكر فلسفي ما را پرورانيد. بطوريكه تا همين امروز در حوزههاي علميه ما، هستند كه فهميدن فقه را بدون منطق ارسطويي غيرممكن ميدانند. لذا وقتي آقاي دوستدار به رابطهاي كه ميان ما و غرب ايجاد ميشود، به غير از آنكه به تفصيل هم در پيشگفتار كتاب خود و هم در مصاحبه بسيار طولانياي كه با سايت نيلگون انجام داده است، از عامل دروني چنان ياد ميكند كه گويي چيزي به نام عامل دروني وجود ندارد، و معلوم نيست به موجب چيزي كه وجود ندارد و يا به قول او "از همان درون بايد منفجرش كرد"، چرا نگران تغيير عامل بيروني به عامل دروني است. بعدها معلوم ميشود كه او تنها نگران هويت گرفتن و شكل گرفتن عامل دروني با دين و رابطه با خداست. همين رابطه است كه او كوشش دارد تا مرزبندي محكم و سديدي ميان عامل بيروني و دروني ايجاد كند. اما هرگاه اين روابط به روابطه سلطه دو فرهنگ از جمله يك فرهنگ پستتر با يك فرهنگ برتر (مانند آنچه كه رابطه ميان فرهنگ ما با فرهنگ غرب وجود دارد) مربوط شود، اين مرزبنديها از ميان ميروند. او از سيطره غرب هم خشنود نيست. سيطره غرب زماني پديد ميآيد كه ما بخواهيم مقابل غرب سينه سپر كنيم و خود را كسي بدانيم كه با غرب ميتواند رقابت كند، اما اگر غرب را خوب آموزش ببينيم و رابطه ما با غرب رابطه آموزگار و دانش آموز باشد، و اگر اجازه دهيم كه غالب غرب را به تن كنيم و يا خويشتن از غالب غرب پركنيم، اين سيطره از ميان ميرود. «در اینکه غرب میآموزاند و ما درست یا نادرست میآموزیم تردیدی نیست. آموزانندۀ دیگری، به نظر من، وجود ندارد. اما اینکه ما چگونه میآموزیم، و این مهم است27». و يا «اگر ما غرب را درست نفهميم، در شرقـيبودنمـان هـم چهـلتکـهاي مـيشـويـم بـياصـل و نسـب، اما اگـر غـرب را درسـت بفهميـم در سنتمـان همچنـان خرسنـد ورستـگار خواهيـم زيسـت؛ چـه خوش بود آن زمان که ما عقاب سياست در جهان اسلام بوديم [احتمالا منظور نويسنده دوره جشميد آموزگار بود، كه به او عقاب اوپك لقب داده بودند]،پيش از آنکه غربيها از عقابهاي اسلامي و سياستشان سوپ مرغ بپزند. تنهـا چاره زادن عقـاب جديديسـت مناسـب براي روزگار کنوني از شکم نوزاي غرب ... بايد به همين اکتفا نماييم که سر نخ فلسفه و خوشبختي ناشي از آنکه معدنش غرب است از دست خودمان در نرود28». فلسفه و خوشبختي را بايد از غرب گرفت، خويشتني را بر بال عقابي بايد نشاند كه از دل غرب زاده ميشود، دربرابر آموختههاي خود از غرب، لابد دانشآموز خوب و منضبطي هم بايد بود، رقابت و سينه ستبر كردن هم از پس ما برنميآيد. با اين اوصاف، نويسنده كتاب امتناع تفكر در فرهنگ ديني، سنگ بناي اين خانه وجودي من خويشتني را كه بايد منجر به آزادي و انتخاب من شود، جز در انتقال از يك مرجع بيروني (خدا) به مرجع بيروني ديگر (غرب)، در كجا پيريزي ميكند؟ Ahmad_faal@yahoo.com فهرست منابع : 1 تا 5- مقاله، مشکل پدیداری من با اسلام، نوشته دكتر آرامش دوستدار 6 تا 8- مقاله، پرسایی و رهنمود دشمنان مادرزاد یکدیگر، نوشته دكتر آرامش دوستدار 9- مقاله، مشکل پدیداری من با اسلام، نوشته آرامش دوستدار 10 و 11- مقاله، دانايي توحيدي، نوشته آرامش دوستدار 12- مقاله، مشکل پدیداری من با اسلام، نوشته دكتر آرامش دوستدار 13- مقاله، چرا و چگونه شناخت هنجاری ميشود 14- به مقالات اينجانب درباره، تأملات فلسفي در باب استقلال، منتشر شده در سايت گويا نيوز و مقاله كنش آزادي و واكنش قدرت، مجله آفتاب شماره 34 و 35 مراجعه شود. 15 و 16- مقاله، چرا و چگونه شناخت هنجاری ميشود، نوشته آرامش دوستدار 17- به دو مقاله با عنوان اطاعت و آزادي (در پاسخ به آيهالله جعفر سبحاني) نوشتهاي از همين قلم مراجعه شود. 18 و 19- مقاله، خواب ايرانيت، نوشته آرامش دوستدار 20- پيشگفتار كتاب امتناع تفكر در فرهنگ ديني، نوشته آرامش دوستدار 21- مقاله، خواب ايرانيت، نوشته آرامش دوستدار 22 تا 24- پيشگفتار كتاب امتناع تفكر در فرهنگ ديني، نوشته آرامش دوستدار 25- مقاله، پرسایی و رهنمود دشمنان مادرزاد یکدیگر، نوشته دكتر آرامش دوستدار 26- مقاله، پرسش از ماهيت دين، نوشته آرامش دوستدار 27 و 28- بخش سوم گفتگوي آرامش دوستدار با سايت نيلگون Copyright: gooya.com 2016
|