وظيفه روشنفکر حوزه عمومی آگاه کردن جامعه نسبت به پيامدهای تحريم هاست، گفتگو با سروش دباغ
میتوان به مسالۀ ايران در خلا انديشيد و ساختار ناعادلانه نظام جهانی را ناديده گرفت. امروز ما در جهانی زندگی میکنيم که وضعيت تمام کشورها و به ويژه کشورهای منطقه خاورميانه، ارتباط ارگانيکی با يکديگر دارند. به نظرم برای به دست دادن تحليلی جامعالاطراف از مسئلهی هستهای بايد به موقعيت کنونی ايران در فضای بينالملی توجه نشان داد
مدتی پيش، سروش دباغ مقالهای درباره تحريمهای اعمالشده بر ايران نوشت. تاکنون روشنفکران ايرانی در بحث تحريمها فعاليت اندکی داشتهاند و بيشتر به تحليل آن پرداختهاند تا اينکه اقدامی عملی از جانب خود و به سهم خود انجام دهند. گفتگو با دکتر سروش دباغ، هم درباره ايدههای آن مقاله بود و هم به نقش روشنفکران در حوزه عمومی و مقابله با تحريمها پرداخت.
* چندی پيش، شما مقاله ای تحت عنوان «روشنفکران ايرانی و مسئلهی تحريم»نوشتيد. ممکن است کمی اين مقاله را شرح دهيد و بفرماييد که روشنفکران ايرانی چگونه می توانند با مسئلهی تحريم ها مواجه شوند؟
- از آنجا که تحريم ها ازيک سو به مسالهی هستهای ايران مرتبط است در همين ابتدا لازم است بگويم که حوزه کار من علوم سياسی به معنی تخصصی کلمه، روابط بينالملل و به طور مشخص مسئلهی هستهای و پروندهی دراز آهنگ آن نيست. تحليل پرونده هستهای و موقعيت فعلی آن را بايد به دست کارشناسان و متخصصين امر سپرد تا ابعاد فنی، حقوقی و بينالملی آن را بشکافند. به همين جهت نکاتی که در ادامه ميگويم از منظر دغدغه های روشنفکرانه است و به عنوان شهروندی که دغدغه آبادانی و آزادی کشورش را دارد. در مقاله ای هم که شما به آن اشاره کرديد، نخست در پی توضيح اين مطلب بودم که بايد داوريها و سخنانی که مراجع بينالمللی دربارهی وضعيت هستهای ايران میگويند را به دقت مورد ارزيابی قرار داد، دوم، نسبتی که اين مقوله با مسئلهی تحريم دارد و سوم، نقشی که روشنفکران ايرانی و جامعهی مدنی می توانند در قبال اين موضوع داشته باشند. اشاره به اين نکته حائز اهميت است که آژانس بين المللی انرژی اتمی هنوز به صراحت ادعا نکرده که ايران در آستانهی رسيدن به ساخت بمب اتمی است. درست است که از عدم شفافيت برنامهی هستهای ايران گلايه کرده و از دولتمردان ايرانی خواستهاست که گام به گام پيش بيايند و مواضع و سياستهای خود را روشنتر بيان کنند. اما بين اين ادعا و اينکه ايران در آستانهی رسيدن به سلاح هستهای است، فاصلهی معنا داری وجود دارد. مع الأسف، چنانکه در مقالهام نيز آوردهام، برخی از هموطنان ما در اينباره از آژانس بينالمللی انرژی اتمی پيش افتادهاند و پيرامون وضعيت انرژی هستهای ايران ادعا میکنند که ايران در آستانه رسيدن به سلاح اتمی است، ادعايی که نهادهايی نظير سازمان ملل و شورای امنيت و آژانس بينالمللی انرژی اتمی و ساير نهادهای زيربط در گزارشات رسمیشان هرگز عنوان نکردهاند. فکر میکنم در موقعيت حساس کنونی بايد به صراحت ديدگاه اين دسته از هموطنان را که کاتوليک تر از پاپ شدهاند مورد نقد قرار داد.
به تعبير برخی از منتقدانی که من با آنها اختلاف رأی جدی دارم، درست است که در درجه اول شهروندان ايرانی بايد از طريق اعمال فشار بر دولت خودشان به سمت تنش زدايی پيش بروند، اما «کلمة حق يراد بها الباطل». طرف اصلی ما دولت ايران است و فعاليت ما هم در وهله اول معطوف به رصد کردن رفتار دولت ايران است؛ ولی در عين حال همه به نيکی می دانيم که نمیتوان به مسالۀ ايران در خلا انديشيد و ساختار ناعادلانه نظام جهانی را ناديده گرفت. امروز ما در جهانی زندگی میکنيم که وضعيت تمام کشورها و به ويژه کشورهای منطقه خاورميانه، ارتباط ارگانيکی با يکديگر دارند. به نظرم برای به دست دادن تحليلی جامعالاطراف از مسئلهی هستهای بايد به موقعيت کنونی ايران در فضای بينالملی توجه نشان داد.علاوه بر اين، برخی از حاميان تحريم در داخل و خارج گمان میکنند که تحريمهای صورت گرفته اولا و بالذات مربوط به مسئلهی حقوقبشر است. به گمان من بخش معتنابهی از تحريمهايی که به ويژه توسط دولت امريکا عليه ايران اعمال شده نه تنها ارتباط مستقيمی با نقض حقوق بشر در ايران ندارد که خود مصداقی برای نقض آشکار حقوق شهروندان ايرانی است که زير فشار تحريمها شرايط سختی را میگذرانند؛ بنابراين بايد با مساله تحريمها صريح و روشن برخورد کرد. در اعمال اين تحريمها مسائل حقوقبشری عمدتا جايی نداشته است، بر سر ميز مذاکرات نيز عموما تأکيد مؤکدی بر مسئلهی حقوق بشر نمیشود. مستمسک عموم قطعنامه هايی که عليه ايران صادر شده، نه مسائل حقوق بشری، که مسئلهی هستهای است.روشن است که رفتار امريکا و برخی از کشورهای ديگر در قبال ايران، به جای آنکه ناظر به نهادينه شدن سازوکار دموکراتيک و حقوق بشر در ايران باشد، معطوف به توازن قوا و موقعيت ژئوپلتيک ايران است.
در آن مقاله همچنين روی سخنم با دوستانی است که در برابر اين مسئله حساسيت نشان نمیدهند. فراموش نکنيم بيشترين ضربهای که از اين تحريمها به جامعهی ايران وارد میشود متوجه مردم و شهروندان عادی جامعه است. در چنين شرايطی شهروندانی که بناست حاملان سازوکار دموکراتيک در کشور باشند، و کسانی که میتوانند به کاشتن اين نهال در کشور ياری رسانند و آن را آبياری کنند تا بدل به درختی تنومند و پربار شود، بيش از همه آسيب میبينند و گرفتار وضعيتی نابسامان میشوند. نابسامانی و پررنگ شدن دغدغههای معيشتی و بحرانهای ناشی از تحريمها که گريبان مردم را گرفته، متاسفانه اول از همه امکان زندگی فعال، پويا و سياسی شهروندان را به حاشيه میراند. به هر حال از يک سو بايد از دولتمردانمان بخواهيم که با زبانی در شان ملت ايران نسبت به شفافيت برنامهی هستهای در اذهان ايرانيان و جهانيان بکوشند، از سوی ديگر روشنفکران بايد نسبت به مناسبات و روابط غير عادلانه در ساختار بينالمللی نيز در جای خود اعتراض کنند. از هموطنان حامی تحريم، دستهای که نيتشان خير است و دل در گرو آبادانی ايران زمين دارند هم بخواهيم تا کاتوليکتر از پاپ نشوند، اگر هم خدايی نکرده نيتهای ديگر در ميان باشد، که بايد صراحتا زبان به انتقاد از آنها گشود.
* به نظر می رسد علیرغم بحثهای مطرح شده در حوزه عمومی، هنوز توافق نسبی دربارهی نفس و طبيعت تحريمها وجود ندارد. موافقان و مخالفان تحريم، نيز از دو سو به تاثيرات تحريمها می نگرند. نگاه نخست به تحريم معتقد است، تحريمها ابزاری ديپلماتيک است برای تحت فشار قرار دادن دولتها از سوی جامعه جهانی و فشاری است که در حقيقت میتوان به آن به عنوان اهرمی نگريست است که جلوی جنگ را میگيرد، چرا که به سياستمداران ايرانی فشار میآورد تا پای ميز مذاکره بنشينند. اما نگاه دوم، صراحتا تحريمها را معادل جنگ يا نوعی اعلام جنگ میداند. اين نگاه معتقد است به سبب اينکه تحريمها گونهای تنبيه دسته جمعی ملت است و بحران ناشی از تحريمها نيز به شکلی حداکثری همه اقشار جامعه را دربرمیگيرد، اين شيوهی مجازات بينالمللی، علیرغم ادعاها نه تنها آلترناتيو جنگ نيست، بلکه نوعی تهديد جدی است که در درازمدت با نابودی زيرساختهای جامعه و زيانهايی که به احاد مردم میرساند، اتفاقا اثراتی مشابه تخريب جنگی بر جای میگذارد. اين گروه عمدتا معتقدند تحريمها، راه ديپلماسی را نيز میبندند و کشور را به سوی انزوای بينالملی میکشانند و البته در شرايطی استدلال میکنند که تحريمها با چنين مکانيزمی کشورهای تحت تحريم را در موقعيتی ضعيف قرار میدهند، در عين حال که طولانیشدن تحريمها خود عامل موثری در راستای عادیسازی موقعيت جنگی و بحران نزد افکار عمومی است و مقدمات مقابله نظامی را فراهم میکند. به اين ترتيب در اين نگاه تحريمها نه تنها اهرمی برای پيشبرد اهداف ديپلماتيک به حساب نمیآيند، بلکه راه ديپلماسی را نيز سد میکنند. چون پيامدهای مخربی دارد و از کارکرد هر گونه ابزار ديپلماتيک در فضای جهانی جلوگيری میکند. به ويژه وقتی اعمال اين تحريمها همراه میشود با کنشهايی نظير کنش دولت کانادا در بستن سفارت ايران و قطع روابط ديپلماتيک، بدگمانی اين گروه بيشتر میشود. پرسش من اين است که شما طبيعت تحريمها را چگونه تعريف میکنيد؟
- علی الظاهر تا کنون تحريمها بيش از آنکه بر مسئولان ايرانی مؤثر واقع شده باشد، متاسفانه در زندگی مردم تأثيرات جدی گذاشته است. شما اين تاثيرات را به عينه حتی در زندگی طبقه متوسط شهری نيز امروز مشاهده میکنيد. از سوی ديگر با تاثيرات مخرب بحران دارو و بحران مواد اوليه کارخانهها و صنايع در کشور مواجهيم که میتواند در درازمدت بر زيرساختهای کشور تاثير بگذارد. با توجه به آنچه از دانش داروسازی در ذهنم باقی مانده، در گزارشی میخواندم که داروی وارفارين در ايران کمياب شده است. وارفارين دارويی بسيار ضروری است که برای جلوگيری از ايجاد لختههای خون در عروق قلبی، که از مهمترين عوامل سکته ی قلبی است ، استفاده میشود. اگر اين دارو نباشد بيمار به سرعت از دنيا خواهد رفت. وقتی آن گزارش را میخواندم با خودم گفتم آخر هموطن من چه گناهی دارد که نمیتواند برای عزيز خود داروی وارفارين پيدا کند! دارويی که اکنون در کثيری از کشورها به سادگی بدست میآيد.
چنانکه در نامهی اخيرِ خطاب به باراک اوباما، که من هم آن را امضاء کردهام، تصريح شده است، ملت ايران توسط تحريمها به گروگان گرفته شدهاند و اگر شما به دنبال حل مسالمتآميز مسئلهی هستهای هستيد فکر نمیکنيم اين مشکل با اعمال تحريمها حلوفصل شود. به دليل اينکه هر چه فضا تنش زا تر و قطبی تر شود، دولت ايران منزوی میشود و اين خود امکان بر سر کار آمدن نيروهای تندروتر را در داخل فراهم میکند. به هر حال دفتر سياست ايران در چند ماه اخير ورقی خورده است؛ نمیخواهم بگويم بدين سبب همهی مشکلات هستهای ايران حل میشود يا تمام سياست هستهای ايران در دستان آقای روحانی و تيم ايشان است. اما اگر انتظار میرود که دولت در راستای اعتمادسازی گام بردارد، بايد جامعه جهانی و آمريکا نيز يک گام به جلو بردارند. به طور مشخص تصويبِ تمديد يا تشديد تحريمها عليه دولت ايران، آن هم چند روز پيش از آغاز کار دولت آقای روحانی، نشانهی مثبتی در جهت همکاری مسالمتآميز دوطرفه نبود. اين نامه هم دقيقاً ناظر به همان رويدادها نوشته شد. البته بايد همين جا تاکيد کنم که اين سخن بدين معنی نيست که اگر ما به ساختارهای ناعادلانه در نظام جهانی و نسبت به تحريمها اعتراض میکنيم، با همه آنچه در کشور رخ می دهد، کاملاً همدليم و بر پارهای از خطاهايی که در داخل کشور رخ داده و میدهد چشم پوشيدهايم؛ نه! اين يعنی نگاه جامعالاطراف به ظلم را مد نظر قرار دادن و ظلمستيزی پيشه کردن و يک بام و دو هوا عمل نکردن.
اخيرا يکی از دوستان نوشته بود که اين نامهنگاریها و فعاليتها چه تأثيری دارد؟ پرسش من اين است که مگر کار روشنفکری چيزی غير از اين است؟ مگر تا به حال مجموعهی کار روشنفکران ضمانت اجرايی داشته است که اکنون ناگهان ما به اين نتيجه رسيدهايم که چنين کارهايی را انجام ندهيم. کار روشنفکر قلمرو عمومی همين است که اطلاعرسانی کند، فرهنگسازی کند، توجه هموطنان و جامعهی جهانی را دربارهی ابعاد مسائل بينالمللی از اين دست به خود جلب کند و بیگمان اين دست فعاليتها در ميانمدت تأثير خود را خواهد گذاشت. روشن است که از لحاظ حقوقی و اداری، بايد مسئله از راه ديپلماتيک حل شود و سخن روشنفکران هم پشتوانهی حقوقی ندارد؛ اما اتفاقا اينگونه کنشها فضا را برای پيشبرد ديپلماسی فراهم میسازد.
* دربارهی تاثيری که روشنفکران می توانند بر افکار عمومی بگذارند در تاييد حرف شما بگذاريد يک مثال تاريخی بزنم. چندی پيش دريک گزارش مربوط به جنگ عراق ميخواندم که تا شش هفته قبل از جنگ بيش از ۷۰ درصد امريکايی ها با ورود امريکا به جنگ مخالف بودند. در آن زمان پرسش های جدی دربارهی سلاحهای کشتار جمعی در عراق در ميان افکار عمومی وجود داشت و نگرانی های ديگری که مردم را مردد می کرد. در اين گزارش آمده بود که تا شش هفته پيش از جنگ عراق، از ميان ۳۹۳ مصاحبهای که چهار شبکه بزرگ خبری امريکا (ان بی سی، سی بی سی، ای بی سی و پی بی اس) با کارشناسان امور سياسی پخش میکنند، فقط سه نفر کارشناس ضدجنگ بر پرده تلويزيون ظاهر میشوند. اينجا است که اهميت حضور روشنفکران حوزه عمومی و کسانی که در جامعه مستقيم با مردم سخن میگويند روشن میشود. چه بسا اگر از ميان آن ۳۹۳ نفر، دست کم نيمی صراحتا ضد جنگ صحبت کرده بودند جنگ عراق پيش نمی آمد.
- در اين باره با شما همدلم. به قول منطقيون «اثبات شیء نفی ماعدا نمیکند». اينکه روابط و مناسبات بين المللی بايد به روش ديپلماتيک در ميان دولتها حلوفصل شود و روشنفکران سِمَت حقوقی ندارند، مانع از اين نمیشود که فرهنگسازی نکنند و اعتراض خود را به بانگ بلند اعلام نکنند. بد نيست متناسب با آنچه شما پيرامون جنگ عراق اشاره کرديد خاطرهای نقل کنم. آقای عطاء الله مهاجرانی دو سال و نيم پيش در لندن خاطرهای برايم نقل کردند که تأملبرانگيز است. حدود سه سال پيش در ديداری که آقای مهاجرانی با آقای جک استرو (وزير اسبق وزارت خارجه ی انگلستان) داشتند، آقای جک استرو از ايشان میپرسد: نظر شما دربارهی وضعيت ايران و مسئلهی هستهای چيست؟ آقای مهاجرانی هم به صراحت پاسخ میدهند: «من از حقوق هستهای ايران دفاع میکنم و قاعدتاً ايران بايد حق غنیسازی اورانيوم را داشته باشد. همچنين،اگر قصۀ جنگ به ايران جدی شود و جنگی در بگيرد، به ايران باز می گردم و در راستای صيانت از مرزهای کشورم از هيچ کوششی فروگذار نمی کنم«.ايشان پارا فراتر گذاشته و در ادامه گفته بودند: «من فکر میکنم اگر در زمان جنگ ايران و عراق ما به لحاظ نظامی قدرتمندتر بوديم، شايد برادر من در جنگ شهيد نمیشد«. مهمترين نکتهی اين گفتگو در اينجا است که آقای استرو به آقای مهاجرانی میگويد: «جالب است، اما وقتی نزديک جنگ عراق، دور و بر سال ۲۰۰۳ ميلادی، با جمع کثيری از روشنفکران و مخالفين صدام حسين صحبت ميکرديم چنين مواضعی نداشتند و کم و بيش از حمله به عراق حمايت ميکردند؛ در آن مقطع نگاهشان به مسئله و عدم حساسيت آنها برای ما اهميت داشت«. آقای مهاجرانی به من می گفتند که اين امر نشان ميدهد وقتی جامعهی جهانی در انديشهی انجام چنين اقداماتی است رأی نخبگان اعم از نخبگان سياسی، روشنفکران، و کسانی که صدای آنها در جامعه شنيده ميشود برايشان اهميت دارد. آن زمان، تلقیِ دست کم بخشی از جامعۀانگلستان اين بوده که بخش کثيری از مردمِ ناراضی از دولت صدام حسين به اين حمله تن داده اند. بنابراين، نه تنها فکر ميکنم سکوت کار موجهی نيست، بلکه بر اين باورم که بايد به روشنی موضع خود را در اين باره اعلام کرد و پيامدهای مخرب مترتب بر جنگ و تحريم را نشان داد.
در اينجا مواضع روشنفکران و به ويژه موضع گيری روشنفکرانی که نگاه انتقادی به دولت ايران دارند در مقطع کنونی حائز اهميت است؛يعنی کسانی که از مواهب حکومت بهره مند نيستند و برخی يا از کشور خارج شده اند يا در داخل با اصناف تضييقات مواجه هستند، بسيار موثر است. وقتی اين گروه از روشنفکران با صدای بلند نسبت به تحريم ها اعتراض ميکنند، مشخص ميشود که پای منافع شخصی درميان نيست.
يادمان باشد يکی از خطاهايی که در اينجا رخ میدهد و در اظهار نظر برخی از هموطنان هم ديده ميشود، اين است که ناراحتی عميق آنها از جمهوری اسلامی مستقيماً بر داوريهايشان سايه افکنده و اينگونه می پندارند که هر سخنی در باب دفاع از ايران و آبادانی کشور بر زبان بياورند، در راستای تحکيم منافع حکومتی است که با آن بر سر مهر نيستند. به شخصه با برخی موضع گيريهای حکومت ايران در عرصهی سياست خارجی همدل هستم، نظير نقد رفتار ظالمانۀ دولت اسرائيل و آنچه بر فلسطينيان می رود؛ اما اين هرگز باعث نشده که از نقدهايم درباره آنچه در داخل کشور رخ می دهد چشم پوشيده باشم. هيچ وقت گمان نبرده ام که انتقاد از برخی سياستهای ناموجه بين المللی، باعث چشم پوشی ام از مسائل داخلی شده يا بايد بشود. متاسفانه در رفتار برخی طيف های سياسی نوعی خطا پوشیِ ناموجه می بينم. کسانی که در داخل کشور بر طبل تحريم و تندروی ميکوبند، چشم خطاپوش دارند بر آنچه در داخل می گذرد، البته اين مسئله بيشتر در سالهای گذشته مطرح بود، حقيقتااميدواريم با برنشستن دولت جديد که دولت اعتدال و تدبير است، به تدريج وضعيت بهتر شود؛ کسانی هم که در خارج کشور هستند، قوياً بر آنچه در مناسبات بين المللی دربارهی کشورمان جاری و ساری است چشم ميپوشند و نسبت به نظام ناعادلانهی بين المللی سکوت ميکنند و نگاهشان صرفاً معطوف است به آنچه در داخل ميگذرد و دولتمردان ايرانی ميگويند.
* متأسفانه برخی از فعالين سياسی خارج از کشور، مواضع بسيار تندی در حمايت از تحريم ها در سپهر سياسی اتخاذ ميکنند. به نظر شما اينگونه فعاليت ها چه تاثيری در حوزه سياسی دارد؟
- از قضا چندی پيش می خواندم کهيکی از فعالين سياسی با همين ويژگی هايی که شما برشمرديد که در باب مسائل روز هم قلم ميزند، متأسفانه کشتاری را که در مصر رخ داده تأييد کرده بود و به راحتی می گفت اين امر هزينه ای است که ملت مصر برای رسيدن به ساز و کار دموکراتيک بايد بپردازد. و اينکه شاه نيز خطا کرد که در بهمن پنجاه و هفت يا در ماه های منتهی به انقلاب دست به کشتار نيروهای اسلام گرا نزد. از حجم نفرت پراکنی موجود در اين سخنان که بگذريم، در نظر بگيريد که خدايی نکرده چنين حوادثی در ايران رخ دهد؛ سرزمين سوخته ای بر جای خواهد ماند که در ان نه می توان از «تاک» نشانی گرفت و نه از «تاک نشان«. تصور ميکنم هم وظيفهی روشنفکری اقتضا کند، هم ميهن دوستی، و هم حتی نگاه عملگرايانه، که ما به صراحت و روشنی چنين ديدگاههای مخربی را نقد کنيم. من که به حرکتهای اصلاحی در ايران دل بسته ام، هيچ آرزو نميکنم امروز بخشی از تجربيات تلخ مردم منطقه از تجربۀ افغانستان و عراق گرفته تا مصر و از همه دهشتاک تر سوريه نصيب ايران شود و برای همين قوياً به مشی اصلاح طلبانه باور دارم.
اميدوارم آقای روحانی که اکنون بر مسند رياست جمهوری تکيه زده، اين مجال را پيدا کند که تحولی در وضعيت معيشتی مردم، که مهمترين دغدغهی آن هاست، ايجاد کند تا فرصتی برای پرداختن به مسائل فرهنگی و دغدغه های ديگر ايجاد شود. چنانکه آبراهام مازلو در سلسله مراتب نيازها می گفت بايد ابتدا نيازهای معيشتی و حاجات اوليه برطرف شود تا نوبت با نيازهای ثانويه برسد. مولانای خودمان هم چند صد سال پيش ميگفت: «آدمی اول اسير نان بود / زان که قوت و نان ستون جان بود / چون به نادر گشت مستغنی ز نان / طالب نام است و مدح شاعران». انصافاً اين سخن امروزه هم جاری و ساری است؛ تا نيازهای معيشتی انسان برطرف نشود نوبت به نيازهای ديگر نميرسد. ما که کارمان فرهنگی است و نسبتی با دانشگاه، کتاب، قلم، نشريات کاغذی و مجازی و اموری از اين دست داريم که در زمرهی حاجات ثانويه محسوب ميشوند، قوياً خواستاريم که حاجات اوليهی مردم برطرف شود و نهادهای مدنی شکل گيرد تا اين اقدامات فرهنگی در آينده شکننده نباشد؛ وگرنه پس از چهار سال باز برميگرديم به نقطه اول و تجربيات تلخِ دولت پيشين، به نحوی ديگر دوباره تکرارا خواهد شد. البته اين امر فقط متوقف بر اقدامات آقای روحانی نيست و همراهی جامعهی بين المللی را هم می طلبد؛ خوشبختانه آقای اوباما هم در قياس با رئيس جمهور پيشين امريکا چهرهی متعادلی است. اميدوارم از اين طرف هم اعتمادسازی بشود و دولتمردان ايرانی مطابق با کنوانسيونهای بين المللی حرکت کنند تا اينکه کارها در نهايت به نفع ملت پيش برود.يادمان باشد پس از اينکه آقای روحانی رئيس جمهور شد مصاحبهی مهمی از جک استرو در سايتها و رسانه های بين المللی منتشر شد که دولت وقت امريکا را نقد ميکرد، چرا که فرصت طلايی را در زمان دولت آقای خاتمی از دست دادند. چنانچه جک استرو ميگويد، دولت آقای خاتمی در قصه هسته ای، از طريق آقای روحانی، که در آن زمان دبير وقت شورای امنيت ملی بود و مسئول پرونده ی هسته ای، گام های مثبتی برداشت؛ اما دولت بوش هيچ اقدام مثبتی انجام نداد. به گفتهی جک استرو، اگر در آن زمان دولت آمريکا عاقلانه و مدبرانه رفتار می کرد، به طور قطع ما الآن در اينجا نايستاده بوديم. به قول جک استرو اين اقدامات نابخردانه و نسنجيده ی دولت امريکا سبب شد که در ايران، پس از پايان دولت خاتمی، دولت تندروی احمدی نژاد سر کار بيايد. اکنون اگر اين تجربيات پيش چشم دولتمردان امريکايی و اروپايی باشد، حال که دوباره سياستمدار ميانه رويی به نام روحانی بر سر کار آمده که خوب با فضای بين المللی و چم و خم کار آشنا است و سالها مسئول پروندهی هستهای ايران بوده، اميدواريم که اين مسئله به نحوی سامان پيدا کند. به طور قطع اگر وضعيت ايران به سمت مصر يا سوريه ای شدن حرکت کند، هيچ روزگار خوشی در انتظار ما نخواهد بود.
اميدوارم روشنفکران بتوانند کمپين «نه به تحريمها» را گسترش دهند تا به تدريج بدل به گفتمان غالب شود و کشور هم از اين پيچيدگی که به علت موقعيت ويژهی ژئوپلتيک منطقه ای دچار آن شده، به تدريج درآيد. يکی از نگرانی های عميق من اين است که اگر قصهی تحريمها ادامهيابد و دولت آقای روحانی موفق نشود وضعيت معيشتی مردم را از اين حالت خارج کند و سامان ببخشد، دوباره کار در عرصهی اجرايی کلانِ کشور در دوره های بعدی به دست تندروها در داخل بيفتد. عدم کاميابی و شکست روحانی بهيک معنا شکست نيروهای تحول خواه در ايران خواهد بود.
برگرفته از نشريه "آسمان" ـ چاپ ايران