اراده مشترک ايران و آمريکا در گفتگو با ابراهيم يزدی
نمیتوان از رابطه ايران و آمريکا گفت و نام دکتر ابراهيم يزدی را نياورد. وزير خارجه دولت موقت که در لحظه لحظه تحولات سه دهه گذشته رابطه دو کشور يا حضور داشته و يا به عنوان يک فعال سياسی اپوزيسيون و در عين حال مدافع منافع ملی ايران به بحث و نقد درباره سياستهای حاکم پرداخته است. يزدی با اين سابقه و پشتوانه به تحولات اخير در رابطه دو کشور با اميدواری مینگرد. گرچه با نگاهی تاريخی از پس مجموعه حوادث، خطر توطئه مخالفان بهبود رابطه در دو سوی جهان را جدی میپندارد و بيش از همه از نقشه اسرائيلیها سخن میگويد. يزدی اعتقاد دارد دو طرف اگر واقعا اراده اصلاح روابط دارند، بايد برای مقابله با نقشه توطئهگران «نقشه راهی» ارائه دهند. در حوزه هستهای، اعلام آمادگی ايران برای پذيرش پروتکل الحاقی از مفاد اصلی است که يزدی پيشنهاد میدهد. سخنی که او يکشنبه قبل، قبل از آنکه اين بحث در آخرين روزهای هفته گذشته از حاشيههای نشست ژنو در خبرگزاریهای بينالمللی منعکس شود، در مصاحبه با «آسمان» بيان کرد.
مصاحبه با يزدی در منزل شخصی او انجام گرفت. خانهای که از پس انتخابات رياستجمهوری اخير، ديدار با صاحبخانه و گفتوگو با او راحتتر شده است. همچنان که يزدی توقع دارد در سطحی وسيعتر، فضای امنيتی به فضای سياسی تبديل شود. وزير خارجه دولت موقت که اين روزها در خانه خود به جز ديدار با علاقهمندان و خبرنگاران، به ويراستن و نوشتن و منتشر کردن خاطرات بيش از شش دهه فعاليت سياسی و فکری خود اشتغال دارد؛ خانهای که در تنهايی پيرمرد سياستمدار، آواز پرندگان تنها مصاحب اوست؛ پرندگانی که در طول مصاحبه بيش از آواز، فرياد میکردند.
*آقای دکتر! در اين مصاحبه قصد داريم درباره تحولاتی که در عرصه سياست خارجی ايران رخ داده و اقداماتی که با آغاز به کار دولت جديد آغاز شده؛ نظرات شما را جويا شويم. يکی از موضوعاتی که از سوی آقای روحانی مطرح شده، بحث نظرسنجی از مردم درباره رابطه با آمريکاست که گفته شد قراردادهايی هم با مؤسسات تخصصی منعقد شده است. متقابلا برخی جامعهشناسان و تحليلگران اين مطلب را مطرح کردهاند که خود انتخابات رياستجمهوری اخير بزرگترين رفراندوم بود در بحث سياست خارجی. خواستم بدانم آيا شما با اين گزاره موافقايد و آيا با توجه به دوقطبی که در انتخابات بين آقايان روحانی و جليلی – بهعنوان دو نماد سياست خارجی جمهوری اسلامی بهويژه در پرونده هستهای- بهوجود آمد؛ اين انتخابات، يک رفراندوم برای سياست خارجی ايران بود در سال ۹۲؟
- اصولا اينکه ما بياييم و در مورد برقراری روابط يا بهبود روابط با آمريکا همهپرسی کنيم؛ روش درستی نيست. چراکه به احتمال زياد در اين همهپرسی مردم رأی مثبت خواهند داد. در اين صورت، دولت ايران قدرت مانور خود را در ديپلماسی از دست خواهد داد. چراکه مردم رأی دادهاند و دولت بايد وضعيت را اصلاح کند. طبعا دولت آمريکا هم از نتايج اين رفراندوم مطلع میشود...
*يعنی به نظر شما، نظرسنجی همان اثر همه پرسی را دارد؟
- نظرسنجی هم مثل همهپرسی میماند، زياد فرقی ندارد.
*متقابلا اخيرا گالوپ هم يک نظرسنجی کرده و اکثريت مردم آمريکا هم خواستار بهبود روابط با ايران شدهاند. پس الآن آمريکا هم در قبال ايران، دست پايين را دارد؟
- نه. ببينيد! در آمريکا نهادها کاملا شکل گرفتهاند. سياستها کاملا مشخص است و رئيسجمهور آمريکا قدرت مانور دارد. در آنجا، همهپرسی صرفا به رئيسجمهور کمک میکند؛ ولی برای رئيسجمهور تعيين تکليف نمیکند. اما شرايط در ايران فرق دارد. ما بعد از ۳۰ سال میخواهيم سياست جديدی را اتخاذ کنيم. در اينجا نظرسنجی يا همهپرسی معنادار است. البته نظرسنجی وجه خفيفتری است از همهپرسی. اما به هر حال، اين روش درستی در عرصه ديپلماسی نيست که نظر مردم را بخواهيم و بر اساس آن عمل کنيم. معمولا در تعريف ديپلماسی (سياست خارجی) گفته میشود که ادامه سياست داخلی است. بايد مشخص شود که دولت ايران برای توسعه ملی چه برنامههايی دارد؟ «سياستخارجی برای سياستخارجی» معنا ندارد. ايجاد روابط ديپلماتيک با يک کشور ديگر بهصرف داشتن رابطه، معنا ندارد. رابطه ديپلماتيک بين هر دو کشوری بر اساس منافع، مصالح و امنيت ملی تعريف میشود. ما ابتدا بايد تعريف درست، جامع و واقعبينانهای از اين سه مقوله داشته باشيم؛ بعد بگوييم که برای رسيدن به اين مقولات لازم است رابطه خود را با آمريکا حسنه کنيم.
*اين رويکرد خيلی زمانبر نيست و باعث نمیشود آن انرژی که در ابتدای کار پشت رئيسجمهور و دولت جديد وجود دارد، مستهيل شود و با طی روندی فرسايشی، مجددا جريانهای تندرو و طرفدار تنش در سياست خارجی سکان امور را در دست بگيرند؟
- دولت چه با آمريکا رابطه داشته باشد و چه نداشته باشد، بايد منافع، مصالح و امنيت ملی را تعريف کند و معلوم شود در شرايط کنونی، اولويت چيست؟ الآن اقتصاد ايران بسيار بههمريخته است. دولت ايران نياز به ايجاد سالانه يک ميليون شغل دارد. برای ايجاد شغل جديد، بايد سرمايهها جذب شوند. برای جذب سرمايه، دولت بايد اقداماتی صورت دهد. بهبود روابط آمريکا بخشی از اين اقدامات است. يعنی اگر ايران نتواند فضای سياسی مناسب را برای جذب سرمايهها بوجود آورد، نخواهد توانست سالانه يک ميليون شغل ايجاد کند. بنابراين، تنشزدايی در عرصه خارجی با مسايل اقتصادی کشور پيوند دارد. اينطور نيست که دولت بدون درک، فهم و تعريف جامع و مانع از منافع ملی، بتواند با آمريکا مذاکره کند. اول، ما بايد اين تعريف را داشته باشيم.
*به نظر شما، الآن اين تعريف را نداريم؟
- نه. نداريم.
*يعنی اينکه بحث «نرمش قهرمانانه» مطرح میشود و يا به نظر میرسد حمايتی کلی پشت سفر آقای روحانی به نيويورک وجود داشته؛ به اين معنا نيست که مجموعه نظام به اين تحليل رسيده است؟ ضمن آنکه در کنار اين، ما رأی مردم به اين گفتمان در انتخابات رياستجمهوری را هم داريم.
- اگر شما انتخابات را صحنه اعلام نظر مردم بدانيد، اين حرف درست است. ولی اين بدان معنا نيست که مردم در اين انتخابات گفتهاند تعريف منافع ملی ما چيست. چنين چيزی در انتخابات مطرح نبوده است. اين دولت است که بايد منافع ملی را تعريف کند. کارشناسان اقتصادی بايد بگويند چگونه و با چه اقداماتی میتوان اقتصاد کشور را از اين وضعيت ورشکستگی بيرون آورد. در اينصورت، بهبود روابط بينالمللی در خدمت آن برنامه قرار خواهد گرفت. بگذاريد مثالی بزنم. زمانی میگفتند دارايی چينیهای خارج از سرزمين اصلی که بهعنوان مهاجر در کشورهای مختلف اقامت دارند، ۸۰۰ ميليارد دلار است. يعنی، بزرگترين اقليت ملی سرمايهدار دنيا چينیها بودند. الآن دولت چين با ظرافت و سياست تمام اين سرمايهها را به داخل سرزمين اصلی جذب کرده است. در حال حاضر، گفته میشود ايرانيان خارج از کشور يکی از گروههای ملی هستند که بزرگترين سرمايه را در اختيار دارند. سرمايه ايرانيان مقيم خارج ۶۰۰ ميليارد دلار برآورد شده است. بخشی از اين سرمايه در دبی است، بخشی در ترکيه، بخشی در مالزی، بخشی در اسپانيا و همينطور کشورهای ديگر. در اين شرايط، يک دولت ملی که روی کار میآيد و برنامه خود را ايجاد سالانه يک ميليون شغل قرار میدهد؛ لازمهاش آن است که فضای سياسی داخل ايران را اصلاح کند. جو امنيتی را به جو سياسی تبديل کند. در غير اين صورت، سرمايهای جذب نخواهد شد. در مورد رابطه با آمريکا هم، همينطور است. در مورد آمريکا شايد بتوان گفت که از سوی دولت جديد ايران و دولت آمريکا «اراده» بهبود روابط وجود دارد. اما داشتن اراده بهبود روابط با داشتن «نقشه راه» متفاوت است. من از يک آيه شريفه قرآن استفاده کرده ام و کارکرد سياسی به آن میدهم. قرآن میگويد: «وَ اِن اَرادوا اصلاحِ بينَهُما» يعنی اگر اراده اصلاح وجود دارد، آن وقت نقشه راه چيست؟ میفرمايد: «فَبعثوا حَکما مِن اهلهِ و حکما من اَهلِها».
*حکمها در اين بحث سياسی چه کسانی بايد باشند؟
- آن حکم نيست...
*پس چيست؟
- نقشه راه است. ما بر اساس ظواهر میگوييم ايران و آمريکا هر دو اراده اصلاح دارند. مثلا بحثی را که تحت عنوان «نرمش قهرمانانه» مطرح شد، مصداق اين اراده تلقی میکنيم. اما نقشه راه چيست؟ ما نمیدانيم. مثلا مگر ايران نمیگويد غنیسازی حق من است؟ برای ايران، نقشهراه میتواند اين باشد که پروتکل الحاقی را بپذيرد. اگر ايران پروتکل الحاقی را بپذيرد، کار تمام است. چراکه به موجب پروتکل الحاقی، بازرسان آژانس بينالمللی انرژی اتمی میتوانند بدون اطلاع بيايند و هرجايی را که خواستند، بازرسی کنند. يعنی، تمام مشکل پرونده هستهای با پذيرش پروتکل الحاقی حل میشود. اما آيا اين موضوع جزو نقشهراه ايران هست يا نيست؟ من نمیدانم.
*به نظر میرسد نقد کلی شما اين است که موضوع، در عرصه عمومی ايران مطرح نشده و يکباره اقداماتی به اجرا درآمده است...
- نه. در عرصه عمومی مطرح هست.
*اما شما میگوييد ما نمیدانيم نقشه راه دستگاه سياست خارجی چيست. مثلا الآن، ايران گفته برای مذاکرات ژنو يک بسته پيشنهادی داريم (اين مصاحبه قبل از مذاکرات انجام شده است)، اما کسی نمیداند محتوای اين بسته چيست. به عبارتی، نيروهای سياسی در جريان روندی که ايران در پيش گرفته، قرار ندارند.
- من نمیدانم. شايد ساير نيروها در جريان قرار داشته باشند. من از نقشهراه خبر ندارم. وقتی از بسته جديد صحبت میشود، محتوای آنچه خواهد بود؟ اگر از من سؤال میشد، میگفتم پروتکل الحاقی را بپذيريد. چراکه پذيرش اين پروتکل، به تمامی مباحثی که ايران با آژانس بينالمللی انرژی اتمی دارد، پايان خواهد داد. اين گام اصلی در مسير اعتمادسازی خواهد بود. اما آيا ايران آمادگی امضای پروتکل را دارد؟ من بر اين باورم که ايران بايد اين کار را بکند.
*در دوره قبل هم که آقای روحانی مسؤول مذاکرات هستهای بود، ايران تا يک قدمی امضای پروتکل هم رفت که حتی مجلس آن زمان، طرح دوفوريتی داد؛ اما نهايتا موضوع منتفی شد. آيا فکر میکنيد اراده لازم برای امضای پروتکل الحاقی بعد از گذشت اين سالها و تجربه رويکردهای ديگر در مذاکرات هستهای شکل گرفته است؟
- ما نمیدانيم. عرض کردم که اراده اصلاح با نقشه راه متفاوت است. من نمیدانم در اين بسته جديد چه مواردی پيشبينی شده است. علاوه بر اين، مشکل ايران با جهان صرفا با حل مسأله هستهای تمام نمیشود. شرايط کنونی جهان را بايد تحليل کرد. البته گروه جديدی که با آقای روحانی به عرصه آمده اند، در مقايسه با دولت قبلی اشراف بيشتری دارند. اما ما بايد بدانيم دوران جنگ سرد تمام شده است. در دهکده جهانی، اقتصاد حرف اول را میزند. روابط اقتصادی چين و روسيه با جامعه جهانی (و نه حتی صرفا آمريکا) چنان است که ممکن نيست در يک تقابل و رويارويی جدی ميان ايران و آمريکا، طرف ايران را بگيرند. آنها با ايران بازی میکنند. اين حرف که «آمريکا قابل اعتماد نيست» درست است؛ اما در مناسبات ديپلماتيک، هيچيک از طرفين ايران قابل اعتماد نيستند. مگر روابط ما با روسيه بر اساس اعتماد است؟ مگر روسها نشان دادهاند که قابلاعتماد هستند؟ نمونهاش نيروگاه هستهای بوشهر است که به عناوين مختلف پشت گوش میاندازند. يا آيا سياست چين در قبال ايران قابلاعتماد است؟ چين از يک طرف با ايران رابطه اقتصادی دارد، از آن طرف رضا پهلوی را دعوت میکند و برايش قاليچه قرمز میاندازد. بنابراين، اصولا اين نگاه که «ما چرا بايد با آمريکا مذاکره کنيم؛ در حاليکه آمريکا دنبال منافع خودش است؟»، مردود است. طبيعی است که آمريکا بايد دنبال منافع خود باشد. هر دولتی دنبال منافع خود است. ما میگوييم آمريکا قابلاعتماد نيست؛ اطمينان در قراردادها هنگامی محقق میشود که توافقها به گونهای باشد که منافع دو طرف در اجرای آن قرارداد ديده شده باشد. يعنی، ضمانت اجرای توافقها آن چيزی است که شما بر سر آن توافق میکنيد. بطوری که اگر ايران بخواهد زير قرارداد بزند، خودش ضرر کند و متقابلا آمريکا هم اگر قرارداد را زير پا بگذارد، خودش ضرر دهد.
*شما در صحبتهای خود چند بار گفتيد که اطلاعی از نقشهراه و بسته پيشنهادی ايران نداريد. بهعنوان يک ناظر و چهره مبرز سياسی، آيا در نگاهی به صحنه سياسی بين ايران و آمريکا فکر میکنيد منافع دو طرف الآن به اين نقطه رسيده که با پذيرش پروتکل الحاقی تأمين شود و بازی «برد-برد» شکل بگيرد؟
- ببينيد! پذيرش پروتکل بايد بخشی از يک توافقنامه کلیتر باشد. نه اينکه فقط اين باشد و بس. ايران بايد بگويد ما بهعنوان قدم اول و با هدف اعتمادسازی، پروتکل را میپذيريم. اما قدم دوم بايد لغو تمام تحريمها باشد. در کنار اين، ايران اگر به مناسبات جهانی توجه داشته باشد ايران میتواند در بحران سوريه طرح ابتکاری داشته باشد و درجايی بنشيند که میتواند به آن اتکاء کند. بنابراين، پذيرش پروتکل الحاقی را بايد در يک مجموعه کلیتر ديد. بايد روشن شود که اگر ايران پروتکل را امضاء کند، اقدام آمريکا و اروپا چه خواهد بود؟ بنابراين، ايران میتواند آمادگی خود برای امضای پروتکل الحاقی را اعلام کند؛ منوط به آنکه اقدام طرف مقابل هم تعريف و تعيين شده باشد. به هر حال، تحريمها اقتصاد ما را بههم ريخته است. به نظر من، اگر در يک پکيج همه اين موارد ديده شود و مورد توافق قرار گيرد، بازی «برد-برد» خواهد بود.
* اوباما در صحبتی که بعد از ديدار با نتانياهو داشت، ادعا کرد ما به اين نتيجه رسيدهايم که تحريمها باعث شد که ايرانیها از موضع سخت پيشين، به نرمش برسند. آيا اين بدان معنا نيست که آمريکا حاضر نخواهد شد که لغو تحريمها را تا اطلاع ثانوی، جزو بسته توافقها تعريف کند و آن را جزو گامهای نخست مذاکرات قرار دهد؟ به عبارتی، سياست آنها تداوم استراتژی چماق و هويج نيست؟
- بايد از اوباما پرسيد که هدف از تحريمها چه بود؟ مگر غير از اين بود که میگفتند ايران حاضر نيست قطعنامهها را بپذيرد يا پروتکل الحاقی را امضاء کند و يا طبق مقررات بين المللی عمل کند؟
*اما جريانهايی هم در آمريکا میتوانند به اين نتيجه برسند که بايد تحريمها ادامه يابد تا ايران تعهدات بيشتری را بپذيرد.
- چه چيزی غير از اين؟
*به هر حال، جريانهايی انتظارات بيشتری دارند. مثلا در قبال فلسطين.
- درست است. اسرائيل و گروههای فشار در آمريکا و ايران جريانهايی هستند که علیالاطلاق نمیخواهند روابط ايران و آمريکا بهبود پيدا کند. منافع اسرائيل در منطقه آن است که روابط ايران و آمريکا همچنان تيره بماند. بنابراين، آنها میگويند فشارها را ادامه دهيم. هدف آنها اين نيست که ايران پروتکل الحاقی را بپذيرد؛ هدفشان اين است که رابطه ايران و آمريکا به نقطه غيرقابل بازگشت برسد. شما میبينيد همين اندازه که ايران تغيير گفتمانی را در قبال جهان شروع کرده، واکنش هيستريک و ديوانه وار نتانياهو را برانگيخته است. برای من جالب است گروههای مخالفی که در خارج از کشور عليه ايران فعال هستند؛ عينا همان مواضع اسرائيل را دارند و مواضع روحانی را «دروغ» و «گرگی در لباس میش» توصيف کرده اند. شما ببينيد سخنگوی گروه رجوی [منافقين] در تلويزيون VOA چه میگويد. از اين طرف، در داخل هم مواضع مشابهی را شاهد هستيم. کسانی چوب لای چرخ دستگاه ديپلماسی میگذارند و بهبود روابط با آمريکا را نمیخواهند. من اخيرا در مصاحبهای با سايت فرارو گفتم: عدهای در آمريکا مخالف بهبود روابط هستند و عدهای هم در ايران؛ اين مخالفان بايد بگويند چه ارتباطی با آنها دارند؟ دستگاههای مسوول بروند و اين را بررسی کنند که اين جريانها به چه مناسبت اين اقدامات را انجام میدهند. شما با سياست رئيسجمهور مخالفيد، درست؛ اما ديگر لنگه کفش پرت کردن يعنی چه؟ اين کار چه معنايی دارد جز کارشکنی در سياست خارجی ايران؟ اين کار به نفع کيست؟ جز به نفع اسرائيل؟ بنابراين، عدهای چه در ايران و چه آمريکا چون نمیخواهند علیالاطلاق روابط بهبود يابد، میگويند اين حرفها را نپذيريد. اما اگر قرار باشد مسأله در نقطهای حل شود، راهحل همين است که در يک پکيج منافع دو طرف ديده شود.
*جريانی که شما اشاره داشتيد که در ايران چوب لای چرخ دستگاه ديپلماسی میگذارند و با بهبود روابط تضاد دارند؛ بعد از بازگشت آقای روحانی از سفر نيويورک غير از تجمع و پرتاب لنگه کفش، در روزنامههای خود مقالاتی نوشتند مبنی بر آنکه اين سفر هيچ دستاوردی برای ايران نداشته است. خطاب به آقای روحانی نوشتند که شما اسرائيل را به رسميت شناختيد و در ازای آن، هيچ امتيازی نگرفتيد. ۳۵ سال مقاومت را کنار گذاشتيد و تلفنی با رئيس جمهور آمريکا صحبت کرديد، ولی هيچ دستاوردی نداشتيد. شما بهعنوان يک چهره طرفدار بهبود روابط، اين سفر را دارای چه دستاوردهايی میدانيد؟
- کسانی که اين حرفها را میزنند خواهان «همه يا هيچ»اند. در هيچ نقشه راهی، دستاورد ناگهانی و يکشبه وجود ندارد. درست است که ما ۳۰ سال است با آمريکا قطع رابطه داريم؛ اما روابط آمريکا و چين هم چندين دهه قطع بود. ولی وقتی که دولت نيکسون تصميم به تنشزدايی گرفت و اولين ارتباطات بوجود آمد، بلافاصله سرمايه های آمريکايی به چين سرازير نشد. روند بهبود روابط برای هر دو طرف زمانی طول کشيد. در مورد شوروی سابق هم همينطور بود. سالها بود که بخشی از سرمايهداران آمريکايی معتقد بودند که تنها راه مقابله با توسعه کمونيسم اين است که ما با شوروی روابط اقتصادی برقرار کنيم و از طريق روابط اقتصادی، آنها را کنترل کنيم؛ نه از طريق نظامی. بالاخره هم همين شد. در زمان رئيسجمهوری نيکسون، تنشزدايی به نتيجه رسيد، تمام تحريمهای شوروی برداشته شد و دولت آمريکا سالی ۳۰ ميليون تن گندم به شوروی میفروخت. در ايران هم، کسانی که به روحانی میگويند چه دستاوردی داشته؛ بايد بگويند چه توقعی داشتهاند؟ اقدامات انجامشده در همين اندازه فعلی در حدی بوده که همه شواهد میگويد ايران در حال بيرون آمدن از بنبست است. در برابر آن سخنان که آقای احمدی نژاد با ادبياتی عجيب میگفت، رئيس جمهور جديد و وزير امور خارجه آقای ظريف چنان صحبت کردند که ناگهان، دنيا واکنش بسيار مثبتی به ايران نشان داد. البته، بايد توجه داشت که اصلاح تصوير ايران در جهان گام اول است. اما اين کافی نيست و نمیتوان در اين نقطه متوقف شد. بايد جلوتر برويم و گامهای بعدی را برداريم.
*البته کسانی که اين حرف را میزنند، به نوعی رنگ و بوی ايدئولوژيک به نقد خود میدهند...
چه رنگ و بوی ايدئولوژيکی؟ بر اساس کدام مبانی ايدئولوژيک اين مواضع را میگيرند؟
*مدعیاند مقابله با آمريکا به نوعی جزئی از هويت انقلاب شده است.
- اينها بايد بگويند مبانی ايدئولوژيک هويت انقلاب کجاست؟ ما مسلمانيم. مبانی ايدئولوژيک اسلام چيست؟ قرآن در طبقهبندی گروههای مختلف اهل کتاب را از کفار و مشرکين جدا کرده و اهل کتاب را از کفار و مشرکين به مسلمانان نزديکتر دانسته است. روسيه و چين کمونيست هستند. بنابراين، اگر بخواهيم بر اساس مبانی ايدئولوژيک عمل کنيم؛ نه دولت بعثی سوريه میتواند با ما در يک جبهه باشد و نه روسيه و چين و ونزوئلا. درست است که امرای عرب بعضا فاسد هستند؛ اما مسلمان هستند. اگر يک مؤمن دچار فساد اخلاقی شد، او را مرتد نمیدانند؛ اما اگر کسی ملحد شود، از دين بيرون است و زنش به او حرام میشود. اما زن مرد مرتد بر او حرام میشود. پس مبانی ايدئولوژيک اين آقايان کجاست؟ چه کسی اين مبانی را تعريف کرده است؟
*به نوعی اعتبار تاريخی پيدا کرده.
تاريخی هم نيست. وقتی من در دوم ارديبهشت ۱۳۵۸ به وزارت خارجه رفتم؛ از طريق اخبار مطبوعات مطلع شدم که آمريکا سفير جديدی را برای ايران تعيين کرده به نام کاتلر. هيچ نوع سابقهای از آقای کاتلر در وزارت امور خارجه نبود. من از کاردارمان در واشنگتن، آقای علی آگاه، خواستم که گزارشی از سوابق آقای کاتلر تهيه کند. ايشان تهيه کرد و فرستاد. به دليل سوابقی که آقای کاتلر در حوادث آفريقا داشت، ما او را عنصر نامطلوب تشخيص داديم. من گزارش به هیأت دولت بردم و پيشنهاد دادم ما آگريمان (پذيرش) را که جناب دکتر سنجابی (وزير خارجه اول دولت موقت) به کاتلر داده؛ پس بگيريم. هیأت دولت و شورای انقلاب نظر مرا تصويب کردند. من گزارش اين موضوع را به امام خمينی دادم و از ايشان سؤال کردم: حالا میفرماييد برويم تا قطع روابط يا نه؟ آقای خمينی گفتند: «نه. کجدار و مريز رفتار کنيد». آقايانی که از مبانی ايدئولوژيک انقلاب دم میزنند؛ امام خمينی رهبر انقلاب بودند. کسی بود که میگفت اگر همه ملت ايران نظری داشته باشد، من نظر خودم را میگويم. اگر نيت و نظر ايشان قطع رابطه بود و آن را به مصلحت میدانست؛ دو خط به دولت يا وزير امور خارجه مینوشت که روابط را قطع کنيد.
*همانطور که در مورد مصر اتفاق افتاد...
بله. در مورد مصر من به آقای خمينی گزارش دادم. گفتم: آقا! همه کشورهای عربی (حتی دولتی مثل عربستان) با مصر قطع رابطه کردهاند؛ اگر ايران انقلابی قطع رابطه نکند، خيلی بد است. شورای انقلاب و دولت با قطع رابطه مخالفت کردند؛ چون ايران دو ميليارد دلار در مصر سرمايهگذاری کرده بود. من گزارش خود را به آقای خمينی دادم و گفتم: رابطه با مصر يک بحث سياسی است و نه اقتصادی. آقای خمينی هم در پاسخ من نوشت که قطع رابطه کنيد. در حاليکه در مورد آمريکا نه آقای خمينی و نه شورای موقت دنبال قطع رابطه نبودند. اگر اعضای شورای انقلاب از جمله آقايان بهشتی، هاشمی و ديگران میخواستند رابطه قطع شود؛ يک مصوبه میگذراندند. چطور شورای انقلاب تصويب کرد سپاه را از دولت بگيريم و بدهيم به شورای انقلاب؟ اينجا هم میتوانست مصوب کند که دولت رابطه با آمريکا را قطع کند. دولت هم قطع میکرد. اما نهتنها قطع رابطه را تصويب نکردند، بلکه نظر آن طرفی دادند که رابطه قطع نشود. بلافاصله بعد از انقلاب، مرحوم بهشتی از من خواست تا بهعنوان سفير ايران به آمريکا بروم. گفتم: من به اندازه کافی آمريکا بودم و نمیخواهم برگردم! موقعی هم که بحث سفر من به سازمان ملل بود و دولت آمريکا اظهار تمايل کرده بود که من با آقای ونس (وزير خارجه وقت آمريکا) ديدار کنم؛ به دعوت من جلسه مشترک شورای انقلاب و دولت تشکيل شد. در آن جلسه همه آقايان بودند. در آنجا موضوع را مطرح کردم. ۷ مورد را تصويب کردند که من حتما در مذاکره با ونس مطرح کنم.
*چه موضوعاتی بود؟
- همه موارد را به خاطر ندارم. مثلا يکی از آنها مربوط به هواپيمای اف-۱۴ بود که نرمافزار کامپيوتری آن را برده بودند. يا ۴۰۰ ميليون دلار لوازم يدکی ارتش را که ايران قبل از انقلاب از آمريکا خريده و پول آن را هم داده بود؛ اما در آستانه ارسال به ايران، به خاطر انقلاب متوقف شده بود. يا حساب تنخواه گردان ۲۴ ميليارد دلاری ايران در وزارت دفاع آمريکا که بايد تکليف آن روشن میشد. میخواهم بگويم که هيچيک از آقايان در آن جلسه نگفت که شما با آقای ونس ديدار نکنيد و يا اگر ديدار داشتيد، طوری برخورد کنيد که رابطه قطع شود.
*پس اين رويکردی که نهايتا زمينه قطع رابطه را ايجاد کرد؛ از کجا میآمد؟ کمااينکه حتی قبل از تسخير سفارت، بحث ديدار شما با برژينسکی (مشاور امنيت ملی کارتر) در الجزاير با واکنشهای تندی در داخل مواجه شد و بعد هم که تسخير سفارت رخ داد. شما بعضا به اين موارد با نگاه توطئه مینگريد. در حاليکه به گفته شما نه امام، نه شورای انقلاب و نه دولت موافق قطع رابطه نبودند؛ اين حرکتها از کجا شکل گرفت که بعدا هم به نوعی تخاصم بين دو کشور انجاميد؟
- دانشجويان خط امام که سفارت را گرفتند، به کرات گفتهاند که ما میخواستيم دو سه روز گروگانها را نگه داريم و بعد بياييم بيرون. من در يک مناظره در دانشگاه اميرکبير از آقای عبدی پرسيدم شما که میخواستيد گروگانها را دو تا سه روز نگه داريد، چطور آنها را ۴۴۴ روز نگه داشتيد؟ در واقع، حمله به سفارت، گروگانگيری برای دو يا سه روز و نگهداری گروگانها تا ۴۴۴ روز دو پرونده جداگانه است. هر انگيزهای که در قسمت اول ماجرا وجود داشته، با قسمت دوم متفاوت است. برای تسخير سفارت و گروگانگيری دو تا سه روزه، خود دانشجويان میگويند میخواستيم دولت موقت سقوط کند.
*البته آنها میگويند دولت موقت قبل از تسخير سفارت هم استعفا داده بود...
- پس برای چی به سفارت حمله کردند؟ خودشان گفتهاند هدفمان سقوط دولت بود.
*میگويند اعتراض به ورود شاه به آمريکا بود.
- بهانه آن بود. اما به کرات گفتهاند که هدف ما سقوط دولت موقت بود. پس، اين انگيزه قسمت اول بود. اما اينکه چرا گروگانها را ۴۴۴ روز نگه داشتند، انگيزه ديگری داشت. شما اگر کتاب کارتر درباره فلسطين را که به فارسی هم ترجمه شده، بخوانيد؛ اين را خواهيد فهميد. نگهداری گروگانها برای ۴۴۴ روز چيزی نبود جز به نفع اسرائيل برای اينکه کارتر انتخاب نشود تا فشاری که برای صلح بر روی اسرائيل وجود داشت، برداشته شود. اگر کارتر برای بار دوم انتخاب شده بود، با امکاناتی که داشت و با تکيه بر قرارداد کمپ ديويد صلح را برقرار میکرد. کارتر در کتاب خود میگويد که در سه نوبت، اسرائيل امضاء کرد که به پشت مرزهای سال ۱۹۶۷ خواهد برگشت؛ اما زير امضای خود زد. اگر کارتر برای بار دوم انتخاب شده بود، حتما آن را اجرا میکرد. گروگانها را نگه داشتند تا کارتر انتخاب نشود.
*آقای اصغرزاده میگويد گروگانها از دست ما هم خارج شده بود.
- بگويند به دست کی بود؟ اينها که در آن داخل بودند، بايد به ملت بگويند کار از دست ما خارج شده بود و مثلا دست آقای فلان بود. بگذاريد من يک مثال بزنم. چند روز بعد از گروگانگيری، آقای ياسر عرفات از بيروت مصاحبهای کرد و گفت: «اگر آمريکا از ما بخواهد، ما به ايران میرويم و وساطت میکنيم». اين در شرايطی بود که آمريکا ساف را به رسميت نمیشناخت. عرفات میخواست به اين بهانه، کارتر ساف را به رسميت بشناسد و به او مأموريت وساطت درباره تسخير سفارت را بدهد. هنوز دولت آمريکا به اين پيشنهاد هيچ واکنشی نشان نداده بود. ناگهان يک بيانيه عليه ياسر عرفات منتشر و در راديو تلويزيون خوانده شد که تو را چه به اين حرفها؟ تو برو سراغ رجال مرتجع عرب! من وقتی اين را شنيدم، گفتم يک مؤثری در اين ماجرا هست. اگر صبر میکردند دولت آمريکا ساف را به رسميت بشناسد، چه کسی از اين قضيه ناراضی بود؟ جز اسرائيل؟ اين همان ياسر عرفاتی بود که اجازه دادند به ايران بيايد و در اورژانس بيمارستان قلب، آقای خمينی را ببيند و برخی رجال سياسی با او عکس گرفتند و در تمام لبنان پوستر آن منتشر شد. در اينجا هم میشد اجازه دهند عرفات به ايران بيايد؛ وقتی آمد، به او بگويند تو را چه به اين کارها؟ اينها مواردی است که بايد بررسی شود. اين چه بازی بود که وقتی زمان آزادی گروگانها شد، آنها را بردند و سوار هواپيما کردند؛ همزمان راديو را باز کردند. راديو مستقيما مراسم جابجايی دو رئيسجمهور آمريکا را پخش میکرد، در آن لحظهای که راديو اعلام کرد آقای کارتر از کاخ سفيد بيرون آمد و ريگان جای او نشست؛ اجازه دادند هواپيما پرواز کند؟
*شايد در پاسخ گفته شود اين واکنشی به حمايت کارتر از شاه و پذيرش او برای معالجات پزشکی بود. در واقع، نوعی خشم انقلابی از کارتر...
تمام اين حرفها فقط حمله به سفارت و گروگانگيری را توجيه میکند؛ ولی نگه داشتن ۴۴۴ روزه را توجيه نمیکند.
*شايد گفته شود برای خنک شدن دلمان و انتقام از کارتر اين کار را کرديم!
اين تعبيرها که در عالم سياست معنا ندارد.
*البته خودتان بهتر میدانيد که قريب به اتفاق سياستمداران ما (بويژه در طيف مخالفان دولت موقت) افراد باتجربه و آشنا با علم سياست نبودند. عموما چريکها و يا زندانيان سياسی بودند و يا روحانيونی که از حوزه آمده بودند و در مراکز تصميم گيری قرار گرفته بودند. آيا به جز آن نگاه توطئه ای که شما طرح میکنيد؛ بی تجربگی و يا احساس گرايی انقلابی در اين مسأله مؤثر نبود؟
- به اين معنا مؤثر بود که آن عناصر نفوذی از آسانگيریها استفاده کردند. من باز هم مثالی میزنم. چرا وقتی هويدا گفت میخواهد صحبت کند؛ اعدامش کردند؟ چه کسانی نمیخواستند هويدا حرف بزند؟ بعضی سلطنت طلبان ادعا کرده اند به اين دليل هويدا را کشتند چون میخواست درباره رابطه روحانيون با دربار حرف بزند! در حاليکه اين استدلالی بچه گانه است. مسأله اين نبود. هويدا ۱۳ سال نخستوزير شاه بود. شما خاطرات پرويز راجی (آخرين سفير ايران در لندن) را بخوانيد؛ میگويد هويدا به من گفت من شرمم میآيد از مسايلی که در ايران میگذرد. من اين حرف را به آقای خمينی زدم که يک وقت، ما فساد و مسايل حکومت شاه و دربار شاه را میگوييم؛ يک وقت هويدا میگويد. بين اين دو، تفاوت وجود دارد. بنابراين، فرمايش شما درست است. بخشی از مسأله ناشی از بی تجربگی و ساده انديشی نيروهای انقلاب بود که آن عناصر زبل، کارکشته و نفوذی از همين ساده انديشی استفاده میکردند.
*شما اين نفوذیها را از چه جريانهايی میدانيد؟
سلطنت طلبان بودند، ساواکیها، توده ایها، مجاهدين و موساد همه بودند. رئيس ساواک مهاباد شده بود رييس کميته منطقه ۷ تهران! من اسناد آن را دارم و در خاطرات خود آوردهام. يا موارد معروفتر يعنی کلاهی و کشميری. اينها به کجا وابسته بودند؟ الآن شما میدانيد اينها کجا هستند؟ هيچکس نمیداند. کلاهی عملا همه کاره حزب جمهوری اسلامی بود. ديديم که چگونه عمل کرد. نفوذی بعدی چند درجه بالاتر بود. کشميری دبير شورايعالی امنيت ملی ايران بود. به محرمانهترين اسناد دسترسی داشت و آقای رجايی پشت سر او نماز میخواند؛ اما نهايتا ديديم که در يک اقدام تروريستی حرفهای بمب را در ضبط صوتی که جلسات شورا را ضبط میکرد، جاسازی کرد و بعد از محل خارج شد و با کنترل از راه دور، دفتر نخستوزيری را منفجر کرد و بلافاصله به همراه خانواده با هواپيما از کشور خارج شد و هيچکس هم نمیداند کجاست. مرحله سوم و فاز بعد کجا بود؟ آقای سعيد امامی شد معاون امنيتی وزارت اطلاعات. آقای نيازی، رئيس وقت سازمان قضايی نيروهای مسلح و مسؤول پرونده قتلها در همان مقطع اعلام کرد که سعيد امامی برای موساد کار میکرده است. آن زمان که آقايان رجايی و باهنر به شهادت رسيدند، ما در مجلس اول حضور داشتيم. خاطرم هست هنگام تشييع جنازه در کنار تابوت آقايان رجايی و باهنر کيسه ای هم از خاکستر آورده بودند که تصور میشد بقايای کشميری است! يعنی، حتی بعد از ترور هم کسی در ابتدا نه تنها به کشميری شک نکرده بود، که او را هم جزو شهدای ترور تصور میکردند. اما بعد که معلوم شد کشميری از کشور خارج شده؛ همه حيرتزده شدند. من در همان جا به آقای هاشمی (رئيس مجلس وقت) و نمايندگانی که حضور داشتند، گفتم که آن شبکهای که کشميری را در چنين نقطه حساسی قرار داده؛ قطعا حاضر نمیشود او را از صحنه خارج کند، مگر آنکه مهره ديگری در سطحی بالاتر در اختيار داشته باشد. برويد بگرديد او کيست؟ بعد از چند سال، سعيد امامی درآمد. اينها سؤالاتی بسيار اساسی است. نفوذیها در تمام سطوح بودند. روزنامه جمهوری اسلامی، ارگان حزب حاکم، به سردبيری مهندس موسوی شعری چاپ میکند با عنوان «سنگر ايمان». اگر حروف اول ابيات آن را کنار هم میگذاشتيد، شعاری میشد عليه آقای خمينی. اين ماجرا آن زمان خيلی جنجال به پا کرد. در مجلس اول پوستری درست شد در چهار رنگ؛ با عبارت «امام آمد» در چهار رنگ سفيد، سبز، قرمز و سياه. از لحاظ تصويری خيلی زيبا بود. من به آقای هاشمی گفتم نظرتان درباره اين پوستر چيست؟ گفت کار هنری خوبی است. گفتم پيامش چيست؟ يک دفعه در فکر فرو رفت و همه را جمع کرد. من اسکن آن پوستر را دارم و در خاطراتم خواهم آورد. من يک فصل در خاطراتم درباره جريان نفوذی دارم. بنابراين، جريان نفوذی وجود دارد و طبيعی هم هست که باشند. با پيروزی انقلاب شکست خوردند و حالا برای آنکه منافع و موقعيت خود را حفظ کنند؛ از من انقلابی بلندتر داد میزنند!
*برگرديم به بحث رابطه با آمريکا و ماجرای قطع روابط.
بله. همانطور که اشاره کردم؛ رابطه را آمريکا قطع کرد و نه ايران. ضمن آنکه قطع روابط نشانه قدرت نيست. بلکه نشان داد آقای کارتر هرکاری کرده، نتوانسته مسأله گروگانها را حل کند و در نتيجه، از موضع ضعف به آخرين کار دست زده است. ما با عراق هم در حال جنگ بوديم، اما روابطمان قطع نشد.
*ارزيابی شما از تلاشهايی که در طول اين سه دهه صورت گرفت برای تلطيف فضای روابط ايران و آمريکا که مهمترين آن، مک فارلين بود؛ چيست؟ چرا اين تلاشها دچار اخلال شد؟
در مورد مک فارلين، قضيه را کی لو داد؟ آن زمان ايران ديگر چه چيزی از آمريکا میخواست؟ الآن آقای روحانی با اوباما يک صحبت تلفنی داشته و اينها جنجال به پا کردهاند. آن زمان، رئيس شورای امنيت آمريکا (مک فارلين) با هیأتی بلندپايه با هواپيما به ايران آمد و دسته گل، کيک و کلت آوردند. چه کسی اين را لو داد؟ اين در خاطرات آقای منتظری هست. من قبل از آن، فکر میکردم سيد مهدی هاشمی موضوع را فهميده و به آقای منتظری گفته است. آقای منتظری به من گفت: خير. سرهنگ قربانی فر، افسر ساواک ايران، که بعد از انقلاب از ايران رفته بود و با موساد کار میکرد؛ در موقع جنگ با ايران تماس گرفت و گفت سابقه من اين است؛ اما در اين جنگ يک ميهن پرستم و حاضرم برای کمک به ايران در تهيه اسلحه به ايران کمک کنم. اسلحه اسرائيلی را میآورد در تبريز تحويل میداد، پول آن را هم نقد میگرفت و میرفت. هر چه در انبار داشت، به ايران فروخت.
*خيلی هم بی کيفيت بود!
اصلا از رده خارج بود. آن وقت، اسرائيل رفت در وزارت دفاع آمريکا تا موجودی موشکهای تاو از رده خارج را در انبارهای پنتاگون بخرد. آمريکايیها مشکوک شدند که اسرائيل اين موشکها را برای چه میخواهد. اسرائيل موشکها را به قربانیفر میفروخت و او به ايران میداد. بعد هم به ايران میگفت که موشکها را از بازار سياه خريده است. ايرانیها هم نمیدانستند از کجا میآيد. تا هنگامی که آمريکايیها موضوع را فهميدند. يک کانال ديگری باز کردند تا خودشان بتوانند با ايران تماس بگيرند. بعد به ايران گفتند چرا شما از اسرائيل سلاح میخريد؟ شما برويد و از عربستان بخريد. اسرائيلیها جوش آوردند و جنجال به پا شد. اين همزمان شد با يک حادثه ديگر. ۸۰ فروند موشک هاگ را به ارزش ۱۸ ميليون دلار به ايران فروختند و به تبريز آوردند. آقای قربانیفر بايد ۱۵ ميليون دلار پول اين موشکها را میداد. رفت از قاشقچی، آن سرمايهدار عرب، ۱۵ ميليون دلار را وام گرفت تا در سه ماه ۱۸ ميليون دلار بازگرداند. موشکها را آوردند به تبريز. يکی را در بندرعباس بردند و امتحان کردند. اما وقتی موشکها را باز کردند ديدند روی همه آنها نوشته شده ساخت اسرائيل. در نتيجه، نپذيرفتند. بدين ترتيب، قربانیفر ماند و با اين موشکها و بدهی به قاشقچی! به همين خاطر، دو نامه به منتظری مینويسد و مک فارلين را لو میدهد. سيدمهدی هاشمی از طريق برادرش سيدهادی که داماد آقای منتظری بود، موضوع را میفهمد و خبر را به هفتهنامه الشراع لبنان میدهد که در نتيجه آن، در آمريکا هم ماجرا را میفهمند و آن کميسيون تاور و داستانهای بعد را در پی میآورد. براين اساس، بايد گفت مک فارلين را هم اسرائيلیها برهم زدند. الآن هم همينطور است. آنها با بهبود روابط ايران و آمريکا کاملا مخالفند.
*يعنی الآن هم امکان توطئه هايی از سوی اسرائيل وجود دارد؟
بله. هست. خط نفوذی بيکار نمینشيند.
*چه پيشنهادی برای جلوگيری از فعاليت آنها داريد؟
اين يک مسأله صرفا امنيتی نيست. راهش باز کردن فضای سياسی جامعه است. اگر فضا باز شود، نيروهای دلسوز جامعه و منافع ملی ايران در يک رويارويی سياسی خواهند توانست نفوذیهای تندرو را ايزوله کنند. به همين خاطر هم، آنها با دامن زدن به تنشهای سياسی به هر قيمت مانع باز شدن فضا میشوند. تنها راه آزادی مطبوعات و اجتماعات است.
*آقای دکتر! موضوع قابل بحث ديگر درباره شعار «مرگ بر آمريکا» بود که مطالبی در سايت آقای هاشمی منتشر شد اصولا شعار مرگ بر آمريکا از کجا آمد؟ آيا در راهپيمايیهای اوليه، اين شعار بود؟
در دوران انقلاب، شعار «مرگ بر آمريکا» در تظاهرات بود. علت هم آن بود که در تظاهرات، همه نيروها بودند. از جمله نيروهای سازمانيافته فدايی و مجاهد. شما میدانيد که يک گروه کوچک متشکل در يک گروه کثير نامتشکل، میتواند فضا را کنترل کند. شعار از آنجا شروع شد و بعد از انقلاب هم ادامه پيدا کرد. اما بعد از انقلاب بين دو موضوع خلط شد. يک موقع مردم در خيابان شعار مرگ بر آمريکا میدهند. اما يک وقت رئيس دولت اين را میگويد يا در نماز جمعه که توسط نهادهای حکومتی برگزار میشود، سر میدهند. من به عنوان يک شهروند عادی میتوانم هرچه به دهانم بيايد، عليه کارتر يا اوباما بگويم. اما به محض آنکه يک پست رسمی پيدا کردم، ديگر نمیتوانم. در ادبيات و گفتمان سياسی اين موارد مرسوم نيست. حرف آقای خمينی هم اين بود که اين شعارها نبايد به هزينه دولت ايران حساب شود. اما مردم میتوانند شعار دهند و دولت هم بگويد به من چه ارتباطی دارد؟ مردم هستند و من نمیتوانم جلوی شعار دادن مردم را بگيرم. حوزه عمل دولت محدود به اقدامات ديپلماتيک است. دولت حداکثر میتواند قطع رابطه کند. اما مردم فرق میکند. مردم ممکن است سفارتخانه را هم اشغال کنند. همانطور که در همان نخستين روزهای پيروزی انقلاب اتفاق افتاد. چرا که دولت ميزبان مسوول امنيت ديپلماتهای خارجی است. حرف آقای خمينی هم بدين معناست که «مرگ بر آمريکا» نبايد سياست علنی دولت ايران باشد. همانطور که تلاشهايی شد تا مسووليت گروگانگيری را بر دوش دولت ايران بياندازند. در حاليکه دولت نمیتواند گروگانگيری کند. حالا دانشجويان رفتهاند و کاری کردهاند. اما بعد ماجرا تبديل به اين شد که دولت آنها را نگه داشته است.
*مقداری برگرديم به تحولات اخير. به نظر میرسد دولت آقای روحانی و بهويژه آقای ظريف در ابتدای کار دولت رويکردی فعالانه و تا حدی غافلگيرکننده برای پيشبرد سياست خارجی دولت داشتند؛ از جمله اقدامات رسانهای در فيسبوک و توئیتر و بهويژه پيامی که برای يهوديان جهان و متعاقبا درباره هولوکاست بيان شد. بعد هم در نيويورک که ديدار و تماس صورت گرفت. اما بعد از سفر نيويورک و با فضاسازیهای رسانهای، به نظر میرسد تيم سياست خارجی در موضع مواجهه با فضاسازی و سناريوهای مخالفان قرار گرفته و از کنشگری به کنشپذيری متمايل شده است که اوج اين مسأله را در ماجرای تیتر کيهان و واکنش آقای ظريف شاهد بوديم. ظاهرا، ديگر آن رويکرد فعالانه و غافلگيرکننده قبلی ديده نمیشود. آيا شما اين تحليل را میپذيريد؟ و بهعنوان وزير خارجه اولين دولت جمهوری اسلامی، چه پيشنهادی به وزير خارجه کنونی داريد؟
- دولت اگر بخواهد بهتنهايی با اين فضاسازیها مقابله کند، نمیشود. بايد فضای سياسی و رسانهای باز شود. در اين صورت، افرادی مثل من خواهند آمد و کاری را که آقای ظريف شخصا نمیتواند انجام دهد؛ انجام خواهيم داد. يعنی، من مقاله مینويسم و افکار عمومی را در حمايت از سياست خارجی دولت میسازم. در انتخابات خرداد امسال، افکار عمومی تأثيرگذار بود. انتخابات امسال محصول فشار از درون بود. افکار عمومی وجود دارد؛ حالا که آقای روحانی آمده، بايد آن را باز کند و مورد استفاده قرار دهد و امکانات در اختيار فعالان سياسی و رسانهها و گروهها بگذارد. روحانی بايد فضا را باز کند تا افکار عمومی خود را نشان دهد.
*به نظر میرسد گرايش آقای روحانی – به تعبير آقای حجاريان- «چانهزنی در بالا» ست تا «فشار از پايين»...
آقای حجاريان سالها قبل اين موضوع را مطرح کرد. آقای خاتمی هم، همين اشکال را داشت. فقط در بالا چانهزنی میکرد؛ بايد از مردم کمک گرفت.
*آيا اين رفتار پوپوليستی با مشی دموکراتيک و اصلاحطلبانه در تعارض نيست؟
نه. اتفاقا استفاده از ابزارهای دموکراتيک است. من اين ايراد را به مرحوم بازرگان هم میگرفتم. آقای مهندس بازرگان هر وقت میخواست مصاحبه کند، به دکتر بنیاسدی میگفت به صادق قطبزاده (رئيس وقت صداوسيما) بگو تيم خبری بفرستد. او هم با بازرگان مشکل داشت و نمیفرستاد! من میگفتم آقای مهندس! چرا اين کار را میکنيد؟ آقای طالقانی دوست ۵۰ ساله شماست. هر دو هفته يک بار به نماز جمعه برويد و از عملکرد دولت گزارش دهيد. وقتی شما پشت تريبون برويد، مردم شعار خواهند داد: درود بر بازرگان. تلويزيون هم مجبور است نشان دهد. آقای خمينی هم که نگاه میکند، ديگر نخواهد گفت: ضعيفيد آقا! اما مهندس بازرگان به جای اين کار، میرفت و از عملکرد صداوسيما نزد آقای خمينی گلايه میکرد. چند بار که اين مطالب را گفت، ايشان هم پاسخ داد مگر من به قطبزاده حکم دادهام؟ خودت حکم دادهای، عزلش کن. الآن هم، آقای روحانی را افکار عمومی آورده است. من در مقالهای که با عنوان «انتخابات ۹۲ و جمهوری پنجم» به سفارش دوستان دکتر عارف نوشتهام، اين موارد را توضيح دادهام.
منبع: هفته نامه آسمان - شماره ۶۴/مهر ماه ۱۳۹۲/ محمدجواد روح