از هشدار گذشته است: تابستان ۶۷ در حال تکرار است! الاهه بقراط
پس از زهر آتش بس خمينی حالا نوبت زهر اتمی خامنهای است. خمينی فرزند خلف فقهای اسلام، خمينی بومِ شوم اين مرز و بوم و همان بوفِ کور بود. خامنهای اما يک شبه از حجتالاسلامی به عالِم فقيه برکشيده شد. هيچ فکر و رفتاری از او، درست مانند جايگاهش، اصالت ندارد. اگر مانده است، به اين دليل است که جامعه نيز اصالت خود را گم کرده است! امروز ديگر گروههای سياسی ۲۵ سال پيش در دسترس نيستند تا بهای سازش اتمی را بپردازند. بهايی و کُرد و بلوچ و خانوادههای مذهبی و قومی هستند که اسير دست رژيماند. در خون اينان به سوی ژنو میرانند
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com
پا به پای سياست سازش رژيم بر سر برنامه هستهای، پروژه اعدام زندانيان سياسی و امنيتی نيز پيش میرود. درست مانند تابستان ۶۷.
۱۳ آبان ۹۲ را با همه جار و جنجالی که به راه انداختند، نبايد جدّی گرفت. اجازه سازش، عقب نشينی، يا هر آنچه که هر کسی دوست دارد آن را بنامد، از بالا و از سوی رهبر جمهوری اسلامی صادر شده است. تا جايی که خود وی به حمايت از «ديپلماسی» دولت پرداخت. حتا گفت: «ضرر که نمی کنيم». و مخالفان خودی اين «ديپلماسی» و نوچههای خويش را از اينکه در اين سياست اخلال کنند و آن را «سازش» و دولت را «سازشکار» بنامند، برحذر داشت. در واقع، به نوعی آن را ممنوع کرد! لحن رسانهها و بادمجان دورقاب چينها نيز بلافاصله تغيير يافت.
رهبر و زندانيان آن روزها
البته که ضرر نمیکنند! معامله است، بده و بستان است. هميشه بوده. سياست يعنی همين! ضررش را هميشه مخالفان رژيم و به ويژه آنهايی کردهاند که در دستان رژيم اسير بودهاند: زندانيان! زندانيان سياسی و عقيدتی! زندانيان امنيتی! هميشه هم از ضعيفترين حلقه شروع میکنند:
در تابستان ۶۷ بر اثر بیخردی رهبران مجاهدين خلق، نخست زندانيان مجاهد را که از سالها پيش زندانی و گروگان رژيم بودند، به مسلخ بردند. از آنها نمیپرسيدند مسلمانيد يا نه! میدانستند که مسلمان هستند. انها را «منافق» ناميدند و اعدامشان کردند. عمليات نظامی هدايت شده از سوی رهبران مجاهدين و همکاری با صدام و حمله به ايران را به پايشان نوشتند و بدون آنکه روح آن زندانيان از چيزی خبری داشته باشد، اعدامشان کردند. انتقام میگرفتند. چشم در برابر چشم، دندان در برابر دندان! قصاص میکردند. زندانيان اسير را به جرمی قصاص میکردند که مرتکب نشده بودند.
با چپها و کمونيستها اما چه بايد میکردند؟ آنها که نه تنها در عملياتی، آن هم نظامی، شرکت نداشتند، بلکه برخی از آنها حتا از انقلاب و جمهوری اسلامی دفاع هم میکردند؟ با آنها چه کنند؟ پس پرسيدند: مسلمانيد يا نه؟! اين ديگر شوخی بردار نبود! نه برای رژيم دينی و نه برای کسانی که دين رژيم و يا هيچ دينی را قبول نداشتند.
مسئله بر سر ايمان ايستادن است، بر سر هويت است، بر سر انکارِ خود است، بر سر مرگ و زندگی جسمانی نيست، بر سر مرگ و زندگی روح است. بر سر توجيه است، بر سر همان انتخاب معروف است: هر کسی، هميشه، راه ديگری برای انتخاب دارد. اما کدام راه؟ بگويم مسلمانم و بمانم؟ يا بگويم نيستم و بميرم؟! در اين عشق، بميرم؟! در آستانه قرن بيست و يکم، بر سر اينکه مسلمانم يا نيستم، نماز میخوانم يا نمیخوانم، بازجويی شوم و بميرم؟!
چه رذالتی، ای شارع! مرگ و زندگیام را در دست خودم گذاشتهاند. کيفرخواست و حکم را خودم بايد صادر کنم! و اگر ماندم، که آن هم هيچ تضمينی ندارد، بار سنگين اين بر سر ايمان نايستادن را تا آخر عمر، بر دوش بکشم. چه زيرکی پست فطرتانهای! دين شارع به وی اين اجازه را داده است که مرا بکشد، حکم را اما خود بايد صادر کنم، با تأييد خود. چه رذالت عظيمی!
قرارداد آتش بس بين ايران و عراق پس از هشت سال جنگ و ميليونها کشته و زخمی و آواره و ويرانی گسترده، با خون اعدامیهای تابستان ۶۷ امضا شد. قطرات آن خونها در جام زهری چکيد که خمينی به تلخی آن را نوشيد، مجبور شد بنوشد، نوشاندندش، و يک سال دق کرد تا مُرد. خودش از خدا خواسته بود به خاطر جنگی که او میخواست تا پيروزی و فتح «قدس» ادامهاش دهد، و نمیتوانست، او را مرگ بدهد. خمينی بومِ شوم اين مرز و بوم بود. خمينی همان بوفِ کور بود.
رهبر و زندانيان اين روزها
حال نوبت جانشين اوست. خامنهای، که نه شهامت خمينی را دارد که کار سازش اتمی را يکسره کند، و نه موقعيت او را که بتواند دستی در ايدئولوژی راهنمای رژيم ببرد. خمينی بود که میتوانست به صراحت اعلام کند برای منافع نظام که وی خودش آن را تعريف میکرد حتا میتوان اصول دين را نيز تعطيل کرد! خمينی فرزند خلف فقهای اسلام بود. خامنهای اما يک شبه از حجتالاسلامی به عالِم فقيه برکشيده شد. جُربزه و خميرهاش را ندارد. ترس و ضعف را «ديپلماسی» مینامد. پافشاری بر سر خطا را «شهامت» و «اقتدار» میپندارد! هيچ فکر و رفتاری از او، درست مانند جايگاه خودش، اصالت ندارد. اگر مانده است، به اين دليل است که جامعه نيز اصالت خود را گم کرده است!
امروز ديگر اعضا و هواداران آن گروههای سياسی که قلع و قمع شدند در دسترس نيستند تا بهای سازش اتمی را بپردازند. بهايی و کُرد و بلوچ و خانوادههای مذهبی و قومی هستند که اسير دست رژيماند. در خون اينان به سوی ژنو میرانند.
حتا اگر کسی هم بخواهد ببخشد و فراموش بکند يا نکند، خود رژيم هر بار هشدار میدهد: نبخش! فراموش نکن! چرخه هولناک جنايت هنوز پايان نيافته که کسی سودای خام بخشيدن در سر بپروراند.
ما در متن و بطن جنايتِ روزانه و قانونی به سر میبريم. در تمام اين سالهايی که به توهم و خوشخيالی گمان میرفت، تابستان ۶۷ گذشته است و بايد جلوی تکرار آن را گرفت، تابستان ۶۷ با سماجت ادامه داشت. نوع کشتار عوض شد، قتلهای زنجيرهای شد، مافيايی شد، زندانیها خودشان در زندان و يا اندکی پس از آزادی «مُردند».
جنايت به اشکال ديگری ادامه يافت تا دوباره در همين روزها، در کشاکش يک عقب نشينی ديگر که معلوم نيست به کجا بيانجامد، همان چهرهای را بنماياند که در تابستان ۶۷. اعدام حبيب الله گلپری پور، رضا اسماعيلی مامدی و شيرکو معارفی، زندانيان سياسی کُرد، اعدام شانزده زندانی سياسی و امنيتی در زاهدان به تلافی کشتار مرزبانان ايران توسط گروه تروريستی و اسلاميست «جيش العدل» و احکامی که تأييد شدهاند و خانوادههايی که فرياد دادخواهیشان به هيچ جا نمیرسد، چيزی جز تکرار تابستان ۶۷ نيست. هشدار برخی از خانوادههای زندانيان سياسی و قربانيان تابستان ۶۷ با عنوان «نگذاريم تابستان ۶۷ تکرار شود» چندان دقيق نيست: تابستان ۶۷ در حال تکرار است! اصلا هرگز متوقف نشد که!
[بيانيه خانوادههای زندانيان سياسی: نگذاريم کشتار ۶۷ تکرار شود!]