سه شنبه 26 آذر 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

خشونت در ايران، جامعه شناسی يک آسيب، جلال ايجادی

جلال ايجادی
الگوهای پرخاشگری در جامعه ابعاد پرخاشگری و خشونت را عميقتر ميکنند. در جامعه ای که قدرت سياسی و طبقات حاکم از اخلاق اجتماعی بی بهره هستند و دستگاه دولتی فاقد مشروعيت دمکراتيک است، بدآموزی ها آسانتر ميباشند. متاسفانه ايران سرزمين اعدام و زورگوئی است زيرا از روح دمکراسی دور بوده و خشونت ها در اعماق ذهن تاريخی جامعه نفوذ دارند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


پديده خشونت در ايران از حد يک مساله اجتماعی گذر کرده و به يک آسيب بزرگ اجتماعی تبديل شده است. قتل، درگيری های خيابانی، خشونت عليه زنان در خانواده و محل کار، تنبيه بدنی دانش آموز و فرزندان، تجاوز به زنان و کودکان، دخترربائی، سوء استفاده های جنسی در محيط شغلی و غيره از يکسو و از سوی ديگر زندان، شکنجه، تجاوز، اعدام ها در نمايشهای خيابانی، دستگيری خودسرانه افراد سياسی و هنرمند، دستگيری همکاران روزنامه ها، فشار و دستگيری زنان "بدحجاب"، هجوم به اعتراضات مدنی، هجوم به بامها برای تخريب گيرنده رسانه های تصويری و غيره، خشونت را به يکی از ارکان اصلی جامعه و حکومت مداری تبديل کرده است. جامعه ايران در هراس است زيرا خشونت در اشکال اجتماعی و سياسی و اقتصادی و روانی بشکل انبوه نيروهای جامعه را مورد ضربه قرار داده و امنيت حداقل و نظم مدنی آرامش دهنده را مضمحل ساخته است. جامعه ايران به سبب خشونت همه جانبه ملتهب و بيمار است.

نطريه در باره خشونت
"ديل پترسون" و "ريچارد وانگهام" انسان شناس و بيولوژيست انگليسی در "مردان شيطانی: ميمون‌ها و ريشه‌های خشونت انسانی" می‌نويسند که خشونت در انسان‌ها ذاتی است، هر چند اجتناب ناپذير نيست. روانکاو آمريکائی جيمز گليگان که آثار متعددی به خشونت اختصاص داده می‌نويسد خشونت اغلب به عنوان پادزهری برای شرم و تحقير به کار می‌رود. استفاده از خشونت منبع غرور و دفاع از افتخار است، بويژه برای مردانی که خشونت را نشانه مردانگی می‌دانند. "استيون پينکر" در مقاله "تاريخ خشونت" در "نيو ريپابليک" دلايلی ارائه می‌کند که متوسط ميزان ستيز و خشونت در انسان‌ها و حيوانات در طول چند سده گذشته کاهش يافته‌است. اين نگاه با تاکيد روی تمدن و توسعه آموزش انسان را قابل تغيير ميداند. فيلسوف فرانسوی "آندره کنت اسپونويل" مينويسد خشونت نه اتفاقی است و نه نتيجه انحطاط انسان ميباشد، بلکه اين امر از "جنسيت حيوانی" انسان برميخيزد و از جامعه مايه ميگيرد. هيچ جامعه ای از خشونت جدا نيست و بعلاوه ميل و رقابت و قدرت بر خشونت تاثير داشته و آنرا تشديد ميکند (روانشناسی، نوامبر ۱۹۹۸ ). بنابراين در جوامع گوناگون خشونت يک امر اجتناب ناپذير است، ولی همانگونه که "ماکس وبر" جامعه شناس آلمانی در اثر خود "سياست و دانشمند" ميگويد قانون خشونت را مهار ميکند. يکی از کارکردهای اصلی قانون تعديل خشونت است اجرای قانون ابزار اصلی تعديل خشونت غير نظامی در جامعه‌است. دولت‌ها استفاده از خشونت را در دستگاه‌های قضايی با نظارت بر افراد و مسئولان سياسی، از جمله پليس و ارتش تعديل می‌کنند. از نظر ماکس وبر برای جامعه مدنی استفاده از خشونت دارای مشروعيت است. البته هانا آرنت، نظريه‌پرداز سياسی آلمانی، تاکيد ميکند که :"خشونت می‌تواند قابل توجيه باشد، اما هرگز مشروع نيست." حال اگر به کارل مارکس رجوع کنيم، از نظر او خشونت در درون مناسبات طبقاتی است و در جامعه سرمايه داری از سرشت اقتصاد موجود برميخيزد. از نظر او خشونت در بطن مناسبات اقتصادی و مالکيت خصوصی بر ابزار توليد است.
اگر نگاه بيولوژيکی خشن بودن طبيعت انسان و غرور او را مطرح ميکند، نگاه آنترپولوژيک دوم حيوانيت و جنبه اجتماعی انسان را عناصر تعيين کننده تشخيص داده و بالاخره نگاه طبقاتی، نظم موجود را عامل اساسی خشونت ارزيابی ميکند و بنياد نظام را ريشه قهر و خشونت ميداند. عليرغم اين ديدگاههای متضاد بايد توضيح داد خشونتهای سراسری در ايران کدامند، از کجا ميايند و چه آسيب هائی برجامعه وارد کرده اند و ويژگی الگوی ايران چيست در ايران در حالی که خشونت های اجتماعی گسترده است، ما با حضور يک دولت و "دستگاه قانونی" متمرکز مواجه هستيم. حال اگر بپذيريم که خشونت با عوامل ريشه ای متنوع سروکار دارد اين پرسش باقی ميماند که دستگاه دولتی موجود چه نقشی در برابر خشونت ايفا ميکند. اصل مطلب اينسنکه بين خشونت و قانون، کدام عنصر غلبه دارد؟ در شرايط متعارف نظريه "ماکس وبر" درست و دولت تعديل کننده خشونت و کنترل کننده قهر رايج در جامعه است. حال آنکه در جامعه ايران يک ويژگی اساسی وجود دارد. حکومت ايران دمکراتيک نيست بلکه ولايت فقيهی است؛ بعلاوه قانون اساسی و قانون مجازات و قانون خانواده در ايران بطور وسيع متکی بر آيات قرآنی و سنت اسلامی و با تبعض جنسيتی و مذهبی عجين شده اند. بنابراين قانون که بايد تعديل کننده باشد، خود بحران و تبعيض و خشونت حقوقی و سمبوليک را تقويت ميکند. خشونتی که در ايران جاری است هم دولتی و هم اجتماعی است و اين خشونت در بسياری موارد فاقد قدرت تنزل دهنده قهر در جامعه است. در ايران خشونت بزرگ بوده و با آسيب های گسترده است، زيرا خشونت از پائين و خشونت از بالا نفس جامعه را گرفته است.

يکم، خشونت روانی، جسمی و اجتماعی
خشونت روانی و اجتماعی در جامعه را چگونه تعريف کنيم؟ خشونت روانشناسانه و احساسی نوعی رفتار سوء و تعرضی يک فرد عليه فرد ديگر ارزيابی ميگردد. اين رفتار نزد فرد نتيجه رفتار آشفته يا اختلال روانی بوده که با نگرانی و افسردگی و استرس "فرا خشونتی" همراه است. تجلی اين خشونت در کلام بشکل ناسزا و درشتگوئی و تهمت و در رفتار، عملی بشمار ميايد که منجر به ضربه به سلامتی جسم و روان يک فرد است. خشونت روانشناسانه به خشونت فيزيکی يا جسمی تمايل پيدا ميکند. خشونت فيزيکی به عنوان ابزاری برای کنترل استفاده می‌شود، در واقع نوعی تلاش برای سرکوب و متوقف کردن يک فرد است. هرگونه رفتاری که که با هدف آسيب رساندن به يک انسان و جاندار صورت گيرد رفتار خشونت آميز فيزيکی نام ميگيرد. ناسزا گوئی و توهين، واکنش روانی است که فرد را از تعقل به احساس سوق داده و روند پايش درونی و روانشناسانه فرد را ناتوان ساخته و در چنين حالت فرد را از درماندگی در کلام به تنزل شخصيت و بی ارزش نشاندن فرد ديگر جهت بخشيده و سپس سوژه را برای صدمه زدن به ديگری و حتا قتل آماده ميسازد. اين تمايل به خشونت در اعماق ذهن و ضمير ناخودآگاه شکل گرفته، با روندهای عقده ها و گره های روانی پيوند خورده و با تاريخ کودکی و خانوادگی و فرهنگی و مذهبی درهم آميخته وبالاخره در واکنش منفی نسبت به خود و ديگری خود را نشان ميدهد. روشن است افرادی که دستخوش اعمال خشونت ميشوند چه بسا درگير ناملايمات اجتماعی و فرهنگی و سياسی بوده و در چنين بستری دارای آمادگی برای روی آوری به خشونت روانشناسانه هستند. بعلاوه اين تمايل به خشونت، با استرس و اضطراب و تنهائی همراه است. تئوری "آبراهام ماسلو" در باره نيازهای انسانی و نيز "هانس سلی" درباره کارجمعی و همکاری و آموزش مشترک و استرس، نشان ميدهد که افراد در شرايط سازنده و همياری جمعی، ميتوانند اعتماد به نفس پيدا کرده و شخصيت آرامتر داشته و قربانی تنهائی و استرس شکننده نشوند. از نظر "آليس ميلر" و "کارن اورنه" خشونت در زمان کودکی و نوجوانی در بسياری از مواقع از خشونت خانوادگی سرچشمه گرفته و اين آسيب ديدگی در شخصيت عميق فرد جای ميگيرد. ريشه خشونت گرائی در بسياری موارد از زمينه های پاره گی خانوادگی و الگوی های منفی پرورشی و اجتماعی مايه ميگيرند و يک فرهنگ و مذهب خشونتگرا بر روح اين الگوها ميدمد و آنها را تقويت ميکند. تعاليم اسلامی در قرآن و تاريخ آن آرامش بخش روح نيستند. در تمام جوامع مسلمان، بسيار از کسانی که به اين دين دل ميبندند افراد آرام و صلح دوست هستند، ولی در ضمن اکثريت گروههای تروريستی، جريانات بنيادگرای اسلامی ميباشند، دولتهای اسلامی مستبد هستند و فرهنگ تبعيض گرای آيات قرآنی، خشونت و خود آزاری و عدم توجه به آسايش ديگران را افزايش ميدهند. خشونت در جوامع و فرهنگ های گوناگون از عوامل مختلف مايه ميگيرند، ولی در جامعه ما تاريخ استبداد طولانی و نيز اسلام نقش ويژه و بارز دارند و اين عوامل در ما خشونتگرائی و بی احترامی به حقوق ديگران را زمينه سازی کرده و در ما عادت به بدی را عادی کرده اند.
در مناسبات زناشوئی دو فرد در خانواده، خشونت روانی و روحی با تحميل انتخاب به يک فرد، تحقير کردن، توهين کردن، کنترل کردن، عذاب دادن، تهديد نمودن، ترساندن، خط و نشان کشيدن و غيره مشخص ميشود. اغلب در مناسبات زناشوئی، خشونت جسمانی يا صدمه وارد آوردن به جسم، با خشونت جنسی که با تجاوز جنسی همراه است و بالاخره با خشونت اقتصادی که حذف هر امتياز و استقلال اقتصادی است، در کنار هم قرار دارند و در هم تنيده ميباشند. خشونت رفتاری در اشکال گوناگون مانند تخطئه نمودن فرد، فحاشی کردن، تهديد جسمی و روحی فرد، محدود نمودن آزادی فرد، تطميع نمودن و استثمار جسمانی و سکسی فرد، محروم کردن از مناسبات انسانی و رفتار شايسته، آغاز شده و بمرور با وخيمتر شدن مناسبات و خرد کردن شخصيت تا خشونت جسمانی عليه فرد ديگر پيش رفته و در شرايطی به قتل يک فرد می انجامد.

خشونت اقتصادی
خشونت اقتصادی عبارت از سوء استفاد از موقعيت برتر و نقض حق فرد برمالکيت و نفی حقوق اقتصادی او ميباشد. روشن است که خشونت اقتصادی بسيار گسترده و عميق است زيرا در شرايط امتيازات طبقاتی عظيم طبقات حاکم و ثروتمند، بيعدالتی اقتصادی، بيکران بوده و بينوايان و تهيدستان پيوسته شلاق زندگی کمرشکن و تورم را بر دوش خود حس ميکنند. فساد مالی حاکمان سياسی و نظامی در شرايط تنگدستی ميليونها ايرانی، بيعدالتی اقتصادی را تشديد کرده و با خشونت و ناهنجاری به طبقات تهيدست نشان ميدهد که آنها هميشه بازندگان اصلی بايد باقی بمانند. در ايران کارگرانی که در تحت فشار اقتصادی بوده و حتا از حقوق ماهيانه خود در آخر ماه محروم ميگردند، قربانيان خشونت اقتصادی ميباشند.
در محيط خانوادگی خلع مالکيت و حذف فعاليت شغلی و قطع درآمد و انتقال دستمزد زن به حساب مرد و محروم شدن از چک و کارت اعتباری و پول روزمره و جلوگيری از استقلال اقتصادی زن، اشکال مختلف اين سوء استفاده ميباشد. زنانی که در خانواده از هرگونه درآمدی محروم هستند و مدام بايد از همسر خود درخواست پول کرده و پيوسته با متلک و کنايه و نصيحت او مواجه بوده، در شرايط خشونت اقتصادی قرار داشته و هدف اين فشار از جانب مرد شکستن روحيه استقلال و مقاومت زنانست. قدرت مرد در قدرت مالی است و اين قدرت با کلمات قهرآميز و استهزا نسبت به زن و اجرای تبعيض دينی مانند حکم ارث کامل ميشود. لذت پنهانی و چه بسا ناخودآگاه مرد ادامه وابستگی اقتصادی زن به مرد است و بنابراين تلاش مرد در انحصار امکانات مالی تمرکز پيدا ميکند. در زمينه اقتصادی و مطابق قانون ايران، در اغلب موارد، مرد "نان‌آور خانواده" حق نفقه همسر يا فرزند خود را نمی‌پردازد. بعضی مردان به هيچ وجه قانع نمی‌شوند که نفقه حق زن است. آنها اين حق نفقه که شامل مخارج مسکن، پوشاک و خوراک خانواده است و در قوانين جمهوری اسلامی رايج است را از زن دريغ می‌کنند. در ايران در موارد متعددی ديده ميشود زمانيکه زن شغل و درآمد دارد، شوهر اجازه استفاده از درآمد زن را به او نمی‌دهد. در اين شرايط زن به اين دليل که اختيار مالی ندارد و تحت فشار است، تقاضای طلاق می‌کند. در بسياری از نقاط جهان، زنان بی آنکه امنيت اقتصادی داشته باشند، نيروی کار مجانی هستند و بايد تا آخر عمر از خانواده خود نگهداری کنند. آنان دسترسی به منابع مالی و اقتصادی نداشته و بطور کامل وابسته به مرد خانواده باقی می مانند و چنانچه مردان در اين امر کوتاهی کنند، ادامه زندگی زنان بشکل جدی به مخاطره می افتد. اين وضعيت ناشی از تقسيم کار اجتماعی تاريخی و مردسالارانه و سنتهای کهنه و فرهنگ مذهبی ميباشد و تغيير آن به دگرگونی اساسی در جامعه و فرهنگ مسلط آن بستگی دارد.
از ياد نرود که تبليغات مذهبی و خرافی و مردسالار مبنی بر اينکه زنان "جادوگر و فتنه گر" هستند، يا اينکه " زنان دارای استقلال فکری نيستند و افرادی احساسی" ميباشند، متلک ها و سکسيسم رايج در جامعه، انتشار عقايد تبعيض آميز قرآنی و دينی و آخوندی عليه زنان و نيز قوانين غير عادلانه کشوری و دولتی که سعی در محدود نمودن نقش اقتصادی و سياسی زنان دارند، همگی در پی بی اعتبار نمودن شخصيت مستقل زن بوده و زمينه سوء استفاده مالی و فشار اقتصادی سنگين عليه زن را تقويت مينمايد. خشونت اقتصادی با خشونت روانشناسانه و تحقير زن همراه است و راهی برای تسلط خشن يا "مهربانانه" مرد است. مرد دمکرات تقسيم ميکند، برای زن جا را باز ميکند، موافق سواد آموزی شغلی و پيشروی در کسب مسئوليت های جديد توسط زن است، او اهل کنترل نيست و اعتماد ساز است، ولی در عين حال او محصول تاريخ است و بازگشت به گرايش يک جانبه قدرت در روانش امکان پذير است. آگاهی زن به حقوقش و استقلال اقتصادی واقعی او و رهائی او از ارزشهای اسلامی و مردسالارانه، ضامن مقاومت زن در برابر خشونت اقتصادی است. البته اين آگاهی هميشه مهيا نيست و از خود بيگانگی و عقب ماندگی ذهنی نزد زنان واقعيت دلخراشی است که به تاريخ اجتماعی و فرهنگ مذهبی تکيه داده است.

خشونت سياسی
خشونت سياسی بمعنای سوء استفاده از قدرت سياسی و اعمال سلطه فردی و بکارگيری شيوه های خشونت بار مانند مداخله نظامی و تروريسم و کودتای نظامی و اعدام و قتل سياسی و شکنجه و زندان و آزار روحی و تعرض تبليغاتی و تصميمات غيرعادلانه دستگاه قضائی است. اين خشونت در دو شکل، يا بصورت خشونت جسمانی و بطور مستقيم بمنظور نابودی و صدمه زدن فيزيکی است يا بشکل سمبوليک بوده و با اعمال فشارهای روحی و روانی تجلی مييابد. در واقع خشونت سياسی بکارگيری قهر و زور در نظام سياسی بمنظور باطاعت کشاندن افراد و خفه کردن اعتراض های اجتماعی ميباشد. خشونت فيزيکی استفاده خودسرانه از قهر برای زخمی کردن يا نابودساختن فيزيکی است. اين خشونت بمعنای نفی حقوق افراد و ضربه زدن به حق حيات ميباشد. تمامی ديکتاتورها و جنايتکاران سياسی راه اصلی برتری و قدرت خود را بر خشونت بنياد کرده اند. هميشه خشونت فيزيکی با خشونت سمبوليک همراه است. بقول "فليپ برو" جامعه شناس فرانسوی، در اثر خود "خشونت در سياست"، خشونت سمبوليک هميشه مورد توجه لازم قرار نميگيرد حال آنکه اين خشونت در محيطی سياسی با احساسات قوی به ايجاد ترس در افراد دست زده و برای دسترسی به هدف خود انواع و اقسام مراسم و آئين های گوناگون را بکار ميگيرد.
"ژوژ سورل" فيلسوف و جامعه شناس فرانسوی در اثر خود "تفکرات درباره خشونت" ميگويد خشونت بمعنای تخريب نظم اجتماعی است. البته او به قهر دستگاه دولتی بورژوائی نقد کرده زيرا به بيان ديگر اين خشونت شيرازه مناسبات را بهم ريخته، کينه ها و انتقام کشی را حادتر نموده و سلطه متکی بر زور را تحميل ميکند. "والتر بنجامين" در "تزهای خود در مفهوم تاريخ" "از قهر انقلابی" صحبت ميکند. البته خشونت از جانب برخی متفکران بطور کلی رد نميشود و گاه جنبه مشروع و لازم پيدا ميکند. ادبيات مارکسيستی سرشار از ستايش قهر انقلابی و انقلاب است، جنبش های ضد استعماری اغلب به قهر روی آورده اند تا اشغالگر را بيرون رانند، ژان پل سارتر از خشونت لازم بندگان در مستعمرات عليه استعمارگر حرف ميزند و بر آنست که اينگونه خشونت همانند خشونت و قهر عليه نازيسم و اشغالگر درست است، زيرا نازيسم قهر متمرکز ويرانگر است. در جوامع استبدادی خشن، اعمال خشونت و اقدام مسلحانه از جانب قدرت حاکم از جمله روشهای مورد استفاده حکومتداری بوده است و زمانيکه که هرگونه عدالتخواهی با وسائل نظامی و اسلحه گرم و کشتار توام است، مقاومت نظامی گزينه تحميلی نهائی است. ولی آنچه مسلم است در رژيم دمکراسی و دولت حقوقی نمی توان خشونت بکار بست و قدرت سياسی در صورت اعمال قهر به تخريب اساس مقررات و قواعد دست زده و به استبداد روی مياورد.
در ايران نظام حکومتی در بنياد خود طرفدار تبعيض و خشونت دينی و سياسی بوده است و بطور مدام تنش و بحران ناشی از استبداد از خصوصيات مناسبات حاکم بوده است. سراسر عمر حکومت اسلامی با خشونت سياسی عجين بوده و اين خشونت وجه مشخصه توتاليتاريسم مذهبی موجود ميباشد. طبقه حاکم اعمال خشونت مستقيم را وسيله اصلی بقا و ادامه قدرت سياسی خود ميداند و برای او سانسور و شکنجه و زندان و اعدامهای مکرر مخالفان بعنوان تنها راه کنترل جامعه بشمار ميايد. در اين نظام بسياری از انسانها دارای اضطراب و نگرانی هستند زيرا خود را در امنيت نمی بينند. قدرت سياسی در ايران منشا هراس است، حال آنکه در شرايط دمکراتيک قدرت مرکزی قدرت آرامش بخش و نظم دهند بحساب ميايد. اقدام های خودسرانه پاسدار و بسيجی و پليس، تهديد های تبليغاتی حکومتی، احتمال حملات نظامی خارجی عليه مراکز اتمی، خبر و نمايش اعدامهای فردی و جمعی در ميدانهای عمومی و غيره، يک فضای سنگين ترس و نگرانی بوجود آورده و احساس تشويش فلج کننده را گسترش داده است. اين احساس منفی زير پوست اعضای جامعه رفته و تمايل به آفرينش و چابکی فرهنگی و اجتماعی را کند نموده است.

خشونت، آسيب فراگير
در جامعه ايران خشونت سه گانه برشمرده در فصل پيش، بمثابه عاملی که همبستگی و بافت اجتماعی را مورد ضربه قرار داده و تعادل آن را بهم ريخته، بايد مورد توجه قرار گيرد. خشونت در ايران همه جانبه و سراسری است و با ايجاد تنش های درونی اجتماعی و فردی، آسيبها را بطرز بيسابقه انکشاف بخشيده، انسان را از تعادل در اجتماع باز داشته و قدرت او را فلج کرده است. ايران بمثابه کشوری که در جنگ داخلی نيست، بمثابه کشوری که دارای حکومت مرکزی ميباشد، يک جامعه سراپا آسيب ديده است. خشونت همه جانبه جامعه، خانواده، محيط کار، مدرسه، دانشگاه و نيز مناسبات انسانی کل جامعه را با شکافها و آسيبهای فراوان نشان زده است.
در مناسبات انسانها در جامعه ايران چگونه خشونت، آسيب همگانی ميگردد؟ به چند عامل زمينه ساز خشونت توجه کنيم:

بيکاری وخشونت
يکی از مشکلهای مهم اقتصاد ايران بيکاری است و در حال حاضر به دليل فقدان امنيت در اقتصاد، پايين بودن سرمايه‌گذاری در بخش توليد، بحران صنايع کارخانه ای و هجوم واردات و سوء مديريت دولتی، ميزان اشتغال زايی در کشور پايين است. کارشناسان نرخ بيکاری جوانان در گروه سنی ۱۷ تا ۳۰ سال را ۳۰ درصد برآورد می‌‌کنند. در جامعه ايران با توجه به شرايط اقتصادی نامناسب کنونی، استرس و نگرانی طبقات و بويژه گروههای اجتماعی تهيدست رو به افزايش است. مردم و بخصوص جوانان مضطرب هستند و به فردای خود اميد ندارند. فشارهای اقتصادی زمينه ساز خشونت در اجتماع است زيرا نااميدی و استرس، ميتواند به مناسبات خصومت بار منجر ميگردد.

اعتياد و خشونت
طبق برخی آمار بيش از ۱۰ ميليون نفر از ايرانی‌ها به طرز مستقيم با مسئله اعتياد دست به گريبان هستند و در دهسال گذشته با ورود مواد مخدر صنعتی، الگوی مصرف مواد نيز در جامعه تغيير کرده است، به طوری‌که از مصرف مواد سنتی مانند حشيش، ترياک و شيره به مصرف مواد مخدر صنعتی مانند شيشه، هروئين و کراک و همچنين شيوه مصرف از تدخين و خوراکی به تزريقی گرايش پيدا کرده است. اعتياد، مصرف مواد و بدست آوردن آن يکی از عوامل گسترش خشونت در اجتماع است.

فقدان آسايش
طبقات تهيدست و متوسط جامعه برای گذران رندگی تلاش متنوع داشته و افراد گاه چند فعاليت شغلی داشته تا بتوانند بر مشکلات اقتصادی غلبه کنند. فشار زندگی و نگرانی نسبت به يرنوشت خود و فرزندان آسايش روحی را بشدت پائين آورده است. نبود برنامه‌ ريزی کلان و سازمانيافته برای استراحت و اوقات فراغت در جامعه و به اصطلاح تنفس روانی برای افراد، باعث کاهش قدرت کنترل افراد بر رفتارشان می‌شود. در بستر اين آشفتگی و خستگی شرايط مناسب است تا افراد پريشانتر گشته و به قهر و خشونت روی آورند. در شرايط مشوش خطر ساز و فروريزی اميد، ريسک اجتماعی بالارفته و زمينه جنايتکاری افزايش مييابد. اتفاقات فرعی گاه بسرعت تغيير جهت داده به گونه‌ای که ممکن است، فردی بر اثر يک واقعه و بدون برنامه قبلی دست به جنايت بزنند. در ايران امکانات اوقات فراغت محدود است، تفريح و آزادی معاشرت و فعاليت برای رقص و موسيقی با محدوديت های متعدد روبروست و امکانات تفريحی تنها پاسخگوی ۲۰ درصد تقاضای جوانان است. اين امر باعث شده که ميزان، ۸۰ درصد جوانان و دانش‌آموزان از نحوه گذراندن اوقات فراغت و تفريح خود راضی نباشند. در پرسش همگانی ۷۱ درصد جوانان معتقدند که اوقات فراغت آنها به بيهودگی و اتلاف می‌گذرد. فقدان فراغت و آسايش زمينه ساز ذهن پريشان و نا آرام بوده و نااميدی و خود کشی يا خشونت ذهنی را دامن ميزند.

قتل های ناخواسته
يکی از نشانه های رشد خشونت در جامعه ايران، افزايش آدمکشی بطور عمومی و از جمله قتل‌های ناخواسته است. طبق آمار ۶۰ درصد قتل‌های انجام شده در سال ۱۳۹۰، بدون قصد قبلی بوده است. اين پديده در جامعه با افزايش ساير آسيب‌های و مسائل اجتماعی نظير بينوائی و بيکاری، استفاده از مواد روان‌گردان و استرس در جامعه، فشارهای ساختاری و نيز تخريب مناسبات اجتماعی و خانوادگی، همبستگی مستقيم دارد. ناکامی‌های پی در پی و افسردگی های روانی خود را به صورت خشونت عليه خود يا ديگری بروز ميدهد. رواج استفاده از سلاح سرد مانند چاقو در جامعه نيز يکی از عللی است که می‌تواند در افزايش قتل‌های ناخواسته تاثير داشته باشد. طبق آمار نيروی انتظامی در سال ۹۰ بيش از ۴۴ درصد قتل‌ها با سلاح سرد انجام شده که اين آمار برای شهر تهران ۶۶ درصد است. نبود قانون سخت‌گيرانه برای حمل سلاح سرد می‌تواند دعواهای کوچک را به قتل‌های بزرگ تبديل کند.
در شرايط فشارهای اجتماعی و اقتصادی، مردم آمادگی لازم را برای تحمل استرس‌ها را ندارند و نبود فعاليت فرهنگی و آموزش‌های مناسب در مقابله با فشارهای روانی باعث شده که هر روز بيش از گذشته شاهد افزايش خشونت و کاهش رفتارهای انتخابی و کنترل شده افراد باشيم. بهبود در اين زمينه مستلزم برنامه های کلان فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی بوده تا عوامل تحريک کننده کاهش پيدا کنند.

خشونت عليه زن
شايد باورش سخت باشد که دو سوم زنان و دختران ايرانی بشکل مستمر مورد انواع خشونت خانگی قرار می گيرند. طبق آمار سازمان بهزيستی کشور، متاسفانه اين آمار برای زنان خانه دار تا ۹۰ درصد بالا می رود. آمارهای حاضر نشان دهنده فاجعه ای ميباشد که در زندگی روزمره ما مردم ايران جريان دارد و متاسفانه به يک امر عادی و پذيرفتنی و روزمره تبديل شده است. نبود دمکراسی و آزادی تحقيقات و فقدان آزادی نهادهای مستقل مدنی اجازه نميدهد تا آمار دقيقتر فراهم شود و ريشه يابی لازم صورت گيرد و اقدامهای سازنده شناسائی شود. براساس يافته های «پژوهش ملی بررسی خشونت خانگی» تعدادی از مردان ايرانی با استفاده از تهديد و برقراری محدوديت، برای همسران خود فشار و خطر و مخاطره ايجاد می کنند. رفتارهايی مانند تهديد به طلاق و يا ازدواج مجدد، تهديد و شکايت به پليس و دادگاه عليه زن و بستگانش، تهديد به آزار و اذيت، تهمت زدن و فحاشی، تهديد به کشتن زن و فرزندان، تصاحب تمام اموال، مخفی کردن و از بين بردن مدارک شخصی و مورد نياز زن مانند شناسنامه، دفترچه پس انداز، اوراق مالکيت و غيره بيان خشونت کلامی و اجتماعی و روانی عليه زن است و مرد خود را در پناه قوانين کشوری و فرهنگ مذهبی و مردسالار در موضع قدرت می بيند.
زورگوئی نسبت به زنان جنبه ديگری از خشونت است. بيگاری کشيدن از زن در انجام امور و وظايفی که مربوط به او يا مورد خواست او نيست مانند تيمارداری پدرشوهر و مادرشوهر، زير نظر قرار دادن و ايجاد محدوديت در تماس های تلفنی و رفت و آمدهای روزانه برای زن، تحميل مناسبات سکسی ناخواسته به زن، تحميل حجاب و غيره، زن را تحقير نموده و او را به اطاعت وادار ميکند. گاه در ايران باورهای مردسالار اين خشونت را طبيعت مرد می داند و آن را توجيه ميکند و به زنان می قبولاند که زن با لباس سفيد به خانه بخت می رود و هر چه که بر سرش آيد بايد تحمل کرد و بايد با کفن سفيد از آن بيرون بيايد. خشونت عليه زنان در جامعه در تمامی طبقات اجتماعی و در تمامی زمينه های نژادی، اقتصادی، فرهنگی، سنی، قومی، دينی و جغرافيايی يافت می شود، هر چند که اين پديده در ميان برخی از گروه های اجتماعی گسترده تر ميباشد. خشونت بازتابی از حس برتری و پرخاشگری است. جنس مسلط بطور عمومً مرد می باشد و در برخی مواقع زن علاوه بر تحمل خشونت از سوی همسر از سوی پدر و برادر و حتا فرزندان پسر نيز مورد خشونت قرار می گيرد.
در ايران زنان در زندگی خود چهار شکل خشونت شامل فيزيکی، جنسی، روانی، اقتصادی را تجربه می کنند:
يکم، خشونت فيزيکی شيوه های آزار و اذيت جسمانی، ضرب و جرح، کشيدن مو، سوزاندن، اسيد پاشی و هل دادن را شامل می شود که اين نوع خشونت برای همه زنان بدون توجه به نوع سن، تحصيلات، نژاد و وضعيت خانوادگی روی ميدهد.
دوم، خشونت روانی را شامل رفتار قلدرانه برای تحقير زن، تهديد به آزار و يا کشتن وی يا افراد خانواده اش، دشنام، استهزاء، ممنوعيت ملاقات با دوستان و زندانی کردن در منزل ميباشد. در ايدئولوژی دينی حاکم زن هميشه "گناهکار" است و اين امر نتيجه ای جز به حاشيه کشاندن زن ندارد. اين نوع خشونت موجب بروز روحيه پوچی و يا خودنابودسازی، گريز از مشارکت اجتماعی و اضطراب در زنان می شود.
سوم، خشونت اقتصادی بمعنای محروميت اجباری اقتصادی زن است. حذف خرجی، سوءاستفاده مالی از زن و صدمه زدن به وسايل مورد علاقه او را از جمله موارد خشونت اقتصادی عليه زنان است. در ايران فقط ۱۳ درصد از زنان در بازار کار مشغول فعاليت شغلی ميباشند، زيرا طبق قوانين موجود و اعتقادات دينی نقش زن بطور عمده در توليد مثل و پاسخگوئی به نيازهای جنسی مرد خلاصه ميشود همين عامل زمينه ای برای اعمال خشونت اقتصادی نسبت به آنان می شود بطوری که در برخی موارد زنان حتی حق دخل و تصرف در اموال خود را نيز ندارند.
چهارم، خشونت سکسی بيانگر تجاوز به زن است. استفاده قهرآميز بدون رضايت زن، اجبار در روابط زناشويی غيرمتعارف، عدم اجازه استفاده از وسائل پيشگيری از حاملگی ناخواسته و بی توجهی به نيازهای جنسی زن را ميتوان از نمونه های خشونت جنسی عليه زنان نام برد. تجارت و بهره برداری جنسی از زنان، فروش دختران جوان و نوجوان از سوی پدران فقير به مراکز فساد و رونق بازار فيلمهای حاد سکسی به عنوان جنبه هائی از خشونت مدرن عليه زنان ياد بايدکرد. بعلاوه رفتارهای کلامی، روانی و فيزيکی که منجر به آزار سکسی و جنسی زنان در محل کار ميشود عبارتند از تعريف جک های مستهجن، تعريف از زيبايی، تماس تلفنی آزار دهنده، متوقف شدن ارتقا شغلی و مزايای شغلی، تماس های بدنی بظاهر تصادفی ولی آگاهانه، تماس بدنی مثل بغل کردن و بوسيدن، اخراج و تجاوز.
خلاصه کنيم. زنانی که از جانب همسرانشان مورد خشونت قرار می گيرند پنج برابر بيشتر از ساير زنان در معرض آسيبهای روانی و خطر خودکشی و شش برابر بيشتر در معرض اختلالات روانی قرار دارند. در خانواده هايی که اعتياد به مواد مخدر و الکل، بيکاری و تنش وجود دارد، خشونت نيز بيشتر به چشم می خورد. مردانی که از کودکی در خانواده شاهد کتک خوردن زنان خانواده بوده اند در بزرگسالی بيشتر مرتکب خشونت عليه همسران خود می شوند. الگوهای پرخاشگری در جامعه ابعاد پرخاشگری و خشونت را عميقتر ميکنند. در جامعه ای که قدرت سياسی و طبقات حاکم از اخلاق اجتماعی بی بهره هستند و دستگاه دولتی فاقد مشروعيت دمکراتيک است، بدآموزی ها آسانتر ميباشند. متاسفانه ايران سرزمين اعدام و زورگوئی است زيرا از روح دمکراسی دور بوده و خشونت ها در اعماق ذهن تاريخی جامعه نفوذ دارند. جامعه ايران سراسر آسيب ديده است و کنشگران سنديکائی و سياسی و جمعی خاموشند. اين خشونت از تاريخ استبدادی و شاهان و روحانيونی که به خون ريزی خوکرده بودند و نيز از قوانين و دينی که دارای طبيعت استبدادی و تبعيض آميز بوده و بالاخره از فساد و بيعدالتی موجود سرچشمه ميگيرد.

جلال ايجادی
استاد جامعه شناسی در دانشگاه فرانسه


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016