چهارشنبه 11 دی 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

چند پهلوئی توحيد؟ ابوالحسن بنی‌صدر

ابوالحسن بنی‌صدر
انحراف مسير انقلاب حکمی متناقض است. چراکه بازسازی استبداد را انحراف مسير انقلاب نمی‌گويند. کودتا برضد انقلاب می‌گويند. مسير يک انقلاب را نمی‌توان منحرف کرد. انقلاب يک کار است، جهت دادن به قهر انباشته در سينه‌های انسان ها کاری ديگر است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 



پاسخ به پرسشهای ايرانيان از ابوالحسن بنی‌صدر


آقای بنی صدر، تلاش های شما برای سکولار کردن اسلام بسيار ارزشمند و لازمه تغيير فرهنگ ايرانيان (با اکثريت مسلمان) از زورمداری به حقوقمداری است، با اين حال، تاکيد زياد شما بر انگيزه های مذهبی در مبارزات سياسی برای تشکيل دولت لائيک و حقوقمدار،:

-باعث برخی سوء تفاهم ها و صد البته سوء استفاده‌ها می شود. برای روشن شدن منظورم، تجربه ناکام مانده انقلاب ۵۷ را مثال ميزنم: من نميدانم در آن زمان دولت مورد نظر شما چه بوده است، اما در هر حال، حقيقت اين است که آقای خمينی و سران حزب جمهوری اسلامی، از تاکيد شما بر انگيزه های دينی در مبارزات سياسی، برای منحرف کردن مسير انقلاب و بازگردادن استبداد به کشور سوء استفاده کرده اند و اپوزيسيون زورمدار نيز از اين مسئله برای دروغ پراکنی بر ضد شما سوء استفاده کرده‌ است.

- موجب ميشود که شهروندان غير مذهبی که به دليل جو سانسور شديد در ايران، از نظرات شما در مورد دولت آگاه نيستند، شما را طرفدار دولت اسلامی از نوع ديگری پنداشته و نسبت به شما بدبين باشند، از طرفی هم چون اسلام در ايران سکولار نشده و يک ايدئولوژی خشن است، اقشار مذهبی هم نسبت به شما بدبين هستند.

- استفاده شما از واژگان و اصطلاح های چند پهلو و دارای ابهامی چون «انقلاب اسلامی»، «توحيد» و «ناموس»، باعث سوء تفاهم های بسياری شده است و وقت و انرژی زيادی از کنشگران خط استقلال و آزادی صرف رفع کردن آنها می گردد.

درست است که نبايد واکنش زورپرستان شد، اما آيا بهتر نيست به عنوان يک کنشگر سياسی، بيان خود را شفاف تر نموده تا جمهور مردم راحت تر با گفتار شما ارتباط برقرار کنند و از سوء استفاده زورمداران نيز جلوگيری گردد؟

٭نقد نوشته پرسش کننده از راه يافتن تناقضها و رفع آنها:

پرسش کننده نخست يک رشته تصديقها می‌کند که نادرست هستند. به اين دليل که متناقضند و دليل صحت در خود آنها نيست:

۱ – مراد پرسش کننده از «سکولار کردن» اسلام روشن نيست. هرگاه مراد او اين باشد که اختيار دين هرکس دست خود او باشد و هرکس خود خويشتن را هدايت کند، نخست اين همان رهنمود قرآن است و سپس، با «تأکيد بر انگيزه‌های مذهبی» - که باز معلوم نيست چيستند -، در تناقض آشکار است. با دين بمثابه بيان استقلال و آزادی نيز در تناقض آشکار است. چراکه :

۱.۱. نوشته پرسش کننده بر اين اساس قرارنگرفته است که بنای کار بنی‌صدر بر اين ‌است که چون حق هست دين بايد از آن سخن بگويد. می‌پندارد، چون دين می‌گويد، او از توحيد و ديگر اصلها و «انگيزه‌های دينی» سخن می‌گويد. اين مشکل ذهنی نه تنها مشکل او که مشکل اکثريت نزديک به اتفاق دين باوران و دين ستيزان، حتی کسانی نيز هست که نيم قرنی است با بيان استقلال و آزادئی سروکار دارند که بنی‌صدر پيشنهاد می‌کند. زندگی با اين انديشه راهنما رشد در استقلال و آزادی است، الا اين‌که خو کردن عقل به قدرتمداری، معتاد را از مشاهده اين انديشه آن‌سان که هست و روش کردنش، باز می‌دارد.

۱/۲. انگيزه‌ها يا حقوق هستند و يا حقوق نيستند. اگر حقوق نيستند، پس ضد حقوق هستند. اگر حقوق هستند، اين حقوق را انسان دارد و سازگار است با «سکولار کردن دين». اما اگر ضد حقوق هستند، بنی‌صدر نمی‌تواند هم مروج حقوق ذاتی انسان باشد و بر اين باشد که اختيار دين هرکس بايد در دست خود او باشد و هرکس خود خويشتن را هدايت می‌کند و هم به «انگيزه‌های دينی» قائل باشد که ضد آن حقوق و اين اختيار هستند.

رفع اين دو تناقض به اين‌است که حکم صادره باطل است. و صاحب اختيار دين خويش و صاحب اختيار رهبری خود شدن، نيازمند شناخت اصول راهنما و انديشه راهنمائی دربر گيرنده حقوق انسان و حقوق هرجامعه انسانی و حقوق همه جانداران و طبيعتند. بدون کمترين تريد، هيچ عقل قدرتمداری نمی‌تواند از اين اصول و اين انديشه راهنما، سوء استفاده کند زيرا عقل قدرتمدار به بکار بردنشان توانا نيست.

۱/۳. نوشته پرسش کننده باز مبهم است وقتی به دولت لائيک و حقوقمدار می‌پردازد. چرا که اگر «لائيک» يعنی معارضه کننده با دين، دولت به ضرورت استبدادی با مرام ضديت با دين می‌شود و يک‌بار ديگر، ايران را گرفتار فاجعه می‌کند. فاجعه رژيم پهلوی و فاجعه رژيم خمينی و از نو، فاجعه رژيم لائيک. ايران می‌بايد از اين دُور بيرون رود. برای بيرون رفتنش از اين دُورِ مرگ و ويرانی، دولت می‌بايد از هر دين و مرامی خالی و تنها از حقوق شهروندی (مجموعه حقوق انسان و حقوق سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی) و حقوق ملی و حقوق جانداران و طبيعت، پر باشد. سخن روشن و شفاف اين‌است.

بهوش بايد بود! آنها که لائيسيته را ضديت با دين می‌انگارند، ضد لائيسيته نيز هستند. می‌خواهند لائيسيته را پوشش نيت خويش کنند. نيتشان اين‌است که دولت را از دين خالی و از مرام خود پرکنند. از اين‌رو، سخنشان درباره دولت لائيک بغايت مبهم است. مبهم است زيرا هدفشان جانشين کردن دين با بيان قدرتی ديگر است. چنان‌که اين‌گونه لائيک‌ها وقتی خويشتن را ناگزير از پاسخ گفتن می‌بينند، می‌گويند دولت لائيک دولت بی‌مرام نيست. اما کدام مرام؟ در غرب ليبرالسم سلطه گر مرام دولت است و در جامعه‌های ما، مرام ليبراليسم سلطه پذير مرام دولت استبدادی زير سلطه گشت.

در عوض، دولت خالی از مرام و پر از حقوق، شفاف است و اگر تنها بيان استقلال و آزادی پيشنهادش می‌کند، بدين‌خاطر است که هيچ بيان قدرتی نمی‌تواند آن‌را پيشنهاد کند. زيرا دولتی از اين نوع، با آن بيان در تناقض قرار می‌گيرد و حل تناقض درگرو خالی شدن دولت از آن مرام می‌شود. در باره لائيسيته، دو تحقيق انتشارداده‌ام که در کتاب ارکان دموکراسی نيز گنجانده‌ام. در باره رابطه دين و دولت، چندين مقاله انتشارداده‌ام و در شفاف گردانی تا آنجا پيش رفته‌ام که سياست بمعنای روش رسيدن به قدرت و يا حفظ قدرت را نيز با دين بمثابه بيان استقلال و آزادی ناسازگار و جدائی دين از چنين سياستی را نيز ضرور دانسته‌ام. دعويم اين‌است که هيچ‌کس ديگر چنين شفاف گردانی را انجام نداده ‌است.

۲ – دعوی سوء استفاده آقای خمينی و سران حزب جمهوری اسلامی از تأکيدهای بنی‌صدر بر «انگيزه‌های دينی»، تناقض‌های بس آشکار در بردارد:

۲/۱. انديشه راهنمای انقلاب ايران، اسلام بمثابه بيان استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی بود. پس تأکيد بنی‌صدر بر استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی و حقوق و کرامت انسان و ولايت جمهور مردم بود. آيا آقای خمينی و سران حزب جمهوری اسلامی از اين اصول و حقوق سوء استفاده کرده‌اند؟ اين‌ سوء استفاده ممکن بود؟ پرسش کننده تنها نيست، بسيارتر از بسيارند آنها که به خود زحمت شناختن واقعيت را آن‌سان که هست نمی‌دهند، دروغ را به ذهن راه می‌دهند و مبنای صدور حکم می‌کنند. اگر با اين اصول و حقوق ممکن بود استبداد برقرارکرد و دم از ولايت مطلقه فقيه زد، پس هم سخن گفتن از اين حقوق و فراخواندن انسانها به عمل به آنها کاری بيهوده می‌شود و هم مبارزه سياسی بی‌معنی می‌گردد. اما اين ادعا دروغی آشکار است زيرا:

● آقای خمينی به اين اصول و حقوق پشت کرد و با صراحت گفت: در فرانسه از راه مصلحت حرفهائی را زده‌ام متعهد به آنها نيستم و اگر لازم ببينم، خلاف آنها را می‌گويم. او با ولايت جمهور مردم دولت ولايت مطلقه فقيه را نساخت. با انکار آن ساخت.

● در نخستين انتخابات رياست جمهوری، اصول راهنما و حقوقی که بنی‌صدر کار مردم و دولت را عمل به آنها می‌دانست، ۷۶ درصد آراء و نامزد حزب جمهوری اسلامی – آقای خمينی نيز پيغام داده بود بنی‌صدر بسود حبيبی کنار برود نخست وزير بشود که اختيارش هم بيشتر است! - حدود ۴ درصد آراء را بدست آوردند. تازه اداره انتخابات باکسانی بود که می‌گفتند يا انتخابات انجام نمی‌شود و يا بنی‌صدر رئيس جمهوری نمی‌شود.

۲.۲. حکم پرسش کننده با واقعيت بس شفاف ديگری نيز در تناقض است و آن اين‌است: اصولی حق و حقيقت و واقعيت هستند که ويژگی‌های حق را داشته‌باشند، خالی از تناقض باشند و هيچ بيان قدرتی نتواند اظهارشان کند و تنها اصول راهنمای بيان استقلال و آزادی باشند و اين بيان حقوق و کرامت انسان را دربر بگيرد. ايرانيان امروز، نيازمند اين اصول و حقوق هستند. انسانيت امروز نيازمند اين اصول و حقوق است. اگر اکثريت بزرگ، از آن آگاه نيست، چاره رها کردن اين اصول و پيوستن به قدرت باوران نيست، ايستادن بر اين اصول و اين حقوق و الگوی زندگی در استقلال و آزادی و رشد در استقلال و آزادی گشتن است.

۲/۳. انحراف مسير انقلاب نيز حکمی متناقض است. چراکه بازسازی استبداد را انحراف مسير انقلاب نمی‌گويند. کودتا برضد انقلاب می‌گويند. مسير يک انقلاب را نمی‌توان منحرف کرد. انقلاب يک کار است، جهت دادن به قهر انباشته در سينه‌های انسانها کاری ديگر است. اين خشونت است که می‌تواند به نيروی محرکه رشد بدل گردد و نيز می‌تواند در مرگ و ويرانگری بکار گرفته شود. هرگاه اين خشونت بخواهد در رشد کاربرد پيدا کند، زور می‌بايد به نيرو بازگردانده شود و با بکار بردن قواعد خشونت زدائی، ميزان خود‌انگيختگی ( = استقلال و آزادی هر انسان) جامعه را به حداکثر رساند تا که همگان به کار متحول کردن جامعه خود به جامعه باز و برخوردار از جمهوری شهروندان، برخيزند. بکاربردن خشونت متراکم در مرگ و ويرانگری، را اسلام، به مثابه بيان استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت، غير ممکن می‌کرد. اين‌شد، که نخست اين اسلام، اسلامی کنار گذاشته شد که پيروزی گل بر گلوله را ممکن ساخته بود. به جای اين دعوی نادرست و پرتناقض، ماجرای ستيز اسلام فيضيه با اسلام بنی‌صدر را بايد به ياد نسل امروز، آورد.

اما در جهت دادن به خشونت، آقای خمينی و رهبران حزب جمهوری اسلامی تنها نبودند، تمامی گروه‌های سياسی، به استثنای جانبداران انديشه راهنمائی که بيان استقلال و آزادی بود، در اين جنايت سياسی شرکت داشتند. اينک بر پرسش کننده‌است که از خود بپرسد: ازچه رو، اين واقعيت بس عيان را نمی‌شنود و دروغی را می‌شنود که «تأکيد بر انگيزه‌های دينی در مبارزه سياسی» است؟ چرا راست با دروغ را جانشين می‌کند؟ بر او و ديگران است که بدانند تشکيل «نهادهای انقلاب» از سوئی و دست زدن به «قيامهای مسلح» از سوی ديگر و اين دو عمل از سوئی و گروگانگيری و محاصره اقتصادی و تجاوز عراق به ايران و... از سوی ديگر را انحراف مسير انقلاب نمی‌گويند. بازسازی استبداد وابسته می‌گويند که همه آنها که اين يا آن مرام قدرت را در سر داشتند، در آن شرکت کردند و خود نيز قربانی آن شدند.

بر پرسش کننده‌است که بداند مسير يک انقلاب را نمی‌توان منحرف کرد. انقلاب به مسير خود ادامه می‌دهد. انقلاب تا رسيدن به هدف، به مسير خود ادامه می‌دهد اگر شرکت کنندگان درآن، تجربه را رها نکنند. بديهی است وقتی خشونت انباشته در مرگ و ويرانی بکار می‌افتد، رها نکردن تجربه اراده‌ای از پولاد می‌خواهد و اين اراده را پهلوانانی دارند که تجربه را ادامه می‌دهند، نخست از رهگذر الگوی هدفی شدن که انقلاب دارد.

۳ - اين حکم که چون سانسور شديد در ايران برقرار است، شهروندان غير مذهبی از نظرهای بنی‌صدر آگاه نيستند،

۳/۱. مسئوليت را از دوش آن شهروندان برداشتن است و با مسئوليتمندی انسانهای حقوقمند در تناقض است. حل تناقض به اين‌است که هم آنها و هم قشرهای مذهبی، خود را مسئول بدانند و به حقوق ذاتی خويش، از جمله حق آگاه شدن، عمل کنند. از سانسورها که يک جامعه قربانی آن می‌شود، آنهايی که مردم خود بکار می‌برند، بسيار بيشتر و کارسازتر هستند. از جمله آن سانسورها، يکی همين توجيه است که پرسش کننده بکار برده‌است: وقتی توجيهی بر حقوق و مسئوليت انسان پرده غفلت می‌کشد، سانسور است و از نوع خطرناک‌ترين نوع سانسورها است. ايران امروز، بيشتر از هر سانسور ديگر از اين نوع سانسور رنج می‌برد که مردم کشور خود آن را، برای توجيه زيست در استبداد، می‌سازند.

۳/۲. آيا راه‌حل هم‌آواز شدن با «شهروندان غير مذهبی» و يا «قشرهای مذهبی» است؟ نه. زيرا هريک از اين دو راه‌حل، زيستن در استبداد است. آيا راه‌حل در کنار گذاشتن انديشه راهنما است؟ نا ممکن است. حياتمندی نياز به انديشه راهنما دارد. آيا راه‌حل، انديشه‌راهنمای لائيک است؟ نه. زيرا لائيسيته انديشه راهنما نيست. دو کاربرد بيشتر ندارد: يکی کاربرد در انديشه راهنمائی که بيان استقلال و آزادی است برای خالی کردن دولت از دين و مرام و پرکردنش از حقوق و روابينی پيروی از اين دين يا آن مرام و ديگری، برخوردار کردن دولت از بيان قدرت و چماق کردن لائيسيته برای قرق کردن عرصه از هر دين و مرام مزاحم آن بيان. آيا راه حل، رها کردن اسلام بمثابه بيان استقلال و آزادی و گرويدن به بيان قدرتی با صفت دينی و يا غير دينی است؟ به کدام بيان قدرت بايد گرويد؟ الگوی موفق کدام است؟ در ايران و در دنيا آن بيان قدرتی که در بن‌بست نيست و می‌توان پذيرفت کدام است؟ آيا درب عقل را بر روی حقيقت و واقعيت بستن به اين عذر که رژيم دين را ايدئولوژی خشونت‌گری کرده ‌است، ستم بزرگ به خود نيست؟ آيا درست به همين دليل نيست که می‌بايد دين را بمثابه بيان استقلال و آزادی و پيشنهاد روشهای خشونت زدائی باز جست؟

روشی که با نوشته پرسش کننده بکار می‌برم، بی‌خدشه‌ترين روشها است. زيرا دروغ را با رفع تناقض راست می‌کند. پس بر او و هر ايرانی و هر انسانی است که اين روش را بياموزد و در نقد بکاربرد. هرگاه چنين کند، می‌بيند اسلام ستيزی گريز از حقوق خويش و بدترين نوع سانسورگری است. زيرا ستيز جز بکاربردن زور نيست و بکاربردن زور، حقيقت را آشکار نمی‌کند، آن را در تاريکی بيشتر فرو می‌برد. راه‌کار وجود دارد: اسلام بد، از راه نقد، يعنی يافتن و رفع تناقضها، با بکاربردن همين روش که من در اين کار و درکارهای ديگر، از جمله اسلام بيگانه شده در بيان قدرت بکاربرده‌ام، بيان استقلال و آزادی می‌گردد.

٭ نقد مقدمه پرسش و پاسخ به پرسش:

استفاده من «از اصطلاح‌ها و کلمه ‌های چند پهلو و دارای ايهام»:

۱ – از توحيد شروع می‌کنم. آيا کلمه توحيد چند پهلو است و دارای ايهام است؟ آيا در زبان آزادی، کلمه‌ها می‌توانند چند پهلو باشند و دارای ايهام؟ نه. اين در زبان قدرت است که کلمه‌ها و اصطلاح‌ها و جمله‌ها، بن‌مايه‌ای از قدرت (= زور) پيدا می‌کنند. باوجود‌اين، کلمه‌هائی هستند که نمی‌توان بن‌مايه آنها را زور گرداند. مگر به نگاه داشتن کلمه و تغيير معنای آن و آن معنی را در ذهن‌ها نشاندن. توحيد، امامت، عدل، استقلال، آزادی، حق، از اين نوع کلمه‌ها هستند. پوپر، براين‌نظر است که افلاطون بانی اين تقلب بزرگ بوده‌است.

۲ – بدين‌قرار، کلمه‌ها نه چند پهلو و نه دارای ايهام هستند. کلمه نمی‌تواند دارای ايهام باشد، اين ذهن است که گرفتار ايهام می‌شود. در حقيقت، تقصير ذهن است که به پای کلمه نوشته می‌شود. ذهن‌هائی که گرفتار دشمنی با کلمه‌ها می‌شوند، ايهام ذهن خود را ، که تقصير خود آنها است، به کلمه‌های بی‌تقصير نسبت می‌دهند تا دشمنی خود را با آنها توجيه کنند. غافل از اين‌که کاری جز سانسور خود نمی‌کنند. و نيم قرن کار مداوم بنی‌صدر جز رهاکردن ذهن‌ها از ابهام و ايهام نبوده است و او همچنان براين کار است.

۳ – بن‌مايه ابهام و ايهامی که پرسش کننده درآن است، اين‌است که گمان می‌کند کلمه توحيد صفت دينی دارد و بدين‌خاطر، بکار بردنش، در عرصه‌های ديگر چند پهلو کردن سخن می‌شود. غافل از اين‌که کلمه‌ها را هيچ دينی نمی‌سازد. انسانها در طول زمان می‌سازند برای رساندن معنا و بسا معنی‌هائی. اما اين انسانها تغيير می‌کنند. طرزفکرهاشان تغيير می‌کنند و با تغيير طرز فکر، معانی کلمه ها را نيز تغيير می‌دهند. بدين‌سان، چند پهلوئی صفت ذهن‌ها و ناشی از گوناگونی ذهنيت‌ها است.

۴ – اصلها نيز ساخته‌های دين‌ها نيستند. حقوق نيز ساخته‌های دين‌ها نيستند. در زندگی، در هستی، هستند. چون هستند، دين‌ها از آنها سخن می‌گويند و نه چون دين‌ها از آنها سخن می‌گويند هستند. اما اين واقعيت را تا عقل استقلال و آزادی خويش را بازنيابد، آن‌سان که هست نمی‌بيند. وارونه می‌بيند اين‌است که چند پهلو بينی ناشی از طرز فکر و ابهام و ايهامی که ذهن بدان گرفتار است را به کلمه نسبت می‌دهد.

به وجود موازنه عدمی، ايرانيان نخستين کسان بودند که پی برده‌اند. اصول پنج‌گانه‌ای که ارکان هر موجود زنده‌ای را تشکيل می‌دهند، در زندگی است که هستند. هرکس در خود بنگرد، می‌بيند مجموعه‌ای از اجزاء است (توحيد) و اين اجزاء بايکديگر در رابطه‌اند و همساز فعال می‌شوند (ساختها و سامانه‌ای از ساختها و برخوردار از اطلاعات) و رهبری دارد که وقتی زندگی را عمل به حقوق و بکاربردن همآهنگ استعدادها و فضلها می‌کند، خودانگيخته‌است و هدفش رشد در استقلال و آزادی است (امامت) و فعاليتهای موجود زنده جهت و مسير دارد و وقتی عمل به حق هستند، اين مسير خط مستقيم می‌شود (خط عدالت) و زندگی هدفمند است (هدفداری = معاد). هرگاه کسی بخواهد در شناخت روش علمی بکاربرد، و خويشتن را بمثابه انسان خودانگيخته بازشناسد، ناگزير می‌بايد اين ۵ اصل را شناسائی کند. انکار کردن اين اصول، انکار هستی‌مندی خويش است. کاربايسته، رها کردن کلمه‌ها از بن‌مايه زور است. بدون دادن معانی که بن‌مايه‌ای از زور دارند، ممکن نبود و نيست به آنها معانی بخشيد که دين بمثابه بيان قدرت به اين اصول بخشيده‌ است. اگر او ويژگی‌های حق را نيز بشناسد، شناسائی او دقيق‌تر نيز می‌شود.

اينک بر پرسش کننده و هرکس ديگری است که در اين اصول انديشه کند. هرگاه تناقض يا تناقضهايی می‌يابد، بازشان گويد و رفعشان کند، تا اگر واقعيت و حقيقت جز اين‌است شناخته ‌آيد. و اگر تناقضی درآنها نيافت، پس راست و سخن حق است و نپذيرفتن و بکار نبردن آنها دور از شأن انسان است .

۵ – بديهی است دينی که اين اصول را اصول راهنمای خود می‌کند، هرگاه بيان قدرت باشد، کلمه‌ها را نگاه می‌دارد و معانی آنها را تغيير می‌دهد. اگر دينی چنين کرده باشد، راه‌حل انکار واقعيت و حقيقت، يعنی اين اصول نيست، تناقض زدائی از معانی است که دين قدرتمدار به آن داده ‌است. انکار اصولی که ارکان زندگی را تشکيل می‌دهند، خلاء پديد می‌آورد و اين خلاء را قدرت (= زور ) پر می‌کند. بنگريم انکارکنندگان زورباور و بکاربرنده زور شده‌اند ياخير؟:

۵/۱. در طول تاريخ، انکار توحيد، با قبول ثنويت انجام گرفته است و ثنويت سه نوع بيشتر نجسته است:

● نوع اول، ثنويت تک محوری: يک محور فعال و يک محور فعل پذير. اين ثنويت به رواج ترين نوع ثنويت است.

● نوع دوم، ثنويت دومحوری: هردو محور، در روابط قوا و نسبت به يکديگر فعال و فعل پذير هستند. اما بنابراين که در روابط قوا، کار به نابرابری می‌انجامد، اين نوع ثنويت استحاله می‌جويد به ثنويت تک محوری.

● نوع سوم، ثنويت ديالکتيکی که بنابرآن، دو ضد، به نوبت، فعال و فعل پذير می‌شوند. چنان‌که در نظام سرمايه‌داری، نخست بورژوازی فعال است و طبقه کارگر را پديد می‌آورد اما بتدريج، پرولتاريا بزرگ و فعال و بورژوازی فعل‌پذير می‌شوند.

طرفه اين‌که هر سه ثنويت، نيازمند توحيد هستند. چراکه تا مجموعه‌ای پديد نيايد، محور فعال و غير فعال وجود پيدا نمی‌کنند. سومی با توحيد آغاز می‌شود و با توحيد نيز به پايان می‌رسد: جامعه بی‌طبقه ابتدائی و جامعه بی‌طبقه انتهائی. انگلس گمان برده بود توحيد را عربها کشف کرده‌اند. ای کاش در زندگی خود تأمل می‌کرد و ارکان زندگی خويش را همان‌سان که هستند می‌يافت.

در هر سه نوع ثنويت، اصل بر روابط قوا است. غافل از اين‌که براين اصل، زندگی پديدآمدنی نبود. و نيز غافل از تناقض‌های موجود در ادعای خويش و اين واقعيت که اگر تناقضهای قول خويش را شناسائی می‌کردند، اصول پنج‌گانه را باز می‌شناختند و بدان، بيان استقلال و آزادی را باز می‌يافتند و زندگی‌ها عمل به حقوق می‌شدند. برسم امتحان و روش آموزی، تناقضهای هريک از اين سه ثنويت را می‌يابم و رفع می‌کنم:

۱- هر سه ثنويت ساخته ذهن برای توضيح رابطه قوا هستند و در هستی وجود ندارند. هيچ موجودی بر وجود اين ثنويتها گواهی نمی دهد. در حقيقت، ثنويت‌ها يک جزء واقعی دارند که هر پديده‌ای وجودش را از آن دارد و آن توحيد است و يک جزء، دو محور، که ذهن آن را ساخته‌است و وجود ذهنی بيش ندارد. اين جزء بکار توضيح پديده حياتمند نمی‌آيد، بکار توضيح رابطه قوا ميان پديده‌ها می‌آيد. اين توضيح نيز واقعيت را گزارش نمی‌کند. دلخواه توضيح کننده را بيان می‌کند. هرگاه بخواهيم تناقض را رفع کنيم، ناچار، می‌بايد ساخته ذهن را که دروغ است، حذف کنيم. و

۲ – ثنويت‌ها با حيات تناقض دارند. در حقيقت، اگر اصل بر روابط قوا بود، زندگی نبود و هيچ موجود زنده‌ای نيز نبود. چراکه رابطه قوا يعنی رابطه‌ای که تخريب و حذف می‌کند. پس دو طرف تخريب می‌شوند و تخريب می‌کنند. از تخريب حيات پديد نمی‌آيد، مرگ پديد می‌آيد. باز رفع تناقض ثنويت با حيات، به حذف ثنويت است. و

۳ – در زندگی هر موجود و در رابطه انواع آفريده‌ها بايکديگر، روابط قوا پديد می‌آيند. چنانکه اگر کسی به سرطان مبتلی شود، در تن او، سرطان محور فعال و اندام او محور فعل پذير می‌شوند و مرگ سرانجام بيمار می‌گردد. اين رابطه، هم تصديق ربط مستقيم ثنويت با مرگ و ربط مستقيم توحيد با زندگی و هم تصديق طبيعی بودن سلامت و عارضه بودن بيماری را می‌کند. بدين‌قرار، رفع عارضه به حذف ثنويت و بانی آن، سرطان است.

در رابطه دوکس نيز، بنابراين که هر انسان استعداد انس و دوستی دارد، دوستی طبيعی و دشمنی عارضه است. دوستی ترجمان توحيد و دشمنی ترجمان ثنويت است. هرگاه آدمی بدان حد بيمار فکری و روانی نباشد که تضاد را اصل و توحيد را فرع بيانگارد، در رفع دشمنی خواهد کوشيد و اگر بيمار بماند، بر دشمنی خواهد افزود و خود را يا با اين توجيه مرگبار قانع خواهد کرد که «تضاد عامل رشد» است و يا خود را به اين فريب خواهد سپرد که دشمن من شر مطلق است. کوری ناشی از دشمنی سبب می‌شود که تناقض در پندار و گفتار و کردار خويش را نبيند و خويشتن را به مرگ، در زندان تنهائی، باحصارهای بلند از دشمنی، محکوم ‌کند. مرگی فرآورده انواع شکنجه‌های روانی و جسمی.

۴ – ثنويتها اصول راهنمای دستگاه‌های فلسفی قدرت محور و انواع بيان‌های قدرت هستند. عقلهای قدرت محور، موازنه عدمی و توحيد را نمی‌توانند حتی تصور کنند. از اين‌رو است که وقتی دين در بيان قدرت از خود بيگانه می‌شود، به کلمه معنائی را می‌دهند که ضد آن‌است: ثنويت تک محوری. بنابراين معنی، جبر جانشين استقلال و آزادی انسان می‌شود. خداوند قدرت (= زور) مطلق و انسان ناتوانی فعل پذير می‌گردند. حال اگر توجه کنيم که الف - زور از رابطه قوا پديد می‌آيد و متعين است و زور مطلق ضعف مطلق است و خداوند نمی‌تواند زور مطلق باشد و ب- از حق جز حق صادر نمی‌شود، تناقض را يافته و قابل رفع کرده‌ايم: خداوند توانائی مطلق می‌شود و انسان، آفريده حق، بنابراين،حقوقمند و توانائی نسبی، می‌گردد. موازنه عدمی بيانگر رابطه انسان مستقل و آزاد و توانائی نسبی با خداوند استقلال و آزادی و توانائی مطلق می‌شود و

۵ – قائل شدن به ثنويت در هستی، حاصل متعين انگاری هستی است. اما دربالا ديديم هرگاه ثنويت وجود عينی می‌داشت هستی مادی نيز نبود. و چون ثنويت نيست، هستی در ماده ناچيز نمی‌شود و ماده به يمن وجود نامتعين، رها از جبر است. نخستين دو حاصل اين تناقض زدائی، يکی بازکردن افق دانش تا بی‌نهايت و ديگری، رها شدن از بيان‌های قدرت و يافتن بيان استقلال و آزادی و راهنمای پندار و گفتار و کردار کردن آن‌است.

۶ – ثنويت بمثابه ساخته ذهن نيز ساخته‌ای متناقض است. چراکه اگر ثنويت هستی‌مند باشد، پس توحيد نبايد باشد. حال آنکه نخست می‌بايد مجموعه‌ای باشد تا ذهن بتواند، در آن، دو محور را تصور کند. پس، توحيد پيش از ثنويت وجود دارد و هستی بخش است. و اگر ثنويت پديد آيد، عارضه است و هرگاه درمان نشود، مرگ می‌آورد. به سخن ديگر، سازندگان اصلهای راهنمائی که ثنويت‌ها هستند، غافل بوده‌اند که توحيد را تصديق و ساخته ذهن خود را که ضد آن‌است تکذيب می‌کنند.

بدين قرار، در زبان آزادی، از توحيد شفاف‌تر نيست و هرگاه بخواهی آن را مبهم و «چند پهلو» بگردانی، نياز به زبان و هم بيان قدرت پيدا می‌کنی و معنائی که بدان می‌دهی، تناقض و بسا تناقضها دارد که دروغ بودن تعريف را به فرياد باز می‌گويند.

می‌ماند پرسش من از پرسش کننده و همه ديگر ايرانيان: اين‌امر که اصل راهنمای ولايت فقيه ثنويت تک محوری، ضد کامل توحيد است، عيان است. مخالفت با اين رژيم، چرا شما را به مخالفت با ثنويت تک محوری، که اصل راهنمای اکثريت بزرگی از انسانها است – که اگر جز اين بود ولايت مطلقه فقيه استقرار نمی‌جست – و دونوع ثنويت ديگر بر نمی‌انگيزد و شما را به جان توحيد می‌اندازد که، بدون آن، نه وجود می‌يابيد و نه استقلال و نه آزادی و نه حقوق ديگر انسان، حتی قابل تصور می‌شوند، چه رسد به تعريف شفاف؟ از چه رو است که اهل دانش بی‌غرض تعريف بنی‌صدر از توحيد را روشن و راه‌حل می‌دانند و شما «چند پهلو» و دارای ايهام؟ به تازگی، آقای دلخواسته مقدمه اقتصاد توحيدی را به انگليسی برگردانده و انتشار داده‌است. ارزيابی زير، از آقای داويد هوويلر David Huwiler، رئيس دانشگاه امريکائی بلغارستان است که به تازگی، خود را بازنشسته کرده‌ است. او، در ۲ دسامبر ۲۰۱۳، به آقای دلخواسته نوشته است:

●«تبريک به خاطر انتشار مقدمه اقتصاد توحيدی نوشته ابوالحسن بنی صدر:

مفهوم توحيد بس جالب توجه است. در ورای بکاربردنش در نظريه سياسی و اقتصادی، راه و روشی است برای درک واقعيت. تجدد وجدان را چند پاره کرده است و توحيد بسا راه و روشی‌است برای شعور بر پيوند و همبستگی متقابل اعضائی که يک کليت را تشکيل می دهند.

بدين قرار، مستقل از زمينه خدا شناسيش، توحيد يک مفهوم عمومی است. من از بسطی که توحيد در زبان بنی‌صدر يافته‌است، تکان خوردم. ديگر سنتهای بزرگ خداشناسی از آن غافل بوده‌اند. به تازگی، « The Experience of God » را می‌خواندم. درآن، داويد بنتلی هارت Hart David Bentley، خدا شناس و فيلسوف، در اندريافتهائی که اکثر مذاهب جهان از خدا دارند، مفهوم خدا را می‌کاود. در بحث از يکتا پرستی، او نکته‌ای را می‌گويد که می‌تواند تصديق تعريف بنی‌صدر از توحيد باشد: سخن گفتن شسته رفته (صحيح) از «خدا» - بکاربردن کلمه در معنائی که در اديان،يهود و مسيحی و اسلام و مذهب سيک و هندوئيسم و بهائی، بخش عمده‌ای از پاگانيسم باستان و ... دارد – سخن گفتن از يک سرچشمه بی‌پايان از هرآنچه ابدی، دانای و توانائی مطلق و حضور مطلق، بی‌نياز از علت، زاده نشده و وجود کامل دارای همه اين صفات، که بدين‌خاطر نسبت به همه چيز مطلقا بلاواسطه و درونی، است. خدائی که اين‌سان درک می‌شود، در بيرون جهان و در برابر آن نيست، خود جهان نيز نيست. او يک «موجود» همانند يک درخت و يک کفش دوز و يا خدائی که موجودی باشد و يا شئی‌ای در مجموعه اشياء نيست. مطلقا شئی نيست. بعکس، هرآنچه می‌زيد، زندگی خود را بطور مستمر از او دريافت می‌کند. او خالق ازلی و ابدی همه آفريده‌ها است. همه چيز (هرگاه بخواهيم زبان متون مسيحی را بکار بريم) زندگی و حرکت و بودن خويش را از او دارد. در يک معنی، او در«ورای بودن» است. اگر «بودن» را هرآنچه مطلق نيست، هرآنچه پايان پذير است، بدانيم.

به سخن ديگر، او «خود هستی» است. بدين صفت، او منشاء پايان ناپذير تمامی واقعيتها است. مطلقی است که همه ممکن‌ها همواره وابسته به او هستند. واحد و بسيطی است که همه آفريده‌های گوناگون و مرکب و پايان پذير از او هستند.

بازگرديم به نظريه اقتصادی: بنابر رويه، ما اين و آن انتخاب را می‌کنيم: سرمايه داری يا سوسياليسم، آزادی يا امنيت، پيشرفت يا حفظ محيط زيست. آنچه ما گم کرده‌ايم توحيد و پيوستگی چيزها به يکديگر و درک اين معنی است که رشد منابع اقتصادی جدا از رشد انسان، رشد جامعه، رشد طبيعت و منابع معنوی نيست. کودتای ۱۹۸۱ برضد بنی‌صدر فرصت اثبات کارآئی الگوی بديل را از ميان برد».

يادآور می‌شوم که ماکسيمو کچاری، فيلسوف ايتاليائی همانند اين ارزيابی را به عمل آورده‌است:

«کف زدنهای ما ايتاليائيها برای آقای بنی‏صدر، اميدوارم آگاهانه باشد. اميدوارم اين آگاهی وجود داشته باشد که در صحبتهای بنی‏صدر، نه نظر ماکياول، نه قول ماکس وبر، نه فکر مارسيليو دی پادوا و نه انديشه اسميت وجود دارند. از فرهنگ سياسی سخن گفت که هيچ کلامی از اين شخصيتها در آن نبود. با سياست زدگی غربی ما که بر پايه بينشهای اين صاحب نظران است، تفاوت بسيار دارد.

در ديد مدرن غربی معاصر، تمام سعی بر اينست که همه آنچه را بنی‏صدر سعی در توحيدشان می‏کند، از يکديگر جدا کنيم. سعی بنی‏صدر بر اينست که اينها به توحيد برسند در صورتی که ما غربيها، بر عکس، همه را از يکديگر جدا می‏کنيم».

روژه گارودی، فيلسوفی که زمانی عضو حزب کمونيست فرانسه و رئيس مؤسسه مارکس بود و... نيز.

● و در باره «انقلاب اسلامی» فراوان توضيح داده‌ام: انقلاب اسلامی يا به معنای انقلاب در اسلام بقصد بازيافت آن بمثابه بيان استقلال و آزادی است که نشريه انقلاب اسلامی درخدمت آن بوده‌است و هست و هدفهايش در سايت انقلاب اسلامی بطور مداوم در دسترس مراجعه کنندگان هستند و يا بمعنای انقلابی است که اسلام بمثابه بيان استقلال و آزادی و رشد برميزان عدالت اجتماعی، انديشه راهنمای آن بوده‌است. هردو معنی شفاف و سر راست هستند.

● کلمه «ناموس» را هيچ‌گاه در دين بکار نبرده‌ام. در جامعه شناسی تاريخی خانواده، بکاربرده‌ام بدين‌خاطر که بيانگر يک نوع از رابطه‌های مرد با زن، بوده‌است و هست.

بدين‌قرار، مشکل در زبان بنی‌صدر نيست. او همه عمر در ابهام زدائی کوشيده ‌است. کوشيده‌است روش علمی کار را بيابد و بکاربرد. کوشيده‌است با تناقض زدائی، کدر را شفاف کند. کوشيده‌است عقل خويش را مستقل و آزاد کند. کوشيده‌است موازنه عدمی را اصل راهنما کند. کوشيده‌است پندار و گفتار و کردار را از زور خالی کند. کوشيده‌است زبان قدرت را با زبان آزادی جانشين کند. چنان که کلمه‌ها يک و همان معنی را داشته‌باشند و کلمه‌ها و جمله‌ها بن‌مايه‌ای از زور نداشته‌ باشند. زيرا می‌داند که زبان قدرت، از جمله، ابهام ساز است. اين کوشش نيز مورد توجه کاچاری شد.

امروز، او نمی‌تواندبگويد موفقيتش کامل است. اما می‌تواند به پرسش کننده و هر انسان ديگری بگويد که بدين کوشش انسان به زندگی معنی می‌دهد. زندگی را بس شاد و دلپذير و سرشار از اميد و شجاعت می‌کند.

با اين‌همه، عقلهای قدرتمدار که دلها را پر از غرض و کين می‌کنند، هرچه خود می‌سازند را به بنی‌صدر نسبت می‌دهند. او و دوستانش، در محاصره آتشی هستند که زورپرستان برگرداگرد آنها از دروغ و ناسزا و بهتان برافروخته‌اند. در تاريخ ايران، هر بار کسانی که برحق ايستاده‌اند، در اين حلقه، قرارگرفته‌اند. آنها که از ايستادن برحق خسته و مأيوس نشده‌اند و روش، دروغ زدائی از راه يافتن تناقضها و رفع آنها بکار برده‌اند، آتش را برخود سرد کرده و عامل ادامه حيات ملی ايرانيان گشته‌اند. علائم شکسته شدن حصار سانسور نمايانند و آتشها دارند سرد می‌شوند و اميد که او و دوستان او از کوشش باز نايستند و، اين‌بار، تجربه انقلاب ايران قرين موفقيت بگردد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016