چهارشنبه 1 آبان 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

قدرت چيست؟ ابوالحسن بنی‌صدر

ابوالحسن بنی‌صدر
اين واقعيت که اکثريت بزرگ در جامعه‌ها زير سلطه اقليت کوچک هستند، به ما می‌فهماند اکثريت بزرگ، به ميزانی که خلاء حقوق و دانش و فن و خلاءهای ديگر را با زور پر می‌کند، سلطه‌پذير می‌شود. بسا نمی‌داند زوری که اقليت برای سلطه بر او و بهره‌کشی از او به‌کار می‌برد، نيروئی است که از او می‌ستاند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


پاسخ به پرسشهای ايرانيان
از ابوالحسن بنی صدر


يادآوری: آنها که تا ويژگی چهاردهم را در نوشته پيشين خواندهاند، ميتوانند از ويژگی پانزدهم، به خواندن آغاز کنند.
٭ پاسخ پرسش اول: قدرت چيست و چگونه پديد ميآيد:
نخست بدانيم که قدرت معنائی جز توانائی دارد. توانائی صفت و بيانگر استعدادها و فضلهای انسان است: توانائی انديشيدن، توانائی علم جستن، توانائی رهبری کردن و... و در زبانهای غربی، قدرت، دست کم ۶ معنی جستهاست:
توانائی و توانائی قانونی انجام کاری و سلطه يکی بر ديگری و خاصه يا خاصههای کسی و يا مادهای و اختيار در سلسله مراتب (تحت امر مافوق بودن مادون) در هريک از بنيادهای جامعه و حوزه اختيار (قوه مجريه و قوه مقننه و قوه قضائيه) و آمريت و يا حاکميت دولت.
درگذشته، قدرت داشتهای تصور ميشد که هرکس به ميزانی که آن را داشت، بر کس و يا کسانی که آن را نداشتند، آمريت و سلطه ميجست (۱). اما در دهههای اخير، اين پرسش بميان آمد: آن داشتهای که قدرت است چيست؟ چون اين نوع از قدرت از خود وجودی نداشت، فيلسوفان و جامعه شناسان پذيرفتند که اين رابطه مسلط – زير سلطه است که آن را قدرت مسلط بر زير سلطه بايد خواند. بدينقرار، بدون چنين رابطهای قدرت وجود ندارد و چند و چونئ هر رابطه چند و چون قدرت است.
در ذهن اکثريت بزرگ مردم، در جامعههای مختلف، قدرتی که بيانگر رابطه مسلط – زير سلطه گشته، توانائی را از يادها برده است. راستی اينست که قدرت جانشين توانائی شدهاست. چنانکه خداوند قادر را نه خداوند توانا که خداوند مطلقا زورمند تصور ميکنند. از اينرو است که رابطه با او را نه رابطه توانائی نسبی_(انسان ) با توانائی مطلق(خدا ) که رابطه بی زور با مطلقا با زور باور کردهاند. لذا، نه از راه بکار انداختن استعدادهای خويش (= توانائی) که از راه بی توان گرداندن خود با او رابطه برقرار ميکنند. نتيجه خود ناتوان (= بی زور) انگاری اين شده است که ۹۹ درصد مردم جهان، به اندازه ۱ درصد ثروت دارند و اين ۱درصد برآنها ولايت مطلقه دارد. قدرت، سلطه اين ۱ درصد با آن ۹۹ درصد است.

قدرت را به ويژگيهايش بشناسيم:
۱ – قدرت وجودمند نيست. وقتی رابطهای رابطه مسلط – زير سلطه است، اين رابطه را قدرت گويند. پس آنچه هست اين رابطه است. بدينقرار، ولايت کسی بر ديگری، چه رسد ولايت مطلقه فقيه بر يک جامعه، ترجمان بکار رفتن زور توسط مسلط بر زير سلطه است. چون در رابطه قوا، ولايت جز بکار بردن زور، نيست و نميتواند باشد، ولايت مطلقه فقيه، در حقيقت، اختيار مطلق به زوردادن، بنا بر اين، نافی خدا و حقوق انسان، از جمله، حقوق و کرامت انسانی مدعی داشتن ولايت مطلقه است.
۲ – چون قدرت بيانگر چند و چون موقعيت مسلط نسبت به زير سلطه است، بمثابه موقعيت مسلط و موقعيت زير سلطه، فرآورده تضاد است. بدينسان تضاد، ذاتی هر رابطه قوائی است. به سخن ديگر، هرگاه بخواهيم بدانيم از چه نوع قدرتی سخن بميان است، ناگزيريم بدانيم موقعيتها از چه نوع تضادی پديد آمدهاند.
۳ – با وجود اين که قدرت هستيمند نيست، هستيمندی وجود دارد که در رابطه مسلط – زير سلطه، تغيير جهت ميدهد و ويرانگر ميشود و آن نيرو است. نيرو، در حال طبيعی خود، بکار زندگی ميآيد. اما، در رابطه مسلط – زير سلطه، زور ميشود و در مرگ آوری و ويرانگری نقش پيدا ميکند. زور همان نيروی وجودمند است اما تغيير جهت دادهاست. لذا، بمحض گسستن رابطه مسلط – زير سلطه، طبيعت خويش را که نيرو است، باز مييابد. توجه به اين ويژگی، تا بخواهی مهم است. چرا که اگر ۹۹ درصد زير سلطه ها بدانند زوری که ۱ درصد در نگاه داشتن آنها در موقعيت زير سلطه بکار ميبرد، همان نيروئی است که از آنها ميستاند، چاره کار را که بيرون رفتن از روابط مسلط – زير سلطه است، در مييابند و بسا با جانشين کردن رابطه قوا با رابطه حق با حق يا رابطه های آزاد، جهان را سرای استقلال و آزادی انسان ميکنند.
۴ – با اين که قدرت وجودی از آن خود ندارد، همه او را «ميبينند» و ميخواهند. درهمه جا حاضر است. اندازه مرگ و ويرانگری در هر جامعه و در جامعه جهانی، گويای حضور اين خدای نامرئی در زندگی انسانها است. همگان آن را ميبينند و برايش وجود مستقل قائل ميشوند. اما اگر از آنها بپرسی قدرت چيست؟ نميتوانند پاسخ روشنی به اين پرسش بدهند. چراکه قدرت اين ويژگی بس فريبنده را دارد که بی وجود خود را حجاب می کند و واقعيت را ميپوشاند: انسانها قدرت بی وجود را ميبينند اما رابطه مسلط – زير سلطه را که ميان خود برقرارکردهاند، نميبينند. اگر اکثريت بزرگ ميدانست که قدرت همين رابطه است و برآن ميشد آن را تغيير دهد، دنيای ما دنيائی ديگر نميشد؟
احتمال دارد خوانندگان بپرسند: پول از خود وجودی ندارد و قدرت نيست؟ پاسخ ميدهم: نه، پول، منهای روابط قوا، وجود ندارد. خريد و فروش، يکی از رابطههای قوا است. بسيار رابطههای قوای ديگر وجود دارند که پول ترجمان چند و چون آنها است. از آنجا که انسانها پول را ميبينند و رابطههای قوا را نميبينند، پول خود عاملی ميشود که در انقياد بيشتر آنها بکار ميرود.
۵- اينک که می دانيم قدرت، بيانگر رابطه مسلط – زيرسطه است، ميتوانيم بدانيم چرا قدرت بی قرار است. بی قراری ذاتی رابطه مسلط – زير سلطه است. زيرا بمحض تغيير رابطه، موقعيت و وضعيت دو طرف رابطه تغيير ميکنند. اگر رابطه قطع شود، چون رابطه نيست، قدرت نيز نيست. از اينرو،
۶ – قدرت بدان خاطر که مثل جيوه بی قرار است، بيشتر از اين، چون با بريدن رابطه نيست ميشود، دارندگان موقعيت مسلط نياز دارند به دوام رابطه مسلط – زير سلطه. زيرا اگر قرار بر ناپايداری اين رابطه باشد، با رها شدن دو طرف از اين رابطه، قدرت نيست ميشود. بدينخاطر است که باورهای دينی و مرامی و نظام ارزشی و اخلاق و قانون و نيز نيروهای محرکه اسباب ذهنی و عينی دوام رابطه مسلط – زير سلطه را فراهم ميآورند: موقعيتها در سلسله مراتب اجتماعی، توجيه ميشوند. تبعيض ها بسود «برتر»ها توجيه ميشوند. ناتوانی اکثريت بزرگ توجيه ميشود. ترسها و یأسها توجيه ميشوند. و... نيک که بنگری، ميبينی چند وچون دين و اخلاق و نظام ارزشی توجيه کننده روابط قوا هستند. از اينرو است که جامعه برای آنکه جامعه انسانهای مستقل و آزاد بگردد، نيازمند بيان استقلال و آزادی است تا اعضای آن بتوانند رابطه زور با زور را با رابطه حق با حق جانشين کنند.
۷ – ويژگی بس مهم ديگر قدرت اينست که نميتواند فراگير بگردد. زيرا تمامی رابطههای انسانها رابطه قوا نميشوند. چراکه اگر رابطه قوا بشوند، تضاد همه با همه جامعه را منحل ميگرداند. اين ويژگی ما را آگاه ميکند که رابطه طبيعی رابطه حق با حق است. برای اين که هم حق هستيمند است و زندگی در گرو عمل به حق است و هم اندازه رابطه های حق با حق، ميزان سلامت هر جامعه و ميزان توليد و بکار رفتن نيروهای محرکه را در رشد، بدست ميدهد. پس اگر بخواهيم بدانيم ايرانيان چرا اسير ولايت مطلقه فقيه هستند و رشد نميکنند، ميبايد ببينيم سهم کدام يک از دو رشته رابطهها، رابطه زور با زور و رابطه حق با حق، در مجموع رابطهها بيشتر است.
قدرت ويژگيهای تعيين کننده ديگری دارد که ذاتی رابطه مسلط – زير سلطه هستند:
۸ – تمرکز طلب است و مدام بايد برخود بيفزايد تا برجا بماند. اما قدرت که از خود وجودی ندارد، چگونه ميتواند تمرکز طلب باشد وقتی در بقا، نيازمند بزرگ شدن باشد؟ پاسخ اينست: رابطه مسلط – زير سلطه، يک رشته ديناميک ها ببار ميآورد. ديناميکهای رابطه مسلط – زير سلطه، را پيش از اين، مطالعه کردهام (از جمله در کتاب توتاليتاريسم)، اينک خاطر نشان ميکنم که وقتی می توانيم بگوئيم قدرت بکار نرفت و يا نميرود، که رابطه مسلط – زير سلطه قطع شده باشد و يا قطع بگردد. چرا که با قطع رابطه، قدرت نيز وجود ندارد. پس دائم ميبايد بکار رود. ميپرسيد قدرتی که رابطه است، چگونه دائم بکار ميرود؟ پاسخ اينست که باز قدرت پوشش است برای اين که ما انسانها نبينيم آنچه بکار ميرود نيروهای محرکهای هستند که ما خود توليد ميکنيم. و چون اين نيروها در رابطه مسلط – زير سلطه بکار ميروند، هربار که بکار ميروند، از جمله، نابرابری را بيشتر ميکنند. برای مثال، پول که به شرح بالا بيان کننده روابط مسلط – زير سلطه است، در مقام تعيين کننده مالکيت مسلط بر نيروهای محرکه، مرتب نزد سلطه گر، متمرکز و بزرگ ميشود. اطلاع از اين ويژگی، انسانها را از ويژگيهای ديگر قدرت آگاه ميکند:
۹ – نمادهايی که ما نمادهای قدرتشان تصور ميکنيم، بدين خاطر که ترجمان چند و چون روابط قوا هستند، هرگز نزد اکثريت بزرگ جمع نميشوند. به اين دلايل:
الف - رابطه مسلط – زير سلطه، ميان اقليت در موقعيت مسلط و اکثريت در موقعيت زير سلطه برقرار ميشود. عکس اين رابطه، رابطه قوا نميشود. زيرا قدرت برای اين که از آن اکثريت بزرگ شود، ميبايد پخش شود و با پخش شدن، ويژگی متمرکز و بزرگ شدن را از دست ميدهد و منحل ميگردد.
ب – بمحض اين که اکثريت بزرگ اين فريب را ميخورد که در روابط قوا، موقعيت مسلط را يافتهاست و برآن ميشود «قدرت خود» را برضد اقليت بکار برد، ناگزير، اختيار را به گروهی ميسپارد تا به نمايندگی از او، «قدرت» را برضد اقليت و يا اقليتهای مزاحم بکار برد. جز اين ممکن نيست زيرا قدرت نامتمرکز وجود ندارد تا بکار رود. از آن پس، رابطه اقليت مسلط و اکثريت زير سلطه، در شکلی ديگر، بازسازی ميشود (امری که در پی انقلاب ايران واقع شد). افزون بر اين،
۱۰ – قدرت قابل تقسيم نيست. بدين خاطر که رابطه مسلط – زيرسلطه را نميتوان تقسيم کرد. توجه به اين ويژگی به انسانها امکان ميدهد دريابند ايدئولوﮊيهائی که وعده تقسيم قدرت را ميدهند و مدعی ميشوند هر فرد را از قدرت برخوردار ميکنند، تا کجا فريبکارند. درحقيقت، با باوراندن اين دروغ، رابطه قوا در سطح فرد با فرد و گروه با گروه و ملت با ملت را، اجتناب ناپذير و بسا طبيعی ميقبولانند.
۱۱- در عوض، قدرت قابل انتقال هست. زيرا، در هر رابطه قوائی، جای مسلط و زير سلطه ميتواند تغيير کند. ويژگی بی قراری قدرت را پيش از اين شناختيم. آن ويژگی با اين ويژگی همواره همراه است.
۱۲ – قدرت به ضرورت ويرانگر است. چون بيانگر تضاد قوا است و از ويرانی پديد ميآيد، رابطه مسلط – زير سلطه، ويرانگر و مرگبار است. چرا که نيروهای محرکه از راه تخريب متمرکز و بزرگ ميشوند. اگر انسانها از اين ويژگی قدرت، همان رابطه مسلط – زير سلطه، آگاه بودند، از آغاز ميدانستند که سرمايه داری تا کجا ميتواند ويرانگر باشد و به آن تن نميدادند و استبداد فراگير سرمايهداری که اينک محيط زيست را دارد درکام مرگ فرو ميبرد و فقر بر فقر ميافزايد، برقرار نميشد.
۱۳ – قدرت (= روابط مسلط – زير سلطه) به همان اندازه که عرصه اکثريت بزرگ را محدود ميکند، قلمرو بکار رفتن زور توسط اقليت مسلط را گسترده تر ميکند. يک نگاه به رابطه اقليت مسلط در جامعه امروز ايران بر اکثريت زير سلطه، اهل خرد را از تنگ شدن مداوم و روز افزون عرصه زندگی اکثريت بزرگ و بسط دايره «ولايت مطلقه» اقليت کوچک، گرفتار حيرت ميکند.
۱۴ – فريب بزرگ در همه قرون اينست که اکثريت بسيار بزرگ انسانها ميپندارند قدرتی وجود دارد که حق را به حق دار ميرساند. غافل از اينکه قدرت مطلقا نميتواند با حق رابطه برقرار کند و نسبت قدرت به حق، نسبت تضاد است. توضيح اين که قدرت بدين خاطر که رابطه زور با زور است و رابطه حق با حق نيست، پس وقتی وجود دارد که جانشين رابطه حق با حق شده باشد. بدينقرار، وقتی رابطه قوا برقرار است، رابطه حق با حق نيست و وقتی رابطه حق با حق برقرار است، رابطه قوا نيست. و اگر اکثريت بسيار بزرگ از اين واقعيت آگاه ميبود چرا تن به اطاعت از اقليتی ميداد که مدعی ميشد قدرت را بکار ميبرد که اکثريت به حق خود برسد؟ اين اکثريت اگر ميدانست که ولايت فقيه و هر ولايت ديگری، بدين خاطر که رابطه قوا ميان اقليت و او است، ضد حقوق او است و وجودش برخورداری از اين حقوق را ناممکن ميکند، البته فريب «قدرت صالح»، «قدرت مترقی»، «قدرت انقلابی» و... را نميخورد. جهان ما، سرای استقلال و آزادی ميگشت.
۱۵- ويژگی پانزدهم به ما ميگويد چرا قدرت مصلحت را ميسنجد و جانشين حق ميکند. زيرا بدون اين جانشينی، رابطه قوا برقرار نميشود، مسلط و زير سلطه پديد نميآيند تا ما آن را قدرت مسلط بر زير سلطه بناميم. پيش از اين، در هر فرصت، خاطر نشان کردهام که حق را انسانها دارند و مصلحت را قدرت برضد اين حق ميسازد و جانشينش ميکند. اينک، به يمن اطلاع از ويژگيهای قدرت، ميدانيم که رابطه قوا، تا زمانی که مصلحت ساخته و جانشين حق نگردد، برقرار نميشود. اما مصلحت را همواره داوطلب سلطهجوئی، در مقام سلطهجوئی، نميسازد. اغلب، نامزد سلطهپذيری آن را ميسازد و، بدان، خود را در موقعيت زيرسلطه قرار ميدهد. او است که ديگری را برآن ميدارد داوطلب سلطهگری بگردد. بديهياست تا زمانی که دو نامزد سلطهگری و سلطهپذيری، بر سر مصلحت توافق نکنند و آن را جانشين حق نگردانند، رابطه مسلط - زيرسلطه، بنابراين، قدرت، پديد نميآيد.
اين واقعيت که اکثريت بزرگ در جامعه ها زير سلطه اقليت کوچک هستند، بما ميفهماند اکثريت بزرگ، به ميزانی که خلاء حقوق و دانش و فن و خلاءهای ديگر را با زور پر ميکند، سلطه پذير ميشود. بسا نميداند زوری که اقليت برای سلطه بر او و بهره کشی از او بکار ميبرد، نيروئی است که از او ميستاند. غفلت از حقوق ذاتی انسان و حقوق ذاتی جامعه ای که او تشکيل داده است، مهمترين خلائی است که تشکيل دهندگان اکثريت بزرگ ايجاد ميکنند و خود آن را باز زور پر ميکنند. اين واقعيت، ما را از واقعيت بس مهم ديگری آگاه ميکند:
خلاءها به دستگاههائی ميمانند که نيروی سازنده را در زور ويرانگر از خود بيگانه ميکنند. آنها که زور را يکی از مؤلفه های قدرت خواندهاند، از توجه به اين مهم که بدون خلاء نيرو به زور بدل نميشود و در ويرانگری بکار نميرود، غافل ماندهاند:
۱۶- دانستيم که قدرت رابطه قوا است. با وجود اين، ميدانيم که ثروت و دانش و فن و نيز نيرو وجود دارند. توفلر بر اين است که اين سه مؤلفههای قدرت هستند و ميگويد: در تأليف، زمان به زمان، سهم دانش و فن بيشتر ميشود. اما اگر مؤلفه ها را، يک به يک، وارسی کنيم، ميبينيم:
● ثروت رابطهای است که انسانها با کار و حاصل کار خود و ديگر نيروهای محرکه و با طبيعت (زمين و منابع موجود درآن) برقرار ميکنند. اين رابطه را مالکيت ميگويند. اما تا وقتی اين مالکيت رابطه قوا نشود و سلطهگر و زيرسلطه پديد نياورد، مؤلفه قدرت نميشود.
● دانش و فن، يافته عقلهای مستقل و آزاد هستند و بطور طبيعی، در رشد انسانها و کمال جستن در استقلال و آزادی آنها کاربرد دارد. از اين رو، تا زمانی که رابطه مسلط – زيرسلطه برقرار نشود، مؤلفه قدرت نميشود. به سخن ديگر، خلاء رابطه حق با حق، بايد تا که رابطه مسلط – زيرسلطه برقرار شود و دانش و فن مؤلفه قدرت (= سلطه سلطهگر بر زيرسلطه) بگردد.
● اما اگر مالکيت ترجمان رابطه مسلط – زيرسلطه ميشود و دانش و فن مؤلفه قدرت ميگردد، بدينخاطر است که انسان به انديشه راهنما نياز دارد. از اينرو، تا زمانی که انديشه راهنما بيان قدرت نشود، انسانها از حقوق غافل نميشوند و قدرتی بوجود نميآيد. در حقيقت، خلاء حاصل از غفلت از حقوق همواره همراه است با انديشه راهنما شدن بيان قدرت. وجود اين خلاء نزد اکثريت بزرگ است که او را دستيار بيگانه کردن بيان استقلال و آزادی در بيان قدرت ميکند. و در تأليف قدرت، انديشه راهنما، نقش بزرگ ترين مؤلفه را بازی ميکند.
● و زور که توفلر سومين مؤلفه قدرت شمرده است، جز نيروئی که تغيير جهت ميدهد و در ويرانگری بکار ميرود، نيست. و به ترتيبی که ديديم، بدون وجود خلاءها، نيرو در زور از خود بيگانه نميشود.
هرگاه برآن شويم نقد توفلر را کاملتر کنيم، گوئيم:
● ميدانيم که ايدئولوژی سازان، با توجه به نقش ندرت در تنظيم رابطه انسان با قدرت، آرمان شهر خود را آرمان شهر وفور توصيف کردهاند. در اقتصاد توحيدی، توضيح دادهام که ندرت فرآورده روابط قوا و فرآورنده رابطه مسلط – زيرسلطه است. در طبيعت، هر چيز به اندازه وجود دارد. به سخن ديگر، هرگاه توليد فرآوردهها و خدمتهای ويرانگر به صفر ميل کند و توليد فرآوردهها و خدمتها نيازهای انسان را، در جريان رشد، برآورند، ندرت برجا نميماند و عامل برقراری روابط قوا نميگردد.
باوجود وفور، رابطه قدرت پديد نميآيد. اين کميابی، بمثابه خلاء فراوانی است که مالکيت را بيانگر رابطه قوا و نيرو را زور ميکند و آن مالکيت و اين زور، خود را جانشين حق ميگردانند: رابطه حق با حق جای خود را به رابطه زور با زور ميدهد. بدينقرار، اقتصاد ندرت ساز، نيز مؤلفه قدرت است و زمان ما ميگويد که اين اقتصاد که اين و آن بيان قدرت، توجيهش ميکنند، دانش و فن را در تشديد کميابی بکار ميبرد (پيشخور کردنها و از پيش متعين کردن آينده).
۱۷- و نيز، از بارزترين ويژگيهای قدرت – که نظريه سازانش هم اغلب از آن غافل ميشوند – تابعيت استعداد رهبری انسانها از قدرت، در رابطه مسلط – زيرسلطه است. تصور همگان ايناست که قوه رهبری زيرسلطه تابع قوه رهبری مسلط است. حال اين که مسلط بسا بيشتر از زيرسلطه، استقلال و آزادی خود را از دست ميدهد و تابع جبر قدرت ميشود. توضيح اينکه نظر به ميل قدرت به بزرگ و متمرکز شدن، قدرت رهبری کننده او ميگردد. چراکه او، از بيم از «دست دادن قدرت»، برده قدرتمداری ميشود. بدينسان، جبر قدرت سلطهگر و زير سلطه را گرفتار خود ميکند و هردو خدمتگزارش ميشوند. با اين تفاوت که بيم زيرسلطه از خلاء است و سلطهگر از تغيير رابطه ميترسد. زمانه به زيرسلطه آموخته است که با هر تغييری، تنها مسلطهای جديد جانشين مسلطهای پيشين ميشوند. و چون برآن نميشود که بداند چرا تغيير او را از موقعيت زيرسلطه رها نميکند، بيشتر از سلطهگر از تغيير ميترسد. نقش سانسورها ايناست که اکثريت بزرگ هيچگاه نداند نظام اجتماعی باز و تحول پذير نيز ايجاد کردنی است و در اين نظام، قوه رهبری انسانها از استقلال و آزادی برخوردار ميشود.
بدينقرار، نخبهگرائی بدين توجيه که قدرت هرگاه در اختيار اکثريت بزرگ قرار بگيرد، مرگ و ويرانگری و فساد ببار ميآورد، از اينرو، ميبايد در دست «نخبه صالح» باشد، از ويژگيها، خاصه اين دو ويژگی مايه و بر اينها پايه ميگيرد: يکی اينکه قدرت هرگز در دست اکثريت بزرگ قرار نميگيرد. به سخن ديگر، سلطه اکثريت بر اقليت، بخاطر جبر تمرکز و بزرگ شدن قدرت، ناممکن است و ديگر اينکه، چون در رابطه قوا، همواره، اکثريت بزرگ تحت سلطه اقليت کوچک است و فکر ثابت اکثريت گشته است که در هر تغيير، تنها سلطهگرهای جديد جانشين سلطهگرهای پيشين ميشوند. دورتر، انواع اصلی را شناسائی ميکنيم.
۱۸– به يمن ويژه گيهايی که تا اينجا، شناختهايم، ميتوانيم دريابيم چرا قدرت اين ويژگی را نيز دارد که دليل رابطهای که قدرت ميخوانيم و دليلهای اوامر و نواهی که جا و موقعيت انسانها را در روابط قدرت معين ميکنند و انسانها مجبور به اطاعت از آنها هستند، نه در خود رابطه و نه در خود اوامر و نواهی هستند. يکبار ديگر، به انديشه راهنما و اهميت آن، باز ميرسيم: رابطه و اوامر و نواهی (= قانونها و مقررات) نياز به توجيه دارند و توجيهگری را بيانهای قدرتی که انديشههای راهنما هستند، برعهده ميگيرند. و انسان غافل است که دليل حقانيت حق در خود حق است اما دلايل امرها و نهيهای تنظيم کننده رابطه او با قدرت، در آنها نيستند، در بيرون آنها هستند. دليل رابطه با قدرت نيز در اين رابطه نيست، در بيرون آناست.
چنانکه دليل ولايت فقيه بر جامعه، يا دليل ولايت حزب «انقلابی» بر جامعه، در رابطه آن يا اين با جامعه نيست. دليل اولی شرع است به استناد روايت و دليل دومی ايدئولوژی است. حال آنکه استعداد رهبری را هر موجود زندهای دارد. در حال رها از روابط قوا، استقلال و آزادی، ذاتی استعداد رهبری هر انسان هستند. پس وقتی ميگوئيم هرکس خود خويشتن را رهبری ميکند، دليل، وجود دو حق استقلال و آزادی، در قوه رهبری هرکس است. در برابر، رهبری يکی بر ديگری، دليلی در خود ندارد، نياز به توجيه دارد و اين توجيه است که بيان قدرت برعهده ميگيرد.
بدين قرار، کار آن بخش از شرکت کنندگان در انقلاب بزرگ ايران که تحول از جامعه «عوام کل الانعام» به جامعه رهبران را هدف خويش گرداندند، کاری بس مشکل است. ساختن چند بنا که از باد و باران گزند مييابند، نيست، زدودن رسوبات زورباوری از پندار و گفتار و کردار همگان است. بنای جمهوری شهروندان است. ايناست آن کار که صبر ايوب در استقامت و خسته و مأيوس نشدن از کوشش را ميطلبد. و ميدانيم که ايوب شدن نه کاری آسان است و وفای به عهد با اين هدف، طاقت شکن است. انگشت شمارند آنها که اين صبر ميجويند و اين عهد را نميشکنند. آنها که قدر بيان استقلال و آزادی را بمثابه انديشه راهنما ميدانند، اينانند.
۱۹– اگر خودانگيختگی ويژگی حق است، ضديت با خود انگيختگی ويژگی قدرت است. قدرت، چون رابطه مسلط – زير سلطه است، با عمل انديشه و عمل خود انگيخته، سازگار نيست. در عوض، بنفسه، دستور است از مطاع به مطيع. ويژگی انتقال رهبری از مسلط و زيرسلطه به قدرت به ما ميگويد چرا هر دو از خود انگيختگی، همان استقلال و آزادی، خويش غافل و از آن محروم ميشوند. اينک ميدانيم چرا بهمان اندازه که در يک جامعه، انسانها در رابطه قوا زندگی ميکنند، ميزان خود انگيختگی، در نتيجه، بکار افتادن نيروهای محرکه در رشد، کمتر و بکار افتادنشان در فعاليتهای ويرانگر بيشتر ميشود. و نيز ميدانيم چرا وقتی عقل از خود انگيختگی خويش غافل ميشود، از بکار بردن استعداد خلق ناتوان ميگردد. بدينقرار، جامعههائی که در آنها، زندگی بيشتر در عمل به امرها و نهيها، ناچيز ميشود رشد نميکنند و اندازه ابتکار و ابداع و کشف و خلق رو به کاهش مينهد. اين کاهش توليد نيروهای محرکه را کمتر و بکار افتادن آنها را در رشد، از آنهم کمتر ميکند. از اين رهگذر، به اين قاعده مهم راه ميبريم:
کاهش خود انگيختگی و افزايش نقش امرها و نهيهای قدرت فرموده در زندگی، کار رابه آنجا ميرساند که ميزان تخريب بر ميزان زندگی فزونی ميگيرد. اين فزونی عامل مرگ ميشود. مرگ محيط زيست و مرگ زيندگان. بدينخاطر است که قدرت ضد حيات است.
در اينجا، يک پرسش مهم محل پيدا ميکند: قدرتمدارها بسيار ميگويند: برای فردای بهتر، امروز، بايد با بکاربردن زور، موانع تحول را از پيش پا برداشت. اگر آنها که وسيله بکار رفتن زور ميشوند و اکثريت بزرگ از نوع رابطهای آگاه باشند که قدرت با زمان و مکان دارد، فريفته اين فريب نميشوند و حال و آينده خود را به زور ويرانگر نميسپرند:
۲۰- اگر زمان آزادی بينهايت است، زمان قدرت، هرگاه بتواند مطلق بگردد، صفر است. پس، قدرت نميتواند هستی را از ميان بردارد، زيرا نميتواند مطلق بگردد. اما چرا زمان قدرت هم اکنون و هم اينجا است؟ زيرا همانطور که قدرت قابل توزيع نيست و اکثريت بزرگ نميتواند آن را «مالک» شود (در واقع به مالکيت آن در ميآيد)، پخش قدرت در سطح بزرگ و دراز شدن زمان آن، از ميانش بر ميدارد. توضيح اينکه قدرت بمثابه رابطه مسلط – زير سلطه، در جا و زمان معين ميتواند برقرار شود. احتمال و يا امکان برقرار شدن رابطه قدرت، يک ساعت بعد و در همينجا، قدرتی در هماکنون شمرده نميشود. برقرار شدن چنين رابطهای هماکنون اما در مکانی ديگر، در اينجا قدرت نميشود. افزون بر اين، هراندازه زمان طولانيتر و مکان بزرگتر، برقرار شدن رابطه قدرت ناميسرتر.
با اينحال، پول، بمثابه «قدرت بر» رابطه دارنده را با زمان برقرار ميکند. زيرا، همواره، ميتواند در رابطه قوائی بکار رود که، به آن، «رجحان نقدينه» ميگويند. بدينخاطر که به دارندهاش اين امکان را ميدهد که از فرصتهای معاملههای سود آور، در حال و يا در آينده، استفاده کند. الا اينکه تا رابطه قوائی برقرار نشود، فرصت بکار انداختن نقدينه و سود بردن، پديد نميآيد. اما رجحان نقدينه با خطر زيان همراه است. هراندازه نا امنيها بيشتر، خطرهای درکمين بيشتر و بزرگتر. از اينرو، نبود امنيتها، زمان رجحان نقدينه را کوتاه ميکند، پول سرمايه نميشود و از راه توليد عمل نميکند و در انواع سوداگريها بکار ميافتد و فرصت رانت خواری را مغتنم ميشمارد. بدينقرار، تفاوت اقتصاد مصرف محور و اقتصاد توليد محور، از جمله، در نوع بکار رفتن پول است. قدرت بدينخاطر که زمان عملش کوتاه مدت است و زمان فعاليتها را کوتاه ميکند، در جريان تمرکز و بزرگ شدنش، زمان فعاليتهای اقتصادی را نيز کوتاه و کوتاهتر ميکند.
بدينقرار، قدرتی که توجيه خود را از برداشتن موانع برای ساختن آينده آرمانی ميگيرد، آينده سوز و خود مانعی است که مادر مانعهای ديگر است. از جمله، با مصرف محور کردن اقتصاد، رشد اقتصادی را ناممکن ميکند که خود بعدی از ابعداد رشد انسانها و جامعه آنها است. و
۲۱ – قدرت روشی جز زور ندارد. زور حاصل جهت ويرانگر دادن به نيرو و بکاربردنش در ويرانگری است. پس، بهيچرو قدرت روش رشد نميشود زيرا نميتواند جز روش خود بشود که ويرانگری است. گرفتار جبر بکار رفتن در ويرانگری است. زيرا اگر بکار نرود منحل ميشود. در ويرانگری بکار ميرود تا متمرکز و بزرگ بگردد. در جريان متمرکز و بزرگ شدن، ويرانی بر ويرانی ميافزايد. مانع از ميان بر نميدارد، مانعها ميسازد و بر مانعهای موجود، تلمبار ميکند.
بدينسان، اين دروغ که امروز قدرت را بکار بايد برد و موانع را از سر راه بهزيستی در فردا برداشت، دروغ است. توجيهی است که عقل قدرتمدار بقصد فريب دادن ميسازد. در حقيقت، از ويژگيهای قدرت يکی ايناست که عقل برده خود را از استعداد خلق غافل و توجيهگر ميکند. چرا اين اين دروغ پذيرفته ميشود، بخاطر قدرتمدار بودن عقلها و خو کردن آدميان به پيروی از اقليت قدرتمدار. حال اينکه اگر آدمها در بکار بردن زور، - که بسا، در هر روز، بارها، بکار ميبرند- تأمل کنند، در مييابند که بکار بردن زور، مشکل حل نميکند، مشکل بر مشکل ميافزايد. برای مثال، آدمی که نميداند در يک قوطی را، چگونه بايد باز کرد و يا وسيله را خريده است اما نميداند چگونه بايد بکارش برد و به جای شکيبائی در يافتن فن ضرور، زور بکار ميبرد، غير از نيرويی که در ويرانگری بکار ميبرد، بسا قوطی را ميشکند و وسيله را خراب ميکند. دانشجوئی هم که در امتحان تقلب ميکند تا مدرک انجام تحصيل را بگيرد، با اين توجيه که چون مشغول کار شوم، هرآنچه را لازم باشد، ميآموزم، آن هنگام، هم فرصت آموختن نمييابد و هم دانش و فن کار را نميداند و خرابکار ميشود.
بدينقرار، قدرت، بنابر طبيعت خويش، زمان سوز است. پيشخورکننده آينده است و انسانها را نه به آرمان شهر که به شوره زار زندگی سوز راه ميبرد. چراکه خود روش خويش است و روشش ويرانگری است.
۲۲ – قدرت از خود بيگانگی است که از خود بيگانه ميکند: انديشه راهنما را، اگر هم بيان استقلال و آزادی باشد، در بيان قدرت از خود بيگانه ميکند. زبان آزادی را در زبان قدرت از خود بيگانه ميکند. بدين ترتيب که بنمايهِ کلمهها را زور ميگرداند. جملههايی که عقل قدرتمدار ميسازد، هم کلمهها و هم جملهها زور مايهاند. اين ویِژگی، با آنکه عيان است، بعلت اعتياد به تنظيم رابطه با قدرت، به چشمهای عقول نميآيد. اگر کسی آنچه را در يک روز گفتهاست، از سخنهای جدی و شوخی، و آنچه را شنيده است، باز از سخنهای جدی و شوخی، در ذهن، حاضر کند و تنها جملههائی را جدا کند که بنمايه آنها زور است، از حجم بزرگ زوری که از راه زبان، بکار برده است و يا با او بکار بردهاند، بسا سخت بخود خواهد آمد.
يکچند از ويژگيهای زبان قدرت را، پيش از اين، در معرض شناسائی خوانندگان قرار دادهام. در اين جا، خاطر نشان ميکنم که کاربرد اصلی زبان قدرت، بيان رابطه «باقدرت» با «بيقدرت» است. حتی وقتی با قدرت انسان است و بی قدرت، برای مثال، غذائی است که او ميخواهد بخورد. در مواردی هم که زبان قدرت نتواند به صراحت بکار رود، کلمههايی انتخاب ميشوند که گويای رابطه خالی از زور هستند، اما برای برقرار کردن رابطه قدرت بکار ميروند. برای مثال، من تو را دوست دارم وقتی قصد گوينده تو بايد مال من باشی معنی ميدهد. و يا خطاب به ديگری گفتن: «دوست عزيز» وقتی گوينده بنا بر تخريب مخاطب دارد. در حالحاضر، کلمه ولی و ولايت که در اصل رابطهای را معنی ميدهد که، در آن، زور بيمحل است و اينک «حق زورگفتن» به ديگری يا ديگران معنی جستهاست.
با وجود اين، وقتی زبان در برقرار کردن رابطه قدرت بکار ميرود، حتی در پوشش زبان آزادی، درجا قابل تشخيص است. زيرا رابطهای که گوينده ميخواهد برقرار کند، معنای واقعی جمله را بدست ميدهد. برای مثال، هرگاه خود را سانسور نميکرديم، نوع رابطهای که آقای خمينی با مردم ايران برقرار ميکرد، درجا، ما را از زبان قدرتی که بکار ميبرد، آگاه ميکرد. راست است که او در باره ولايت فقيه ۵ نوبت نظر خويش را تغيير داد که اما همواره، او، از ولايت، جز اختيار اعمال قدرت، نميفهميده است. پس ما نميبايد قانع ميشديم که او در نوفل لوشاتو، گفتهاست: «ولايت با جمهور مردم است» و ميداند که باگفتن اين سخن، خود را به استقرار ولايت جمهور مردم متعهد کرده است. زيرا وقتی در نظر و عمل او، ولايت اختيار بکار بردن قدرت معنی ميداد، اگر هم ممکن بود از آن جمهور مردم شود، رابطه قدرت پديد ميآورد. پس ميبايد بيان قدرت و زبان قدرت او را نقد ميکرديم و پيشاپيش مردم ايران را آگاه ميکرديم که ولايت بمعنای «قدرت بر» نميتواند از آن جمهور مردم شود. تنها بنا بر معنائی که در زبان آزادی دارد که شرکت در مديريت بر ميزان دوستی و حقوقمندی است، ميتواند از آن جمهور مردم شود.
۲۳ – دانستيم که قدرت با حق نميتواند رابطه برقرار کند. باز رابطه علم و فن با قدرت را شناسائی کرديم. اين دو ويژگی و ویِژگيهای ديگر که اينک ميشناسيم، به ما امکان ميدهند بدانيم:
۱/۲۳. از ديد قدرت واقعيت را آنسان که هست نميتوان ديد. زيرا واقعيت چنانکه هست بکار برقرار کردن رابطهای که قدرت ميخوانيم، نميآيد. از اينرو، بايد چنان ديده شود که رابطه بتواند برقرار گردد و تا ممکن است دوام بياورد. بدينسان، در همان حال که زمان و مکان قدرت هم اکنون و همينجا هستند، بمثابه رابطه سلطهگر - زيرسلطه، نياز به ادامه يافتن دارد. از اين رو، ازخود بيگانه سازی که قدرت است، هر واقعيتی را از خود بيگانه ميکند و نياز به مداوم گشتن اين ازخودبيگانگی. چرا افزون بر دوسوم توليدها و خدمات تخريبی هستند، بدينخاطر که برقرارکردن و نگاه داشتن رابطهای که قدرتش ميخوانيم، ايجابشان ميکند.
بدينقرار، اين سخن که «قدرت فاسد ميکند و قدرت مطلق مطلقا فاسد ميکند» گويای ویِژگی ازخود بيگانه ساز قدرت است. واقعيت، نخست انسان، را ازخودبيگانه ميکند. يگانگی با خود که فراموش ميشود، استعداد انس و دوستی نيز از کار باز ميماند و قدرت مدار را از دوستی با ديگران ناتوان ميسازد. بدينخطر است که، به درست، گفتهاند: قدرت دوست ندارد زيرا نميتواند داشته باشد. اين قاعده هرگاه مد نظر شود، هرکس ميتواند در نقد خود بکارش برد تا مگر بهمان نسبت که عقل و استعدادهای خود را از اسارت قدرتمداری رها ميکند، توان دوست داشتن و دوستی کردن خويش را بيشتر کند. و
۲۳/۲. اما وقتی ميگوئيم قدرت نميتواند با واقعيت آنسان که هست رابطه برقرار کند، به سخن ديگر، هر رابطه قدرتی، از خود بيگانگی است و از خود بيگانه کننده است، لاجرم، ميبايد از خود بپرسيم: عامل يا عوامل از خود بيگانگی و از خود بيگانه گردانی کدام و يا کدامها هستند؟
از عاملها، يکی ايناست که دانش و فن تا وقتی در وسيله برقرار کردن رابطه سلطه ميان سلطهگر و زيرسلطه،بکار نرود، مؤلفه قدرت نميشود. عامل ديگر عامل مجاز است. پيش از اين، رابطه قدرت با زمان و مکان را شناسائی کرديم، پس جای آن دارد خاطر نشان کنيم که رابطه بدون فضای مجازی، برقرار نميشود. نه تنها قدرت وجودی سوای رابطه سلطهگر – زيرسلطه ندارد و وجودی که برايش قائل ميشوند، مجازی است، بلکه بنای رابطه بر مجاز است و بدون ساختن اين مجاز، برقرار نميشود. برای مثال، کسی که ميخواهد ديگری را «مال خود» کند و ديگری که به «مال او» شدن تن ميدهد، در دنيای واقعی، نميتوانند اين رابطه را برقرار کنند. هر دو نياز دارند به شرکت در ساختن بنائی تصوری تا مگر رابطه برقرار شود. فرض کنيم کسی ميخواهد از ديگری پول قرض کند. نخست ميبايد توجيه بسازد. سپس اين توجيه را به قرض دهنده بقبولاند. او نيز ميبايد قرض دادن را توجيه کند و قرض گيرنده را توجيه کند. هراندازه نقش قدرت بيشتر، ميزان مجازی که در توجيهها بکار ميرود، بيشتر. هرگاه قرض گيرنده از پول تنها بعنوان وسيله قدرت، برای بکار بردن در هماکنون و همين جا استفاده کند و قرض دهنده نيز بخواهد از پول در سلطه بر قرض گيرنده سود جويد، اندازه مجاز بيشتر ميشود. بدينقرار، در تعيين نرخ بهره، مجاز نقش اول را پيدا ميکند. حتی نظام بانکی که بر اساس حال و آينده سنجی، نرخ بهره را تعيين ميکند، چون علم قطعی ندارد، کمبود دانش را با مجاز پر ميکند. از اين ديد اگر به بحران سخت اقتصادی بنگريم که امريکا خود و جهان را بدان گرفتار کرد، از بزرگی نقش مجاز در دادن و گرفتن اعتبارهای بانگی در حيرت ميشويم.
به موقع است يک عيب بزرگ را مثال آورم و آن قاضی ديگری شدن و در تنهائی برای ديگری پرونده تشکيل دادن و تقصيرها تراشيدن و در پرونده او ثبت کردن و بر وفق آن تقصيرها، حکم محکوميت صادر کردن و به اجرا گذاشتن است. در جامعههائی که اين عيب بيشتر است، وزن زور در رابطهها بيشتر است. به سخن ديگر، رابطهها بيشتر رابطههای قدرت هستند. چراکه اندازه مجاز، در قطع شدن يک رابطه و يا برقرار شدنش، بيشتر است. و
۲۳/۳. به تدريج که قدرت در متمرکز و بزرگ شدن شتاب ميگيرد، رابطهاش با واقعيت کمتر ميشود. زمان قطع رابطه با واقعيت، زمان ورود قدرت به مرحله انحطاط و انحلال است. دنيای مجازی که مسلطها برای خود و زير سلطهها ميسازند و آن را قلمرو زندگی ميگردانند، تنها برای آن نيست که، بدان، سختيهای زندگی را از ياد زير سلطهها و بيهودگی و پوچی که مسلطها بدان گرفتار ميشوند، از خاطر اينان ببرد، ضرور رابطهای است که قدرت ميناميم. هر يک از بيانهای قدرت، نوعی از دنيای مجازی را ميسازند. دينهای از خود بيگانه در بيان قدرت، دنيای مجازی را، با آيندهای که جهان پر از عدل ميشود، از راه ارتباط برقرار کردن رابطه ميان گسترش بيداد و فساد با آن دنيای آرمانی، ميسازند. ايدئولوژيها نيز دنيای مجازی را در زمان آينده ميسازند. بيانهای رايج در غرب، اينگونه دنياهای مجازی را ميسازند.
۲۴ – نقش مجاز در برقرار کردن رابطهای که قدرت ميخوانيم، از ويژگی ديگری نيز که ترس و یأس است مايه ميگيرد و زاينده ترس و یأس است. به اين دليل ترس و یأس ذاتی رابطهای هستند که برقرار ميشود. در همانحال، قدرت در جريان تمرکز و بزرگ شدن، همواره بر ترس و یأس ميافزايد. چرا که اکثريت بزرگ ميبايد از قدرت متمرکز در اقليت کوچک بترسد وخويشتن را ناتوان از رها شدن از رابطه باورکنند و از تغيير رابطه مأيوس باشد. بدينخاطر است که اقليت مسلط را حزب ترس و یأس ميخوانند. و باز، بدينخاطر است که رابطه مسلط - زيرسلطه، مدام ترس و یأس توليد ميکند. یأس از تغيير رابطه با قدرت به رابطه حق با حق، کارسازترين یأسی است که در زير سلطهها القاء ميشود. بدينسان، دو طرف در «تعادل وحشت» زندگی ميکنند. توضيح اينکه سلطهگر دائم در اين ترس است که مبادا زير سلطه تغيير فکر بدهد و ديگر نترسد و برخيزد و کارش را بسازد و زيرسلطه، در انتظار زورگوئی بيشتر سلطهگر، همواره، دربند ترس و یأس است.
بدينقرار، فراوانی ترسها و یأسها و شدت آنها اندازه رابطههای قدرت در جامعه و نقش زور در تنظيم رابطهها را بدست ميدهند. برای مثال، تهيه فهرستی از ترسها و یأسها در ايران امروز، ما را از گستره رابطههای قوا آگاه ميکند. در همان حال، شدت تخريب نيروهای محرکه را نيز بر ما معلوم ميکند. چراکه قدرت فرآورده تخريب است و فراگردی جز فراگرد تخريب نيروهای محرکه ندارد. تخريب ترس و یأس ميسازد و، با شتاب و شدت گرفتن، برآن ميافزايد. به بيماری سرطان ميماند که هر اندازه پپشرفت ميکند، ترس از مرگ و یأس از زندگی را بيشتر ميکند.
اين قاعده که تخريب در فراگرد خود ترس و یأس را توليد و تشديد ميکند، درجا، ضابطهای است برای اندازه گيری قدرت ستائی اين يا آن بيان قدرت. چنانکه مرام استبداد فراگير، توجيهگر بکار بردن بيشترين خشونت، بنابراين، ايجاد کننده بيشترين ترس و یأس است. چنانکه سرمايه داری ليبرال، عموميترين ترس و یأسی که دائمی ميکند، ترس از بيکاری و به حاشيه جامعه رانده شدن و گرفتار یأس حاشيه نشين است. چنانکه اسلام ولايت مطلقه فقيه القاء کننده ترس از آخرت (نماز را هم بايد از ترس خواند) و «ترس دنيوی – اخروی» (مخالفت با رﮊيم مخالف را محارب ميگرداند) و ترس ازخشونتی که مطلقا بيشفقت بودنش القاء ميشود: یأس از مبارزه پيروز بر استبداد جبار بخاطر ترس از خشونت مطلقی که رﮊيم بکار ميبرد. نظريه ولايت مطلقه فقيه، بدينخاطر که نظريه اختيار مطلق در بکاربردن زور است، نظريه خشونت مطلق (النصر بالرعب) است. بدينقرار، همانندی که ميان خشونت و اسلام، بمثابه آئين خشونت، در اذهان جهانيان شکل گرفتهاست، فرآورده خمينيسم يا ولايت مطلقه فقيهاست. در دوران معاصر، آغازگر اسلام را مرام خشونت گستری کردن، آقای خمينی است از زمانی که دم از ولايت مطلقه زد وخشونت را تقديس کرد. و اين ويژگی همراه است با ويژگی ديگری که ايناست:
۲۵ – عهد شکنی ذاتی قدرت است و قدرت مطلق مطلقا عهد شکن است. چراکه عهد شناسی بقا در رابطهايست که، ماندن در آن، تمرکز و بزرگ شدن قدرت، بنابراين، بقايش را ناممکن ميکند. نه تنها صفت هرقدرتمداری عهد شکنی است، بلکه هر بيان قدرتی، بخصوص وقتی بيان قدرت استبداد فراگير است، ناگزير، عهد شکنی را توجيه ميکند. چنانکه در توصيف و توضيح ولايت مطلقه فقيه، آقای خمينی گفت: ميتواند احکام دين را نيز موقتا″ تعطيل کند. و آقای آذری قمی دورتر رفت و گفت: وليامر ميتواند توحيد را نيز تعطيل کند.
۲۶ – ويژگيهائی که شرح شدند، ما را به ویِژگی عمومی رابطهای راهبر ميشوند که قدرت ميناميم: مدار بسته. در حقيقت، رابطه سلطهگر- زيرسلطه، اين دو را در مداری بستهقرار ميدهد. توضيح اينکه
۲۶/۱. رابطه قدرت رابطه ميان دو محور است. در اين رابطه، يا يکی مسلط ديگری زيرسلطه و يا هردو، متقابلا مسلط و زيرسلطه و يا يکی بيشتر مسلط و ديگری بيشتر زيرسلطه ميشوند. بدينقرار، هر رابطه قدرتی، نياز به دو محور و مدار بستهای دارد که اين دو محور، بوجود ميآورند. هرگاه دو محور نتوانند مدار بسته بوجود بياورند، رابطه قدرت پديد نميآيد. از اينرو، مدار باز، مدار استقلال و آزادی است. در اين مدار، دو محوری که رابطه قدرت برقرار کنند، وجود ندارند. رابطه نسبی با بی نهايت، بمثابه رابطه حق نسبی با حق مطلق، مدار باز يا موازنه عدمی است.
۲۶/۲. در مدار بسته، رهبری، با مسلط است که صفت «نخبه» ميجويد و بر سه نوع است: وليامر مطلق، مستبد و مستبد «عامه پسند». در دموکراسيها بر اصل انتخاب، باز رهبری با نخبهها است. الا اينکه مردم آنها را انتخاب ميکنند. در جمهوری شهروندان وقتی انديشه راهنما بيان استقلال و آزادياست، رهبری با جمهور شهروندان است.
۲۶/۳. انواع تناسب قوا ميان دو محور، انواع ثنويتها و مدارهای بسته را بوجود ميآوردند:
● هرگاه يک محور مطلقا فعال و محور ديگر مطلقا فعل پذير باشند، اين ثنويت را تک محوری گويند. مداری که اين دو محور ايجاد ميکنند، بستهترين مدارها است. حالتی که، در آن، محوری مطلقا فعال و محور ديگری مطلقا فعل پذير باشند، حالت مرگ است. زيرا چنين مدار بستهای امکان فعاليت حياتی را از ميان ميبرد.
● هرگاه يک محور بيشتر فعال و کمتر فعلپذير و محور ديگر بيشتر فعلپذير و کمتر فعال باشند، بنا بر اندازه فعاليت و فعلپذيری، ثنويت تک محوری ناقص و يا ثنويت دومحوری ناقص خوانده ميشوند.
● هرگاه دو محور متقابلا فعال و فعل پذير باشند، ثنويت دو محوری است.
روشن است که در هيچيک از اين مدارها، انسان توانائی بکار بردن دو حق استقلال و آزادی را نمييابد. و
۲۶/۴. انديشه راهنمائی که بر اصل ثنويت تک محوری ساخته ميشود، مرام استبداد فراگير است. ولايت مطلقه فقيه از اين نوع است. و
● انديشههای راهنمائی که بر اصل ثنويت تک محوری ناقص و يا دو محوری ناقص ساخته ميشوند، توجيهگر استبدادهای غير فراگير هستند، ايدئولوﮊيهای قدرت محوری که احزاب راستگرا مرام خويش کردهاند و نيز دينهائی که اطاعت از حاکم را واجب ميدانند، از اين نوع هستند.
● انديشه راهنمائی که بر اصل ثنويت دو محوری ساخته ميگردد، ناگزير قدرت محور و مدعی توزيع پذير بودن قدرت ميشود. ليبراليسم چنين انديشه راهنمائی است. هم دروغ ميگويد وقتی کلمه آزادی را نگاه ميدارد و آنرا قدرت معنی ميکند و هم دروغ ميگويد وقتی مدعی توزيع قدرت ميشود به ترتيبی که هر فرد سهمی از قدرت را پيدا کند. هم به اين دليل که قدرت رابطهای است که مدار بسته پديد ميآورد و هم به اين دليل که در اين مدار، جبر تمرکز و بزرگ شدن قدرت، اقليت را مسلط و اکثريت بزرگ را زيرسلطه ميگرداند. سرمايهداری حاصل رابطه ميان دو محور در مدار بستهاست.
۲۶/۵. تنها بر اصل موازنه عدمی بيان استقلال و آزادی خلق شدنی است. چنين بيانی انديشه راهنمای تنظيم کننده رابطه حق با حق است.
۲۶/۶. بدينقرار، اندازه بسته و باز بودن مدار گويای انواع نظامهای اجتماعی و، در درون آنها، انواع سازماندهيها است که بنيادهای جامعه ميجويند.
بدينسان، انواع ايدئولوژيها و فرق آنها با بيان استقلال و آزادی در حيطه شناسائی قرار گرفتند. روشن است که عقيده نه خود دين يا ايدئولوﮊی که باور به آن، دلبستگی به آن و عمل به آناست.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016