گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
21 دی» رده آرایی نیروها در آستانه ی نخستین انقلاب بورژوایی ایران، بهروز آرمان16 آبان» زمامداری لرزان اشرافيت روحانی، بهروز آرمان 7 شهریور» آژيرها بلندتر به ندا در میآيند، بهروز آرمان 30 خرداد» تکان های تازه ی توده ای، «راهکارطلبی» ها و «تضمین خواهی» های نوین، بهروز آرمان 10 خرداد» "دغدغه های" سحابی برای دگرگونی های "بنیادی" در ایران چه بود؟ بهروز آرمان
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! ناصر خسرو: کز بيم مور در دهن اژدها شدم، بهروز آرمانسروده «کز بيم مور در دهن اژدها شدم» از ناصر خسرو به راستی گويای هنگامه امروزين ماست، آن هم پس از هزار سال. درباره دوران او میخوانيم: «در سرزمين خراسان و مشارق بازار حکمت کاسد و مزاج شريعت فاسد بود و کارها به دست مشتی فقيه میگشت که چون ستمگر، سرِ کيسه رشوت میگشود، آنان نيز در وقت، "بندِ شريعت" میگشودند. ناصر خسرو میگفت: ابليس فقيه است، گر اين ها فقهايند»
پيش گفتار از رنج روزگار چو جانم ستوه گشت پس از گسستن از «عمامه ردايان»، از سوی «مراجع معتبر» يا «اشرافيت سنی» آن گاه («اشرافيت نوين شيعه» به عنوان بزرگترين زميندار ايران و «ستون فقرات» سامانه ی بهره کشانه ی فئودالی، در پايان سده ی هفده و آغاز سده ی هيجده ميلادی پا به پهنه ی زندگی نهاد، و بر «تخت اشرافيت سنی» نشست)، فتوای قتل ناصرخسرو صادر می شود و او را «بد دين» و «قرمطی» و «ملحد» و «رافضی» و «معتزلی» و «مهدور الدم» و «غالی» می خوانند. با يورش به خانه اش و تاراج دارايی اش، وی در پايان زندگی به «يمگان» که دره ای بود خشک و دورافتاه می پناهد، اما از نبرد دست نمی شُويد. او رزمنــــــــــده، انديشمند و سخنوری بود به راستی کم مانند، از «غولان و کلانان» تاريخ مان. باشد که راهنمايی گردد بويژه برای باورمندان شيعه آيينی که خود را به راستـــــــــی از تبار رنجبران («مستضعفان») و خردگرايان («تعقليان» يا راسيوناليست ها) می دانند، از آن ميان بسيجيان، پاسداران، ارتشيان و ديوانيان مردمی. ابلیــــــــــس ابليس خون می خواست بگذار برخیـــــــزيم بگذار برخيزيم ما خاوريان چه خونينيم امروز آه مصر! چه خونينی ايران فردا! مصر! اکنون که برخاستی آری، دریـــــــــــا تلخ ترين بدخويی ات آن بود دير چيست؟ دیــــــوانی ست دير چيست ديوانه: اينجا برابر با ديوگون، ديووش، ديومانند تو اگربه خويش باور بياوری ايران بنگر به اين مادر بدان از سروده های پيشين: يادداشت يکم: نام سروده ی «دريا» ارمغان به ماندلا را، می خواستم در آغاز «گريه ی دريا» بنهم و با يادداشتی بدين گونه: «زمزه های ماندلای آرام و آبگين»، که از آن سرزدم. پس از کمی کنکاش در چکامه، در پايان ويرايش بالا را برگزيدم. بر اين باورم که همه ی «ناپاکانـــــــــی» که اينک سنگ ماندلا را بر سينه می زنند، به «ژرف دريای ماندلا» نگاهی درنمی يارند. يادداشت دوم: سروده ی «دير چيست؟ ديوانی ست»، در پيوند بود با سياهکاری های کليسای کاتوليک روم در آستانه ی سده ی بيست و يک ميلادی و ساختن کاخ-کليساهای های چندين ميليون يورويی در گوشه و کنار آلمان، آن هم در کوران بحران اقتصادی و ناداری پايينی ها، که به رسوايی سترگ در رسانه های آن کشور انجاميد (پس از آفرينش آن همه گرسنگی و ناداری و آدم سوزی و دانش ستيزی و تفتيش عقايد در سده های ميانی). کليسای روم در سده ی نوزده و بيست ميلادی نقش چشمگيری داشت، بويژه در سرکوب جنبش کارگری اروپا: دست در دست سرمايه داران و زمينداران بزرگ. بر پايه ی اسناد فراوان تاريخی، آنان در کنار لردهای انگليسی و کابوی های امريکايی، در روی کار آمدن فاشيست ها در آلمان، و به خاک و خون کشاندن توانمندترين و سامانيده ترين جنبش کارگری باختر اروپا، جايگاه بالايی داشتند. بر پايه ی داده های ناپوشيدنی تاريخی، شمار چشمگيری از جانيان فاشيست در سال های پايانی جنگ جهانی دوم با کمک کليسای کاتوليک روم در امريکای لاتين جاسازی شدند. به ديگر سخن، آنان «شريک جرم بزرگی» بودند در برپايی اردوگاه های آدم سوزی فاشيست های هيتلری در جای جای اروپا. يادداشت سوم: سروده ی «آه مصر چه خونينی» نگاهی دارد به مصر، اما پيرامون «خود باوری ها» و «نوآوری ها» به همه ی جنبش های توده ای در جهان درنگريسته است. خيزش های پياپی در کشورهای بالنده (رو به رشد) در ستيز با سرمايه سالاری بحران زا، همگاه با جنبش های فرازمند توده ای در کشورهای پيشرفته ی سرمايه داری، نشان داده اند که در اين برش تاريخی می توان «يک درصدی ها» را در چهارسوی گيتی به چالشی سترگ کشاند و از پاره ای پهنه های سياسی-اقتصادی بيرون راند. توده ها در عمل هر چه بيشتر به اين برآيند می رسند که زباله دان تاريخ است جای «مترسک های سياسی» و «زراندوزان» سازنده ی آنان: از آن ميان کانون های مالی-نظامی-نفتی توانمندی که بی پروا جهان را به بحران های بسيار ژرف اقتصادی، و به پرتگاه های مرگبار سده ی بيست ميلادی نزديک می کنند. برپايه ی داده های نوين از گوشه و کنار گيتی، به نظر می رسد که «نود و نه درصدی» های سده ی بيست و يک ميلادی، با انبانی از آزمون های سده ی نوزده و بيست ميلادی، می خواهند و می توانند به پيروزی های چشمگيری در پهنه های سياسی-اقتصادی-اجتماعی دست يابند، و همزمان، از بروز فاجعه های پيشين جلوگيرند! و اين هم آموزه ای از پارينه برای پسينه: خيزش انديشه ها، پيش درآمدِ «خيزش های بلند تاريخی» است. انقلاب فرانسه بدون پيش زمينه های ايدئولوژيک، و بدون "خروش انديشه ها"، نمی توانست به آماج خود دست يابد و واپسگرايان را به گونه ی ريشه ای و تاريخی براندازند. مبارزه با "هيولای خرافات و تعصب" به مثابه ی پوششیِ «باورمندانه» برای "دين-سالاران"و"درباريان"، آغازی بود برای پيکرگيریِ انديشه های آزاديخواهانه و برابرجويانه یِ نوين و بالنده، و پايان دادن به واپسگرايی هایِ ترمزکننده ی رشدِ اجتماعی-اقتصادی. ريشه ی آشتی ناپذيریِ لايه هایِ اشرافی و کليسای کاتوليک فرانسه با اين جنبشِ "انديشه ای" را نيز، بايد در توانِ بسيج گرِ اين "باورهای" خردمندانه جست و جو کرد که آنگاه در وجود انديشه پردازانی چون ولتر و مونتسکيو و ديدرو و روسو و هوگو و مسليه رخ نمودند. امروز نيز چون ديروز می بايست کار روشنگرانه را هــــــــــزارچندان نمود. «تروريست های بنيادگرا»، «جنگجويان و جنگ افروزان رنگارنگ»، و «نادانان و گمراهان» فردای ايران و جهان، امــــــــــــــــــــــــــــروزند که زاده می شوند. نه تنها در کشورهای رو به رشدی چون مصر و ايران، بلکه در ديگر کشورها نيز، سخن بر سر چگونگی نبرد بسيار دشوار «که بر که» در همه ی زمينه های اقتصادی-سياسی-فرهنگی است ميان «بالايی ها» و «پايينی ها»، چه در کوران پيکار برای پيروزی، و چه پس از فروکشاندن مترسکان زمامدار. در پيوند با کشورمان، بدين نکته می بايست ژرف نگريست که پس از سه دهه سياهکاری خلافت گرايان، و نيز گذر از سه خيزش بزرگ در صد سال گذشته (انقلاب مشروطه، جنبش ملی شدن نفت و انقلاب بهمن)، جنبش «خاموش» مردمی ژرفای ویـــــــــژه ای يافته، و آماج های بلندتـــــــــری را نشان گرفته است. در ايران سخن بر سر آن است که آيا «بابکیـــــــــــــــان» پس از دهه ها و سده ها نبرد خستگی ناپذير، می توانند پرچم جنبش را به دست گيرند و کشور را وارد برش تاريخی نوينی کنند، يا باز برامکيان و نوبختيان رنگارنگ اند برنده ی اين نبرد تاريخی. در کوران نبرد کنونی پرسش اين است: آيا بابکيان هشيوار و سامانيده و دلاور، استوار بر نيروی تهيدستان، می توانند کاری کنند کارستـــــــــــــــــــــان! يادداشت چهارم: Copyright: gooya.com 2016
|