گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
26 فروردین» روايتی ديگر درباره اعدام حسين فرزين، مسعود نقرهکار17 فروردین» پدیدهی حساسیتزدائی ومجازاتهای وحشیانهی اسلامی٬ مسعود نقرهکار 2 فروردین» سلاخی که به قناری کوچکی دلباخته بود٬ مسعود نقرهکار 28 اسفند» چهارشنبهسوری و عيد "بچههای اعماق"، مسعود نقرهکار 24 اسفند» حاج خانومم رفت! مسعود نقرهکار
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! نقش آمريکا در شيوع کرمَک در جنوب شهر! مسعود نقرهکار"وقتی شنيدم به آمريکا رفتيد جا خوردم، ماندم که اين چه حکمتیست پير و جوان، ريز و درشت، معمم و مُکلا برای رفتن به آمريکا سر و دست میشکنند، خصوصا" آنهائی که آمريکا را جنايتکار و جهانخوار میدانند؟ فقط صحبت شما و رفقا نيست، اگر همين الساعه در مملکتِ آقا امام زمان اعلام کنند آمريکا رفتن آزاد هست و بیدردسر، هفتاد ميليونی سرازير میشوند"ویژه خبرنامه گویا "...حتمی آن روز را به يادداريد، پيغام داديد در دانشگاه ميتينگِ چريک های فدائی ست و اگر ما هم دوست داريم شرکت کنيم، شرکت کرديم، بچه های سه راه عظيم پور و ده متری گرگان، که ۶ نفری می شديم، نمی خواستيم روی شما را زمين بيندازيم، خدائيش چريک ها را دوست داشتيم، خُب گلسرخی را تُو تلويزيون ديده بوديم. شما هم هرموقع می آمديد سراغ ما از چريک ها تعريف می کرديد، می گفتيد آدم های درستی هستند ومیخواهند کارهای مملکت را رديف کنند، قبولتان داشتيم، همه جوره، ميتينگ خوبی هم بود و اميدوار کننده. آن شب را هم حتمی به ياد داريد، آمده بودم کتابفروشیِ چکيده سری به شما بزنم ، که حسين مسجدی با يوزی وارد شد، شنيده بود يکی دونفربرای شما و کتابفروشی شاخه شانه کشيدند، شما و مهندس جرجانی و آقای رئيس و محمدعلی بهمنیِ آنجا بوديد، به اوگفتيد چيزمهمی نبود چند تا از بچه های گيتی رُخ بودند، تهديد کردند که اگرکتاب و روزنامه های کمونيستی بفروشيم اَل و بَل می کنند. آشنا درآمدند، رفتند. حسين مسجدی هم که شما را خيلی دوست داشت خيالش راحت شد ورفت. همان شب شما از فقر و فلاکت و خشونت و فحشا در امريکا گفتيد، آن هم با آمارهای به قول خودتان دست اول. من از دهانم پريد که امريکا و کشورهای اروپائی نکات مثبت بسياری هم دارند، چيزی نمانده بود آقای بهمنی بنده را از کتاب فروشی بياندازد بيرون. يک روز پيغام داديد خانه ی شما جلسه ای هست ، مارا هم دعوت کرديد، گفتيد آقای حشمت رئيسی که از رهبران چريک هاست ميايد برای سخنرانی ی ارشادی، خورشيد خانمِ بزرگوار هم آش رشته به راه کرده بود با کتلت، آمديم، همان خانه ی عباس آباد، خيابان منصور، طبقه سوم. اسم آن آقای محترم و دوست داشتنی هم برای اين يادم مانده که قبل ازاينکه بيايد يکی ازدوستانی که آنجا بود که فکر می کنم خسرو مکانيک بود، گفت: " اين از اون چريکای بی نظيرو يکه بينُ له، رفته بودن آبادان بگيرنش خودشو کشيده بوده رو لوله های پالايشگاهو از رو لوله ها مثه تارزان دررفته ". البته ازآن شب چيزهای ديگری يادم هست. از بچه های خيابانِ ناجی حسين طوطی هم بود، که هنوز گاه به گاه می بينمش، يکی هم بود، فکر کنم آقا متينی اسمش بود، سيگار پيچيدنش را به ياد دارم، شما گفتيد شاعرم هست، مهدی موش گفت:" از سيگار پيچيدنش معلومه" . اون آقای رئيسی ام که میگفتيد کارگر هستند و به قول خسرو مکانيک: "تارزانِ چريکا بود" ضمن جواب داشتن برای همه سؤال ها، ضد امپرياليستی بودنش را هم مرتب تذکر می داد و اشاره هائی هم به نقش امريکا در فلاکت پرولتاريای ايران داشت. يادم هست که کتاب سرمايه مارکس هم دم دستش بود. يادش به خير خسرومکانيک زير گوش من، طوری که شما هم فهميدين و خنديدين گفت:"لا مصب کتاب نيس، جون ميده واسه نازبالشی". بعد هم حکايت ها داشتيم، حزب اللهی ها علی جرجانی را با قمه زدند، و بعد هم ماجرای آتش زدنِ انتشاراتِ چکيده جلوی دانشگاه و بعد هم .... خلاصه کنم وسرتان را درد نياورم. اين خاطرات را گفتم که بدانيد درست است سی سال را رد کرديم اما خيلی چيزها يادم هست، بعد هم بگيرو به بندها و بساط دارو کشتار، و ما هم شمارا گُم کرديم، ديگر آنطرف ها آفتابی نشديد، هرجا هم سراغتان را گرفتيم اثری ازشما نبود، آمديم درمانگاه نبوديد، سراغ خورشيد خانم رفتيم خبری از شما نداد. می گفتند چند بارتَرک موتور آقا قليچ خانی ديدنتان، طرف های خيابان ناجی و مفت آباد و خيابان خورشيد و دروازه شميران . بالاخره از همان بچه های کوچه اسلامی شنيديم که آمدند سراغتان دررفتيد، خبرش آمد که ازمملکت زديد بيرون، خيلی خوشحال شديم، خُب اگر گيرشان می افتاديد حتمی از بين می بردنتان. همينطوری که حرف می زديد احساساتی شدم وايستادم بغل تلويزيون و از بچه ها خواستم با موبايل يک عکس ازمن و تلويزيون بگيرند، چه عکسی شده، برايتان می فرستمش، اما به اين شرط که عکس را روی لانه زنبورِ فيس بوک نگذاريد. هرچه را روی فيس بوک به قول خودتان " پست" می کنيد قبل اينکه طرفتان ببيند جا نورانِ درنده ی وزارت اطلاعات می بينند. همان شب تلنگری شد که ياد روزهای انقلاب بيافتم، روزهائی که کار شما شده بود به امريکا حمله کردن، من هم مثل شما شده بودم، می گفتم حتمی خلافی اين امريکا کرده که اين همه دکتر و مهندس فحشش ميدهند ، فقط هم شما نه، همهی دورو بری هايتان بودند. يادم هست در کتاب فروشی با يک دختر خانم متين و زيبائی که خانم دکتر صدايش می زديد در باره بهداشت و درمان بحث می کرديد، خانم دکترگفت اينکه بچه های پاخط و جواديه ی تهران کرمک دارند سياست های امپرياليستی ست و بيشترهم تقصير امريکا ست، شما هم حرفشان را قبول داشتيد و تاکيد کرديد که علت سوء تغذيه ی بچه های مجيديه ام همين است. به ياد دارم که عزيز آقا، که پاتوق اش کتابفروشی بود و اهل شوخی و متلک پرانی، زير لب گفت : " پَه اين سنده سلامه مام کار اين بی ناموساست ؟" که شما بر آشفته شديد و به او تذکرداديد که صحبت هايتان جدی ست و بهتر است او مزه نريزد. من راستش مانده بودم که کرمک داشتن و سوء تغذيه ی بچه های آن نواحی چه ربطی به امريکا و امپرياليست ها دارد، خُب ما هم که بچه بودم درهمين ميدان فوزيه کرمک گرفتم ، چند قاشقی شربت ضد کرمک دادند خوردم و قضيه حل شد، بعدهم توصيه کردند ناخن هايم را بگيرم و بعد از توالت دست هايم را بشويم، ديگر تا امروز کرمک نگرفتم. خلاصه اين حرفتان من را به فکر وا داشت، برای همين يادم مانده است. بعدها از دوست مشترکی شنيدم درايران که بوديد کتابی چاپ کرديد و در آن همين ماجرای کرمک و سوء تعذيه را يک جوری تائيد کرديد*. من هنوز آن کتاب را نديديم. يادم هست دو سه تا ميتينگ چريک ها هم که مارا برديد بيشتر جنايت های امريکا را می گذاشتيد جلوی چشم های ما، مخصوصا"عکس آدم های لت و پارشده ی ويتنامی را. خلاصه کاری کرده بوديد که من هم ديگر چشم نداشتم امريکا و امريکائی را ببينم. روده درازی شد، ببخشيد، اما تا يادم نرفته اين را هم بنويسم، چند وقت قبل رفته بودم برای يکی از بچه ها مقداری دلارتهيه کنم ، ديدم دلار فروش محترم يکی از آن دوستان جلسات ارشادی خانه ی شما از آب در آمد، دوست شما بود، احمد آقارا می گويم، از آن سياسی هائی که پاتوقش چکيده بود و گويا کتاب هم ترجمه می کرد. گفت امريکا زندگی میکند، رفت و آمد می کند، ييلاق و قشلاق، می کند اما از شما خيلی دوره، گفت خيلی از دوستان در امريکا اينجوری زندگی می کنند ، يک پا آنجا يک پا اينجا، بساز بفروشی و صرافی و ازاين قبيل کارها اينجا و مبارزه با جمهوری اسلامی و امريکای جهانخوار آنجا، و بنده را بيشتر انگشت به دهان کرد، وقت نداشت والاّ بدش نمی آمد يک کنفرانسی در باره فقر و فلاکت و فحشا و خشونت و جنايت در امريکا بدهد. می خواهم اين رابگويم و رفع زحمت کنم ، يعنی اين را بپرسم، اميدوارم اسائه ادب ندانيد: اگر امريکا اينقدر گند و گُه بوده و هست، اگر جنايتکار و جهانخوار بوده و هست برای چه شما سر از آنجا در آورديد دوست عزيز؟ جا قحطی بود يا ما و مردم ما را سياه می کرديد؟ می دانيد که به من انگ وابستگی به اين گروهها و سازمان ها و حزب ها و دسته ها نمی چسبد ، از روز اول هم با حکومت ملاها مخالف بودم ، می توانيد بنده را دوستی نفهم و نادان درنظر بگيريد، و اين حقيرِ نادان را روشن کنيد، خود شما و رفقای محترم شما که امريکا و اروپا و کانادا و ژاپن و استراليا و بقيه ممالک جنايتکار را قبضه فرموديد هيچ ، بقيهی عالم و آدم هم برای آمدن به اين ممالک جنايتکار و جهانخوار، مخصوصا" امريکا سرو دست میشکنند، علی الخصوص درس خوانده ها و سياسيونی که صبح تا شب به امريکا فحش ميدهند ؟ خب، اين تناقض را چه طور می توان توضيح داد و حل کرد؟ آخر مگر می شود چنين جوامع پيشرفته ی صنعتی، علمی، فرهنگی و سياسی را فقط روی جهانخواری و جنايتکاری و بلاهت سرو سامان داد؟ اين چه جور دياری ست که تو خاکش به خيلی از ايرانی ها ی انقلابی ضد امريکائی امان و امکان ميدهند که يک نفس به امريکا فحش بِدَهند واز نوک کلّه ی رئيس جمهور و رهبران و رجل سياسی و دينی وقانون اساسی و مردمش را آفتابه بگيرند اما هيچکس هم با آنها کاری نداشته باشد که هيچ، جايزه و پول هم به آنها بِدَهند و همه هم زندگی های خوب داشته باشند، تازه با بی انصافی گفته شود در امريکای جنايتکار و جهانخواردموکراسی نيست و مردمش هم بی فرهنگ و خراب و ابلهاند، ونمی فهمند در مملکتشان چه می گذرد، و اينجاست که ما ايرانيان نابغه بايد به آنها راه و رسم زندگی و دموکراسی و آزادی بياموزانيم، و کار جهان به مضحکه کشيم !. خيلی عذرمی خواهم، آخراگر ما بيل زن بوديم باغچه مان را لجن و کثافتی به نام جمهوری اسلامی پُر نمی کرد، مملکتی که اگر بگوئيد عمامهی يکی ازاين قرمساق های آدم خوار کج است، کجت می کنند و چوب توی نابدترت می تپانند ؟. گفتم که، بنده بی سواد و نادان، لطفا" روشنمان کنيد، صحبت ازشما و صد تا دويست تا نيست، باور بفرمائيد اگر همين الساعه حتی درمملکت آقا امام زمان اعلام شود امريکا رفتن آزاد است و بی دردِ سر ، خودِ آقا به پيش و هفتاد ميليونی پسِ آقا، سرازير ميشوند و... ميدانم از من دلخور نميشويد، روی سينه ام سنگينی میکرد، اذيتم می کرد، مخصوصا" حکايتِ محيرالعقولِ دست داشتن امريکای جهانخواردر کارِپخشِ کرمک در ميان بچه های جنوب شهر، که سی سالی دست از سرم برنداشته بود". ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ Copyright: gooya.com 2016
|