شنبه 5 مهر 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

حاکم‏‌ها و آدم‏‌ها (بخش پايانی)، ابراهیم هرندی

ابراهیم هرندی
هدف هر دين و ايدئولوژی و آئينی، کوک کردن ذهن انسان در راستای برنامه‌های خود است. اين چگونگی از راه ربودن ذهن انسان و بازسازی و بازپردازی آن روی می‌‏دهد و چنان ماهرانه و چابک شکل می‌گيرد که بسی بيش از بسياری از مردم هماره از آن ناآگاه می‌مانند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


در بخش های پيش گفتيم که حکومت و دولت دو نهاد گوناگون در دو سوی کشاله سياست است. دولت نهادی مدنی‏ ست که کارداران آن از سوی مردم برای زمانی چند برگزيده می‏شوند. اما حکومت، گستره فرمانروايی گردنکشی زورمند ا‏ست، که با شکست دادن گردنکشان و ياغيان و اوباش واراذل ديگری که در سرزمينی آهنگ سردمداری دارند، به قدرت می رسد و خود را همه کاره آن سرزمين و فرمانفرمای جان و جهان مردم می‏ انگارد. حاکم‏ ها دشمنان آدم ‏ها هستند و اين دشمنی را تا ژرفترين نهانگاه های ‏های ذهن آدم ‏ها می برند تا از آن ها مُهره ‏های کارا در راستای سود خود بسازند. از اينرو حکومت‏ ها هماره با ترفندهای گوناگون ِذهن- فريب، در پی گمراه کردن مردم اند. اين چگونگی با دست يازی به آئين، اخلاق و قانون، از راه آموزش و پروش و نيز با کمک ِ آموزش رسمی، ادبيات حکومتی و رسانه‏ های همگانی رُخ می ‏دهد.

آئين و اخلاق و قانون در واکُنش به کمبود سازه های زيستی پديد آمده اند. از آغازِ پيدايشِ هستی تا زمانی که درياها دارای مواد خوراکی کافی برای آبزيان بود، زندگی شکلی بسيار ساده و آرام داشت. در آن دوران ِبی تنش، زيندگان تک ياخته ای، شناور در آبهای جهان، از آب و آفتاب نيرو می گرفتند و آسوده و آزاد و رها می زيستند. اما از زمانی که نمودارِ شمار فزاينده زيستاران از مرز ميزانِ کاهنده ی مواد خوراکی گذشت و سازه های زيستی در زمره موادِ کمياب در آمد، زيستن شکل ديگری بخود گرفت و تاريخِ تلاش و کوشش و کشمکش و کشتار، آغاز شد. از آن پس هر جاندار برای ماندگاری خود در جهان، ناگزيز از کوشش برای بدست آوردن خوراکی که هزاران جاندارِ ديگر نيز در پی آن بودند، شد. ديگر روزگار زيندگان تک ياخته ای بسر آمده بود و بسياری از آن جانداران ساده - ساختار، ناگزير از همزيستی با يکديگر و همکاری باهم در راستای ماندگاری بودند. اين گونه، زيندگان چند ياخته ای پديد آمدند و امروز ما جانورانی کوهين تنی چون نهنگ و فيل و کرگدن داريم که کالبد هريک از آن ها از همزيستی و همکاری ميليون ها ياخته برآمده است.

کمبود سازه های زيستی برروی زمين سبب شد که همه گياهان و جانوران، بخش بزرگی از انرژی خود را در راه ساختن مکانيزم های دفاعی خود خرج کنند. اين مکانيزم ها برای گياهان، برآيش پوسته سخت برروی هسته و ميوه خود و يا برگ های تيغ دار و زهر آگين و يا قد کشيدن و دور نگهداشتن ميوه خود از دسترس جانوران است. بخشی از مکانيزم دفاعی جانوران، سيستم حس های پنج گانه ای ست که هريک از آن ها، ما را از وجود خطری در زيست بوممان آگاه می کند. بينايی و شنوايی و بويايی، جانوران را از حضور جانوران شکارگر آگاه می کنند و بساوايی از خطر جانوران ريزِ آزار دهنده ای چون مور و مار و مگس ودستبرد و تماس ناخواسته ديگران. حس چشايی نيز جانوران را از ماندگی و آلودگی و زهرآگين بودن خوراک و نوشاک آگاه می کند. اين همه برای آن است که از هنگامی که کمبود مواد خوراکی در جهان آغاز شد، هر گياه و جانور، خود به فهرست موادِ خوردنی پيوست و ناگزير از نگهبانی شبانروزی از خود و خانواده و همگونانِ خود در برابر درندگان شد. اين گونه، زور در طبيعت ابزاری برای دسترسی بهتر و بيشتر به سازه های زيستی شد و کاربردِ آن به فهرست کردارهای پايدارِ برآيشی افزوده شد.

اگرچه کاربردِ زور، چنگال طبيعت زنده را خونين کرد، اما خود سبب توانايی فراتری از زور شد که به آن زيرکی می گويند. زور را تنها با زيرکی می توان مهار کرد و اگر توانايی انديشيدن و ذهنيت استراتژيک پديد نمی آمد، جهان تا جاودان گستره ديوان و ددانِ تنومند و درنده و خونخوار می بود. خطر زورگو را می توان از دو راه از ميان برداشت؛ يکی بدام انداختن و زندانی کردن او و ديگر بدام انداختن ذهن وی و دستکاری شيوه رفتاری و کرداری او. شيوه نخست، هميشه و در همه جا شدنی نيست، زيرا که اگر زورگو، خود حاکم، ارباب، سرکرده و قدرتمند باشد، کسی را يارای بدام انداختن وی نيست. از اينرو، با شيوه دوم، ای بسا بتوان که با باورمند کردن او به آئين دين و اخلاق و قانون، زورگويی وی را کنترل کرد. چنين است که می گويم اين سه نهاد، در واکنش به کمبود سازه های زيستی پديد آمده اند.

توانايی کاربُرد استراتژی هدفمند، تنها ويژه انسان نيست و کم و بيش در بسياری از جانوران، بويژه مُهره داران يافت می شود. اگر روند برآيش هوش را که زمينه ساز زيرکی ست، در برابر زورگويی دنبال کنيم، درمی يابيم که پيدايش گفتمان هايی چون آئين و اخلاق و قانون، ترفندهايی برای روان گردانی و مهار کردن قدرت زورمندان بوده است. اين چگونگی ريشه در کردارهای پايدارِ برآيشی گياهان و جانوران دارد که هر رفتار و کرداری را که تنشی را در راستای سازگاری بيشتر با زيستبوم و ماندگاری زينده ای سبب می شود، به فهرست کردارهای ماندگار نژاد آن جاندار می افزايد. گفتيم که ترفندمندی و روان گردانی يکی از ويژه گی های بسيار بنيادی مهره داران است و چون انسان يکی از تردست ترين افسونگران ترفندمند است، نهادهايی از اين دست را برای کنترل قدرت در جامعه پديد آورده است.

اگر لايه های رويين آنچه درباره آئين و اخلاق و قانون گفته و نوشته شده است را پس بزنيم و از افسانه هايی که درباره پيدايش هريک آورده اند، بگذريم و با ذهنی باز در اين باره بينديشيم، درمی يابيم که آئين و اخلاق و قانون، هيچ گونه ريشه آسمانی و الهی و ماورايی ندارند و برساخته های ذهنی جانور زيرکی بنام "انسان" هستند که اين گفتمان ها را برای سامانمند کردن روابط اجتماعی، در واکنش به نيازهای زيستبومی و فرهنگی خود ساخته است. اين ترفندمندی هيچ برتری ويژه ای به انسان در برابر جانوران ديگر نمی دهد. هرجانوری استراتژی ويژه خود را برای سازگاری با زيستبوم خويش و ماندگاری در جهان دارد که پرداختن به آن در اينجا، رشته سخن را به درازا می کشاند.

اگرچه آئين و اخلاق و قانون، مکانيزم های بسيار کارا و سودمندی برای سامانمند کردن داد و ستدهای فردی و اجتماعی اند، اما اين مکانيزم ها، تنها تا زمانی که سررشته کارهای کشور در دست نمايندگانِ مردم است، برای همگان سودمند هستند و آنجا و آنگاه که قلدری گردنکش، اداره امور کشور را با زور بدست می گيرد و حکومت خودش را برپا می کند، آئين، اخلاق، قانون، رسانه های همگانی و آموزش و پرورش، همه ابزارهای بسيار خطرناکی برای همگان، بويژه غير خودی ها می شوند. در گذشته ای نه چندان دور، بسياری از حاکم ها خود را خدای روی زمين می انگاشتند و اکنون که روزگار خدايان زمينی سپری شده است، بسی بيش از بسياری از حاکم ها، خود را يا نماينده، سايه، آيت، دست نشانده و يا مامور خدا بر زمين می پندارند و اخلاق و قانون خود را اخلاق و قانونی الهی می انگارند. چنين است که در هر حکومتی بايد به آئين و اخلاق و قانون با ديده ترديد نگريست و اين سه را ابزارهای روان گردانی حکومت برای بهره کشی آن از مردم پنداشت.

تورينه اعصاب همه جانوران افسون پذير است و با دستکاری ِروشمند و روانشناسيک آنچه با حس های پنجگانه سروکار دارد، می توان رفتارها و کردارهای جانوران را ديگرگون کرد. يعنی همان گونه که می توان پرنده ای را با دانه دادن به تور انداخت، با آوازِ جفت ِ آن پرنده نيز چنين کاری را می توان کرد. افسون ِ زيندگان با رنگ و نور و صدا، پديده ای بسيار شگفت انگيز است. وادارکردنِ زيند ه ای به انجام کاری از راه دور، توانی برآيشی ست که ريشه در ستيزِ هماره جانداران برای بهره وری بيشتر از فراورده های کمياب طبيعت دارد. نمونه اين چگونگی، ساختار و رنگ آميزی ِ گل های گوشت خوار است که پرندگان و پروانگان را وامی دارد تا با پای خود بدام افتند۱. گياهان، جانوران را با رنگ و بوی خوش بسوی خود فرامی خوانند و آن ها را به کار می گيرند. نمونه ای از اين چگونگی، نيروی کشايی گل ها در فراخوانی پروانه ها بسوی خود برای گرده افشانی ست. نمونه ديگر، اشتها انگيزی سبزيجات و ميوه های تازه ی تخمه دار مانند گوجه، خيار، انگور، انجير، هندوانه، خربزه و کيوی ست که تخمه های خود را درلايه ای لغزنده می پوشانند تا از جويده و خُرد نشوند پس از گذر از دستگاه گوارش جانوران، در گوشه و کنارجهان پخش شوند.

اگرچه افسونگری هر زينده کارکردی درون نژادی دارد، اما گاه برخی از کردارهای افسونگرانه ی رفتار- گردانِ گياه و يا جانوری، بازتابی فرانژادی دارد و بر دسته ها و رسته های ديگری از جانداران نيز کارگر می شود. نمونه اين چگونگی، بازتاب آواز بلبل بر ذهن انسان است. اسماعيل خويی، شاعر همروزگارِ ما اين بازتاب را در شعری کوتاهی بنام، "اين چهچه از کجاست؟"، به زيبايی سروده است. بخوانيد:

شکل ِ صدای بلبلم از ياد رفته بود
آه،
اين مرغک از کجاست
که تاريخ و
فرهنگ و
آئين مرگ را
به چهچه
بی محتوا می کند؟

به گواهی اين شعر، چهچه بلبل چنان هنگامه ی ژرفی در دل و جان شاعر برپا کرده است که برای او تاريخ و فرهنگ و آئين مرگ را، که همانا آئينِ زندگی ستيز حکومت کنونی ايران است، بی محتوا کرده است. بلبل ِنر، تنها برای دلبری از مادينه خود می خواند اما آوازش "دل دارانِ" ديگر را نيز برمی انگيزد و چون انسان، دلداری آگاه از هستی خويش است، اين پديده را آگاهانه خوش می دارد. برآيش شناسان برآنند که تورينه اعصاب مهره داران، بيش از جانوران ديگر، دگرگون شونده است. داروهايی که دردهای انسان را درمان می کنند، درمانگر مهره داران نيز هستند. پس شگفت نيست اگراسماعيل خويی که مُهره داری شاعر و اهل دل است، در گرگ و ميش پگاهی بهاری، افسون چهچه بلبلی شود که برای دلبری از بلبل ماده ای می خوانده است.

ساختارِ اندام های انسان چنان است که بخش هايی از آن در هرجنس، کششِ جنس ديگر را در زمان کارايی جنسی سبب می شود. اگرچه ويژگی های ساختاری اين بخش ها برای دلبری انسان از انسان برآمده است، اما بسياری از ميمون ها را نيز خوش می آيد، برای نمونه، شمپانزه نر با تماشای بدن برهنه زنان به هيجان می آيد و برانگيخته می شود، گواينکه سرو پستان و برِ زن برای افسونگری مرد برآمده است و آميزش جنسیِ ميمون و انسان را بازدهی نمی تواند باشد. پس همان گونه که شمپانزه تماشای تنِ برهنه زنان را خوش می دارد، ما نيز آواز بلبل را دوست می داريم، بی که روی سخن آن پرنده با ما باشد.

حاکم ها افسون پذيری ذهن آدم ها را سرمايه بزرگی برای روان گردانی آن ها و دست آموز کردن آنان می دانند تا با شعارِ "همه برای يکی – يکی برای همه"، همگان را به خدمت خود بگمارند. حکومت ها اين کار را از راه آموزش و پرورش شکلی نهادينه می دهند. آموزش و پرورش نهادی برآمده از فرهنگ مدرن است. کار اين نهاد، شهروند سازی ‏ست؛ شهروندِ آشنا با چشم ‏انداز فرهنگ مدرن، يعنی کسی که از حضور خود و ديگران در جامعه آگاه است و رفتارها و کردارهای خود را براساسِ هنجارهای زمانمند اجتماعی و با قانون هماره هماهنگ می‏ کند. آگاهی از حضور خود و ديگران در جهان، اساسی ‏ترين ويژگیِ ذهنی انسان مدرن است. ذهنيت پيش مدرن، ذهنينی غريزی، ناپالوده و خودروست. دارندگان چنان ذهنيتی، بی که بدانند و يا بخواهند، پيروان ذاتِ خودکامه خويش ‏اند و هيچ کس را در جهان با خود برابر نمی ‏دانند. انديشه برابری حقوقی همگانی، انديشه‏ ای نو و مدرن در جهان است که پيش از روزگار روشنگری وجود نداشته ‏است. پيش از آن هرجا که سخن از نزديکی مردم به يکديگر بميان می ‏آمد، آنان را "برادر" و يا خواهر، می ‏خواندند و نه برابر.۱

چنين است که آموزش و پرورش را بايد نهاد ِشهری سازی انسان دانست. نهادی که بيش و پيش ازآن که دانستنی ‏های جهان را به دانش آموزان بياموزد، راه‏ های زندگی امروزی را بايد به آنان نشان دهد و حقوق و تکليف‏ های فرد را در برابر ديگران به او گوشزد کند. برای نمونه، در جنگل و بيابان، انسان گستره زيست فراخی دارد و با بايد‏ها و نبايد‏های کمتری روبرو می‏ شود. اما در شهر، نه تنها جا برای زيستن تنگ‏ تر است بلکه انسان در همه جا نيز با تابلوهای بازدارنده ای چون، ايست، ورد ممنوع، توقف نکنيد، از سمت راست عبور کنيد، آشغال نريزيد، سيگار نکشيد، عکسبرداری نکنيد، بوق نزنيد، پارک کردن ممنوع، از آوردن کودکان خودداری کنيد، زنگ در را بزنيد و هزار و يک فرمان ِ "بکنيد" و "نکنيد" ديگر، روبرو می ‏شود.

اين چگونگی سبب می ‏شود که انسان خودبخود نسبت به جا ومکان و فضای خود حساس شود و برای هرچيزی، جايی درست کند و زيستبومی سامانمند تر بسازد. همچنين از بازتاب رفتارها و کردارهای خود بر ديگران آگاه شود. اين که صدای بلند، در آپارتمان می‏ تواند همسايه ‏ها را آزار دهد و يا آن که همسايگی و نزديک زيستن با ديگران به کسی اجازه دخالت در زندگی ديگری را نمی ‏دهد. می ‏خواهم بگويم که بحشی از آگاهی از حضور ديگران و پذيرش حريم خصوصی آنان، اين گونه پديد می‏ آيد. چنين است که زندگی شهری‏، ذهنيتی شهری می‏ خواهد که پرداختن بخش بزرگی از آن، کار نهاد ِ آموزش و پرورش است.

از اينرو، نهاد آموزش و پرورش مدرن را نمی‏ توان و نبايد با مکتب ‏خانه ‏ها و مدرسه‏ ها و حوزه‏ های درسی در گذشته برابر دانست. اگرچه آن مرکزها نيز پايگاه‏ های آموزش دانش بودند، اما چشم ‏اندازی آئينی داشتند و شاگردان خود را مريدان تکليف پذير می ‏پروردند.۲ آموزش و پرورش مدرن، چشم‏ اندازی انسانی و حقوق- مدار دارد و انسان را پرسنده و کنجکاو و ريشه ياب و خِرَدجو بار می ‏آورد. اين نهاد همچنين، نهادی برای ورزيدن خيال خام آدمی و پرکردن ذهن او از ارزش‏ های اجتماعی‏ مدرن است. اين کار، خوی فرهنگی و اجتماعی در ذهن کودکِ انسان، که چون ديگر جانوران خويشتنخواه و جنگلی ‏‏خوست، می‏ دمد و شيوه همزيستی با ديگران را بدو می‏ آموزد و نيز او را با راه ‏های ماندگاری در جهان و سازگاری با ديگران آشنا می ‏کند.

در کشورهای دموکراتيک، آموزش و پرورش به کودکان شيوه خِرَد ورزی و چند سويه نگری و پرسشگری می‏ آموزد و آنان را با آموزش شهروندی، برای درگيری در جهان کار و نيزهمزيستی قانونمند با ديگران آماده می ‏کند. اما در سرزمين ‏های حاکم زده، اين نهاد، ابزارِخطرناکی برای فريب دادن ذهن کودکان و سرکوب کردن خِرَد ورزی آنان و منکوب ساختن پرسشگری و ذهنيت انتقادی ‏ست؛ نهادی که دروغ‏ های بزرگ افسانه‏ای را بجای حقيقت راستين نشان دهد و زورمندی حاکم‏ ها را توجيه کند. چنين است که تا مردم کشوری با چشم ‏انداز مدرن آشنا نشوند و حکومتی دموکراتيک نداشته باشند، از آموزش و پرورش مدرن‏ نيز بی بهره خواهند ماند.

حاکم‏ ها با کاربرد ابزارگونه از آموزش و پرورش، برآن می‏ شوند تا چيرگی زورمدار ِخود بر ديگران را در ذهن کودکان و نوجوانان، طبيعی و يا الهی جلوه دهند. برای نمونه، اين که شاه سايه خدا و يا آخوند آيه اوست و آنان بناگزير اين "رسالتِ خطير" را خيرخواهانه پذيرفته ‏اند. اين که هرکس سرنوشتی دارد که در جايی ديگر رقم زده می‏ شود و انسان بايد هماره شکرگزار و پذيرنده ی آن باشد. اين که هر جوانی بايد آماده برای دادن خون خود در راه خاک کشورش باشد. اين که گرسنگی و بی‏ خانمانی و تهيدستی و پريشانی و همه بلايای ديگر را بايد در راه حفظِ آبرو پذيرفت و دم برنياورد. آموزش و پرورش حکومتی در سرزمين ‏های حاکم زده، دستگاه آموزش نابرابری و خرافه پرستی و دروغ و نيرنگ و پرورش نادانی و ناآگاهی ‏ست.

ادبيات حکومتی ابزار ديگری برای فريبِ ذهن ‏های مردم در دست حکومت‏ هاست. فراگيریِ خواندن و نوشتن در هر حکومت، گام نخست ِروند نادان پروری است. حکومت ‏ها با سانسورو پيش‏ گيری از پخش انديشه ‏های آگاهی بخش، ذهن مردم را قرنطينه می‏ کنند و آن را زمينه ‏ای برای بذرافشانی ِانديشه‏ های حکومتی می‏ خواهند. اين چگونگی در ايران، پس از يورش مغول‏ ها تا کنون کاربرد پيروزمندانه ای داشته‏ است و ريشه انديشه انتقادی را در کشور ما سوزانده‏ است. يکی از پرنماترين پنداره ‏های افسانه ای فرهنگ کنونی ما اين است که ايرانيان هوشمندان دُردانه‏ ای هستند که در سده گذشته به ناروا با نيرنگ از کاروان تمدن مدرن بازداشته شده ‏اند. يکی ديگر آن که، اسلام به ذات خود ندارد عيبی. هم نيز اين پنداره که ايرانيان در هرکجای جهان که هستند، کارآمد و سرآمد و برترند. اين پنداره ‏های بيمارگونه، نشانه ‏های بی خبری و ناآگاهیِ دارندگان آن‏ ها از جهان کنونی ‏ست. بيشتر مردم کشورهای پيرامونی کم و بيش گرفتار خود- شيفتگیِ همگانی، خود خُردبينی، زود رنجی و بی‏ خبری از جايگاه خود در جهان کنونی هستند. اين ويژگی ‏ها، روشنفکران آن کشورها را درگير گفتگوهای درونی بی پايانی می‏ کند که پيوندی با آنچه بايد گفت و نوشت‏، ندارد. پرت نشويم.

مرادم از ادبيات حکومتی، ادبيات "با ادب باش تا بزرگ شوی"، است. ادبياتی که به مردم آموزش اخلاقی می‏ دهد و آنان را در راستای رفتارها و کردارهای ويژه ‏ای برمی ‏انگيزد. ادبيات فارسی تا پيش از انقلاب مشروطه، نقشی اين چنينی داشت. از آن پس تنها شاعران و نويسندگان وامانده، آن گونه اندرزگويی را پی می گيرند. شوربختانه ادبيات مدرن ايران که با کارهای کسانی چون هدايت و نيما آغاز شد، نتوانست چشم‏ انداز اخلاقی تازه ‏ای را بنا نهد. چرای اين پرسش را به زمانی ديگر وا می‏ گذارم که نوشته ی درازدامنی می ‏شود. در اينجا تنها به اين نکته اشاره می‏ کنم و می‏ گذرم که شايد فروغ فرخزاد تنها کسی بود که کارش بار اخلاقی تازه ‏ای داشت.

رسانه‏ های همگانی، سومين ابزار حاکم ‏ها برای فريب ذهن آدم‏ ها ست. اگرچه اين رسانه‏ ها امروزه نقش برجسته و پرنمايی دارند، اما در گذشته نيز حاکم ‏ها رسانه ‏های زمان خود را بکار می ‏گرفتند. شاهان، شاعران و نويسندگان را به دربار می ‏خواندند و می ‏نواختند و به شاهنامه نويسی وا می داشتند و نقالان و مداحان و تغزيه خوانان را نيز گهگاه برخوان رنگين خويش می ‏نشاندند. يکی از ترفندهای بزرگ رسانه‏ ای در تاريخ ايران، پياده رفتن شاه عباس صفوی از اصفهان به مشهد در سال هزار و شش هجری بود۳. اين کار، خود رسانه ساز بود زيرا که زمان درازِ آن سفر و نيز گذر شاه از شهرها و روستاهای گوناگون سبب می‏ شد که مردم او را شاهی اسلام پناه بدانند و سايه راستين خدا برروی زمين بپندارند. اين سفرِهزار کيلومتری را که خود رسانه بسيار پربازتابی برای شاه عباس اول بود، می‏ توان به زبان امروزی " سونامی رسانه ‏ای" در دوران صفوی خواند.

اهميت رسانه‏ های همگانی در پيروزی و شکست حکومت‏ ها را می‏ توان در رفتار حکومت ديکتاتوری کنونی ايران با خبرنگاران و نويسندگان دريافت. در اين کشاکش، حکومتی وامانده و ورشکسته، هيچ چاره ‏ای جز زدن و بستن و کشتن و تارومار کردن رسانه سازان و روزنامه نگاران و نويسندگان نمی ‏بيند. البته حکومت کنونی ايران نمونه ورشکسته و مسخره ‏ای از حکومت ‏های ديکتاتوری ‏ست. از اينرو نيز، هرچه بيشتر به رسانه ‏ها يورش می‏ برد، بيشتر خبرسازتر می ‏شود.

هدف هر دين و ايدئولوژی و آئينی، کوک کردن ذهن انسان در راستای برنامه های خود است. اين چگونگی از راه ربودن ذهن انسان و بازسازی و بازپردازی آن روی می ‏دهد و چنان ماهرانه و چابک شکل می گيرد که بسی بيش از بسياری از مردم هماره از آن نااگاه می مانند۴. رُبايش ذهن راه های چندی دارد که برترين آن ها، "روان- گردانی" ست. ساختار ذهن انسان چنان است که هنگامی که آرام است، رام است. آرامی و رامی حتا اگر ساختگی و کارگردانی شده و آنی نيز باشد، باز نيز در پذيرنده سازی ذهن انسان موثر است. اين چگونگی اساس کار هيپنوتراپی ‏ست که در آن درمانگر، انسان را با آرام کردن، آماده پذيرا شدن پيشنهادهای خود می‏ کند. انسان آرام، انسانی رام و آسيب پذير و پيشنهاد گيراست. کاهنان و کشيشان و آخوندها، اين ويژگی ذهنی انسان را از ديرباز شناخنه اند و از آن در رمه پروری پيروان خود بهره می ‏جويند.

اگر چه روان- گردانی کاری بسيار تکنيکی و ژرف و پيچيده می ‏نمايد، اما کار بسيار ساده ‏ای ‏ست که در برنامه های دينی و آموزشی و هنری کلاسيک کاربردی روزمره دارد. نخست بايد فرد را برای زمانی دور و دراز کسل و خسته و آزرده کرد، آنسان که به مرز خواب و بيداری رسد و سپس با تلنگری ناگهانی وی را بيدار کرد و با کوبه ‏هايی پی‏ درپی، کودک بازيگوش درون او را برانگيخت و به هلهله و پايکوبی واداشت. اين همان کاری ‏‏ست که در نيايشگاه ها با خواندن مزامير و وردها و دعاهای بی معنا و دور و دراز و کسل کننده می ‏کنند و پس از آن ارزش ‏های بنيادين دينی را در نهاد نوباوگان می‏ کارند و در بزرگسالان به استوار کردن آن می ‏پردازند. اين چگونگی را در موسيقی ايرانی نيز می ‏توان يافت. نخست خواننده با آهنگی سوزناک و بيمارگونه، غزلی بلند را در دستگاهی حزن انگيز می ‏خواند و سپس با تصنيفی شاد و دل انگيز، شنونده را يکباره بيدار و هشيار و شنگول می کند به پايکوبی وا می ‏دارد. شايد اين چگونگی امروز کارکرد خود را از دست داده باشد اما بايد بياد داشت که اين موسيقی – مانند موسيقی همه سرزمين ‏ها - در گذشته رسانه ای درباری بوده است و در خدمت شاهان و هدف ‏های درباری آنان.

روان گردانی با دستبرد در حالت روانی فرد و فرسايش و کاهش آرامش و آسايش وی و سپس شنگاندن ناگهانی ذهن را، با همه حس ‏های پنجگانه می ‏توان کرد. چله نشينی و ارتياض و اعتکاف و روزه داری و احيا، همه نمونه‏ هايی از اين ترفند روانی ست. چله نشين با محروم کردن خود از ديدنی ‏ها و شنيدنی ‏ها و کشيدنی‏ ها و چشيدنی‏ ها و هرآنچه با حس های پنجگانه انسان سروکار دارد، به روانکاهی خود می پردازد و سپس با ترک ناگهانی جايگاه خود و چراندن حس ‏های پنجگانه، به شادی و آرامشی بيش از دورانِ پيش از چله نشينی می ‏رسد.

ابراهيم هرندی
e.harandi@gmail.com


يادداشت ها:
۱. انماالمومنون اخوه – مومنان با هم برادرند (قرآن).
۲. تو پای به راه در نه و هيچ مگو/ خود راه بگويدت که چون بايد رفت. (عطار)
۳. در کتاب تاريخ عالم آرای عباسی، تاريخ اين سفر ِ به حروف ابجد اين گونه آمده است:
غلام شاه مردان شاه عباس
شه والا گهر خاقان امجد

به طوف مرقد شاه خراسان
پياده رفت با اخلاص بی‏ حدّ

پياده رفت شد تاريخ رفتن
ز اصفاهان پياده تا به مشهد
۴. می گويم "ربودن"، و نه وارد شدن به ذهن، زيرا که اين چگونگی از راه فريب و نيرنگ روی می دهد و ذهن را در بند خود می دارد.

حـاکم‏ ها و آدم‏ ها (بخش نخست)
حـاکم‏ ها و آدم‏ ها (بخش دوم)


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016