در همين زمينه
4 تیر» فوقالعاده انتخابات ۵: آقای سازگارا ما مردم عادی هستيم نه پارتيزان و چريک!30 خرداد» فوقالعاده انتخابات ۴: پيام حضرت امام زمان (عج) به آيتالله خامنهای 28 خرداد» فوقالعاده انتخابات ۳: آقای خامنه ای عُمّال شما آشوبگر و آتشافروزند نه معترضان مسالمتجو 25 خرداد» فوقالعاده انتخابات ۲: اين برگه های رای مردم است که در آتش حماقت حُکّام می سوزد 22 خرداد» فوقالعاده انتخابات: بای بای آقای احمدی نژاد!
بخوانید!
15 تیر » آمار تکان دهنده ای از روابط جنسی نوجوانان در ايران، جهان نيوز
15 تیر » از آکسيون بيلاخ و کنف کردن حکومت تا آگهی مناقصه وزارت کشور 15 تیر » نیکی کریمی در کارلووی واری کلاس پیشرفته فیلمسازی برگزار میکند، مهر 15 تیر » برنامه های وزارت بهداشت پس از شناسایی یک مورد آنفولانزای خوکی در ایران، مهر 15 تیر » مسمومیت غذایی در تابستان علت 50 درصد مراجعات به درمانگاهها، مهر
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از آکسيون بيلاخ و کنف کردن حکومت تا آگهی مناقصه وزارت کشورکشکول خبری هفته (۸۸) آکسيون بيلاخ و کنف کردن حکومت ما در تاريخ ديده ايم که نظريه پردازان سياسی به جنبش های مردمی وزن و اعتبار می بخشند و از لحاظ تئوريک آن ها را تجزيه و تحليل می کنند، و اگر مردم راه درستی برای رسيدن به هدف انتخاب نکرده باشند، راه درست را نشان می دهند. اين نظريه ها، در مقالات و کُتُب جمع می شود، نقد می شود، اضافات و نادرستی هايش حذف می شود، مورد استفاده ی همان مردم يا مردم ديگر نقاط جهان قرار می گيرد. حتی حول نظريه ها و نظريه پردازان، حلقه هايی انسانی به وجود می آيد و مکاتبی شکل می گيرد که بر روی يک عصر و دوران تاثير می گذارد. نه تنها بر روی عصر و دوران، که بر روی خود نظريه پرداز و افکارش هم تاثير می گذارد. مثلا کمون ۱۸۷۱ پاريس باعث می شود تا کسی مثل مارکس جامعه ی دمکراتيک و خودگردان را هدف انقلاب تعيين کند يا رشد فاشيسم در فاصله ی دو جنگ جهانی باعثِ گرد آمدن اعضای مکتب فرانکفورت در شهر فرانکفورت می شود و نظريه پرداز سياسی چون هربرت مارکوزه را رشد می دهد و به جايگاه رهبری فکری در جنبش های آتی می رساند آن قدر که جوانانِ معترض اروپايی، "عباراتی از کتاب های او را با رنگ بر ديوارها می نويسند تا به دنيا بگويند که هدف شان جامه ی عمل پوشاندن به انديشه های اوست" (مردان انديشه، براين مَگی، ترجمه ی عزت الله فولادوند، صفحه ی ۱۰۸). حالا ما انتظار نداريم که آژيتاتورهای سياسی کشورمان که خود را نظريه پرداز و تئوريسين جا می زنند مارکس و مارکوزه شوند، ولی اين حداقل انتظار را داريم که جنبش اعتراضی مردم ايران را با سخنان سخيف به ابتذال نکشند. ادبيات چاله ميدانی و شاگرد شوفری به اندازه ی کافی از طرف حکومت به خورد مردم داده می شود؛ در گذشته هم نشريات ساواکی های فراری در اروپا و بعدها نشريات دار و دسته ی مسعود رجوی پُر از عبارات زشت و فحاشی های زننده بود. اين گونه سخن گفتن، باعث مردمی شدن نمی شود. اگر آقای سازگارا و ديگران راه نزديک شدن به مردم و جوانان را بيان کلماتی اين چنين می دانند سخت در اشتباهند و بهتر است از اين روش دست بردارند. راه پيمايی دوشنبه ۲۵ خرداد ۸۸ و پنجشنبه ی بعد از آن نه تنها عظمت جمعيت، بل که عظمت فرهنگ ملی را نشان می داد. فرهنگی که بسياری گمان داشتند با انحطاط حکومت، انحطاط يافته و چيزی از آن باقی نمانده است. آقای سازگارا و دوستان ايشان مطمئن باشند که آکسيون بيلاخ (*) و امثال آن، نمايانگر شکوفايی فرهنگی نيست؛ نمايانگر انحطاط فرهنگی ست که مردم با شيوه ی اعتراضِ بی نظير خود نشان دادند از آن و بانيانِ آن گريزانند. * در فرهنگ بزرگ سخن در مقابل اين کلمه يک علامت تعجب گذاشته شده با اين توضيح که: "به کار بردن اين واژه يا ترکيب، بسيار زشت و مخالف ادب عمومی است." بيانيهی جمعی از وبلاگنويسان در رابطه با انتخابات رياست جمهوری و وقايع پس از آن اگر فيلم های گرفته شده در اين ايام، ظاهر رويدادها و فجايع را به تصوير کشيده، مطالب نوشته شده در وب لاگ ها، آن چه را که در مغز و درونِ وب لاگ نويسان ايرانی می گذشته ترسيم کرده و اين موضوعِ ساده ای نيست. کافی ست به خاطر آوريم رويدادهای تلخی را که در اوايل انقلاب به چشم ديديم. جز چند تصوير نادر از اعدام ها يا چند نوشته و خاطره از کسانی که مستقيماً درگير حوادث بوده اند و آن چه را هم که نوشته اند سال ها بعد نوشته اند، کدام فيلم و نوشته ی موثر، که در لحظه رويداد تهيه شده، باقی مانده است که بتواند حال و روز ايرانيان را در آن ايام نشان دهد؟ ما چه می دانيم وقتی در آن دوران، درگيری خيابانی رخ می داده، يا اعتراف و توبه ی يک زندانی از تلويزيون پخش می شده، جوانی که اين ها را می ديده، چه حسی در درون خود داشته، و چه حالت های روحی و روانی را تجربه می کرده است؟ امروز وب لاگ نويسان ايرانی، با نوشتنشان، تمام اين حالات را ثبت می کنند و برای آيندگان به يادگار می گذارند تا روزی تاريخ نويسان، اين صفحات را بگشايند و تاريخ دوران ما را بر اساس مکتوبات به جا مانده بنويسند. از جمله چيزهايی که باقی خواهد ماند و در آينده به کار تاريخ نويسان خواهد آمد، واکنش های جمعی نويسندگان، هنرمندان، ورزشکاران و گروه های مختلف اجتماعی ست. وب لاگ نويسان نيز يکی ازاين گروه ها هستند که با تفکر و قلم سر و کار دارند. واکنشِ جمعیِ اين گروه در مقابل حوادث و رويدادهای اجتماعی، روزگاری بر صفحات تاريخ نقش خواهد بست. "بيانيهی جمعی از وبلاگنويسان در رابطه با انتخابات رياست جمهوری و وقايع پس از آن" يکی از اين واکنش هاست که روزی به کار تاريخ نويسان خواهد آمد و طرز نگاه متمدنانه ی اهل قلم اينترنتی به وحشيگری های يک حکومت زورگو و مستبد را به آن ها نشان خواهد داد: ۲( ما قانونشکنیهای پيشآمده در انتخابات رياست جمهوری و وقايع غمانگيز پس از آن را آفتی بزرگ بر جمهوريت نظام میدانيم و با توجه به شواهد و دلايل متعددی که برخی از نامزدهای محترم و ديگران ارائه دادهاند، تخلفهای عمده و بیسابقهی انتخاباتی را محرز دانسته، خواستار ابطال نتايج و برگزاریی مجدد انتخابات هستيم. ۳( حرکتهايی چون اخراج خبرنگاران خارجی و دستگيری روزنامهنگاران داخلی، سانسور اخبار و وارونه جلوه دادن آنها، قطع شبکهی پيام کوتاه و فيلترينگ شديد اينترنت نمیتواند صدای مردم ايران را خاموش کند که تاريکی و خفقان ابدی نخواهد بود. ما حکومت ايران را به شفافيت و تعامل دوستانه با مردم آن سرزمين دعوت کرده، اميد داريم در آينده شکاف عظيم بين مردم و حکومت کمتر شود. پنجم تيرماه ۱۳۸۸ خورشيدی نامه شورای نگهبان به آيت الله خامنه ای برای تمديد مهلت بررسی آرا محضر مبارک مقام معظم رهبری حضرت آيت الله خامنه ای (دام ظله( من رای می دهم، تو رای می دهی...
من رای می دهم... تو رای می دهی... باز هم "او" رئيس جمهور می شود! انا لله و انا اليه راجعون ديديم اين روزها همه در ابتدای نوشته هايشان آيه استرجاع می نويسند، گفتيم ما هم بنويسيم. لابد دليلی دارد. بالاخره بزرگان يک چيزهايی می فهمند که ما کوچک ها نمی فهميم. بله. انا لله و انا اليه راجعون. چقدر اين جمله اين روزها به دل آدم می نشيند. چقدر به آدم آرامش می دهد. آدم ياد قبرستان می افتد و مرگ. مگر اين روزها چه مصيبتی بر سر مردم نازل شده که اين جمله را همه بر زبان دارند؟! دعوت به آدمکشی؟! آقای سازگارا فکر کرده اند آدم گوسفند است که بتوان او را گرفت و مثلا سرش را بُريد! اين که "خيلی ها" آمادگی دارند فتوای آقای خمينی را اجرا کنند، و متقابلا چماقدارها را سرکوب کنند و بکشند لابد در آمريکا هستند چون در ايرانِ عزيز ما، "خيلی ها" حتی توانايی کشتن حيوانات را ندارند چه برسد به انسان هايی با خصلت حيوان. خدا را شکر که آقای سازگارا طرفدار مبارزه بدون خشونت اند؛ اگر طرفدار مبارزه ی خشونت آميز بودند چه می گفتند؟ آقای سازگارا اخطار می کنند به "پيراهن شخصی ها"؛ دستورالعمل های "رهبری جنبش" را هم که به اطلاع مردم می رسانند. حالا اين سوالات به طور طبيعی مطرح می شود که رابطه ی آقای سازگارا با "رهبری جنبش" چيست، و آيا رهبری جنبش توصيه به اجرای فتوای آقای خمينی و دادن اخطار به "پيراهن شخصی ها" و در نهايت کشتن آن ها کرده است؟ منظور آقای سازگارا از رهبری جنبش کيست؟ آقای موسوی ست؟ آقای کروبی ست؟ يا کس ديگری ست؟ و سوال آخر اين که اين "خيلی ها" که حاضرند به فتوای آقای خمينی عمل کنند، و لابد مقلد آقای خمينی هستند که اين کار را می کنند، آيا حاضرند به ساير فتاوی ايشان مثل کشتن سلمان رشدی عمل کنند يا خير؟ از قديم گفته اند قول بزرگان نَبُوَد جز عمل. آيا ايشان شخصا حاضرند چنين کنند و جزو خيلی ها هستند؟ اگر نيستند پس چرا چنين حرف های تحريک آميز و بی جايی می زنند؟ اگر سخنان آقای سازگارا را مثلا آقای احمد خاتمی در نماز جمعه تکرار می کرد و فتوای آقای خمينی را برای کشتن آشوبگرانی که محارب اند (يعنی همين جمعيت معترض آرام که رای شان را در سکوت پس می خواهند ولی آقای احمد خاتمی آن ها را محارب می بيند) به حزب اللهی ها يادآوری می کرد، آن وقت آقای سازگارا و ما چه می گفتيم و چه واکنشی نشان می داديم؟ بد نيست، وقتی حرفی می زنيم و رهنمودی صادر می کنيم، آن هم از طرف رهبری جنبش، آن هم از زبان مردم معترض، کمی بيشتر مراقب باشيم و دقيقا بفهميم چه می گوييم. اين طور هم برای خودِ ما، هم برای رهبری جنبش، و هم برای مردم معترض بهتر است. قتل در تهران (نمايشنامه در دو پرده) اشخاص نمايشنامه پرده اول مامور MI6- پس دقيقا متوجه شديد... پزشک- آروم باش. خانم پرستار، يک آرامبخش بهش تزريق کنيد. خب تعريف کن. بعد چی شد؟ اگر می خواهيد دلتان به لرزه افتد... انگار توصيفاتِ من زيادی ترسناک شد. بهتر است از ژانْرِ ترسناک، به ژانر کمدی باز گرديم. مثلا چه خوب بود در اين کاريکاتور سربازها در حالی که در يک دست باتون و در يک دست سپر داشتند و روی سرشان کلاهخود گذاشته بودند، در خانه ی جلوی آقای خامنه ای قرار می گرفتند و نقش حمايت و حفاظت از او را ايفا می کردند (البته به دست برخی از سربازان به جای باتون و سپر، تفنگ، تبر، قمه، گاز فلفل، و امثال اين ها می شد داد که ميدان نبرد واقعی تر به نظر برسد!) يا مثلا کاريکاتوريست بر بالای يکی از رخ ها، آنتن صدا و سيما می کشيد، و بالای رخ ديگر، دکل بی سيم نيروی انتظامی. وزير سياه را به شکل احمدی نژاد در می آورد. يک فيل را به شکل لاريجانی می کشيد، فيل ديگر را به شکل آيت الله شاهرودی. روی يک اسب محسنی اژه ای را می نشاند و روی اسب ديگر سردار احمدی مقدم (و البته اين دو هر طور دل شان می خواست روی صفحه ی شطرنج تاخت و تاز می کردند و هماورد می طلبيدند. از فاصله ی پنج خانه هم، حريف را با يک ضربت ناکار و به بيرون از صفحه دلالت می کردند). در اين سو هم شاه سفيد را به شکل آقای موسوی در می آورد، و وزير را به شکل خانم رهنورد (اگر می خواست آقای کروبی را به شکل شاه در آورد آن وقت وزير را بايد شبيه به خانم جميله کديور می کشيد. بر روی يک اسب سعيد حجاريان را می نشاند و بر روی اسب ديگر محسن ميردامادی (که هر دوی اين ها در اثر چک و لگدِ اسب سوارانِ سياه، آش و لاش در بغل صفحه ی شطرنج ولو شده بودند). سربازان سفيد هم جملگی با سر و کله ی شکسته و خون آلود و دست و پای بسته و بدن های تير خورده در گوشه و کنار صفحه ی شطرنج پخش و پلا بودند. هر وقت مهره های سفيد می خواستند حرکتی انجام دهند، بازيگر مهره های سياه انگشت به هشدار بلند می کرد که تنها حرکت قانونی از شما پذيرفته است (البته بازيگر مهره های سياه هر طور دل اش می خواست مهره هايش را حرکت می داد و برای او قانون معنا نداشت. مثلا سرباز را سه خانه جلو می برد، رخ را به طور اُريب حرکت می داد، فيل را به طور مستقيم به جلو می راند، و خلاصه هر جور مايل بود مهره ها را جا به جا می کرد). مهره های سفيد هم تا می آمدند حرکتی را آغاز کنند (قانونی و غيرقانونی اش فرق نمی کرد) يک ضربه ی مهلک می خوردند و از صفحه ی شطرنج به بيرون پرتاب می شدند... انگار ژانر کمدی ما هم دستِ کمی از ژانر ترسناک ندارد. پس کاريکاتور خوب همان است که آريا کشيده است. آن چه من گفتم و نوشتم، خيال پردازی های تلخ يک نويسنده است. البته هنوز فکر می کنم کاش دست سربازها چماق و باتون بود، چون تمام مهره های سفيد شطرنج اين روزها مزه ی ضربات اين دو را چشيده اند! حلاليت خواستن از سربازان اسرائيلی من با ديدن اين صحنه های شرم آور خيلی خيلی از شما بدم آمد و فکر می کردم وحشی تر از شما در روی کره ی زمين پيدا نخواهد شد ولی بگذاريد اعتراف کنم که از شما وحشی تر در همين مملکت خودمان ديدم و پيش خودم گفتم صد رحمت به رفتار شما. در طولِ سال ها مبارزه مردم فلسطين با شما، ما فقط همين دو سه صحنه ی وحشتناک را در تلويزيون ديديم، ولی در عرض يک هفته، در همين تهران خودمان، صحنه هايی از نزديک به چشم ديديم که گفتيم کاش شما اسرائيلی ها به جای گاردهای نيروی انتظامی و اعضای بسيج با ما مردم ايران رو به رو می شديد. قطعا رفتارِ وحشيانه ای که برادرانِ نظامی مان با ما داشتند، شما نمی داشتيد. اگر هم بر فرض محال می داشتيد، مثل برادران ايرانی ما مسئوليت آن را به گردن کشورهای بيگانه و سرويس های اطلاعاتی و جاسوسی و عوامل نفوذی نمی انداختيد و مرد و مردانه می گفتيد ما گردن مان کلفت بود، کرديم و خوب کرديم (خدائيش تا حالا نديده ايم خون کسانی را که کشته ايد يا زخمی کرده ايد، به گردن ديگران بيندازيد). اما برادران ايرانی ما چگونه رفتار می کردند که احتمالا شما چنين رفتاری با هموطن که هيچ، با بيگانه هم نخواهيد داشت: ثانيا اين برادران، زن و مرد و پير و جوان حالی شان نبود، و هر که را جلوی دست شان می رسيد با تمام قدرت در هم می کوبيدند. اين که می گويم با تمام قدرت، منظورم قدرت يک انسان معمولی نيست، چرا که اين برادران که معلوم نبود آن ها را از کدام ولايت وارد کرده بودند، هيکل هايی داشتند اندازه ی غول برره که نگاه خون آلود و نعره ی رعدآسايشان برای زهره ترک کردن انسان عادی کافی بود، ولی خب، ما ايرانيان هم انسان های عادی نيستيم و لابد در فيلم ها ديديد که دخترکی کوتاه قد، چطور با پا به پشت سربازی با دو برابر هيکل خود کوبيد، و البته آن مامور و همکارش هم کم نگذاشتند و تا می توانستند دخترک را با باتون زدند. ثالثا، برادران جان بر کفِ ما اشخاص را نامردی می زدند. می گويم می زدند منظورم با دست نيست؛ با گلوله است. يعنی اين برادران، در جايی کمين می کردند، و با گلوله زن و مرد را از راه دور به گلوله می بستند. عمراً شما سربازان محترم اسرائيلی چنين کاری بکنيد که اگر بکنيد، لابد تمام دنيا شما را تحريم می کند. شما حداکثر از راه دور تيری هوايی در کنيد و مردم را بترسانيد والا مگر برای شما کاری دارد تا با آن نفربرهای زرهی برويد و خانه ی ستيزه جويان و سنگ اندازان را بر سرشان خراب کنيد؟ خدا پدرتان را بيامرزد که با اين مردم که هم دين و هم مذهب و هم وطن شما نيستند رفتاری در همين حد و اندازه که در فيلم های خبری جمهوری اسلامی می بينيم داريد. برادران ما نه هم دين، نه هم مذهب، نه هم وطن، نه هم زبان، نه هيچ چيز ديگر نمی فهمند. می زنند و می بَرَند و می کُشَند و عين خيال شان نيست. اگر شما هم رفتاری مثل برادران ما داشتيد، آشوب فلسطين در عرض يکی دو هفته می خوابيد و ابوالبشری جرئت نمی کرد حتی در حياط خانه اش يک قل دو قل بازی کند چه برسد به اين که به سمت شما سنگ پرتاب کند و جنبش انتفاضه به راه بيندازد. به هر حال خواستم با اين نامه از شما حلاليت بطلبم. من بيش از حد شما را وحشی و خونخوار می پنداشتم، در حالی که خودی های ما از شما به مراتب بدتر بودند. اميدوارم مرا ببخشيد و حلال کنيد. يک ايرانی معترض و نيچه گريه کرد... اين که فردريش نيچه قهرمان اصلی رمان باشد، برايم جالب بود. از آن جالب تر، نقش زيگموند فرويد در حاشيه ی داستان. از آن جالب تر وارد کردن بخشی از فلسفه ی نيچه در متن داستان. از آن جالب تر به کار گرفتن روانکاوی برای به سخن در آوردن قهرمانان در گير در داستان. کتاب اروين يالوم، با ترجمه ی پاکيزه و روانِ مهشيد ميرمعزی ذهن خواننده را به خوبی درگير می کند. پرده های ساتری را از مقابل چشم او کنار می زند. نيچه را به خواننده نزديک می کند. ای کاش تصويرِ واقعیِ قهرمانان داستان در آخر کتاب آورده نمی شد. ای کاش زندگی نامه ی قهرمانان داستان در صفحات پايانی کتاب درج نمی شد. ای کاش نويسنده می گذاشت قهرمانان داستان به شکل تخيلی در ذهن خواننده نقش ببندند و با آوردن تصوير و زندگی نامه واقعی، آن شکل تخيلی را از بين نمی بُرد. اما نويسنده کاری را کرده که بايد می کرده و فکر او برای خودش بهترين بوده است. کتاب کتابِ کم غلطی ست. تعداد اغلاط تايپی آن در کل صفحات کم تر از ۲۰ مورد است. صحافی ضعيفی دارد (جلد و شيرازه ی کتاب بعد از دو بار باز و بسته کردن و يادداشت برداشتن، کلاً از هم گسست). به رغم اين که اکثر اسامی خاص به خطِّ لاتين در پايين صفحات کتاب نوشته شده، با اين حال صورت لاتين نامِ "لو" که از قهرمانان اصلی داستان است، در هيچ جا درج نشده و خواننده ی ناآشنا با نام های خارجی نمی داند اين نام را چگونه تلفظ کند. داستان، بر اساس تخيل صِرف نيست؛ بر اساس واقعيت صرف هم نيست. ترکيبی ست از تخيل و واقعيت که خواننده ی ناآشنا با زندگی واقعی قهرمانان داستان، مرزی ميان اين دو احساس نمی کند. "و نيچه گريه کرد"، کتابی ست که ارزش خوانده شدن دارد. اين کتاب را که نشر نی منتشر کرده است به قيمت ۵۶۰۰ تومان می توانيد بخريد. ديگه اون آق منصور نبود مثلا از موارد باخت، جان های از دست رفته و تن های در هم شکسته بود. اميدهای تباه شده و شادی های بر باد رفته بود. ياس بود، حرمان بود، سرشکستگی بود. رئيس جمهور ماندن کسی بود که امروز به درست يا نادرست در ذهن اکثر جوانان شهری و روشنفکران تبديل به ديوی مخوف شده است. موجودی کريه و بدمنظر که کلام و عمل اش نفرت می آفريند. موارد باخت بسيار بود. از موارد بُرد، می شد از دو راه پيمايی عظيم نام بُرد که مايه ی افتخار هر ايرانی بود و سال های سال هم خواهد بود. نشان دهنده ی فرهنگ ايرانی. نمايان گر تمدن ايرانی. عظمت و قدرت سکوت. عظمت و قدرت مبارزه ی بدون خشونت. مشاهده ی تمام چيزهايی که در کتاب ها خوانده بوديم و به چشم نديده بوديم. مشاهده ی وحشت ديکتاتورها از اعتراض آرام مردم. مشاهده ی پيوستن سياستمدارانی به ملت که پيش از اين تصور مردمی شدن شان هرگز نمی رفت. شناخت جديد و مثبتی که خارجيان از ايرانی ها پيدا کردند. همبستگی قلبی آن ها با ايرانی ها. خلق تعداد زيادی اثر هنری -اعم از نقاشی و موسيقی- توسط خارجی ها با الهام از اين حرکت اعتراضی. موارد بُرد هم مثل موارد باخت بسيار بود. اما مهم ترين بُرد کدام بود؟ کلی تفکر ورزيدم و فسفر مغز سوزاندم اما به نتيجه نرسيدم. تا چند روز پيش که در سايت آقای مسعود بهنود، مقاله ای خواندم با عنوان "ديگه اون آق منصور نبود". جواب را در اين مقاله ی ارزنده يافتم. مهم ترين بُرد مردم در اين حرکت اعتراضی همين بود: تفسير خبر کشکولی * محمد قوچانی: اعترافات من کذب محض است «سحام نيوز» * حزب يا ستون پنجم؟! «حسين شريعتمداری، کيهان» * "اثرگذاری" را بر "آوارگی" ترجيح می دهم! «بابک داد، فرصت نوشتن» * ديروز به يکی از اين دوستان غير ايرانی گفتم: «اتفاقاً ما هم اين روزها يک جشن استقلال استوره ای داريم» و بعد برايش قصه ی آرش کمانگيرمان را تعريف کردم: «قهرمانی که در ميانه ی جنگی طولانی بين کشورما و کشور همسايه، به عنوان راه حلی برای پايان بخشيدن به دشمنی ها، کمان برگرفت تا در عوض بخشيدن جان اش تيری پرتاب کند که در هر کجا فرود آمد مرز دو سرزمين در حال جنگ را مشخص ساخته و جنگ را به پايان برساند. او زندگی اش را بخشيد تا پايان جنگ، و آغاز شادمانی مردمان و پايداری وطن مان را تثبيت کند. «خانم شکوه ميرزادگی، خبرنامه گويا» * روزنامه جوان: ما نوشته بوديم "م.ق" به خارج رفته نه "محمد قوچانی"! * تست الکل و اعتياد در جاده های کشور آغاز شد «همشهری» آگهی مناقصه وزارت کشور آگهی مناقصه عمومی برنده ی مناقصه، برای ارائه ی محصولات بعدی مورد نياز وزارت کشور (دستگاه نويسنده ی اتوماتيک اسم و فاميل با خط های مختلف تحريری، دستگاه انگشتزنِ مکانيکی، دستگاه شبيه ساز شماره ی کارت ملی) در اولويت خواهد بود. کميسيون معاملات وزارت کشور جمهوری اسلامی ايران Copyright: gooya.com 2016
|