دوشنبه 15 تیر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از آکسيون بيلاخ و کنف کردن حکومت تا آگهی مناقصه وزارت کشور

کشکول خبری هفته (۸۸)
ف. م. سخن

آکسيون بيلاخ و کنف کردن حکومت
"اما دستهٔ دوم همون‌طوری که شب گذشته عرض کردم، بخش دوم استراتژی ما فرسايش دادن به کودتاچی‌هاست. فرسايش دادن به کودتاچی‌ها دو بخش داره. يک بخش اونيست که سمت ملته و يک بخش اونيست که در سمت کودتاچی‌ها اختلاف و فرسايش ايجاد بکنه. سمت ملتش، عرض کردم آکسيون هايی است که به قول دوست عزيزمون آقای مخملباف، ببخشيد که باز من اين رو می‌گم به آکسيون‌های بيلاخ معروفه؛ درواقع شما دست می‌اندازيد. اونها هی می‌خوان بگن ما گردن کلفتيم، ما سر همه رو می‌بريم، همه بايد از ما بترسند. با يک بادکنک ساده با يک فيکساتور ساده، با يک شکلک ساده، با يک شوخی، با يک شعر، با يک جوک، با يک متلک، شما بادش رو می‌خوابونيد و در واقع در و ديوار رو پر می‌کنيد. با يک کيک قلابی که در يکی از کشور ها برای سالگرد تولد اون رئيس جمهور درست کرده بودند و هٰکذا... ولی در شرايط عادی بابت اين علامت قرمز کار خيلی خوب اين است که در هر محله، اگر جلوی خونهٔ خاصی علامت قرمز بود، جوانها بايد کمک بکنند جلوی همهٔ خونه‌ها اون علامت قرمز رو بگذارند. بغلش هم برای شوخی و کنف کردنِ اونهايی که قرمز می‌گذارن هم که شده، بغل همهٔ علامت قرمزها، يک V سبزهم بگذارن. اينطوری وقتی جلوی همهٔ خونه‌ها علامت قرمز بگذارند، اين رعب و وحشت آفرينی اونها بلااثر می‌شه و ديگه کاربرد نداره..." «وب سايت شخصی محسن سازگارا»

ما در تاريخ ديده ايم که نظريه پردازان سياسی به جنبش های مردمی وزن و اعتبار می بخشند و از لحاظ تئوريک آن ها را تجزيه و تحليل می کنند، و اگر مردم راه درستی برای رسيدن به هدف انتخاب نکرده باشند، راه درست را نشان می دهند. اين نظريه ها، در مقالات و کُتُب جمع می شود، نقد می شود، اضافات و نادرستی هايش حذف می شود، مورد استفاده ی همان مردم يا مردم ديگر نقاط جهان قرار می گيرد. حتی حول نظريه ها و نظريه پردازان، حلقه هايی انسانی به وجود می آيد و مکاتبی شکل می گيرد که بر روی يک عصر و دوران تاثير می گذارد. نه تنها بر روی عصر و دوران، که بر روی خود نظريه پرداز و افکارش هم تاثير می گذارد. مثلا کمون ۱۸۷۱ پاريس باعث می شود تا کسی مثل مارکس جامعه ی دمکراتيک و خودگردان را هدف انقلاب تعيين کند يا رشد فاشيسم در فاصله ی دو جنگ جهانی باعثِ گرد آمدن اعضای مکتب فرانکفورت در شهر فرانکفورت می شود و نظريه پرداز سياسی چون هربرت مارکوزه را رشد می دهد و به جايگاه رهبری فکری در جنبش های آتی می رساند آن قدر که جوانانِ معترض اروپايی، "عباراتی از کتاب های او را با رنگ بر ديوارها می نويسند تا به دنيا بگويند که هدف شان جامه ی عمل پوشاندن به انديشه های اوست" (مردان انديشه، براين مَگی، ترجمه ی عزت الله فولادوند، صفحه ی ۱۰۸).

حالا ما انتظار نداريم که آژيتاتورهای سياسی کشورمان که خود را نظريه پرداز و تئوريسين جا می زنند مارکس و مارکوزه شوند، ولی اين حداقل انتظار را داريم که جنبش اعتراضی مردم ايران را با سخنان سخيف به ابتذال نکشند. ادبيات چاله ميدانی و شاگرد شوفری به اندازه ی کافی از طرف حکومت به خورد مردم داده می شود؛ در گذشته هم نشريات ساواکی های فراری در اروپا و بعدها نشريات دار و دسته ی مسعود رجوی پُر از عبارات زشت و فحاشی های زننده بود.

اين گونه سخن گفتن، باعث مردمی شدن نمی شود. اگر آقای سازگارا و ديگران راه نزديک شدن به مردم و جوانان را بيان کلماتی اين چنين می دانند سخت در اشتباهند و بهتر است از اين روش دست بردارند. راه پيمايی دوشنبه ۲۵ خرداد ۸۸ و پنجشنبه ی بعد از آن نه تنها عظمت جمعيت، بل که عظمت فرهنگ ملی را نشان می داد. فرهنگی که بسياری گمان داشتند با انحطاط حکومت، انحطاط يافته و چيزی از آن باقی نمانده است.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




آقای سازگارا و دوستان ايشان مطمئن باشند که آکسيون بيلاخ (*) و امثال آن، نمايانگر شکوفايی فرهنگی نيست؛ نمايانگر انحطاط فرهنگی ست که مردم با شيوه ی اعتراضِ بی نظير خود نشان دادند از آن و بانيانِ آن گريزانند.

* در فرهنگ بزرگ سخن در مقابل اين کلمه يک علامت تعجب گذاشته شده با اين توضيح که: "به کار بردن اين واژه يا ترکيب، بسيار زشت و مخالف ادب عمومی است."

بيانيه‌ی جمعی از وب‌لاگ‌نويسان در رابطه با انتخابات رياست جمهوری و وقايع پس از آن
آن چه وب لاگ نويسان طی چند هفته ی گذشته در رابطه با انتخابات رياست جمهوری و جنبش اعتراضی مردم ايران انجام دادند شايسته ی تقدير است. نقش آگاهی دهنده ی وب لاگ نويسان ديگر امروز بر کسی پوشيده نيست. نه تنها وب لاگ نويسان داخل ايران، بل که وب لاگ نويسان خارج از کشور نيز نقشی مهم در گسترشِ اطلاعات و اخبار مربوط به ايران داشته اند. وب لاگ نويسان خارج از کشور، با نگرانی بسيار، رويدادهای داخلی را دنبال کرده و ضمن اطلاع رسانی، به تفسير و ارائه نظر پرداخته اند. از ترويج مبارزه ی بدون خشونت در وب لاگ "فانوس" تا تفسير وقايع در وب لاگ "پارسانوشت"، از کاريکاتورها و نوشته های روشنگر "نيک آهنگ کوثر" تا نوشته های عرفانی داريوش ميم در "ملکوت"، از فريادهای پُردرد و رنج "عبدالقادر بلوچ" تا نوشته های سياه پوش "فل سفه"، و هر آن چه که اين روزها در اکثر وب لاگ های فارسی شاهد آن بوديم نشان دهنده ی مسئوليت وب لاگ نويسان در قبال حوادث رخ داده در ايران است.

اگر فيلم های گرفته شده در اين ايام، ظاهر رويدادها و فجايع را به تصوير کشيده، مطالب نوشته شده در وب لاگ ها، آن چه را که در مغز و درونِ وب لاگ نويسان ايرانی می گذشته ترسيم کرده و اين موضوعِ ساده ای نيست. کافی ست به خاطر آوريم رويدادهای تلخی را که در اوايل انقلاب به چشم ديديم. جز چند تصوير نادر از اعدام ها يا چند نوشته و خاطره از کسانی که مستقيماً درگير حوادث بوده اند و آن چه را هم که نوشته اند سال ها بعد نوشته اند، کدام فيلم و نوشته ی موثر، که در لحظه رويداد تهيه شده، باقی مانده است که بتواند حال و روز ايرانيان را در آن ايام نشان دهد؟ ما چه می دانيم وقتی در آن دوران، درگيری خيابانی رخ می داده، يا اعتراف و توبه ی يک زندانی از تلويزيون پخش می شده، جوانی که اين ها را می ديده، چه حسی در درون خود داشته، و چه حالت های روحی و روانی را تجربه می کرده است؟ امروز وب لاگ نويسان ايرانی، با نوشتن‌شان، تمام اين حالات را ثبت می کنند و برای آيندگان به يادگار می گذارند تا روزی تاريخ نويسان، اين صفحات را بگشايند و تاريخ دوران ما را بر اساس مکتوبات به جا مانده بنويسند.

از جمله چيزهايی که باقی خواهد ماند و در آينده به کار تاريخ نويسان خواهد آمد، واکنش های جمعی نويسندگان، هنرمندان، ورزشکاران و گروه های مختلف اجتماعی ست. وب لاگ نويسان نيز يکی ازاين گروه ها هستند که با تفکر و قلم سر و کار دارند. واکنشِ جمعیِ اين گروه در مقابل حوادث و رويدادهای اجتماعی، روزگاری بر صفحات تاريخ نقش خواهد بست. "بيانيه‌ی جمعی از وبلاگ‌نويسان در رابطه با انتخابات رياست جمهوری و وقايع پس از آن" يکی از اين واکنش هاست که روزی به کار تاريخ نويسان خواهد آمد و طرز نگاه متمدنانه ی اهل قلم اينترنتی به وحشيگری های يک حکومت زورگو و مستبد را به آن ها نشان خواهد داد:
۱) ما، گروهی از وبلاگ‌نويسان ايرانی، برخوردهای خشونت‌آميز و سرکوب‌گرانه‌ی حکومت ايران در مواجهه با راه‌پيمايی‌ها و گردهم‌آيی‌های مسالمت‌آميز و به‌حق مردم ايران را به شدت محکوم می‌کنيم و از مقامات و مسوولان حکومتی می‌خواهيم تا اصل ۲۷ قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران را -که بيان می‌دارد «تشکيل‏ اجتماعات‏ و راه‌ پيمايی‌ها، بدون‏ حمل‏ سلاح‏، به‏ شرط آن‏‌که‏ مخل‏ به‏ مبانی‏ اسلام‏ نباشد، آزاد است» رعايت کنند.

۲( ما قانون‌شکنی‌های پيش‌آمده در انتخابات رياست جمهوری و وقايع غم‌انگيز پس از آن را آفتی بزرگ بر جمهوريت نظام می‌دانيم و با توجه به شواهد و دلايل متعددی که برخی از نامزدهای محترم و ديگران ارائه داده‌اند، تخلف‌های عمده و بی‌سابقه‌ی انتخاباتی را محرز دانسته، خواستار ابطال نتايج و برگزاری‌ی مجدد انتخابات هستيم.

۳( حرکت‌هايی چون اخراج خبرنگاران خارجی و دستگيری روزنامه‌نگاران داخلی، سانسور اخبار و وارونه جلوه دادن آن‌ها، قطع شبکه‌ی پيام کوتاه و فيلترينگ شديد اينترنت نمی‌تواند صدای مردم ايران را خاموش کند که تاريکی و خفقان ابدی نخواهد بود. ما حکومت ايران را به شفافيت و تعامل دوستانه با مردم آن سرزمين دعوت کرده، اميد داريم در آينده شکاف عظيم بين مردم و حکومت کم‌تر شود.

پنجم تيرماه ۱۳۸۸ خورشيدی
بخشی از جامعه‌ی بزرگ وبلاگ‌نويسان ايران

نامه شورای نگهبان به آيت الله خامنه ای برای تمديد مهلت بررسی آرا
"حضرت آيت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی با درخواست دبير شورای نگهبان مبنی بر تمديد مهلت رسيدگی به شکايات مربوط به انتخابات رياست جمهوری به مدت پنج روز موافقت کردند..." «ايلنا»

محضر مبارک مقام معظم رهبری حضرت آيت الله خامنه ای (دام ظله(
با سلام و تحيت
چنانچه مستحضريد شورای نگهبان از تاريخ اعلام نتيجه نهايی انتخابات رياست جمهوری دوره دهم تا به امروز پيوسته به نوشتن آرای جديد و توزيع آن ها در ۱۰ درصد صندوق ها به شيوه ای که دشمنان اسلام نتوانند مچ ما را بگيرند پرداخته و با تمام توان و پيگيری کارشناسان ماهر و سرّ نگهدار، جا به جايی آرا را انجام داده ، نتايج را در جلسات متعدد شورا بررسی کرده و سخنگوی شورا هم بيشترين اطلاع رسانی را جهت آرام نگه داشتن فضا تا لحظه ی اعلام نتيجه ی نهايی و تائيد آرا داشته است.
حداکثر مهلت قانونی ما جهت نوشتن آرای جديد و قرار دادن آن ها در صندوق ها ده روز است که فردا چهارشنبه ۸۸/۴/۳ پايان می يابد. متاسفانه کارشناسان شورا جهت نوشتن آرای جديد فرصت چندانی ندارند و دست هايشان به خاطر نوشتن بيش از حد زخم شده است (همان طور که مستحضريد بايد خط و رنگ جوهر خودکار در هر برگ تعرفه متفاوت باشد تا دشمنان اسلام نتوانند بهانه ای برای صحت انتخابات داشته باشند). اگر حضرت‌عالی اجازه فرماييد به منظور ايجاد تنوع در نوشتن نامِ رئيس جمهور محبوب -آقای محمود احمدی نژاد- و دقت در توزيع آرای تازه نوشته شده در صندوق ها، مهلت مقرر ۵ روز ديگر تمديد شود.
با تشکر و آرزوی مزيد شمول الطاف و عنايات الهی بر حضرت‌عالی و همه خدمت‌گزاران نظام جمهوری اسلامی.
دبير شورای نگهبان
احمد جنتی
***
جوابيه مقام معظم رهبری نيز بر نامه دبير شورای نگهبان به اين شرح است:
بسمه تعالی
با سلام وتحيت ، با پيشنهاد حضرات آقايان محترم موافقت می شود؛ هر کاری می کنيد بکنيد فقط زودتر قال را بکنيد.
والسلام عليکم و رحمة الله
سيد علی خامنه ای

من رای می دهم، تو رای می دهی...


کاريکاتور از روزنامه ی کلمه سبز

من رای می دهم... تو رای می دهی... باز هم "او" رئيس جمهور می شود!
نتيجه ی اخلاقی: کسانی را که رای نمی دهند مسخره نکنيم. شايد آن ها –همان طور که آقای کروبی گفت- بيشتر از ما می فهمند!

انا لله و انا اليه راجعون
"انا لله و انا اليه راجعون. ملت بزرگ و فهيم ايران! لازم می دانم ابتدا از مردم ايران عذرخواهی کنم؛ هم به خاطر چندين ماه اصرار و ابرام برای حضور در انتخابات رياست جمهوری و هم به خاطر همه آن عزيزانی که در اين مدت زحمات زيادی را برای آنها موجب شدم و با لطف و عنايت خود مسير انتخابات را هموار و زمينه حضور عظيم و بی سابقه ای را فراهم کردند. پيش از همه اذعان می کنم که بسياری از شما پيشتر و دقيق تر می دانستيد که چه خواهد شد و متوجه شده بوديد،همان گاه که می پرسيديد «چه تضمينی برای آرای ما وجود دارد»، يا زمانی که می گفتيد «نتيجه انتخابات معلوم است و شما آب در هاون می کوبيد»..." «مهدی کروبی، خبرنامه گويا»

ديديم اين روزها همه در ابتدای نوشته هايشان آيه استرجاع می نويسند، گفتيم ما هم بنويسيم. لابد دليلی دارد. بالاخره بزرگان يک چيزهايی می فهمند که ما کوچک ها نمی فهميم. بله. انا لله و انا اليه راجعون. چقدر اين جمله اين روزها به دل آدم می نشيند. چقدر به آدم آرامش می دهد. آدم ياد قبرستان می افتد و مرگ. مگر اين روزها چه مصيبتی بر سر مردم نازل شده که اين جمله را همه بر زبان دارند؟!

دعوت به آدمکشی؟!
"طی دو سال گذشته با حضور در برنامه تفسير خبر تلويزيون "صدای آمريکا" توانسته بودم ارتباط اندکی با شما برقرار کنم. پس از کودتای اخير در ايران بنا به دستور شما سعی کردم تا هر روز بين پنج تا ده دقيقه در اين رسانه حضور يابم و اخبار و دستورالعمل هايی را که رهبری جنبش تصميم می گيرد به اطلاع شما برسانم...
...مردم کسی که لباس تن‌اش است مثل سپاهی، پليس و يا حتا بسيجی را کاری ندارند و دائما اگر کتک هم ازشان می‌خورند به آنها محبت می‌کنند و حاضر نيستند که آنها را از آغوش ملت جدا کنند. ولی پيراهن شخصی‌ها حساب ديگری دارند. برای اين که هيچ کسی هم مسئوليت‌شان را نمی‌پذيرد. خود حکومت هم نمی‌پذيرد که آنها به او وابسته‌اند و فقط غيرمستقيم اعمالشان را به‌عهده می‌گيرد. آن فتوای آقای خمينی را يادتان هست که در زمان مبارزات برای انقلاب اسلامی که درباره‌ی چماقدارها گفت که محارب‌اند و خونشان هم هدر است، بنابراين می‌توانند آنها را بکشند. هرکسی در مورد اين فتوا از من پرسيد، گفتم نه، ما خشونت نمی‌کنيم، می‌رويم با خانواده‌ی اينها حرف می‌زنيم. چون اسامی‌، عکس‌ها و مشخصاتشان را بچه‌ها دارند درمی‌آورند و کار خوبی هم هست و سعی می‌کنند که با نصيحت انجام بدهند. ولی من واقعا اخطار می‌کنم به اين پيراهن شخصی‌ها که اگر به کشتار مردم ادامه بدهند، خيلی‌ها آمادگی دارند فتوای آقای خمينی را اجرا کنند و متقابلا آنها را سرکوب کنند و بکشند..." «وب سايت شخصی محسن سازگارا»

آقای سازگارا فکر کرده اند آدم گوسفند است که بتوان او را گرفت و مثلا سرش را بُريد! اين که "خيلی ها" آمادگی دارند فتوای آقای خمينی را اجرا کنند، و متقابلا چماقدارها را سرکوب کنند و بکشند لابد در آمريکا هستند چون در ايرانِ عزيز ما، "خيلی ها" حتی توانايی کشتن حيوانات را ندارند چه برسد به انسان هايی با خصلت حيوان. خدا را شکر که آقای سازگارا طرفدار مبارزه بدون خشونت اند؛ اگر طرفدار مبارزه ی خشونت آميز بودند چه می گفتند؟

آقای سازگارا اخطار می کنند به "پيراهن شخصی ها"؛ دستورالعمل های "رهبری جنبش" را هم که به اطلاع مردم می رسانند. حالا اين سوالات به طور طبيعی مطرح می شود که رابطه ی آقای سازگارا با "رهبری جنبش" چيست، و آيا رهبری جنبش توصيه به اجرای فتوای آقای خمينی و دادن اخطار به "پيراهن شخصی ها" و در نهايت کشتن آن ها کرده است؟ منظور آقای سازگارا از رهبری جنبش کيست؟ آقای موسوی ست؟ آقای کروبی ست؟ يا کس ديگری ست؟ و سوال آخر اين که اين "خيلی ها" که حاضرند به فتوای آقای خمينی عمل کنند، و لابد مقلد آقای خمينی هستند که اين کار را می کنند، آيا حاضرند به ساير فتاوی ايشان مثل کشتن سلمان رشدی عمل کنند يا خير؟

از قديم گفته اند قول بزرگان نَبُوَد جز عمل. آيا ايشان شخصا حاضرند چنين کنند و جزو خيلی ها هستند؟ اگر نيستند پس چرا چنين حرف های تحريک آميز و بی جايی می زنند؟ اگر سخنان آقای سازگارا را مثلا آقای احمد خاتمی در نماز جمعه تکرار می کرد و فتوای آقای خمينی را برای کشتن آشوب‌گرانی که محارب اند (يعنی همين جمعيت معترض آرام که رای شان را در سکوت پس می خواهند ولی آقای احمد خاتمی آن ها را محارب می بيند) به حزب اللهی ها يادآوری می کرد، آن وقت آقای سازگارا و ما چه می گفتيم و چه واکنشی نشان می داديم؟

بد نيست، وقتی حرفی می زنيم و رهنمودی صادر می کنيم، آن هم از طرف رهبری جنبش، آن هم از زبان مردم معترض، کمی بيشتر مراقب باشيم و دقيقا بفهميم چه می گوييم. اين طور هم برای خودِ ما، هم برای رهبری جنبش، و هم برای مردم معترض بهتر است.

قتل در تهران (نمايش‌نامه در دو پرده)
"روزنامه «جوان» در مطلبی با تيتر «مستند بی بی سی و قتل يک انسان»، مدعی شد: خبرنگار بی بی سی، مستقر در تهران که اخيراً از ايران اخراج شده است در اقدامی غيرانسانی با اجير کردن يکی از اراذل و اوباش و دادن مبلغی به وی، خواستار کشتن يک نفر برای تهيه فيلم مستند خود شد. به گفته منابع آگاه فيلمی که اخيراً از اصابت گلوله و کشته شدن دختر جوانی به نام ندا آقا سلطان در شبکه های مختلف خبری دنيا و اينترنت منتشر شده است ثمره اين اقدام غيرانسانی خبرنگار شبکه بی بی سی در ايران است. گفتنی است پس از به قتل رسيدن اين دختر و با توجه به اينکه هيچ اجازه ای برای استفاده نيروهای امنيتی و انتظامی از سلاح گرم عليه اغتشاشگران صادر نشده بود، نيروهای حاضر در صحنه اين فرد را دستگير کردند و پس از بازجويی پرده از اين راز غيرانسانی برداشته شد." «تابناک»
***
"خبرگزاری‌ها از اخراج جان لاين خبرنگار شبکه خبری بی بی سی در ايران خبر دادند." «راديو فردا»
***
" MI6 در دوران جنگ، اداره ششم اطلاعات نظامی بود که پس از جنگ به صورت يک سرويس مستقل سازمان يافت و لذا به MI6 (Section 6 of Military Intelligence) معروف شد، که همان اينتليجنس سرويس انگلستان است... سازمان مرکزی MI6 زير پوشش وزارت خارجه کار می کند ولی استقلال دارد. بر خلاف «سيا» روسای MI6 از درون خود سازمان و يا سازمان های مشابه و توسط نخست وزير نصب می شوند، نامشان پنهان می ماند و حتی المقدور تغيير نمی کنند... ايران در سازمان مرکزی MI6 يک «دسک» دارد که تمام پرسنل اطلاعاتی آن به زبان فارسی تسلط کامل دارند... پنهانکاری در MI6 در حد اعلاست..." «خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست، جلد اول، چاپ ۱۳۷۰، صفحات ۳۱۲ تا ۳۱۷»
***

اشخاص نمايش‌نامه
- مامور MI6
- آ.ح. نويسنده و مترجم ايرانی
- جان لاين خبرنگار شبکه خبری بی بی سی
- يک روان شناس
- يک پرستار
- يک بيمار روانی

پرده اول
مکانی نامشخص در قلب لندن. اتاقی نيمه تاريک. سه نفر پشت يک ميز شيشه ای نشسته اند.

مامور MI6- پس دقيقا متوجه شديد...
آ.ح.- خيلی ببخشيد قربان. درسته که من انگليسی ام خيلی خوبه و می تونم آثار پائولو کوئيلو را به زبان مادريم ترجمه کنم ولی انگار در فهم صحبت شما دچار مشکل شدم. آخه مگه ميشه؟!
مامور MI6- معلومه که ميشه. شما سازمان ما را خيلی دست کم گرفتی. فکر می کنی اين که اکثر مردم ايران معتقدند کار کارِ انگليساست، شوخی يه؟ خب ما سعی کرديم همين حرف جدی به صورت شوخی تو مردم جا بيفته. ولی همچينِ همچين شوخی هم نيست. پس اين کار رو هم می تونيم بکنيم.
جان لاين خبرنگار بی بی سی- ولی استخدام يک نفر از اراذل و اوباش که وابسته به بسيج هم باشه کار آسونی نيست. درسته که ما خبرنگارهای بی بی سی خيلی مارمولکيم ولی ديگه اين قدر هم نه. اگر موقع استخدام يارو، يک هو ما رو دستگير کنن چی؟
مامور MI6 [با لبخند]- شما نگران نباش. ما خودمون کسانی را سراغ داريم که در بسيج نفوذ کردند و اين کار را با کمال ميل انجام می دهند. شما فقط اون کسی را که بايد گلوله بخوره انتخاب کن. يک انتخاب مناسب [قهقهه می زند]...
جان لاين- بله. يک دختر خانم جوان؛ زيبا؛ با چهره ای معصوم. با تيپی مدرن که بينندگان خارجی تحت تاثير قرار بگيرند. سعی می کنم که در يک کوچه ی خلوت اين اتفاق بيفته. دو تا از بچه ها هم با دوربين اين طرف و اون طرف می ايستند...
مامور MI6- خب، تو چه کار می کنی آ.؟
آ.ح.- من منتظر می شم گلوله به دختره بخوره. بعد دستم را می ذارم روی سينه اش و طوری فشار می دم که خون از دماغ و دهن اش بيرون بزنه. جلوی کاور شدن دوربين رو هم می گيرم. روز بعد هم سوار هواپيما می شم بر می گردم اين‌جا ولی...
مامور MI6 [با بی حوصلگی]- ولی چی؟ تو چرا اين قدر مرددی؟
آ.ح.- قربان من مردد نيستم. اومديم دختره اون جوری که ما می خواستيم معصومانه نمُرد. اومديم پيچيد با صورت زمين خورد. اومديم، موقع مرگ آرام نبود و با تشنج مرد. اون وقت نقشه ی ما برای تحت تاثير قرار دادن افکار عمومی جهان چی ميشه؟ اين فيلمه، داستان جادويی که نيست هر جور دل‌مون خواست بنويسيم. يک نفر بايد بزنه، يک نفر بايد بگيره، يک نفر بايد بميره، يک نفر بايد فيلم برداره. ممکنه اين ها با هم جور نشه. "جان" که يک خبرنگاره. من هم که يک مترجم هستم. ما که اين کاره نيستيم. اگه کار خراب شد چی؟
مامور MI6 [با عصبانيت]- من می گم ميشه، تو هم بگو ميشه. ديگه رو حرف من حرف نزن. حــــــــــــرف نــــــــزن!...
پرده می افتد...
***
پرده دوم
[اتاقی سفيد در يک بيمارستان روانی در تهران. پزشک بالای سر بيمار است. يک فرد بستری که دست و پاهايش به تخت بسته شده. بيمار فرياد می زند: رو حرف من حرف نزن. حــــــــــــرف نــــــــزن!]

پزشک- آروم باش. خانم پرستار، يک آرام‌بخش بهش تزريق کنيد. خب تعريف کن. بعد چی شد؟
بيمار روانی- هيچی. من هی فرياد می زدم نميشه. نميشه. فرمانده ام فرياد می زد، ميشه. بگو ميشه. ديگه رو حرف من حرف نزن. حــــــــــــرف نــــــــزن!
پزشک- تو چه کاره بودی؟
بيمار روانی- من؟! من طراح عمليات. گفتن تو يک سناريو طراحی کن که قتل ندا کار MI6 و خبرنگار بی بی سی و مترجم ايرانی بوده. من هر جور جريان را طراحی کردم نشد که نشد. گفتم اون فرمانده ی بی وجدان را که دستور تيراندازی به طرف ندا داده و اون ماموری را که تيراندازی کرده به عنوان مقصر معرفی کنيم و گناهکار واقعی را به دست قانون بسپاريم و قال قضيه را بکنيم؛ فرمانده ام با خشونت به من گفت که ديگه رو حرف من حرف نزن. حــــــــــــرف نــــــــزن! اون سناريويی را هم که اول براتون تعريف کردم يکی از سناريوهايی بود که من نوشته بودم و هيچيش با هيچيش جور در نمی اومد. دکتر حال من خوب ميشه؟
پزشک- البته. البته. هيچ نگران نباش. شما مدت زياديه که اين جا بستری هستی. بد نيست برای به دست آوردن آرامش حمام بگيری. دستور می دم، مقداری هم داروی نظافت در اختيارت قرار بدن...
پرده می افتد...

اگر می خواهيد دل‌تان به لرزه افتد...
اگر می خواهيد با ديدنِ يک تصوير دچار هيجان شويد و لرزه بر دل تان بيفتد، به کاريکاتور آريا با عنوانِ "استاد مصباح در سايه" نگاه کنيد. حالتی به شما دست خواهد داد مشابه حالتی که موقعِ ديدن فيلم جن گير داشته ايد! مثل زمانی که تصوير شيطان بر در و ديوار خانه ی جن زده آشکار می شد يا سياهی چشم دخترک بالا می رفت و تنها سفيدی چشم او ديده می شد. مثل موقعی که کالبد انسانی دخترک به تسخير شيطان در می آمد و از لبان او صدای کريه و گوش‌خراش شيطان شنيده می شد. مثل موقعی که شيطان با کلام اش قدرت نمايی می کرد و اطرافيان را با گفتن دروغ فريب می داد. مثل موقعی که شيطان به مبارزه با خوب ها بر می خاست و آن ها را با اِعمالِ خشونت از سر راه بر می داشت.

انگار توصيفاتِ من زيادی ترسناک شد. بهتر است از ژانْرِ ترسناک، به ژانر کمدی باز گرديم. مثلا چه خوب بود در اين کاريکاتور سربازها در حالی که در يک دست باتون و در يک دست سپر داشتند و روی سرشان کلاه‌خود گذاشته بودند، در خانه ی جلوی آقای خامنه ای قرار می گرفتند و نقش حمايت و حفاظت از او را ايفا می کردند (البته به دست برخی از سربازان به جای باتون و سپر، تفنگ، تبر، قمه، گاز فلفل، و امثال اين ها می شد داد که ميدان نبرد واقعی تر به نظر برسد!)

يا مثلا کاريکاتوريست بر بالای يکی از رخ ها، آنتن صدا و سيما می کشيد، و بالای رخ ديگر، دکل بی سيم نيروی انتظامی. وزير سياه را به شکل احمدی نژاد در می آورد. يک فيل را به شکل لاريجانی می کشيد، فيل ديگر را به شکل آيت الله شاهرودی. روی يک اسب محسنی اژه ای را می نشاند و روی اسب ديگر سردار احمدی مقدم (و البته اين دو هر طور دل شان می خواست روی صفحه ی شطرنج تاخت و تاز می کردند و هماورد می طلبيدند. از فاصله ی پنج خانه هم، حريف را با يک ضربت ناکار و به بيرون از صفحه دلالت می کردند).

در اين سو هم شاه سفيد را به شکل آقای موسوی در می آورد، و وزير را به شکل خانم رهنورد (اگر می خواست آقای کروبی را به شکل شاه در آورد آن وقت وزير را بايد شبيه به خانم جميله کديور می کشيد. بر روی يک اسب سعيد حجاريان را می نشاند و بر روی اسب ديگر محسن ميردامادی (که هر دوی اين ها در اثر چک و لگدِ اسب سوارانِ سياه، آش و لاش در بغل صفحه ی شطرنج ولو شده بودند). سربازان سفيد هم جملگی با سر و کله ی شکسته و خون آلود و دست و پای بسته و بدن های تير خورده در گوشه و کنار صفحه ی شطرنج پخش و پلا بودند.

هر وقت مهره های سفيد می خواستند حرکتی انجام دهند، بازيگر مهره های سياه انگشت به هشدار بلند می کرد که تنها حرکت قانونی از شما پذيرفته است (البته بازيگر مهره های سياه هر طور دل اش می خواست مهره هايش را حرکت می داد و برای او قانون معنا نداشت. مثلا سرباز را سه خانه جلو می برد، رخ را به طور اُريب حرکت می داد، فيل را به طور مستقيم به جلو می راند، و خلاصه هر جور مايل بود مهره ها را جا به جا می کرد). مهره های سفيد هم تا می آمدند حرکتی را آغاز کنند (قانونی و غيرقانونی اش فرق نمی کرد) يک ضربه ی مهلک می خوردند و از صفحه ی شطرنج به بيرون پرتاب می شدند...

انگار ژانر کمدی ما هم دستِ کمی از ژانر ترسناک ندارد. پس کاريکاتور خوب همان است که آريا کشيده است. آن چه من گفتم و نوشتم، خيال پردازی های تلخ يک نويسنده است. البته هنوز فکر می کنم کاش دست سربازها چماق و باتون بود، چون تمام مهره های سفيد شطرنج اين روزها مزه ی ضربات اين دو را چشيده اند!

حلاليت خواستن از سربازان اسرائيلی
سربازان محترم اسرائيلی
شالوم الخم
من اعتراف می کنم که نسبت به شما بسيار بدبين بودم و شما را موجوداتی بی رحم و بی مروت فرض می کردم که با مردان و زنان فلسطينی بسيار بد و غير انسانی رفتار می کنيد. مثلا می ديدم وقتی جوانان فلسطينی به طرفِ شما سنگ پرتاب می کنند، شما چند تير هوايی دَر می کنيد و يا به سمت آن ها از راه دور گاز اشک آور می اندازيد تا متفرق شوند و پی کارشان بروند. يا مثلا دو نمونه ی خيلی زشت و وحشيانه از شما ديدم که بچه ای را در آغوش پدرش کشتيد و يا دست مخالفی را با کوبيدن سنگ شکستيد.

من با ديدن اين صحنه های شرم آور خيلی خيلی از شما بدم آمد و فکر می کردم وحشی تر از شما در روی کره ی زمين پيدا نخواهد شد ولی بگذاريد اعتراف کنم که از شما وحشی تر در همين مملکت خودمان ديدم و پيش خودم گفتم صد رحمت به رفتار شما. در طولِ سال ها مبارزه مردم فلسطين با شما، ما فقط همين دو سه صحنه ی وحشتناک را در تلويزيون ديديم، ولی در عرض يک هفته، در همين تهران خودمان، صحنه هايی از نزديک به چشم ديديم که گفتيم کاش شما اسرائيلی ها به جای گاردهای نيروی انتظامی و اعضای بسيج با ما مردم ايران رو به رو می شديد. قطعا رفتارِ وحشيانه ای که برادرانِ نظامی مان با ما داشتند، شما نمی داشتيد. اگر هم بر فرض محال می داشتيد، مثل برادران ايرانی ما مسئوليت آن را به گردن کشورهای بيگانه و سرويس های اطلاعاتی و جاسوسی و عوامل نفوذی نمی انداختيد و مرد و مردانه می گفتيد ما گردن مان کلفت بود، کرديم و خوب کرديم (خدائيش تا حالا نديده ايم خون کسانی را که کشته ايد يا زخمی کرده ايد، به گردن ديگران بيندازيد).

اما برادران ايرانی ما چگونه رفتار می کردند که احتمالا شما چنين رفتاری با هموطن که هيچ، با بيگانه هم نخواهيد داشت:
اولا برادران ما، با چنان قدرت و شدتی باتون بر سر و تن ما می کوبيدند که انگار جنس بدن ما از سنگ است و ضربات شديد هيچ اثری بر آن ندارد.

ثانيا اين برادران، زن و مرد و پير و جوان حالی شان نبود، و هر که را جلوی دست شان می رسيد با تمام قدرت در هم می کوبيدند. اين که می گويم با تمام قدرت، منظورم قدرت يک انسان معمولی نيست، چرا که اين برادران که معلوم نبود آن ها را از کدام ولايت وارد کرده بودند، هيکل هايی داشتند اندازه ی غول برره که نگاه خون آلود و نعره ی رعدآسايشان برای زهره ترک کردن انسان عادی کافی بود، ولی خب، ما ايرانيان هم انسان های عادی نيستيم و لابد در فيلم ها ديديد که دخترکی کوتاه قد، چطور با پا به پشت سربازی با دو برابر هيکل خود کوبيد، و البته آن مامور و همکارش هم کم نگذاشتند و تا می توانستند دخترک را با باتون زدند.

ثالثا، برادران جان بر کفِ ما اشخاص را نامردی می زدند. می گويم می زدند منظورم با دست نيست؛ با گلوله است. يعنی اين برادران، در جايی کمين می کردند، و با گلوله زن و مرد را از راه دور به گلوله می بستند. عمراً شما سربازان محترم اسرائيلی چنين کاری بکنيد که اگر بکنيد، لابد تمام دنيا شما را تحريم می کند. شما حداکثر از راه دور تيری هوايی در کنيد و مردم را بترسانيد والا مگر برای شما کاری دارد تا با آن نفربرهای زرهی برويد و خانه ی ستيزه جويان و سنگ اندازان را بر سرشان خراب کنيد؟

خدا پدرتان را بيامرزد که با اين مردم که هم دين و هم مذهب و هم وطن شما نيستند رفتاری در همين حد و اندازه که در فيلم های خبری جمهوری اسلامی می بينيم داريد. برادران ما نه هم دين، نه هم مذهب، نه هم وطن، نه هم زبان، نه هيچ چيز ديگر نمی فهمند. می زنند و می بَرَند و می کُشَند و عين خيال شان نيست. اگر شما هم رفتاری مثل برادران ما داشتيد، آشوب فلسطين در عرض يکی دو هفته می خوابيد و ابوالبشری جرئت نمی کرد حتی در حياط خانه اش يک قل دو قل بازی کند چه برسد به اين که به سمت شما سنگ پرتاب کند و جنبش انتفاضه به راه بيندازد.

به هر حال خواستم با اين نامه از شما حلاليت بطلبم. من بيش از حد شما را وحشی و خونخوار می پنداشتم، در حالی که خودی های ما از شما به مراتب بدتر بودند. اميدوارم مرا ببخشيد و حلال کنيد.

يک ايرانی معترض

و نيچه گريه کرد...
کتابِ "و نيچه گريه کرد" را به توصيه ی دوستی خريدم و ۴۵۳ صفحه ی آن را در سه چهار نشست خواندم. عجيب بود که کتاب به چاپ هشتم رسيده بود و من راجع به آن نه چيزی خوانده و نه چيزی شنيده بودم.

اين که فردريش نيچه قهرمان اصلی رمان باشد، برايم جالب بود. از آن جالب تر، نقش زيگموند فرويد در حاشيه ی داستان. از آن جالب تر وارد کردن بخشی از فلسفه ی نيچه در متن داستان. از آن جالب تر به کار گرفتن روان‌کاوی برای به سخن در آوردن قهرمانان در گير در داستان.

کتاب اروين يالوم، با ترجمه ی پاکيزه و روانِ مهشيد ميرمعزی ذهن خواننده را به خوبی درگير می کند. پرده های ساتری را از مقابل چشم او کنار می زند. نيچه را به خواننده نزديک می کند.

ای کاش تصويرِ واقعیِ قهرمانان داستان در آخر کتاب آورده نمی شد. ای کاش زندگی نامه ی قهرمانان داستان در صفحات پايانی کتاب درج نمی شد. ای کاش نويسنده می گذاشت قهرمانان داستان به شکل تخيلی در ذهن خواننده نقش ببندند و با آوردن تصوير و زندگی نامه واقعی، آن شکل تخيلی را از بين نمی بُرد.

اما نويسنده کاری را کرده که بايد می کرده و فکر او برای خودش بهترين بوده است.

کتاب کتابِ کم غلطی ست. تعداد اغلاط تايپی آن در کل صفحات کم تر از ۲۰ مورد است. صحافی ضعيفی دارد (جلد و شيرازه ی کتاب بعد از دو بار باز و بسته کردن و يادداشت برداشتن، کلاً از هم گسست). به رغم اين که اکثر اسامی خاص به خطِّ لاتين در پايين صفحات کتاب نوشته شده، با اين حال صورت لاتين نامِ "لو" که از قهرمانان اصلی داستان است، در هيچ جا درج نشده و خواننده ی ناآشنا با نام های خارجی نمی داند اين نام را چگونه تلفظ کند.

داستان، بر اساس تخيل صِرف نيست؛ بر اساس واقعيت صرف هم نيست. ترکيبی ست از تخيل و واقعيت که خواننده ی ناآشنا با زندگی واقعی قهرمانان داستان، مرزی ميان اين دو احساس نمی کند.

"و نيچه گريه کرد"، کتابی ست که ارزش خوانده شدن دارد. اين کتاب را که نشر نی منتشر کرده است به قيمت ۵۶۰۰ تومان می توانيد بخريد.

ديگه اون آق منصور نبود
کلی تفکر ورزيدم و فسفر مغز سوزاندم ببينم در جنبش اخير مردم ايران چه چيزهايی به دست آورديم و چه چيزهايی از دست داديم. نه که اين روزها همه، همه چيز را با معيار بُرد و باخت می سنجند، و از اصطلاحاتی مانند بُرد-بُرد و باخت- باخت استفاده می کنند، ما هم خواستيم ببينيم در حرکت اخير چه چيزهايی بُرده و چه چيزهايی باخته ايم.

مثلا از موارد باخت، جان های از دست رفته و تن های در هم شکسته بود. اميدهای تباه شده و شادی های بر باد رفته بود. ياس بود، حرمان بود، سرشکستگی بود. رئيس جمهور ماندن کسی بود که امروز به درست يا نادرست در ذهن اکثر جوانان شهری و روشنفکران تبديل به ديوی مخوف شده است. موجودی کريه و بدمنظر که کلام و عمل اش نفرت می آفريند. موارد باخت بسيار بود.

از موارد بُرد، می شد از دو راه پيمايی عظيم نام بُرد که مايه ی افتخار هر ايرانی بود و سال های سال هم خواهد بود. نشان دهنده ی فرهنگ ايرانی. نمايان گر تمدن ايرانی. عظمت و قدرت سکوت. عظمت و قدرت مبارزه ی بدون خشونت. مشاهده ی تمام چيزهايی که در کتاب ها خوانده بوديم و به چشم نديده بوديم. مشاهده ی وحشت ديکتاتورها از اعتراض آرام مردم. مشاهده ی پيوستن سياست‌مدارانی به ملت که پيش از اين تصور مردمی شدن شان هرگز نمی رفت. شناخت جديد و مثبتی که خارجيان از ايرانی ها پيدا کردند. همبستگی قلبی آن ها با ايرانی ها. خلق تعداد زيادی اثر هنری -اعم از نقاشی و موسيقی- توسط خارجی ها با الهام از اين حرکت اعتراضی. موارد بُرد هم مثل موارد باخت بسيار بود.

اما مهم ترين بُرد کدام بود؟ کلی تفکر ورزيدم و فسفر مغز سوزاندم اما به نتيجه نرسيدم. تا چند روز پيش که در سايت آقای مسعود بهنود، مقاله ای خواندم با عنوان "ديگه اون آق منصور نبود". جواب را در اين مقاله ی ارزنده يافتم. مهم ترين بُرد مردم در اين حرکت اعتراضی همين بود:
ديگه آق منصور اون آق منصور نبود!
http://masoudbehnoud.com/2009/06/blog-post_28.html

تفسير خبر کشکولی
* هاشمی رفسنجانی: فکر نمی کنم هيچ وجدان بيداری از وضع به وجود آمده راضی باشد «جمهوری اسلامی»
** گيجعلی- اين همه فرموديد، آخرش هم نفهميديم وجدان جناب عالی بيدار است يا بيدار نيست.

* محمد قوچانی: اعترافات من کذب محض است «سحام نيوز»
** مردم ايران- محمد آقا! ما را عقب افتاده ی ذهنی فرض کردی؟! مگر انتظار داشتی ما جور ديگه ای فکر کنيم؟! اين حرفت خيلی به ما بر خورد جان تو...

* حزب يا ستون پنجم؟! «حسين شريعتمداری، کيهان»
** -تو که می نويسی، بنويس ستون ششم و هفتم! کی به کی است! خوانندگان ات هم اين طوری بيشتر حال می کنند.

* "اثرگذاری" را بر "آوارگی" ترجيح می دهم! «بابک داد، فرصت نوشتن»
** روزنامه نگار ۲۰۹ ديده و طعم بازجويی چشيده- کاش فقط آوارگی بود، امان امان!

* ديروز به يکی از اين دوستان غير ايرانی گفتم: «اتفاقاً ما هم اين روزها يک جشن استقلال استوره ای داريم» و بعد برايش قصه ی آرش کمانگيرمان را تعريف کردم: «قهرمانی که در ميانه ی جنگی طولانی بين کشورما و کشور همسايه، به عنوان راه حلی برای پايان بخشيدن به دشمنی ها، کمان برگرفت تا در عوض بخشيدن جان اش تيری پرتاب کند که در هر کجا فرود آمد مرز دو سرزمين در حال جنگ را مشخص ساخته و جنگ را به پايان برساند. او زندگی اش را بخشيد تا پايان جنگ، و آغاز شادمانی مردمان و پايداری وطن مان را تثبيت کند. «خانم شکوه ميرزادگی، خبرنامه گويا»
** آرش کمانگير با سر و کله ی شکسته و خون آلود در درمانگاهی دور از تهران- خانم ميرزادگی، صد رحمت به تورانيان! اگر بسيجيان جای تورانيان بودند در جا ما را می کشتند و اصلا فرصت نمی دادند بالای کوه برويم!

* روزنامه جوان: ما نوشته بوديم "م.ق" به خارج رفته نه "محمد قوچانی"!
** مدير مسئول روزنامه جوان در تماس تلفنی با دوستِ بازجويش در بند ۲۰۹- اصغر بگرد يک نفر که اول اسم و فاميل اش م.ق. باشه پيدا کن که خارج هم رفته باشه. آره. اگه با سفارت آمريکا تماس هم داشته باشه بهتره. همين طور با سفارت انگليس و فرانسه و آلمان و اسرائيل. ممنون ام ازت. اين يارو اصلا پاسپورت نداشت؛ اوضاع سه شد. دستت درد نکنه...

* تست الکل و اعتياد در جاده های کشور آغاز شد «همشهری»
** راننده ی بيابانی زمزمه کنان و لبخندزنان در حالی که يک بطری "نوشيدنی" را از داخل کاميون به قهوه خانه می بَرَد- توبه کردم، توبه کردم، که دگر می نخورم در همه عمر، به جز از امشب و فردا شب و شب های دگر!

آگهی مناقصه وزارت کشور
"انتشار تصاوير تعرفه های تا نخورده و نو از تلويزيون در جريان بازشماری آرا بار ديگر باعث رسوايی شورای نگهبان شد. در حاليکه همه رای دهندگان برای انداختن رای به صندوق بايد تعرفه را تا می کردند نمايش تعرفه های دست نخورده و نو از سيمای جمهوری اسلامی را بايد سند غير قابل انکاری از تقلب آشکار در انتخابات دانست." «خبرنامه گويا»

آگهی مناقصه عمومی
وزارت کشور جمهوری اسلامی ايران در نظر دارد از طريق مناقصه نسبت به خريد ۱۰ دستگاه تا زَن [تا کننده ی کاغذ] با مشخصات زير اقدام نمايد لذا از کليه ی شرکت های واردکننده و توليدکننده که در اين زمينه فعاليت دارند دعوت می شود حداکثر يک ماه مانده به انتخابات آتی مجلس شورای اسلامی به دفتر قراردادهای اين وزارت خانه واقع در خيابان فاطمی جهت دريافت اسناد مناقصه مراجعه نمايند.
مشخصات کالای مورد نظر:
۱۰ دستگاه تازن کاغذ، ترجيحاً ساخت روسيه يا چين (توليد داخلی تنها از شرکت های تابعه ی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پذيرفته می شود)، با قدرت تا زدنِ کاغذهايی به ابعاد تعرفه های انتخاباتی به صورت های مختلف (تاها نبايد يک شکل و يک سان باشند)، با سرعت تا زدنِ ۵۰۰۰۰۰ برگ در روز (در طول سه روز، ۱۰ دستگاه بايد قادر به تا زدن ۱۵۰۰۰۰۰۰ ورقه به اشکال گوناگون -يک لّا، دو لّا، سه لّا...- باشند).

برنده ی مناقصه، برای ارائه ی محصولات بعدی مورد نياز وزارت کشور (دستگاه نويسنده ی اتوماتيک اسم و فاميل با خط های مختلف تحريری، دستگاه انگشت‌زنِ مکانيکی، دستگاه شبيه ساز شماره ی کارت ملی) در اولويت خواهد بود.

کميسيون معاملات وزارت کشور جمهوری اسلامی ايران
عوضعلی کردان


[وبلاگ ف. م. سخن]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016