در همين زمينه
19 مرداد» از برترين سوال های بی پاسخ سياسی ايران تا برای نويسندگان دربند چه می توان کرد12 مرداد» از آقای ابطحی ما باور نخواهيم کرد تا نظر يک کارشناس درباره بازداشتگاه استاندارد 5 مرداد» از شاملوی بزرگ تا فردوسی طرفدار کشتار جمعی 28 تیر» از نامه رودُلفِ کلّه پوستی به احمدی نژاد تا دليل افزايش نشاط جنسی در ميان ايرانيان 21 تیر» از گاز گرفتنِ پستان بی بی سی تا مقالات اخير آقای گنجی
بخوانید!
26 مرداد » ٦/٤٤ درصد معتادان کشور زير ٢٩ سال دارند، ميانگين سن آغاز اعتياد در کشور، ٢٣ تا ٢٤ سال است، ايسنا
26 مرداد » از تجاوز به دختران و پسران تا جدال بر سر پرچم شير و خورشيد نشان 26 مرداد » ارزيابي ايلنا از روند صعود قيمتها: اينجا گراني وجود ندارد اما شما باور نكنيد! 25 مرداد » وزیر راه: هشدار می دهم روی سوانح هوایی مانور ندهید، جرس 25 مرداد » چاپ تصویر شاعر زنده روی کتاب ممنوع شد، سرمایه
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از تجاوز به دختران و پسران تا جدال بر سر پرچم شير و خورشيد نشانکشکول خبری هفته (۹۴) تجاوز به دختران و پسران مثلا می گوييم خيار. آدم سالم که اين کلمه را می شنود ياد خيارِ سبزِ قلمی می افتد که در تابستان آن را پوست می کنيم و با نمک می خوريم. اما آدم ناسالم تا کلمه خيار به گوش اش می خورد فوری ياد بازجويی همسر سعيد امامی و حرف های آقای بازجو می افتد که قُطر خيار را از اين بانوی محترمه ی مسلمان سوال می کرد (و به گفته ی خودش با شنودی که کرده بود، از اندازه ی آن دقيقا خبر داشت). يا وقتی می گوييم بطری، آدم سالم ياد بطری پپسی، يا بطری آب معدنی و خلاصه ظرفی می افتد که در آن مايعی می ريزند که موقع تشنگی لبه ی آن بر لب گذاشته و محتوی اش نوشيده می شود. ولی آدم ناسالم با شنيدن اين کلمه ياد اسافل اعضای انسان و به قول آقای کروبی سيستم تناسلی می افتد و کارهايی که مثلا در زندان های شاه صورت می گرفت (و معلوم است که در دوران بعد از انقلاب که بيشترِ بطری ها، پلاستيکی و نَرم هستند چنين کاری نمی تواند صورت بگيرد و زيادی هم حرف بزنيد و چهار تا شاهد عاقل و بالغ و عادل و مذکر (*) نداشته باشيد که خودشان با چشم خودشان عمل شنيعِ مربوطه را ديده باشند، آقای طائب شما را هشتاد ضربه شلاق خواهد زد، پس بهتر است فکر بطری مُطری و چيزهای مشابهِ ارگانيک و غيرارگانيک را از سرتان به در کنيد که بعد از هشتاد ضربه، پَک و پهلو برایتان باقی نمی ماند. از ما گفتن بود). يا وقتی می گوييم بازداشتگاه، آدم سالم ياد مکانی می افتد که اشخاص خلافکار را به مدت ۲۴ ساعت در آن جا نگه می دارند، بعد با مدرک جرم به دادسرا می فرستند تا دادگاه حکم صادر کند. خاصيت اين مکان فقط اين است که متهم، نتواند از دست قانون فرار کند و اگر هم جرم بزرگی مرتکب نشده باشد و احتمال تبانی نرود، همان ۲۴ ساعت هم در بازداشتگاه نگه داشته نمی شود و با گذاشتن سندی چيزی به خانه اش می رود تا روز دادگاه برسد. اما آدم ناسالم با آن فکر خرابِ گند گرفته اش تا کلمه ی بازداشتگاه به گوش اش می خورد اول لرزه ای خفيف بر اندام اش می افتد بعد سری به تاسف تکان می دهد، بعد از همان نچ نچ هايی که ما در ابتدای اين نوشته کرديم می کند، بعد ياد مرحومه دکتر زهرا بنی يعقوب می افتد که لابد چون دوست نداشت با نامزدش ازدواج کند، خودش را با پارچهنوشتهی نصب شده در بازداشتگاه دار می زند و تازه آن هايی که فکرشان خراب تر است می گويند بلايی هم بر سر خودش آورده بود که لابد جمهوری اسلامی را که پدر و برادرش به آن خدمت کرده بودند خراب کند (زياد وارد جزئيات نمی شويم چون چهار مرد عاقل بالغ سراغ نداريم که خودشان با چشم خودشان ديده باشند که خانم دکتر خودش بر سر خودش بلا آورده يا اين که احياناً يکی ديگر از بازداشتی ها که داشته از آن جا رد می شده اين بلا را سرش آورده يا کس ديگر. هر کس هم چنين چيزی می گويد غلط می کند. تا اين اتفاقات مستقيما جلوی چشم چهار شاهد عادل نيفتد و مدرکی دالّ بر صحت آن ارائه نشود، بهتر است مدعيان خفه شوند. اين هشتاد ضربه چيز هولناکی ست و بهتر است آدم کنترل زبان اش را داشته باشد). اين اواخر هم که وقتی می گوييم بازداشتگاه، بلافاصله ياد گوانتانامو، ببخشيد کهريزک می افتيم و وای وای وای اتفاقاتی که می گويند در آن جا افتاده (عقل: هشتاد ضربه شـلاق يادت نره! مواظب زبان ات باش!) انگار ما هم افکارمان ناسالم است. همين ها را هم که با ديد سالم نوشتيم، رنگ از رخسارمان پريد و زبان مان خشک شد. اجازه بدهيد يک ليوان آب خنک بخوريم حال مان جا بيايد بعد ادامه می دهيم... افکارمان چنان پريشان شد که اصلا يادمان رفت چه می خواستيم بگوييم. بله. بحث تجاوز بود و متجاوز و اين که نبايد تا چنين کلماتی به کار می بريم فوری ياد چيزهای بد بد بيفتيم. به ما چه که تا ما اين کلمه را به کار برديم شما يادِ آقای مجيد انصاری افتاديد که گفته است: يا يادِ آقای کروبی که به آقای هاشمی رفسنجانی نوشته است: حالا ايشان يا آقای کروبی يا پسر آقای کروبی يا کسان ديگر چيزهايی بگويند، اين به ما چه مربوط است؟ مگر شما چهار شاهد داريد که موضوع را تائيد کند؟ اگر نداريد چرا حرف الکی می زنيد و افکار مردم را پريشان می کنيد. مگر جمهوری اسلامی... کجا را بگويم... هر چه فکر می کنم يادم نمی آيد کدام کشور ديکتاتوری با حُکّام پَستفطرتِ بی شرف بی همه چيز به نوجوانان و جوانان دختر و پسر که با او مخالف هستند در بازداشتگاه هايش تجاوز می کند... نه... هر چه به مغزم فشار می آورم يادم نمی آيد... شايد شيلیِ زمان نظامی های پينوشه... شايد... کجا را بگويم خدا... خلاصه مگر جمهوری اسلامی کشوری مثل شيلی يا هر کشور ديکتاتوری ديگری ست که عوامل اش چنين کاری بکنند؟ آخر خجالت هم خوب چيزی ست والله. در کشوری که تهمت بزنی آقای طائب فوری هشتاد ضربه شلاق می زند، آن وقت ماموری جرئت کند زبانم لال به کسی در بازداشتگاه های زير نظر نيروی انتظامی و قوه قضائيه تجاوز کند؟ آن هم در روز روشن و وسط ام القراء اسلام؟ آخر عقل تان کجا رفته؟ حالا چه می خواستيم بگوييم که بحث به اين جا کشيد. حرف ما اصلا اين نبود و می خواستيم در موردِ رويدادهای جنگ تحميلی صحبت کنيم. ببينيد چقدر از بحث دور افتاديم. می خواستيم بگوييم که متجاوزين بعثی عراق وقتی به ايران حمله کردند، به دختران و زنان جوان تجاوز می کردند ولی نشنيديم که به پسران جوان تجاوز کنند. ما که هيچ کدام را (نه دخترش را نه پسرش را) به چشم خودمان نديديم، و چهار شاهد عادل هم اين موضوع را تائيد نکردند، ولی وقتی با روستائيان خوزستان در زمان جنگ صحبت می کرديم چنين اخبار وحشتناکی می دادند (و طبيعی ست ما هم به آن روستائيان نمی گفتيم ما از کجا بدانيم شما راست می گوييد؟ برويد شخص تجاوز شده را بياوريد خودش به ما بگويد و مدرک تجاوز نشان دهد. يا چهار تا شاهد عادل بياوريد موضوع را تائيد کنند. اگر چنين چيزی می گفتيم حتما گردن مان را خُرد می کردند. اين را هم بگويم وقتی چنين چيزهايی می شنيديم چنان خون مان به جوش می آمد که بدون عذاب وجدان عراقی های متجاوز را به دَرَک واصل می کرديم). مردم هم از طريق رسانه ها مطلع می شدند که متجاوزان چنان بی رحمانه تجاوز می کردند که اثرات سوء جسمی و روحی اش بر تجاوز شدگان باقی می ماند و اگر شخص تجاوزشده به خاطر آبرو و حيثيت اش خود را نمی کشت، بدون نياز به شهادت اشخاص عادل، و تنها از روی اين نشانه ها می شد به صدق ادعای او پی بُرد. نه آقاجان. بهتر است بحث را در همين جا خاتمه دهيم چون ممکن است باز آقای طائب به خاطر تهمت بی جا و بدون شاهد به برادرانِ عزيزِ عراقی، بخواهد شلاق اش را درهوا بچرخاند و پَک و پهلوی ما را سياه کند. برادر عراقی تجاوز کند، به جای او ما شلاق بخوريم، اين ديگر خيلی زور دارد! * بديهی ست اين چهار شاهد نه تنها بايد خصوصيات فوق را داشته باشند بلکه بايد صلاحيت شان توسط مراجع ذی صلاح تائيد شود (اگر معرفی نامه ای از نهاد انقلابی يا نماينده مجلس يا شخص وزير داشته باشند بهتر است) والا از کجا معلوم که التزام عملی به ولايت فقيه و جمهوری اسلامی داشته باشند و ضد انقلاب و عامل دشمن نباشند؟ معادل جديد برای کلمه تجاوز تا چند سال پيش اين قَدَر اخلاقی بوديم، که نگو. يکی از نشانه های اخلاقی بودن مان هم اين بود که وقتی به زنی يا دختری تجاوز می شد، در روزنامه ها می نوشتند، به آن زن يا دختر هتک حرمت شد. خلاصه هتک حرمت در آن روزگار، معادل تجاوز بود. در کنار هتک حرمت، يک کلمه ی ديگر باب شد –که اگر اشتباه نکنم، فيلسوف بزرگ معاصر جناب آقای خاتمی آن را باب کرد- به نام بداخلاقی. مثلا وقتی در انتخابات تقلب می شد، می گفتند در انتخابات بداخلاقی شد. يعنی بداخلاقی معادل تقلب و تمام شرارت هايی بود که سياستمدار يا حکومت انجام می داد و گوينده يا نويسنده، رويش نمی شد يا قانون به او اجازه نمی داد که بگويد فلان پدرسوختگی وشارلاتان بازی را کرده است. پس می بينيد که می توان کلمات زيبا و دل نشينی به جای کلمات زمخت و خشن گذاشت و اين از انعطاف بی حد و حصر زبان فارسی ست. ما هم که خبر فوق را خوانديم، و راست اش با ديدن نام قاضی مرتضوی کمی مو بر تن مان راست شد، به اين فکر افتاديم برای تجاوزِ (احتمالی) ماموران به بازداشت شدگان (ما هيچ شاهدی نداريم و اين را ما نگفته ايم. پسر آقای کروبی گفته و راست و دروغ اش پای خودش) اصطلاحی وضع کنيم که خانواده ها بتوانند از آن بدون خجالت و شرمندگی استفاده کنند. از کلمه ی هتک حرمت ديگر امروز نمی توان استفاده کرد چون اولا بايد فرقی باشد ميان هتک حرمت يک آدم معمولی با يک مامور دولت و در ثانی اين هتک حرمت در باره ی مسائل مقدسی به کار رفته که ممکن است باعث قاطی شدن مفاهيم شود و مشکلات حادی به وجود آورد. بله. بهتر است از اين هتک حرمت دست برداريم و به فکر اصطلاح ديگری باشيم. چطور است بگوييم بداخلاقی جنسی؟ مثلا خبر بالا را به اين شکل در آوريم که: "حسين کروبی می گويد سعيد مرتضوی جويای نام خبرنگاران مرتبط با خبرهای بداخلاقی جنسی نسبت به پسران و دختران شده است..." بَدَک نيست ولی يک چيزش می لنگد. خيلی عالمانه و اصلاح طلبانه و فيلسوفانه است و اگر روزی روزگاری اصلاح طلبان بر کشور حاکم شوند (شما هم مثل من اين دوجمله به ذهن تان آمد که: آرزو بر جوانان عيب نيست و شتر در خواب بيند پنبه دانه؟) بله اگر حاکم شوند و چنين اتفاقی بيفتد (يعنی در بازداشتگاه به کسی تجاوز شود –مثل خدا بيامرز خانم زهرا کاظمی که در دوران اصلاح طلب ها در زندان اوين به او تجاوز شد)، می توان از اين کلمه ی بداخلاقی جنسی استفاده کرد. اين برای موقعی که شخص پر هيبتی مانند قاضی مرتضوی بر جان و مال و ناموس ما حاکم است کمی سوسولی ست. پس چه بگوييم؟ بگوييم، عبور از سرحدّات؟ يا بگوييم عبور غيرقانونی از حدود و ثغور؟ مثلا خبر بالا می شود: حسين کروبی می گويد سعيد مرتضوی جويای نام خبرنگاران مرتبط با خبرهای عبور غيرقانونی از حدود و ثغورِ پسران و دختران شده است...". نه. اين افتضاح است. به نظرم ما در هر چيز استعداد داشته باشيم، در لغت سازی نداريم... يک لحظه صبر کنيد... مارمولک چه می گفت... آهان، مورد عنايت قرار دادن يا گرفتن: حسين کروبی می گويد سعيد مرتضوی جويای نام خبرنگاران مرتبط با خبرهای مورد عنايت قرار گرفتنِ پسران و دختران شده است... اصلا ولش کن. لابد فرهنگستان زبان و ادب فارسی فکری برای اين مسئله می کند و ما را از دست اين کلمه ی خشن و بی حيای "تجاوز" نجات می دهد. بالاخره قوه ی قضائيه برای تلطيف مسئله هم که شده دست به اقدام می زند. جناب صادق لاريجانی که خودش متخصص منطق و زبان و ادب است -آن قدر که می تواند با کسی مثل دکتر سروش در کيهان فرهنگی سر قبض و بسط چانه بزند و استدلال بتراشد- حتما کلمه ای هم برای اين عملِ ماموران اش پيدا می کند که باعث هتک حرمت آن ها نشود و سعيد مرتضوی نخواهد نسبت به خبرنگارانی که صحبت از تجاوز کرده اند بداخلاقی کند و آن ها را مورد عنايت قرار دهد. راست می گفتند... تفسير خبر کشکولی * به خاطر حاج کاظم، چيزی بگوييد آقای حاتمیکيا «سيامک رحمانی، اعتماد ملی» * چرا هيتلر باخت؟ «اعتماد» * تجاوزها، برای بی انگيزه کردن جوانان پرشور ماست! «بابک داد، فرصت نوشتن» * رسالت من با آزادی ايران به پايان می رسد «رضا پهلوی» * ميرحسين موسوی: تشکيلات فراگير "راه سبز اميد" را ايجاد خواهيم کرد «خبرنامه گويا» ورژن جديد نماز برای خداوندگار احمدی نژاد پيغمبری دروغين به نام مصباح يزدی در قم اعلام نبوت می کند. خدای او احمدی نژاد نام دارد. مصباح دستور می دهد که مردم از اين خدای جديد اطاعت کنند. دستور می دهد از او فرمان ببرند. و همين امروز و فرداست که دستور دهد برای ستايش او نماز بخوانند. مومنان و پرستندگان خدای يگانه از ترس مصباح و خدای زمينی اش هر کدام به گوشه ای گريخته اند و توان اعتراض ندارند. پيغمبرِ قم، دستور خفه کردن هر صدای مخالفی را صادر کرده است. همه بايد در مقابل خداوندگار احمدی نژاد سجده کنند. اکنون نماز ورژنِ مصباح را همراه با تفسيری مختصر در اين جا می آوريم: به نام احمدی نژادِ بخشنده ی مهربان
دعای بعد از نماز: محمد قوچانی کار قوچانی را از دو جهت می توان بررسی کرد: از جهت نويسندگی و از جهت سردبيری. قوچانی از هر دو جهت خلاق و نوگراست. ايده های خوبی دارد و برای پياده کردن آن ها از هر ابتکاری استفاده می کند. اگر بر خط سياسی و فکری او چشم ببنديم، می توانيم او را يک نويسنده و سردبير ممتاز به شمار آوريم. استعداد او در نويسندگی ذاتی ست و با مطالعه زياد و نگاه دقيق به نوشته ها و نوشتنِ پی در پی کمال يافته است. هر کشوری بايد به داشتن چنين نويسندگانی افتخار کند. حتی مخالفان انديشه های او بايد از وجود چنين نويسندگان قوی دستی در مقابل شان احساس شعف کنند. بدترين چيز برای يک انديشمند اين است که مخالف فکری اش را ضعيف بخواهد. دست و پنجه نرم کردن با مخالفان فکری قوی، باعث رشد و تعالی می شود و مبارزه با مخالفان فکری ضعيف باعث در جا زدن و رکود. زندانی کردن يک نويسنده تنها به جُرمِ نوشتن و اظهار عقيده، وحشت حکومت را از قلم او نشان می دهد. اين قلم چگونه می نوشته است؟ به شماره ی اول مجله ی شهروند امروز و سرمقاله ی آن نگاهی می اندازيم. قوچانی در اين سرمقاله از غيبت راست مدرن سخن می گويد. می نويسد: اميدواريم قوچانی هر چه زودتر آزاد شود و با نشريه ها و نوشته های خود بحث ها و نقدهای سازنده را بر انگيزد. اکازيون متقاضيان می توانند با نوشتن مقالات سياسی در روزنامه های اصلاح طلب يا کشيدن کاريکاتور در سايت های معاند يا گفت و گو با شبکه های تلويزيونی بيگانه در نوبت استفاده از اين سوئيت ها قرار گيرند. فرصت را از دست ندهيد! هر چه زودتر اقدام کنيد! تنها تعداد محدودی سوئيت در بلوک ۲۰۹ موجود است! جدال بر سر پرچم شير و خورشيد نشان تهاجمِ قلمیِ همه جانبه ای به آقای گنجی و آن چه زير عنوانِ "دمکراسی و ديکتاتوری پرچم" نوشته است آغاز شده. دامنه ی اين تهاجم به ظنّ قوی گسترش خواهد يافت و يحتمل در صفوف کسانی که امروز به نام "معترض" در داخل و خارج از کشور به ميدان مبارزه گام نهاده اند رخنه ايجاد خواهد کرد. تا اين جا سرکار خانم ميرزادگی، جناب دکتر نوری علاء، خانم دکتر الهه بقراط، با لحنی گزنده اکبر گنجی را خطاب قرار داده اند و نوشته ی او را با زبانی تند به نقد کشيده اند. آيا بايد نگران چنين انتقاداتی بود؟ آيا بايد به خاطر حفظ "وحدت"ِ معترضان سکوت اختيار کرد و چنين مجادلاتی را به آينده موکول نمود؟ اصولا چرا چنين بحث هايی به ناگهان شعله ور می شود، و با شدت و سرعتی غيرمنتظره، بسط و گسترش می يابد؟ به اين سوال و سوالات ديگر در مطلبی مفصل پاسخ داده ام، که جای آن به دليل تفصيل در اين کشکول نيست، ولی در اين جا می توانم به نکات مهم آن اشاره کنم. حقيقت اين است که ما چشم بر واقعيت ها می بنديم و با تضادهای حادی که در بطن جامعه و تفکر ما وجود دارد برخورد مستقيم و رو در رو نمی کنيم. با امور جامعه و سياست با تعارف برخورد می کنيم. آن چه را که در ذهن داريم به لحاظ موقعيت های خاص بر زبان نمی آوريم. با خودمان و با جامعه صريح نيستيم. موارد رد و قبول را به عيان ابراز نمی داريم. اين موارد و موارد مشابه ديگر مسکوت در گوشه ای از ذهن می مانند، تا اتفاقی بيفتد و فرضا نظری منتشر شود، آن گاه به حالت انفجاری و آتشفشانی بيرون می ريزند و به صورت سلسله وار ادامه می يابند. اين ها به خاطر تضادهای فکری واقعا موجود است که نه از بين می رود و نه قرار است از بين برود. با اين تضادها بايد زندگی کنيم. بايد واقعيت شان را بپذيريم. بايد وجودشان را تحمل کنيم. بايد به همان شکل و صورتی که هستند از کنج اذهان بيرون بکشيم، بشکافيم، تجزيه و تحليل کنيم، عيان کنيم. پيش از پاسخ، بايد ابتدا مسئله را طرح کنيم. ما بر بخشی از تاريخ به دلايل مختلف چشم می بنديم. طرفداران سلطنت، می خواهند تمام کژی های دوران پيش از انقلاب مسکوت بماند. می گويند امروز آن چه اهميت دارد سرنگونیِ حکومت اسلامی ست. حتی آن چه برای آينده ی ايران در ذهن داريم بايد مسکوت بماند چرا که امروز زمان مناسبی برای طرح آن نيست. اگر مطرح کنيم در صفوف مخالفان حکومت شکاف می افتد. طرفداران ميرحسين موسوی می خواهند تمام کژی های دوران بعد از انقلاب و زمان حاکميت خط امامی ها مسکوت بماند. می گويند گذشته ها گذشته و فردا روز ديگری ست. بايد به فکر آينده بود. ما هم به اندازه لازم تغيير کرده ايم هر چند خواهان بازگشت به خط و خطوط روزهای نخست انقلاب هستيم؛ هر چند به امام و حکومت مذهبی اعتقاد داريم. کافی ست هاشمی رفسنجانی، در نماز جمعه، در موافقت با معترضان کلامی بر زبان بياورد، تمام سوابق و حتی اعتقادات قلبی امروزيش را فراموش می کنيم. در دوران اصلاح طلبان، کار به جايی رسيد که شخص آيت الله خلخالی هم اصلاح طلب شد. امروز هم می بينيم که هادی غفاری –که در زمان قدرت اش به هادی گلو پاره کن مشهور بود- جزو پيشگامان تحول طلب است. احزاب و سازمان ها و شخصيت های سياسی ما هم وضع مشابهی دارند. به گونه ای رفتار می کنند که انگار گذشته ای نداشته اند؛ تاريخی نداشته اند؛ افکاری متفاوت با افکار امروز نداشته اند. بر تمام آن ها چشم می پوشند، و انتظار دارند ديگرانی هم که تاريخِ آن ها را می دانند و سوابق آن ها را می شناسند، بر گذشته ی ايشان چشم بر بندند و فقط امروز آن ها را ببينند. موارد ذکر شده شايد به يافتن دليل حاد شدن بحث ها و واکنش ها و از خط منطق و نقد علمی بيرون رفتن ها کمک کند. آن چه اکبر گنجی می گويد، اشتباه نيست. ديد پر تضاد ما به اکبر گنجی، سوابق او، انديشه ی او، سوابق رهبران جنبشی که او از آن ها حمايت می کند، سوابق و عمل کرد مهندس موسوی، ديد ما به کليت نظام جمهوری اسلامی، ديد ما به حکومت ايده آلی که در ذهن داريم، ولی از ترسيم و معرفی آن به طور صريح و کامل خودداری می کنيم، باعث برخوردهای قلمی تندی می شود که نمی توان انتظار نتيجه گيری مثبت از آن داشت. منتقدان گنجی نيک می دانند، که بحث بر سر پرچم شير و خورشيد نشان به شکل تئوريک نيست. می توان هم اکنون، تاريخچه ای از اين پرچم، از گذشته های دور تا سال ۱۳۵۷ نوشت و دلايلی محکم برای پذيرش آن به عنوان پرچم ملی ارائه داد. به عنوان مثال خودِ من اين پرچم را بسيار دوست دارم، و نشانه ها و مفاهيم مستتر در آن را به عنوان "يک فردِ ايرانی" می پسندم، اما اگر در تظاهراتی که در همين داخل کشور برگزار می شود، کسی آن را بالای سر ببرد، بدون ترديد از او فاصله می گيرم. دليل آن واضح است. اين پرچم، امروز نمادی شده در دستِ عده ای سوءاستفاده چی، عده ای خيانت کار، عده ای جاسوس و خدمتگزارِ صدام، عده ای انحصار طلب، عده ای خواهان حاکميتِ مادام العمر و ابدی يک خاندان. عده ای با اين پرچم از طريق رسانه ای که به راه انداخته اند نان در می آورند، عده ای ديگر زير اين پرچم هم چنان يادِ صدام و نوکری هايی را که برای استخبارات بعث می کردند گرامی می دارند و حاضرند برای سرنگون کردن حکومت اسلامی باز دست به هر خيانت و جنايتی بزنند، عده ای ديگر زير اين پرچم، وظايفِ شاهانه شان را انجام می دهند و رسالتی برای خود قائلند که به کاخ نياوران و سعدآباد و بالای تخت نادری ختم می شود. اين پرچمِ خاص است که مشکل دارد، نه پرچم سه رنگ شير و خورشيد نشان. من به عنوان يک فرد ايرانی از چنين پرچمی گريزانم. از پرچمی که نمادِ نه ايران، که شهرام همايون، مسعود و مريم رجوی، رضا پهلوی، و امثالِ اين هاست گريزانم؛ و اين هيچ ربطی به خودِ پرچم يا نشان شير و خورشيد ندارد. اما آيا اين گريز بايد به پذيرش بی قيد و شرط نمادِ سبز منتهی شود؟ قطعا خير. ديروز و امروز رهبران سبز برای ما اظهر من الشمس است. تا زمانی که به طور شفاف از زشتی ها و پليدی های گذشته فاصله نگرفته اند و مسئوليت رويدادهای تلخ و فجايع انسانی در زمان حاکميت خودشان را نپذيرفته اند نمی توان و نبايد به طور صد در صد از آن ها پشتيبانی کرد. اين همان فاصله ای ست که آيت الله منتظری به روشنی و صراحت از گذشته ها گرفت ولی امثالِ رضا پهلوی و بخش بزرگی از اپوزيسيون خارج از کشور به طور شفاف و روشن نمی گيرند و با سياست بازی و سخنان چند پهلو و در يک کلمه با زرنگی می خواهند از رو در رو شدن با قسمت های تلخ تاريخ جلوگيری کنند. ممکن است بگوييم با چنين بينشی نمی توان مردم را با قاطعيت و توان کامل به خيابان ها کشيد و انقلابی با حضور اکثريت ملت بر پا کرد؛ بله، امکان دارد که چنين شود؛ ولی وظيفه ی ما به عنوان روشنفکر برپا کردن انقلاب و سرنگون کردن حکومت ها به بهای کتمان و بدتر از آن تحريف حقايق نيست. وظيفه ی ما بيان حقايق است، حتی اگر باعث کندی تحولات سياسی شود. تا اين تضادها، به طور کامل و بدون پرده پوشی آشکار نشود و اجزای آن مورد بحث و تحقيق قرار نگيرد، تا واقعيت ها، آن طور که بوده و هست عيان نشود، و تفاوت ها و مرزهای فکری مشخص نگردد، ديدن اين که يک مقاله بتواند مخالفت های حاد و ظاهرا بی دليل بر انگيزد عجيب نخواهد بود. اين وظيفه ی محققانِ سياسی ست که با نگاه از بالا و بدون دخالت دادن موافقت ها و مخالفت ها مسائل را مطرح کنند و به ايضاح آن ها بپردازند. نگاه غيراحساسی به رويدادها که جانبدارانه نباشد و حقايق را آن گونه که هست ترسيم کند موضوعی ست که فقدان آن در دوره ی حاضر به شدت احساس می شود. Copyright: gooya.com 2016
|