در همين زمينه
15 تیر» از آکسيون بيلاخ و کنف کردن حکومت تا آگهی مناقصه وزارت کشور4 تیر» فوقالعاده انتخابات ۵: آقای سازگارا ما مردم عادی هستيم نه پارتيزان و چريک! 30 خرداد» فوقالعاده انتخابات ۴: پيام حضرت امام زمان (عج) به آيتالله خامنهای 28 خرداد» فوقالعاده انتخابات ۳: آقای خامنه ای عُمّال شما آشوبگر و آتشافروزند نه معترضان مسالمتجو 25 خرداد» فوقالعاده انتخابات ۲: اين برگه های رای مردم است که در آتش حماقت حُکّام می سوزد
بخوانید!
22 تیر » كتاب تأثير مولانا بر ادبيات و فرهنگ غرب منتشر شد، ايسنا
21 تیر » از گاز گرفتنِ پستان بی بی سی تا مقالات اخير آقای گنجی 21 تیر » «ملانصرالدین» از 30 تیر به تالار مولوی میرود، آفتاب 21 تیر » فارس: تهران سی و سومین شهر گران دنیا - تهران گران تر از مادرید ، فرانکفورت و شیکاگو 21 تیر » داستان دنبالهدار خانه سینما و انتخابات، واکنشها به مواضع انتخاباتی سینماگران ادامه دارد، خبرآنلاین
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از گاز گرفتنِ پستان بی بی سی تا مقالات اخير آقای گنجیکشکول خبری هفته (۸۹)
آدم، مادرِ سنگدلی داشته باشد که پستان رسانه ای اش را از فرزندان خود دريغ کند، و آن را با مِهر و محبت در دهانِ فرزندانِ بيگانه (مثلا فلسطينی ها، لبنانی ها، عراقی ها و امثال اين ها) بگذارد، آن وقت يک بانوی خوشگل موطلايی انگليسی بيايد، پستانِ رسانه ای اش را در دهان بچه ی تشنه و گرسنه قرار دهد، و شير رسانه ای سالمی در دهانش روان کند، و بابت اين شيردادن، کوچک ترين مزدی نخواهد و توقع و انتظاری نداشته باشد، بعد بچه ی ناخلف به محضِ اين که سير شد، پستان زيبای بانوی انگليسی را گاز بگيرد و باعث رنجش و آزردگی او شود. دريغا دريغ! الحق که بچه ی جهانِ سومی، لايق همچون مادر بی رحم و بی شفقتی ست. بچه جان! مگر تو بابت شيری که می خوری پول می دهی که طلب کاری؟ چرا وحشی بازی در می آوری و پستان گاز می گيری؟ خاک بر سر! نمی گويی اگر اين هم نباشد، فردا از تشنگی و گرسنگی می ميری؟ نمی گويی اگر فردا اين هم بگذارد برود، فردا هيچ دايه ی ديگری به تو بچه ی بد شير نمی دهد، چون ديده است تو پستان گاز می گيری و بچه ی قدرنشناسی هستی؟ عزيز جان! کودک دلبند! آن چه را داری قدر بدان. تا وقتی هم که سهم و سهام در شير و پستان نداری، جلوی آروارهات را بگير و وحشی بازی در نياور. اين بانوی زيبای انگليسی، پستان اش را همين طوری مفت و مجانی در دهانِ هر کسی نمی گذارد و لابد عاشقِ چشم و ابروی تو بوده که بی ذره ای چشمداشت، دارد به تو شير می دهد. قدر اين شير و پستان را بدان. حداکثر اگر شکايتی داری با صدای ملايم، طوری که مامانِ موطلايی افکارش پريشان نشود و از کرده ی خود پشيمان نگردد، گريه کن. البته گريه نکنی و خفه شوی و مثل بچه ی آدم شيرت را بخوری بهتر است. از ما گفتن بود... دو کلمه با زيتون در باره ی بی بی سی فارسی زيتون خانم عزيز زيتون عزيز تمامِ اين صداها، و هر صدای ديگری که از خارج به گوش می رسد، برای ما ايرانيان استبدادزده وسيله و ابزار است؛ وسيله و ابزاری برای اطلاع يافتن از آن چه در کشور ما و در بيرون از کشور ما اتفاق می افتد و ما به خاطر سانسور حکومت استبدادی از آن ها بی خبر می مانيم. و فقط همين. اگر به اين رسانه ها ذره ای بيشتر از وسيله و ابزار بنگريم و به آن ها دل ببنديم، در حقيقت خود را باخته ايم. وارد بازی يی شده ايم که ربطی به ما ندارد. در اين صورت حتما، روزی سر خواهيم خورد و از دل بستن و وارد بازی بزرگان شدن پشيمان خواهيم شد. من اين را با اطمينان تام و تمام می گويم. هيچ کدام از اين صداها و کارگزاران و کارمندان شان حق ندارند بر سر ما منت بگذارند. کارِ آن ها از روی لطف نيست. بودجه ای دارند، حقوقی می گيرند، هدفی دارند، و به سمت آن هدف حرکت می کنند، و اين هدف ربطی به خواستِ من و شما ندارد. اگر بخواهند بر سر ما به خاطر کاری که مربوط به ما نيست، منت بگذارند آن وقت بايد واکنش ببينند. واکنشی تند و تلخ، شايسته ی فرصت طلبان و اشخاص زرنگ. اما ما از اين رسانه ها، و از خبرها و تفاسير و برنامه هايشان، با احتياط و دقت، آن قدر که سرمان کلاه نرود، استفاده می کنيم. بلاگرهای بی بی سی فارسی، همگی بچه های خوبی هستند که می خواهند صدای شان را از طريق رسانه ی فراگيرِ بی بی سی به گوش هموطنان شان برسانند. تا جايی که وسيله و ابزار قدرتمداران رسانه نشوند، کار خيلی خوبی می کنند. حقوقی هم که می گيرند نوش جان شان باد. صدای اين بچه ها، در ايران به دست قدارهبندان فرهنگی حکومت اسلامی خفه شده بود. اين بچه ها حق دارند، دنبال تريبونی برای اظهار نظر بگردند، و صدای شان را به گوش مردم شان برسانند. اما بايد بسيار دقت کرد. آن ها هم بی بی سی و صدای آمريکا و هر صدای ديگری را بايد "فقط" به عنوان يک وسيله و ابزار ببينند، نه بيشتر. و دل هم به اين وسيله و ابزار نبندند، چون به محض اين که در سياستِ خارجی کشورِ مربوط تغييری به وجود بيايد، که با مشی برنامه سازی اين بچه ها جور نباشد، آن ها را مرخص خواهند کرد، مثل آن چه در مورد آقای مهدی جامی ديديم. و مطمئن باشيد که چنين خواهد شد، و استثنا هم ندارد. مگر آن که بچه ها بخواهند، افکارشان را بفروشند و در خط آن دولت ها بيفتند که اين امر ديگری ست و چنين مباد. زيتون خانم عزيز ملاحظه می کنيد که سر ريدر بولارد، وزير مختار وقت انگليس، ميل دولت اش به رفتن رضا شاه و اشغال ايران را به تنفر مردم آن روزگار از رضا شاه پيوند می زند و کار را طوری جلوه می دهد که گويی خواست مردم ايران، خواست دولت انگليس بوده و انگليس نه به خاطر منافع خود در جنگ و اشغال ايران، که به خاطر مردم ايران اقدام به پخش برنامه ی راديويی در جهت سرنگونی حکومت رضا شاه کرده است! قدرت و اهداف نهايی صداهای بيگانه را در اين بخش از کتاب "انقلاب ايران به روايت راديو بی بی سی" نيز می توان به خوبی مشاهده کرد: آری، زيتون خانم عزيز، اين ها نشان دهنده ی اهميت منافع –و فقط منافع- برای صاحبان "صدا"ست. روزی به خاطر منافع ملی خودشان می خواهند يک حکومت استبدادی را بر سر کار بياورند، روزی ديگر حکومتی ملی را از سر راه بردارند. امروز هم بايد ديد ديکتاتوری اسلامی حاکم بر ايران، منافع صاحب صدا را تامين می کند يا خير. بسته به اين منافع، خواهان ماندن يا رفتن نظام اسلامی خواهند شد. من و شما نبايد خواست خودمان را که از ميان رفتن استبداد و مرگ ديکتاتوری ست به منافع صاحبان صداهای بيگانه پيوند بزنيم، هر چند در جاهايی صدايشان با ما يکی شود. * نقل قول ها همگی از پيشگفتار کتاب انقلاب ايران به روايت راديو بی بی سی، زير نظر عبدالرضا هوشنگ مهدوی، انتشارات طرح نو، چاپ اول، زمستان ۱۳۷۲. من اعتراف می کنم... برادران بازجو گناهی ندارند؛ طفلک ها سرشان آن قدر شلوغ است که وقوع چنين اشتباهاتی طبيعی ست. بارها پيش آمده که مثلا جراحی به دليل خستگی ناشی از کار زياد، کليه راست بيمار را به جای کليه ی چپ در آورده. يا دندانپزشکی دندان راست را به جای دندان چپ کشيده. در امر بازجويیِ "فنی" هم مشاهده کرديم که چطور قاتلِ اشتباهی، اعتراف به قتل می کند و تا پای چوبه ی دار می رود. بازجو هم بشر است و جايزالخطاست. شوخی نيست؛ حسابش را بکنيد؛ شما بايد از حدود ۱۰۰ فعال سياسی، تا موضوع بيات نشده، اعتراف بگيريد و انجام فلان کار و بهمان کار را در وجودشان نهادينه کنيد. خب پيش می آيد که مثلا آقای تاج زاده را به اتاق بازجويی می آورند و به دليل کمبود بازجوی زبده، به دست کارآموز بازجويی می سپارند تا از او اعتراف بگيرد. در آن حيص و بيص پرونده ها جا به جا می شود و پرونده ی آقای ابطحی به جای پرونده ی آقای تاج زاده به دست بازجوی تازه کار داده می شود. او هم اولين سوالی که می کند اين است که شما کی هستيد؟ می گويد تاج زاده! بازجو هم يکی می کوبد تو سر تاج زاده که مرتيکه ی فلان فلان شده از همين اولِ کار دروغ می گويی؟! بگو کی هستی والا ننه ات را به عزايت می نشانم. و اين قدر او را می زند تا آقای تاج زاده اعتراف می کند که ابطحی ست و وب لاگی دارد به نام وب نوشته ها، و با نوشته های وب لاگی اش جوانان را به شورش و تظاهرات خيابانی دعوت کرده است. اگر چنين اتفاقی افتاد اصلا عجيب نيست، و به نظر می رسد سر عماد بهاور و مازيار بهاری هم همين بلا آمده و جا به جايی سهوی صورت گرفته که عماد بهاور اعتراف کرده خبرنگار نيوزويک است و غيره و غيره و غيره... آقای ابطحی را آزاد کنيد زمانی که آقای ابطحی دستگير شد و خبر دستگيری ايشان توسط دخترانش بر صفحه ی وب لاگ ايشان درج گرديد هرگز تصور نمی کردم که مدت بازداشت ايشان اين قدر طولانی شود. همان موقع مطلبی نوشتم که جای ايشان در ميان وب نويسان خالی ست و آرزوی آزادی سريع ايشان را کردم. آن زمان تصور می شد قصد آقايان کودتاچی، جلوگيری از عمل سرانِ ضدکودتاست، اما اکنون به نظر می رسد، که آقايان کودتاچی قصد دارند ريشه ی سران ضدکودتا را بزنند و آن ها را برای هميشه –يعنی حتی وقتی از زندان بيرون آمدند- ساکت کنند. موفقيت اين طرح بعيد به نظر می رسد، اما از کودتاچيان هيچ چيز بعيد نيست. بالاخره اين ها روزی آزاد خواهند شد، و به سخن خواهند آمد و فجايعی را که به چشم ديده اند بر زبان خواهند آورد. آقايان کودتاچی با اين سخنان چه خواهند کرد؟
هر روز که می گذرد، نگرانی ما نسبت به دستگير شدگان بيشتر می شود. وضع نامساعد جسمی آقای سعيد حجاريان که دل های سنگی را هم به فغان می آورد کم ترين تاثيری بر دستگير کنندگان و بازجويانش نداشته و اين نشان می دهد که آقايان هيچ محدوديت انسانی برای خود قائل نيستند. اعتراض به بازداشت تمام بازداشت شدگان اخير –بخصوص نويسنده ی شجاع و دلاوری مثل عيسی سحرخيز- وظيفه ی همه ی ما وب نويسان است ولی اعتراض به بازداشت آقای ابطحی به عنوان وب نويس بايد به طور اخص صورت بگيرد. ايشان کسی بود که در زمان دستگيری و گرفتاری وب لاگ نويسان، از هر امکانی برای خبر رسانی و حمايت از آن ها استفاده می کرد. درست است که کاری جز نوشتن از ما وب نويسان بر نمی آيد ولی همين اعلام اعتراض به بازداشت او، خواست ما را برای آزادی سريع ايشان نشان می دهد. نامردها و مردها برای اين عکس می خواستم شرحی بنويسم اما بهتر و رساتر از اين دو کلمه چيزی به ذهن ام نرسيد: نامردها و مردها. تا نظر شما چه باشد... Wanted صاحب عکس فوق، يک بسيجی نما، از عواملِ سازمان جاسوسی MI6 انگلستان که توسط جان لاين -خبرنگار بنگاه خبرپراکنی بی بی سی- استخدام و به عنوان عامل نفوذی به عضويت بسيج در آمده تا رهگذرانِ بی گناه را به شهادت رسانده و جنايت خود را به ماموران نيروی انتظامی و بسيج نسبت دهد. از امت شهيدپرور تقاضا می شود، به محض رويت صاحب عکس فوق، مراتب را به نزديک ترين کلانتری يا پايگاه بسيج اطلاع دهند. صاحب عکس فوق، تک تيرانداز سازمان سی.آی.ا. در لباس شخصی، که با پاسپورت کانادايی به عنوان خبرنگار وارد ايران و از بالای پشت بام، اقدام به تيراندازی به سمت خانم ندا آقا سلطان کرده و وی را به شهادت رسانده است. وی در اتاق ضبطِ مخفی شبکه بی بی سی در تهران و از طريق تارنمای توييتر توجيه عملياتی شده و اقدام به عمل جنايتکارانه ی خود نموده است. از امت شهيدپرور تقاضا می شود، به محض رويت صاحب عکس فوق، مراتب را به نزديک ترين کلانتری يا پايگاه بسيج اطلاع دهند. گردو – شکستم – گردو – شکستم -... الوعده وفا. واقعا اين امريکايی ها به قول شان پایبندند. طبق قول و قرار ها رکسانا خانم صابری که آزاد شد، بايد يکی دو ماه بعد از آن بچه های سپاه قدس در عراق آزاد می شدند، که شدند. اين فاصله ی زمانی را هم برای اين گذاشتند که در افکار عمومی "بد نشود". بالاخره زشت است امريکا تن به سازش و معامله با تروريست ها و يکی از سه محور شرارت بدهد. به قول ديپلمات های کارکشته ی امريکايی "می گذاريم آب ها از آسياب که افتاد آن وقت آزاد می کنيم. مردم جهان هم که حافظه شان ضعيف است و تا آن موقع رکسانا خانم را از ياد برده اند. کی به کی است. زندانيان را آزاد می کنيم و خلاص. اما... اما ايرانی ها هم ناقلا هستند ها! اين ها را که ول کرديم، فوری رفتند سراغ کيان تاج بخش و او را دستگير کردند. لابد باز مجبور خواهيم شد، برای آزادی اش، چند تا "ديپلمات"ِ دستگير شده ی ديگر را آزاد کنيم..." حکايت ايرانی ها و امريکايی ها شده است عين حکايتِ "گردو-شکستم" دوران بچگی ما. يک قدم ايرانی ها، يک قدم امريکايی ها. يک قدم ايرانی ها، يک قدم امريکايی ها... ببينيم آخر سر چه کسی پايش را روی پای ديگری می گذارد و می گويد زدم سرت رو شکستم... باز هم امريکا در خبرها خوانديم که پرزيدنت اوباما چند هفته پيش نامه ای محرمانه برای آيت الله خامنه ای نوشت و خواهان بهبود روابط با ايران شد. اين آقای اوباما که در اين اواخر اين قدر دلش به حال ما ايرانی ها سوخت و به خاطر تقلب در انتخابات رياست جمهوری ايران وجود شريف اش آزرده گشت به گونه ای که به رغم تمايل قلبی، در همبستگی با ملت مغبون و رای باخته ی ايران سخنانی ايراد فرمود، کاش مفاد آن نامه را در اختيار رسانه های جمعی قرار می داد تا ما ملت ايران -که عقده ی تماسِ رئيسِ يک کشورِ درست و حسابی با رهبران مان را بر دل داريم- بدانيم رئيس جمهور کشور بزرگ امريکا، چگونه رهبر کشور ما را خطاب قرار داده و در مقابل او به عجز و لابه افتاده است. خواندن اين نامه شايد مرهمی باشد بر دل زخم خورده ی ما... بگومگوی خانوادگی (نمايشنامه در يک پرده) [صدای جيغ و فرياد از داخل آپارتمان به گوش می رسد. روی زنگ در، نام صاحب آپارتمان نوشته شده: ع. خ. همسايه ها معتقدند اين آپارتمان غصبی ست ولی خود ايشان اصرار دارد که از پدرش به ارث رسيده. صدای جيغ و فرياد هر لحظه بلند و بلند تر می شود.] پدر در خانه را به هم می کوبد. بر سر پسر نعره می کشد: "حالا صدات را رو من بلند می کنی؟ از همسايه ها کمک می خوای. فرياد می زنی که من خواهرتو کشتم؟! کشتم که کشتم. خوب کردم کشتم. بچهمه، اختيار مرگ و زندگی اش با منه. شماها صغيريد. من ولی شما هستم و قانون به من اجازه می ده هر کار دلم می خواد بکنم. بذار کمربندم رو در آرم..." و با کمربند به جان پسر می افتد. همسايه ها همچنان هاج و واج وسط راهرو ايستاده اند و نمی دانند چه بکنند. آيا اجازه دارند در اين کار خانوادگی دخالت کنند؟ هشت تن از همسايه ها قرار می گذارند جلسه ای فوری تشکيل دهند و در اين مورد با هم به بحث و گفت و گو بنشينند. شايد نامه ای برای ع.خ. بنويسند و عمل او را تقبيح کنند. شايد هم به تذکر شفاهی بسنده کنند. اعصاب آن ها به خاطر اين اعمال وحشيانه در هم ريخته و نمی توانند روی کار و زندگی شان تمرکز کنند. صدای سوت کمربند بلند و بلند تر و فرياد پسرک ضعيف و ضعيف تر می شود. آيا مسائل و مشکلات خانوادگی شان حل شده؟ يا اين که... همسايه ها سعی می کنند به دل شان بد راه ندهند. هر کدام به خانه شان بر می گردند تا روز جلسه در اين مورد دقيق تر گفت و گو کنند...] فرهنگ اَعلام سخن هر فرهنگ لغت و دانشنامه ای که به زبان فارسی منتشر می شود، گامی ست در جهت بيداری و رشد خردگرايی؛ گامی ست در جهت رشد زبان و دانش و به تبع آن رشد فرهنگ. شايد اين سخن گزافه به نظر رسد اما تاريک انديشان و متحجران، با اين رشد سر ستيز دارند، هر چند دامنه ی آن محدود به کُتُبی با شمارگان کم تر از ۲۰۰۰ جلد باشد. تاريک انديشان و متحجران، خواهانِ ايستايی و سکونِ مرداب گون انديشه اند. انديشه با لغت ساخته می شود، و لغت هر چه محدودتر و در انحصار تاريک انديشی، بهتر. به همين ترتيب، آشنايی با اسامی صاحبان انديشه؛ صاحبان تفکرات نو؛ زنان مردانِ دوران ساز؛ زنان و مردانِ پيشرو. بی جهت نبود که در دوران روشنگری اروپا آنسيکلوپديست ها مغضوب دستگاه حاکمه بودند. بی جهت نبود که روشنگران غربی، کارشان را از تدوين دائرةالمعارف ۳۵ جلدی آغاز کردند؛ ستيزشان را با تاريکی، با سلاح کلمه و دانش پيش بردند. بی جهت نبود که دائرةالمعارف نويسان سانسور می شدند، سرکوب می شدند، تحت تعقيب قرار می گرفتند، کارشان را به صورت زيرزمينی پيش می بُردند. آن ها به قدرت کلمه، به قدرت انديشه، به قدرت دانش پی بُرده بودند. از آن دوران سال های زيادی می گذرد. در طول اين زمان طولانی هزاران جلد فرهنگ و دائرةالمعارف در سراسر جهان توليد شده است. اين گونه به نظر می رسد که فرهنگ نويسی و دائرةالمعارف نگاری کار خود را کرده و نقش روشنگرانه اش را با وجود رسانه های جديد و شيوه های ارتباطی نوين از دست داده است. اما چنين نيست و در کشورهايی مثل کشور ما، که هنوز خرافه گرايان و خرافه پرستان با وسايل گوناگون –حتی با رسانه ها و ابزار ارتباطی مدرن- افکار عمومی را تحت تاثير قرار می دهند، نقش فرهنگ و دانش در بيداری اذهان خفته بسيار است. به همين خاطر است که تاريک انديشان، هم چنان در صدد سانسور فرهنگ ها هستند. به همين خاطر است که رئيس حوزه ی علميه ی قم نامه ای مفصل و عتاب آلود تهيه می کند و از مسئولان لغت نامه دهخدا –که نسبت چندانی هم با دانش و علوم جديد ندارند- می خواهد که چنين و چنان بنويسند؛ که چنين و چنان جرح و تعديل کنند؛ که چنين و چنان حذف کنند. پس هر فرهنگ و دائرةالمعارفی که در چنين فضايی توليد شود، خصوصا فرهنگ ها و دائرةالمعارف هايی که به شيوه های گوناگون از سد سانسور بگذرند و از قيچی سانسورچيان جان سالم به در برند فرهنگ جامعه را يک گام به پيش می برد. فرهنگ اعلام سخن، فرهنگی ست تاليفی. به بيان ديگر بيشتر مواد آن از فرهنگ های ديگر اخذ شده است. در مقدمه و موخره ی اين فرهنگ به منابعی که مولفان از آن بهره گرفته اند اشاره شده است. بهره گيری از ساير کتب، به تنهايی ايراد نيست. ايراد آن جاست که مفاد ساير فرهنگ ها عينا کپی شود و بررسی انتقادی نشود. تحقيق در اين باره، نيازمند کار دقيق تری ست که متخصصان لابد در آينده انجام خواهند داد. تاليف اين فرهنگ سه جلدی فقط دو سال و نيم زمان برده و بعيد به نظر می رسد در اين مدت کوتاه بتوان تک تک مواد را با ديد انتقادی مورد بررسی قرار داد. در اين فرهنگ، اسامی بسياری به چشم می خورَد. ايرانی و خارجی؛ از قديمی ترين اعصار تا دوران حاضر. البته به رسم اکثر فرهنگ ها، از شرح حال زندگان خبری نيست و تنها به درگذشتگان -تا سال ۱۳۸۵ شمسی- پرداخته شده است. در کنار هر اسم، صورت لاتين آن ثبت شده که کار تلفظ صحيح را آسان می کند. اين فرهنگ فرهنگی ست پر عکس. اگر عکسی از شخص معرفی شده وجود داشته، در انتهای شرح حال او چاپ شده است. سه جلد فرهنگ اعلام سخن مجموعا ۲۴۷۵ صفحه دارد. چاپ اش خوب، جلدش محکم و صحافی اش تميز است. چاپ اول آن در سال ۱۳۸۷ با تيراژ ۱۶۵۰ نسخه بيرون آمده. سرپرستی آن مثل ساير فرهنگ های سخن بر عهده ی استاد دانشمند دکتر حسن انوری بوده است. تفسير خبر کشکولی * ساخت موش صحرايی روباتيک که با سبيل خود اجسام را شناسايی می کند «مهر» * شورای نگهبان: شايعه تغييرات را تکذيب می کنيم «خبرگزاری ها» * پرده آخر کودتا «هوشنگ اسدی، روز آنلاين» * حمله بی سابقه حاميان احمدی نژاد به شجريان «روز آنلاين» مقالات اخير آقای گنجی مقالات اخير آقای گنجی بر دل می نشيند. در اوج بحران و درگيری، آرامش بخش است. از کسی که می تواند نقش اساسی در گرد آوردن مردم حول اهداف مشخص سياسی داشته باشد، انتظار چنين مقالاتی می رفت و می رود. اکبر گنجی، نماد مقاومت و آزادگی ست. نماد مبارزه و تن ندادن به ذلت و خواری ست. او کسی ست که چشم در چشم استبداد دوخت و فرياد آزادی سر داد. و در اين دوران پرآشوب، وجود چنين نمادی چقدر لازم است. نمادی که مردمِ معترض، با هر فکر و عقيده و مرامی، از آزادگی و مقاومت و مبارزه ی او درس بگيرند. نوشته های پيشين گنجی –به درست و غلط و خوب و بد آن ها کار ندارم- رماننده بود. برای صاحبان برخی عقايد آزارنده بود. متفرق کننده بود. اين حقِّ گنجیِ عالِم و محقق است که هر چه می خواهد بنويسد. اين حق اوست که عقايدش را هر طور که می خواهد بيان کند. اما نمادهای سياسی –و نه علمی- مانند او کم هستند؛ درست تر بگويم در زمان ما اصلا نيستند. و جنبش معترضين به چنين نمادهای سياسی بيش از هر چيز نياز دارد. نياز دارد که حول محوری گرد آيد و پراکنده عمل نکند. نيرو در جمع است و جمع بدون محور معنی ندارد. آن چه گنجی در مورد عجله نکردن اهل خبر نوشت، آرامش و منطق کسی را نشان می داد که تجربه دارد و پيش از اين، طوفان های بسياری را پشت سر گذاشته است. اصرارش بر اخلاق و عدم استفاده از هر وسيله ای برای رسيدن به هدف، نکته ای ست که بسياری از فعالان سياسی ما متاسفانه با آن فاصله ی بسيار دارند. اميدواريم از آقای گنجی، نوشته های بيشتری در اين زمينه ها بخوانيم. Copyright: gooya.com 2016
|