آواز روی نت سکوت، گفتوگو با اکبر گلپايگانی
خبرگزاری ميراث فرهنگی - گروه فرهنگ و هنر ـ بخش اول ـ اکبر گلپايگانی ملقب به گلپا، شاگرد نورعلی خان برومند، استاد آواز ايران، خواننده محبوب برنامه گلهای جاويدان، عضو افتخاری کميته المپيک کشور، دارنده درجه دکترا از آکادمی پزشکان و دندانپزشکان ايرانيان مقيم اروپا به سرپرستی پروفسور رنجبر، استاد هنر ملل سازمان يونسکو، کسی که جايزه پيکاسو را به عنوان۱۰خواننده برتر دنيا به خود اختصاص داد، و امسال هم جايزه رز طلايی برای شصت سال ماندگاری در موسيقی ايرانی به وی اهدا شد. همچنين هنرمندی که مدال شصت سال خدمت در سنای فرانسه را از معاون رييس جمهور فرانسه دريافت کرد اين بار قصد خواندن برای حمايت از مردم زلزله زده را دارد. به اين بهانه با او به گفت و گو نشستيم.
- به صورت اجمالی تاريخچه ای از زندگی تان بفرماييد؟
علی اکبر گلپايگانی هستم، خواننده گلهای جاويدان. کار من موسيقی و تخصصم آواز است. ۹ سال شاگرد نورعلی خان برومند بودم که يکی از مفاخر موسيقی اين مملکت شمرده میشود. همه کسانی که در رديف، حرفی برای گفتن دارند مديون ايشان هستند. زيرا فردی بود مستغنی که احتياجی به کسی نداشت و در عين حال به فعاليتی که انجام میداد اعتقادی راسخ داشت. وی در آلمان تحصيل کرد و در تصادفی بينايی خود را از دست داد. پس از آن به موسيقی روی آورد. من نزد وی آواز را فراگرفتم.
به دعوت آقای پيرنيا به راديو ملی دعوت شدم. پيرنيا خود شاگرد استاد صبا بود و پيانو را بسيار خوب مینواخت. در آن زمان هرکسی به برنامه گلهای جاويدان دعوت نمیشد. نمیدانم ايشان چه چيزی در من ديده بود که دعوتم کرد. وقتی مرا ديد اعلام کرد که فردی را که میخواستم پيدا کردم.
در راديو به مدت ۱۷ سال آواز خواندم. يادم می آيد وقتی برای اولين بار به راديو رفته بودم مدير وقت موسيقی در راديو گفته بود: آواز را پشت مرده می خوانند. هرچند کمی رنجيده خاطر شدم اما به کاری که می خواستم انجام دهم اعتقاد داشتم و همين امر دليل موفقيتم شد. در عين حال همواره اين جمله استادم مدنظرم بود: «اگر می خواهی بخوانی بايد متفاوت باشد. اگر بخواهی همانی را بخوانی که بنان، محمود خوانساری ، فاخته ای و... خوانده اند کاری نکرده ای. آنها خيلی بهتر از تو می خوانند. بايد سبک کار خودت را داشته باشی.»
به اين نتيجه رسيدم که بايد راه و طريقی را طی کنم تا مقلد نباشم. در عين حال منحصر به فرد هم باشم. اولين کارم مثنوی شور بود. وقتی مرتضی خان محجوبی آن را شنيد گفت: اين کار بی نظير است. هنگامی که برای اولين بار در راديو شروع به خواندن کردم و آقای محجوبی پيانو را نواخت، از نحوه برخوردها و نگاهها دانستم موفق شده ام. همان زمان آقای پيرنيا گفت: شما ميخ را کوبيدی. من همه موفقيتهايم را مديون استادم نورعلی خان برومند هستم.
- آقای گلپايگانی، به نظر می آيد سبک کارهايی که در گذشته کردهايد موسيقی عامه پسند نبوده است، اشعاری ساده بود همراه با مفاهيم عميق انسانی ، با توجه به اين عوامل، به نظر شما چه چيزهايی باعث شد تا جلوی کار شما گرفته شود؟
به اعتقاد من، دلايلی که جلوی کار مرا گرفت ربطی به مسايل سياسی نداشت. تغييراتی ايجاد شد و به طبع آن افرادی جايگزين شدند که شناخت کافی به مقوله موسيقی نداشتند. مثلا به جای آقای پيرنيا کسی آمده بود که توانايیهايی او را نداشت. پيرنيا با آن فکر بزرگ و مديريت صحيح کجا و فردی که به جای وی نشست کجا؟
مديريت جديد سعی کرد تمام کارهای زيربنايی را تغيير دهد . حتی خواستند نام "گلها" را از برنامه بردارند که آقايان ياحقی، بديعی و تنی چند از هنرمندان با آن به مخالفت برخواستند. برنامههای آن زمان شامل "گلهای جاويدان"، "رنگارنگ"، "شاخ گل"، "برگ سبز" بود و بعدها "نوای موسيقی" به آن افزوده شده بود که به موسيقی ملی می پرداخت و آقايان اسدالله ملک، فرهنگ شريف ، دکتر جهانبگلو، جهانگير ملک و محمود خوانساری برای آن زحمات زيادی کشيده بودند.
به اعتقاد من شايد نبايد "گلها" را از بين می بردند. بايد برنامه ای بهتر از آن را جايگزين می کردند. در آن زمان به آقای ياحقی گفتم: آقا، منظور آنها اين است که اگر شما ، ياحقی، شريف، مرتضی خان محجوبی، حسن کسايی و... باشيد ما گل نمی کنيم. به همين خاطر هم ما رفتيم و نتيجه هم که مشخص است.
در حال حاضر کارهای آقای خرم بازسازی می شود. آهنگ های "آمدی با دلم گفتگو کنی"، "بر موج غم نشسته منم- بر زورق شکسته منم- ای ناخدای عالم"، واقعا آن شعرها هر کسی را که کمی ذوق و سليقه هنری داشته باشد از خود بی خود می کند. آن فکرها کجايند؟ آقای تجويدی کو؟ صبرم عطا کن کو؟ آزاده ام کو؟ پشيمانم کو؟ آن آهنگ ها کجايند؟
آيا ديگر جوانان با استعداد و علاقمند نداريم که بيايند و آن آهنگ ها را با آن اشعار بخوانند؟ به نظر من، آنقدر جوان با استعداد در اين کشور وجود دارد که اصطلاحا به آنها "شير" می گويم. اجازه بدهيد آنها هم به فعاليت بپردازند، چوب لای چرخ کسی نگذاريد. در اين چند سال، اگر تنها يک اثر هم به وجود می آوردم تا به امروز ۵۰ تا ۱۰۰ اثر خوب برای استفاده مردم بود.
هميشه اعلام کرده ام که برای مردم می خوانم و نه صرفا برای کسب پول. اگر بخواهم پول دربياورم خيلی جاهای ديگر هست که می توانم اما نمی خواهم. عده ای از هنرمندان فکر کردند اگر تعدادی را حذف کنند خودشان گل می کنند. اما، عکس آن فکر، رخ داد.
- آقای گلپايگانی، خيلی ها اعتقاد دارند بعد از انقلاب راه برای هنرمندان باز بوده است و آنها می توانستند به فعاليت هنری خود در چهارچوب قوانين کشور ادامه دهند، نظر شما چيست؟
ما شهروندی هستيم که در ايران زندگی می کنيم و تابع مقررات کشور هستيم. در اينجا مقررات می گويد خانمها نبايد بخوانند. اما، من که خانم نبودم، کارغيرقانونی هم که انجام ندادهام. حال اگر بگويند بخوان، میخوانم و اگر بگويند نخوان، باز هم از قوانين پيروی میکنم. زيرا تابع قوانين هستم و میخواهم در ايران زندگی کنم.
تخصص من آواز است و علاقمندم در تخصصی که برايش زحمت کشيدهام فعاليت کنم. وقتی من آمدم آواز شکل ديگری پيدا کرد. آيا آن همه تجربه و آن عنوانهايی که مردم به من داده بودند مثل مرد حنجره طلايی، و ... و زحماتی که سالها برای آموزش ديدم و آن را در اختيار وطنم قرار دادم را به خاطر حرف چندنفر بايد ناديده گرفت. شايد آنها ندانند که چه بايد بکنند. سرنوشتم را خودم بايد تعيين کنم نه کسی ديگر.
به جبران تمامی نعمتهايی که خداوند به من عطا کرده است، اکنون وظيفه خود میدانم که به مملکتم خدمت کنم. در حال حاضر زلزلههايی پی در پی در آذربايجان و بوشهر هموطنانم را در شمال و جنوب کشور داغدار کرده است. وظيفه خود می دانم که به ياری هموطنم بروم با هر روشی که ممکن است به آنها ياری برسانم و هر کاری که در توان دارم را برای آنها انجام دهم.
هموطنانم خانه و کاشانه شان، و از همه مهمتر عزيزانشان را از دست داده اند. وظيفه حکم می کند تا به آن منطقه بروم و حتی آجر روی آجر بگذارم تا کاشانه ای ساخته شود، خواندن که ديگر کاری عادی است. زيرا هموطنم از اکبر گلپايگانی، گلپا ساختند و مرا در تمام اين دوران سرپا نگه داشتند. عشق و محبت آنهاست که قلبم را به درد آورده است و از مصيبت شان داغدارم.
- شما تجربه دو دوره مديريت قبل و بعد از انقلاب را داريد ، برخورد مسوولان هنری کشور را چطور ارزيابی می کنيد؟ و فکر می کنيد چه کارهايی را به عنوان هنرمند بايد انجام دهيد تا جلب اعتماد مسوولان را به همراه داشته باشد و در مقابل مسوولان هنری کشور چه وظايفی دارند تا سکوت آقای گلپا شکسته شود و مردم بتوانند در کشور خودشان صدای شما را بشنوند؟
بايد بدانيم قبل از هرچيزی همه ايرانی هستيم و موظفيم به وظايف خود به عنوان هنرمند متعهد باشيم. با گذاشتن نام هنرمند روی کسی، آن فرد هنرمند نمیشود. با فرياد کشيدن و خواندن و فلان مضراب را زدن هنرمند به وجود نمیآيد. بلکه هنرمند در ابتدا بايد وجهه مردمی داشته باشد و با مردمش زندگی کند.
آقايان اديب خوانساری، سيدحسين طاهرزاده، بنان، فاخته ای و ... چراغ راه ما بودند . بنابراين ما هم بايد ياد بگيريم و چراغ راه جوانان باشيم. "من آنچه ديده ام ز دل و ديده ديده ام " توجه کنيد که ما چه چيزهايی ديديم و ديديم که بر سر تعدادی از هنرمندان چه آمد. من از مسوولان گله ندارم. گله من از رفقاست.
- شما قبلا هم اعلام کرديد حاضريد کنسرت برگزار کنيد و عوايد حاصل از آن را در اختبار مسوولان قرار دهيد و هدف تان را هم حفظ آثار باستانی کشور از خطر تخريب عنوان کرديد. اين بار اما برای کمک به زلزله زدگان اجرای کنسرت را پيشنهاد دادهايد، دلايل به سرانجام نرسيدن پيشنهاد اول خود را چطور ارزيابی می کنيد؟
زمانی هست که افراد از دستگاه يا تشکيلاتی گله دارند و زمانی هم، همه ناراحتی به نزديکان و رفقا برمیگردد. خيلی خوشحالم که خيلی از مسايل را به چشم ديدم. اگر صدبار ديگر به من جواب منفی بدهند باز هم درخواستم را تکرار می کنم زيرا هدفم کمک به مردم زلزله زده است.
معتقدم يک هنرمند نبايد برای بالارفتن خود کسی ديگر را بکوبد. بعضی ها میآيند و بزرگان هنر را تخريب میکنند . مثلا رهیمعيری، معينی کرمانشاهی و خانم سيمين بهبهانی را نفی میکنند. در واقع ادعاهايی میکنند که وجهه هنرمندان را خراب کنند. اما مگر می شود اينکار را کرد؟
حرف من اين است که چرا برای مطرح کردن خود، ديگران را نفی کنيم. سعی کنيم به آنها و تفکراتشان برسيم. در نظر بگيريد سه نفر دارند میدوند. اولی که میافتد به جای اينکه دو نفر ديگر را تشويق کند تا به خط پايان برسند پشت پايی میزند و همه را با خودش میاندازد. من با اينگونه رفتارها مخالفم.
بايد بگويم که متاسفانه ما گرفتار اينگونه مسايل هستيم. همه فکر می کنند که در کارخودشان بزرگترين و بی نظيرترين افرادند. ما بزرگانی چون مرتضی خان محجوبی، جليل شهناز، حسن کسايی را داشتيم که چنين ادعاهايی نداشتند . همه با هم رفيق بودند.
بارها برای رفع گرفتاری يکديگر کنسرتهايی برگزار کردند و عوايدش را برای فردی که به آن نياز داشت اختصاص دادند. کجاست آن جوانمردیها؟ هنوز هم از من در مورد رديف های موسيقی میپرسند. من ۹ سال نزد نورعلی خان برومند آموزش آواز ديدم. استاد صبا عقيده داشت اگر شاگرد نتواند از استاد خود جلو بزند ، علم پيشرفت نمیکند. مگر آقای کسايی، شريف، جليل شهناز، پرويز ياحقی، بديعی بر روی آثار خود امضا نمی گذاشتند. امضای آنها مانند مهری است که پای تار يحيی می خورد.
در موسيقی نتی به نام نت سکوت داريم. لازم بود تا اين نت را هم فرا بگيرم. و خدا را شکر آن را هم آموختم. شايد صلاح بود در اين مدت نخوانم. اما حال که هموطنانم در آذربايجان و بوشهر دچار بلايای طبيعی شدهاند ديگر نمیتوانم سکوت کنم.
اعلام میکنم، حاضرم روی خاکها و آوارها با هموطنانم صحبت کنم و بخوانم و آنچه از خواندنم حاصل می شود متعلق به زلزله زدگان است. اگر آواز و هنرم میتواند غمی را تسکين ببخشد با جان و دل آن را در خدمت همنوعم قرار میدهم . اگر با آواز من، سرمايهای به وجود میآيد و خانهای ساخته میشود، چرا نکنم؟! اگر اينکار را هم نتوانم انجام دهم که بايد بگويم خداحافظ.
- در چند ساله اخير برخی هنرمندان پاپ کارهايی خوب ارائه دادند، اما بعد از خروج از کشور سبک کارهايشان افت کرد. به نظر شما چه اتفاقی می افتد که بين هنرمند و جامعه اش فاصله می اندازد؟
به عنوان کسی که تجربه زندگی در داخل و خارج از ايران را دارم اظهارنظر می کنم. ۶ ماه پيش آهنگی را با اين شعرخواندم؛ "ديگه اين آخره کاره/ آخرين فرصت مونده/ برای ديدن ياره/زندگی تعارف نداره" اولا من جای آنها نيستم که بدانم درد دلشان چيست. ثانيا حتما در دلشان غمی است و میخواهند خودشان را تسکين بدهند؛ آنها وطن را از دست دادهاند و اين اتفاق کوچکی نيست.
با توجه به اينکه من تجربه زندگی در خارج و داخل ايران را دارم میدانم که زندگی در خارج از کشور خيلی سخت و طاقتفرساست. بنابراين داشتن اين تصور که آنها در خارج از کشور با گذاشتن کنسرتهای مختلف پولهای کلانی به دست میآورند تصور غلطی است. در خارج از کشور مشکلات چندين برابر میشود.
در عين حال بايد توجه کنيد که ساخت و اجرای موسيقی برای جوانان وسالخوردگان باهم تفاوت دارد. موسيقی اين دو نسل متفاوت است. بايد به اين نکات توجه کرد. از طرف ديگر نبايد فکر کنيد همه کسانی که خارج از فضای کشور موسيقی کار میکنند بیاطلاعند. به قولی "هر بيشه گمان مبر که خالی است - شايد که پلنگ خفته باشد"
برای رسيدن به جواب اين سوال بايد به سطح معلومات و دانش افراد هم توجه کنيم. هر خواننده، نوازنده و موسيقدانی برای خود طرفدارانی دارد ، عده ای از صميم قلب دوستش دارند. از همه مهتر همه ايرانی هستند و از شعر فارسی در کارهايشان بهره برده اند. بايد ديد خود آنها چه کارهايی را می پسندند.
و اما اعتقاد من اين است؛ "ای وطن حرف بزن/ بگو از اونايی که رفتن/ تو رو بی صدا شکستن/ بگو از اونايی که موندن/ دلت رو اينجا شکستن/ اما من نه اهل سودام/ نه به فکر ترک اينجام/ خاک تو خون تو رگهام/ ای وطن حرف بزن"
بايد ديد چه وسوسه هايی بود؟ و بايد ديد چه چيزی به دست آوردند. در ايران وقتی به در خانه ای می روی و طلب يک ليوان آب می کنی، برايت ۱۰ ليوان آب می آورند. هنوز هم وقتی به خيابانهای تهران میروم ، راننده تاکسی تا میفهمد گلپا را سوار کرده است آنقدر شرمندهام میکند که نمیدانم چگونه پاسخ محبتش را بدهم. وقتی هموطنم پياده کردنم را به مقصد وظيفه خود میداند و اينکار را با جان و دل برايم انجام میدهد من چرا اينگونه نباشم؟
من اين قبيل محبت ها را با چيزی در دنيا عوض نمی کنم. بايد تفکر را به گونه ای رشد داد که همگان با ذره ذره وجودشان درک کنند که علايق، ريشهها ، خانواده، دوستان، شادی و غم رادر جايی غير از وطن جستجو نکنند. هرچه هست همين جاست. معنای اين شعر چيست؟ "ای وطن ، ای ريشه من/ عشق من، انديشه من" بايد فکر کرد اين شعرها يعنی چه؟ بايد آناليز شود تا همه بفهمند و درک کنند. خارج از وطن چه چيزی دارد که همه میخواهند بروند. عده ای میروند و سرگردان میشوند. اما عدهای هم میروند و به موفقيت میرسند و باز هم برمیگردند و به کشور خدمت میکنند.
اگر اهل فن به منظور تبادل انديشه به کشوری ديگر سفر کند بحثی نيست. اما اگر تفکر اينگونه باشد که وطن را ترک میکنم بدين منظور که با کنسرتهای بيشتر درآمد بيشتری بدست آورم نتيجه اش آشفتگی میشود و فراموش شدن.
- بنابراين شما عقيده داريد که آزادی بيش از اندازه خلاقيت نمی آورد؟
بنده اگر توانايی داشتم اعلام میکردم که همه به مملکت خود برگردند. گو، اينکه اجازه ندهند بخوانند. وقتی به خواننده می گوييد نخواند، وقتی به نوازنده می گوييد ننوازد، و به آهنگساز اجازه فعاليت نمیدهيد درواقع او را کشتيد. باز هم با تمام اين حرفها ، مرگ در وطن با ارزش است.
- در شرايط فعلی، اگر محيط را برای فعاليت شما باز بگذارند، با توجه به اينکه مسوولان فرهنگی هنری بارها اعلام کردهاند که از فعاليت هنری در چهارچوب قوانين کشور استقبال میکنند، آيا باز هم خود را تکرار میکنيد يا اينکه حرفی جديدی برای گفتن داريد؟
عقيده دارم که تا به حال درجا نزده ام. به اميد خدا با حرف جديد میآيم. همواره با زمان پيش رفتهام و اين را در زندگیام نيز می توانيد ببينيد. اگر بگويند بيا "آواز مست مستم ساقيا " را دوباره بخوان ، نمیخوانم، بازسازی نمیکنم. هيچگاه "مرغ سحر ناله سر کن" را نخواندهام . زيرا عقيده دارم "مرغ سحر ناله سرکن" در زمان خودش بینظير بوده است و توانسته راهی به سوی مخاطب باز کند. اگر بنا باشد دوباره کار کنم، کاری جديد ارائه می دهم.
- فرض را بر اين بگذاريم که اجازه کنسرت به شما بدهند، چه تغييراتی ايجاد می کنيد؟
از ابتدا گفتهام بداهه نوازی و خلاقيت. اگر بخواهم دوباره بيايم گلپايی ديگر میشوم؛ آب در داخل جوی آب است، هنرمند بايد چشمه باشد و هميشه جوشان، اين همان بداهه است. هر گوشهای را که میخوانيد نبايد شبيه اولی باشد اينگونه خواندن بداهه میشود. وقتی آواز از درون میجوشد چيزی ديگر میشود. بايد دقت کنيد، شرايط، زمان و مکان فعلی با زمان قبل خيلی فرق دارد. به همين خاطر گلپای امروز هم با گلپای ديروز تفاوت دارد. شهروند اين کشورم و طبق قوانين پيش می روم. تا به امروز به من گفته اند نخوان و من هم پايبند بودهام و نت سکوت را اجرا کردم.
اگر اجازه فعاليت داشته باشم خودم را تکرار نمیکنم. چندی پيش مجموعه ای را به بازار عرضه کردم با نام" فراز و فرود" که با کمک برادرانم به اتمام رسيد. به نظرم شاهکار است. در آن مجموعه توانستيم گوشه هايی از بين رفته را زنده کنيم.
- نسل امروز موسيقی کشور را چگونه ارزيابی می کنيد؟ آيا در کار جوانان امروز خلاقيت میبينيد؟ و آيا آنها هم اين قابليت را دارند که مانند اکبر گلپايگانی، به گلپا و گلپايی ديگر تبديل شوند؟
دو نکته وجود دارد. اول اينکه بايد يک عده بداهه نواز و خلاق به وجود بياوريم و از طرفی ديگر عدهای رديف دان موسيقی داشته باشيم. کسانی که بخواهند موسيقی را آموزش ببينند بايد رديف بدانند و به اصول مقدماتی و پيشرفته مسلط باشند. در موسيقی، دانستن اصول پايه نقش بنيادين دارد و بايد اين مرحله طی شود. اما در بحث بداهه نوازی و خلاقيت تنها دانستن شرط لازم و کافی نيست. خلاقيت با تسلط و باور به وجود میآيد. بايد آنقدر به کار تسلط داشت تا به خلاقيت رسيد.
همه در موسيقی میتوانند به درجه دکترا برسند اما همگان خلاق نمیشوند. شايد ۲۰۰۰ ويلون وجود داشته باشد اما پرويز ياحقی تنها يک نفر است، بديعی کم است، حسن کسايیها کم اند. اين را بدانيد که در هر رشتهای می توانيد خلاق پيدا کنيد. اما بايد اين نکته را هم مدنظر قرار دهيد که هدف از خواندن چيست؟ اگر تنها رسيدن به درآمد هدف باشد که بيراهه رفتهايد. در حال حاضر دوکلاس موسيقی در تهران دارم که توسط برادارانم حسن و محمدعلی اداره می شود. در همان کلاسها شاگردانی هستند که پس از سه ماه آموزش، برنامه اجرا میکنند و درآمدی ميليونی در ماه دارند. آنها اعتقادشان اين است که بايد پيشرفت کنند. به جای درآمد ۴۰۰ تا ۵۰۰ هزارتومان در ماه به درآمدهای ۴ تا ۵ ميليونی فکر می کنند و به آن هم میرسند.
هرکس به نحوی خدا را عبادت می کند. يکی جانش را با عزت نفس میبخشد و ديگری برای يک لقمه نان شکايت می کند. کسی که دنبال خلاقيت میرود همواره رشد می کند و ماندگار میشود. در حال حاضر جوانانی داريم که با عزت نفس به دنبال خلاقيت در کارشان هستند و به نحو عالی به کار خود میپردازند. در حال حاضر شاگردانی دارم که وقتی آواز می خوانند تنم میلرزد.
- آيا فکر می کنيد خلاقيت در فضای غيرآزاد بيشتر رشد میکند؟
هنر موسيقی نزديک شدن به خداست. خلاقيت، عشق ، علاقه و در نهايت رسيدن به خدا. اين دستورالعمل نمیخواهد بلکه به منش افراد مربوط میشود. يادم میآيد به بالين بيماری که تب داشت، رفتيم. آقای جليل شهناز برای بيمار، همايون نواخت و تب برطرف و بهبودی حاصل شد. به نظرم چيزی فراتر از موسيقی وجود ندارد. به همين خاطر است که سعی دارم بخوانم و دل مردم را شاد کنم. شايد اندکی از دردهايشان را تسکين ببخشم.
- بحث تلفيق موسيقی سنتی و پاپ در ساليان اخير، خيلی رواج پيدا کرده است. آيا شما با اينکار موافقيد؟ در مورد نقاط قوت و ضعف آن بفرماييد؟
وقتی صحبت از موسيقی جاز میشود بايد شرايط را هم مدنظر قرار داد. موسيقی جاز متعلق به کشوری با همان خصوصيات و شرايط است. خيابانهای تنگ و پلههايی فراوان در فضای تاريک؛ اين موسيقی در زيرزمينی قابل رشد است. وقتی گروههای جاز و رپ را در آن شرايط بتوانيد تصور کنيد ديگر با چشمانتان غريب و با گوشهايتان ناآشنا نخواهد بود. اگر عاشق باشيد میفهميد که آن موسيقی هم بینظير است. اگر توجه کنيد شايد آن نوع موسيقی با فرهنگ ما به دليل شرايط و محيطی که در آن هستيم چندان سازگار نباشد و عدمسازگاری دليل بر بد بودن چيزی نيست. تنها ما نمیتوانيم آن را درک کنيم.
در سال ۱۹۶۱ ميلادی، کاری بینظير انجام شد. موسيقی ملی ايران کنار موسيقی جاز قرار گرفت و اجرايی بینظير خلق شد. من هيچگاه اعتقاد نداشتم و نگفتم که جاز بد است يا موسيقیهايی غير از موسيقی سنتی قابل قبول نيست. در همان اجرا، آقای فرهنگ شريف نوازندگی تار را برعهده داشت، من بودم و آقای ويگن. اين ترکيب را کنار هم قرار دهيد. همان زمان موسيقی آوازی را به جايی رسانديم که کنار سازهای غربی گل کرد. بعد از اجرا، از ما دعوت شد تا در دانشگاه ucla دانشکده music bilding آن کشور تدريس کنيم. موسيقی وقتی پايه و اساس علمی داشته باشد کاری زيبا ارائه میشود. به شرط آنکه با مطالعه باشد. ديدهام عدهای موسيقی را نمیفهمند و اظهار نارضايتی هم میکنند.
- برخی اعتقاد دارند تلفيق موسيقی پاپ و سنتی، هم به موسيقی پاپ و هم به موسيقی سنتی لطمه میزند، نظر شما چيست؟
بايد ديد چه کسی اين اعتقاد را دارد . آيا دانش موسيقی دارد يا خير؟ کسی که در کارهای اجرايی تخصص دارد با بداهه آشنا نيست و تسلطی بر موسيقی ندارد. به نظرم کسی حق اظهار نظر دارد که برای موسيقی و شناخت انواع آن زحمت کشيده است. در آن صورت است که اظهارنظر قابل تامل است و اهل فن هم نظرش را میپذيرند. کسی که تبحری در موسيقی ندارد تنها نظر شخصیاش را بيان میکند و شايد مورد قبول هم قرار نگيرد. توجه کنيد بين گوش دادن و شنيدن موسيقی تفاوت بسياری وجود دارد. بايد ديد گوينده چه کسی است؟
موسيقی که توسط ارکستر سمفونيک در آلمان به اجرا در میآيد را چه کسی می خواهد بنوازد؟ چه کسی می خواهد آن را تفسير کند؟ بايد ديد امکانات سالن تکميل هست يا خير؟ معتقدم ما بايد ابتدا در مملکت خودمان به استانداردها برسيم. صدا، نور، سالن و ... تمامی شرايط را مدنظر قرار دهيم. موسيقی تنها به دانستن رديف و نواختن و آواز ختم نمیشود. خيلی از عوامل دست به دست هم میدهند و اجرايی بینظير يا ضعيف را خلق میکنند. مگر می توان فرش ۸۰ رج تبريز و هارمونی رنگهای به کار رفته در آن را با گليم مقايسه کرد. شکر هند و مازندران هردو شيرين اند اما اين کجا و آن کجا؟
- به نظر شما آيا موسيقی ايران، سنتی و پاپ دارد راه درست را طی می کند يا اينکه نقصانهايی وجود دارد؟
به نظرم در يک کشور همه چيز بايد با هم همخوانی داشته باشد. اگر تنها به موسيقی پرداخته شود و ديگر زمينهها رشد نکنند چندان مطلوب نيست. يا حتی پرداختن بيش از اندازه به و ورزش، و بازماندن از ديگر زمينهها و فنون رشد و پيشرفتی برای کشور به بار نمیآورد. پيشرفت در همه زمينهها و ايجاد هارمونی در خور امکانات بسيار مهم است. به نظرم موسيقی بايد همطراز با بقيه علمها و هنرها پيشرفت کند.
- آيا علی اکبرگلپايگانی اهل ريسک بوده است؟ همانگونه که می دانيد هر تصميمی مثل شمشيری دولبه است، چيزهايی را میدهد و چيزهايی را میگيرد. تصميم شما برای رفتن به راديو و خواندن ترانه و تصنيف به رغم مخالفتهای استاد آوازتان نورعلی خان برومند چه مسيری را برايتان گشود؟
من در ابتدا شاگرد مدرسه نظام و دانشکده افسری بودم و پس از مدتی از آنجا بيرون آمدم و به سازمان نقشه برداری رفتم . مدتی هم در آنجا مشغول يادگيری شدم، نتوانستم دوام بياورم و کارشناس بانک رهنی سابق و بانک مسکن فعلی شدم. آن را هم رها کردم. فکر کردم ديدم هدفم چيز ديگری است. هدفم عشق و محبتی بود که در هنگام فراگيری موسيقی و به خصوص آواز و پس از آن ترانه و تصنيف به آن رسيدم. اگر ۹ سال شاگرد نورعلی خان برومند شدم، راننده، و شاگرد ايشان بودم. آن زمان چشمان نورعلی خان برومند سو نداشت و من از ايشان نگهداری میکردم. پس آن عشق بود. در عين حال خود نيز صاحب تفکر بودم.
اعتقاد داشتم رفتن در بزمهای خصوصی و خواندن اختصاصی برای عدهای خاص کاری بيهوده و عبث است. در مقابل استادم اعتقاد داشت که تنها بايد برای عدهای خاص خواند. ايشان خواندن ترانه و تصنيف را برای آقايان ناشايست میدانست و در مقابل من اين تفکر را نداشتم. اختلاف نظر وجود داشت اما من همواره شاگرد ايشان بودم و از اين بابت خيلی خوشحالم. اعتقاد داشتم و دارم وقتی همه هنرمندان در سراسر دنيا روی سن برنامه اجرا میکنند و برای همه مردم میخوانند چرا ما اينکار را انجام ندهيم؟ وقتی تمامی پزشکان در سراسر دنيا پول می گيرند و معالجه می کنند. ساز و آواز که درمان هر دردی است چرا بايد مهجور بماند. وقتی عده آسيبديدگان در کشور زياد است چرا به درد آنها نرسيم؟ چرا برای آنها نخوانيم؟
- دلايل نرفتنتان از ايران را بفرماييد؟
وقتی تصميم گرفتم ازدواج کنم دوستان زيادی داشتم که اعتقادی به ازدواج نداشتند. هرچند به آن نوع زندگی اعتقادی ندارم اما به کسانی که آن راه را رفتند ايرادی نمی گيرم. در هر صورت وقتی تصميم گرفتم ازدواج کنم و تشکيل خانواده بدهم مطالعه کردم و فکر کردم بايد خانمی باشد که لياقت مادرشدن را داشته باشد. او قرار است مادر فرزندانم باشد. در حال حاضر دو دختر دارم که هر دو در رشته خود دکترا گرفتهاند و الان به عنوان افرادی موفق شناخته شدهاند. هردوی آنها نوازنده پيانو هستند. يکی از آنها شاگرد اردشير روحانی و ديگری شاگرد خانم افليا پرتو بودند.
خودم هم صدايم در اختيار مردم است. چه کسی مرا به دنيا آورده است؟ در کدامين سرزمين رشد يافته ام؟ وطنم اينجاست. من عاشقش هستم، درست است که در کشورهای ديگر نيز وجهه اجتماعی خوبی دارم اما هرجا هم که بروم بالاخره به سرزمين خودم بازمیگردم. زيرا که به اين آب و خاک تعلق دارم. هر روز شاگردانم به منزلم میآيند و من میتوانم حاصل آموختهها و تجربههايم را در اختيارشان قرار دهم.
- در مورد کنسرت هايی که رفتهايد و ميزان استقبال مردم در دورهای که برنامه اجرا میکرديد با زمان فعلی توضيح بفرماييد؟
در مورد اجرای موسيقی ملی در خارج از کشور در گذشته، در برابر ۲۵۰۰ ايرانی، ۱۵۰۰ غيرايرانی حاضر بود. اما اکنون با توجه به اختلاط فرهنگ و ازدواج افراد دو کشور جمعيت سالن را نيمی ايرانی و نيمی غيرايرانی تشکيل میدهد. از نظر من اين موفقيت است. وقتی خانمی غيرايرانی آمد و به من گفت که در اتومبيلش تصنيف های مرا می شنود نتوانستم خوشحاليم را پنهان کنم. پس ما فراتر از مرزهای کشور خود نيز علاقمندانی داريم که برای هنرمان ارزش قائل اند. وقتی صفحههای بنان، فاختهای و ... در بازارهای خارجی فروش خوبی دارند باعث افتخار و مسرتم میشود.
به اين نکته توجه کنيد قبل از انقلاب اينقدر کنسرت نبود. جايگاههايی ديگر وجود داشت که هنرمندان را با مردم نزديک میکرد. به نظرم به تمامی جوانان اجازه بدهند تا بخوانند و فضا را به طور يکسان به همه اختصاص بدهند. ايجاد فضای رقابتی به نفع موسيقی کشور است. اگر موسيقی تک حزبی شود چندان فايدهای نخواهد داشت. زيرا موسيقی سالم در فضای رقابت سالم و برای همگان به وجود می آيد. استثنا اگر باشد رقابتی به وجود نخواهد آمد. همه بايد اجازه داشته باشند استعدادشان را بروز دهند. آن وقت است که بنان، فاخته ای، شجريان، ايرج، و گلچينها دوباره پيدا میشوند. هر چيزی برای ثمر دادن به پشتوانه نيازمند است. وقتی پشت عدهای از هنرمندان خالی میشود محيط و فضای موسيقی دچار آسيب خواهد شد.
- با توجه به اينکه دوبار پيشنهاد برگزاری کنسرت داديد و هر دو بار هم مورد قبول قرار نگرفت آيا باز هم پيشقدم میشويد؟
بله، پيشقدم میشوم و در سايت رسمی خود نيز آن را اعلام کردهام. اما در مورد اجرا نشدن دو کنسرت قبلی بايد بگويم که اصلا ناراحت نشدم. قانون کشور در آن زمان اينگونه میطلبيد. و اما اگر بار ديگر اين پيشنهاد را مطرح کردهام تنها برای کمک به همنوعانم بوده است. اعلام کردهام که هرچه از اجرای کنسرت حاصل شود متعلق به زلزله زدگان است.
- به عنوان آخرين سوال بفرماييد چرا اغلب فرزندان هنرمندان، هنر والدين را به عنوان شغل اصلی پيشه نمیکنند؟ چه اتفاقی میافتد که به اين مرحله میرسند؟
من در فکرشان نيستم که چرا اين اتفاق میافتد. اما به نظرم میآيد که عموميت ندارد. موسيقيدانان خبرهای داريم که فرزندانشان راه پدر را رفتهاند و در کارشان موفق هم هستند. اما علل نرفتن را بايد در نوع زندگی و موفقيت يا عدم موفقيت جستجو کرد.
گفت و گو از مژده نوروزی
عکسها از رضا عزیزی