خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
3 تیر» آخرين آمار فروش فيلم فرهادی در تهران20 خرداد» اکران چهار فيلم جديد از اين هفته، بالاخره "گذشته" میآيد 7 خرداد» نخل طلا تا دو ساعت قبل از اختتاميه کن متعلق به اصغر فرهادی بود 6 خرداد» سينمای فرهادی؛ "تريلر" بدون خشونت، پيمان قاسمخانی 6 خرداد» کن ۲۰۱۳؛ بازیگر فیلم فرهادی جایزه گرفت
بخوانید!
4 تیر » انتقاد از کیفیت داروهای چینی و هندی
3 تیر » به هر "گذشته"ای بايد شک کرد، نگاهی متفاوت به فيلم "گذشته" آخرين ساخته اصغر فرهادی، حسام نصيری 3 تیر » بهزاد فراهانی در همايش تقدير از عارف: عصر سانسور تمام شده است 3 تیر » عبور ماجراجوی آمريکايی با طناب از فراز دره گرند کنيون 3 تیر » آخرين آمار فروش فيلم فرهادی در تهران
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! به هر "گذشته"ای بايد شک کرد، نگاهی متفاوت به فيلم "گذشته" آخرين ساخته اصغر فرهادی، حسام نصيریروزنامه قانون ـ «گذشته» آخرين فيلم «اصغر فرهادی» است. با اين گزاره معين و بدون هيچ مقدمهای از فرامتن سراغ فيلم میروم. موتيفهای مشابه و تکرار شونده سينمای فرهادی: دروغ، قضاوت، خيانت در اين فيلم هم هستند؛ اما مقوايی و کاغذی. گويی فيلم از انتهای جدايی آغاز میشود؛ از طلاق. عنوانبندی فيلم و دندهعقبی که منجر به سانحه میشود ظاهرا عنوانبندی خوبی است و تمهيدی برای آغاز روايت گذشته.
فيلم خرده پیرنگ است و به سياق فيلمهای خرده پیرنگ، پايان باز دارد. مؤلف کليدی در متن گنجانده که با آن بتوان گرههای فيلم و موقعيتهای معلولی پس آن را عمق داد. اين کليد جملهای است که دکتر در پايان فيلم به سمير میگويد: «در اين وضعيت به هر اطمينانی بايد شک کرد.» قرار است هر کدام از موقعيتها، بحرانی را بنمايد و در شوکی به موقعيت بعدی منتقل شود؛ اما با شک کردن در موقعيتی همه چيز لو میرود؛ يعنی اگر در اطمينان لوسی و مارين و سمير در موقعيت الف يا ب شک کنيد کل فيلم فرو میريزد. فيلم مدعی است که موقعيتهای کنونی حاصل درک اشتباه و غير واقعی آدمها از حقيقت است و اين چيزی که به شما نشان میدهيم، موقعيت شکننده و غير حقيقی است. بنا بر منطق فيلم به اين ادعای فيلم هم بايد شک کرد. در گذشته پیرنگها نقطه آغاز موقعيتها هستند. پیرنگهای «گذشته» عبارتاند از: «عوضی خواندن سمير توسط لوسی، حاملگی مارين، ملاقات نعيما، چگونگی بهدست آوردن آدرس ايميل.» اين پیرنگها موقعيتهايی را میسازند که قرار است داستانکهای آدمها باشد و هر کدام بحران بنمايد. در خلال اين موقعيتها قرار است شخصيتها شکل بگيرند. هر چه از فيلم میگذرد آدمها تختتر میشوند. شخصيتپردازی گذشته قابل قبول نيست. هيچکدام شکل نمیگيرند. ۶۰ دقيقه از فيلم گذشته است در حالی که میشد کل آن را در پنج دقيقه گفت. ديالوگهای تکراری و کشدار همگی منتج به ريتم کند و ملالآور فيلم شده است. هنوز شخصيت که هيچ، تيپی هم شکل نگرفته است. مشکل آنجا نيست که چرا در پايان آدمها رها میشوند؛ مسئله اين است که چرا در گذشته عمق نمیيابند. نمیدانيم که آدمها تحصيلکردهاند يا نه؟ شغل احمد چيست؟ احمد و مارين کی و چگونه با هم آشنا شدند؟ چرا احمد مارين را ترک کرد؟ چرا زودتر برنگشت و چرا چهار سال طول کشيد؟ در مدت نبودن احمد مارين چه میکرده؟ علت عصبيت مارين چيست؟ چرا احمد وکيل نگرفته و خودش آمده؟ اگر دلش تنگ شده چرا در برخورد اول دختر بچه را به آغوش نمیگيرد؟ يا چرا در آخر چنين میکند؟ پیرنگها و وقايع و حوادث پسينی به خاطر تخت بودن آدمها عمق نمیيابند و قلابیاند. دعواها، سر و صداهای مارين، ماتمهای لوسی و... همگی قلابی و بازی است. در نتيجه احساس مخاطب را با خود ندارند. برای مخاطب فرقی نمیکند که لوسی، مارين، سمير، نعيما يا هر کس ديگری گناهکار باشد يا نه. درست به همين دليل است که وقايع به بحران نمیرسند؛ هيچی نمیشوند و بیحساند و تخت. حتی اگر ادعای بحران داشته باشيم، برای حس و انتقال بُعد وقايعی که اصرار دارد بحران باشد بايد از خلل شخصيت معين گذشت و سپس به آن نقب زد. فيلم زيادهگو و وراج است. دو سوم ابتدايی بيش از حد ادامه دارد. مثلا حرفهای شهريار رفيق ايرانی احمد به او درباره زندگیاش و «جوبی که گشاد میشود» اضافی است و میشود حذفش کرد. مگر ترديد يا خواستی از احمد نشان داده شده؟ آدمهای گذشته بیهويتاند؛ نه احمد، ايرانی است نه مارين، فرانسوی. سمير و نعيما هم که تا پايان مشخص نمیشود اهل کجا هستند. به عبارت ديگر، میشد احمد ترک يا عرب يا اهل هر جای ديگر باشد و همينطور مارين و بقيه. در دکوپاژ مکثهای دوربين روی آدمها زايد است. ما آدمها را نمیشناسيم و نمیتوانيم نگاهشان را باور کنيم. در سينما از پس شناختن آدمها و خاص بودن و تعينشان و رابطهای که با مخاطب برقرار میکنند، میشود مفاهيم دروغ و قضاوت و خيانت را جهانی کرد؛ آدمهای بينالمللی و هيچ جايی در سينما معنا ندارند. فيلم جغرافيا ندارد؛ نه متعلق به فرانسه است و نه متعلق به جای ديگر. فضا و بستر داستان ساخته نمیشود. اين فيلم را میشد در يونان با زبان يونانی يا در يک کشور آنگلوساکسون با زبان انگليسی يا در آفريقا و شرق دور ساخت؛ هر جايی غير از ايران. هيچ چيز از بين نمیرود. فرانسه و پاريس و حومه هيچ تعلقی به فيلم ندارند. توضيح همه اين اجزا که مواد مورد استفاده کارگرداناند بستری را فراهم کرد که در پلان آخر فشار دادن يا ندادن انگشت به سرکاری بزرگی بدل شود که قابل تعميم به کل فيلم است. گذشته فرهادی بد نيست؛ فيلم قابل اجرا در تئاتر است و حتی اگر پلان آخر را حذف کنيم میتواند يک درام راديويی باشد. اگر به زبان فرانسه مسلط باشيم يا اگر زبان فيلم فارسی بود، میشد با چشمان بسته ديد. يا با وجود زيرنويس فارسی میشود فقط روی حروف فارسی زيرنويس، مانند خواندن يک رمان متمرکز شد و به تصوير توجهی نکرد. نمای سينمايی و ايما و اشاره و کلوز (نمای بسته) و ... وجود ندارد که نديدنش منجر به از دست رفتن فيلم شود. با همه اينها، گذشته يک حسن دارد؛ عيار کارشناسان و منتقدان را میسنجد. گذشته به مثابه بستری است که همه را به حضور دعوت میکند. يکی از خندهدارترين چيزهايی که در اين مدت خواندم اين بود که منتقدی شخصيتها را چندلايه و چندبعدی دانسته و از آن به «ترومای مهاجرت» و نظريه پسااستعماری رسيد و در آخر درام را اگزيستانسياليستی خواند! به شخصيتها و تخت بودنشان به اندازه کافی در بالا پرداختم، اما ترومای مهاجرت و نظريه پسااستعماری به شوخی و فشار آوردن به ذهن برای روشنفکرنمايی میماند. چه کسی مهاجرت کرده که مهاجرتش به تروما ختم شده؟ احمد. او که در ايران زندگی میکند و ما از زندگیاش با مارين در فرانسه با قدرت و مهارت کارگردان محروميم. تروما را از کجا آورديد پس؟ پسا استعماری هم در نوع خود شگفتانگيز است. گويی همکار محترم پيشفرض را بر الجزايری بودن سمير گذاشته است. مسئلهای که خود فرهادی هم نمیداند. يکی از فيلمهايی که نظريه پسااستعماری به خوبی در متنش وجود دارد، «پنهان» هانکه است و به کار بردنش در اين فيلم به مثابه اينکه من هم چيزی بگويم است. اگزيستانسياليسم و گذشته همانقدر بیربط است که من مدعی شوم گذشته يک کمدی است. هر کدام از اين کلمات بار مفهومی ثقيلی دارند که به جد بايد از به کار بردن بیمداقه آنها حذر کرد. • موتيفهای مشابه و تکرار شونده سينمای فرهادی مانند دروغ، قضاوت، خيانت در اين فيلم نيز به چشم میخورند؛ اما کاغذی و مقوايیاند. Copyright: gooya.com 2016
|