خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
4 آبان» بنياد ميراث پاسارگاد: وقتی چهره کورش بزرگ در قرن بيست و يکم نيز می درخشد
بخوانید!
7 آبان » گیل استاین: الواح پیش ما امانتند آنها را به ایران بازمیگردانیم
5 آبان » نيل مک گرگو رئيس موزه بريتانيا: منشور کورش بزرگ هنوز قوی ترين و موثرترين صدا در خاورميانه است 5 آبان » ناصر ملکمطيعی: در اين سالها از معشوقم دور بودهام 5 آبان » "طربنامه" بيضايی به تهران رسيد 5 آبان » آزادسازی نرخ بليت هواپيما تا شب عيد، ۱۶ ايرلاين با يکديگر ادغام میشوند
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! نيل مک گرگو رئيس موزه بريتانيا: منشور کورش بزرگ هنوز قوی ترين و موثرترين صدا در خاورميانه استاز: نيل مک گرگو رييس موزه بريتانيا (ويدئوی سخنرانی) هر آن چه که ما می سازيم [علاوه بر هر خاصيت ديگر] دارای يک کيفيت ويژه نيز هست، و آن اين که ساخته های ما بيش از خود ما عمر می کنند. ما می رويم و آن ها می مانند، ما فقط يک زندگی داريم اما آن ها دارای زندگی های متعددی هستند، و در هر زندگی دارای معنای تازه ای می شوند. در نتيجه، ما دارای فقط يک زندگی نامه ايم و آن ها صاحب زندگی نامه های متعدد اند. امروز من می خواهم درباره ی زندگی نامهء يا زندگی نامه های يک شئی به خصوص صحبت کنم؛ شيئی بسيار با اهميت که در ظاهر چندان مهم به نظر نمی رسد؛ شيئی به اندازه ی يک توپ راگبی؛ ساخته شده از صفحه ای گلين، با خط هايی نقش بسته بر آن، که به دور استوانه ای پيچيده و در تابش آفتاب پخته شده است و، همانطور که در تصوير می بينيد، شکستگی هائی نيز بر آن وجود دارد که جای تعجبی ندارند چرا که زمان ساخت اين استوانه ی گلين به ۲۵۰۰ سال پيش بر می گردد اما فقط در سال ۱۸۷۹ از زير خاک بيرون کشيده شده است.
به گمان من، اين شيئی امروز نقشی اساسی را در سياست های مربوط به خاورميانه بازی می کند؛ شيئی است با داستان هايی شگفتی آور که هنوز به پايان خود نرسيده اند. جديدترين اين داستان ها به جنگ ايران و عراق مربوط می شود و به سلسله حوادثی می رسد که طی آن موجب نيروهای خارجی به عراق حمله می کنند، حاکم مستبد اين کشور را ساقط می سازند و رژيم اش را تغيير می می دهند. من امروز می خواهم سخنم را با يکی از داستان های ديگر اين شيئی آغاز کنم که اغلب شما با آن آشنا هستيد. اشاره ام به جنگ بين ايران و عراق در ۵۳۹ قبل از ميلاد است و می خواهم از تشابهات بسيار تکان دهنده ای سخن بگوييم که بين حوادث آن سال و جنگ ۲۰۰۳ بين دو کشور وجود دارد. تابلويی که اکنون بر پرده مشاهده می کنيد اثر «رامبراند: است و در گالری ملی انگلستان در لندن نگاهداری می شود. اين تابلو نمايشگر سخنان دانيال نبی است که به زبان عبری در تورات آمده است. شما احتمالاً با اين داستان آشنا هستيد که به دوران حکومت نبونعيد در بابل مربوط می شود. او به اورشليم حمله کرده، مردمان اش را اسير ساخته، و آن ها را به عنوان برده به بابل آورده بود. بعلاوه، اين او معبد آن ها را نيز ويران کرد و اشياء و خدايان بزرگ ساخته شده از طلاشان را به بابل منتقل کرده بود. آنگاه پسر او تصميم می گيرد جشن بزرگی را برگزار کند و برای هيجان انگيزتر کردن ا اين واقعه را کند دستور می دهد که اشيای آورده شده از معبد اورشليم را به نمايش بگذارند. اين اتفاق در زمانی می افتد که بابل درگير جنگ با پادشاه ايران بود. دانيال نبی، تعريف می کند که» «در اوج اين جشن دستی و طنابی بر فراز ديوار شهر ظاهر شد و بر روی ديوار نوشته شد که بزودی پادشاهی به مادها و پارس ها خواهد رسيد». و در همان شب بود که کورش، پادشاه پارس ها، وارد بابل شد و رژيم «نبونعيد» فرو پاشيد. اين يک لحظه ی بزرگ در تاريخ يهوديان است. عبارت «نوشته ی بر ديوار» امروز در زبان روزمره ما رايج و مصطلح است. آنچه پس از اين واقعه اتفاق افتاد سخت توجه برانگيز است و در همين جاست که استوانه ی مورد بحث من وارد داستان می شود. کورش، پادشاه پارس ها، بدون جنگ وارد بابل می شود و اين امپراتوری بزرگ که از جنوب عراق کنونی تا کناره ی دريای مديترانه امتداد داشت به دست او می افتد. او آنگاه فرمانی را صادر می کند که اين استوانه حاوی آن است، فرمانی صادر شده از جانب پادشاهی که خداوند راهنمای اوست و مستبد جبار بابلی را سرنگون کرده و آمده است تا آزادی را به مردم اعطا کند. او به زبان بابلی می نويسد: «من، کورش، پادشاه سراسر جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابل، شاه چهارگوشه جهانم» (می بينيد که در معرفی خود چندان فروتن هم نيست!) در واقع شايد اين سند اولين «بيانيه ی مطبوعاتی» در تاريخ بشر باشد که از جانب فرمانده يک ارتش پيروزمند صادر شده و به دست ما رسيده و، همچنان که خواهيد ديد، به قلم نويسندگانی بسيار ماهر در امر «روابط عمومی» نوشته شده است. اما اين پادشاه بزرگ، توانمند، و صاحب سراسر جهان قصد دارد چه کند؟ اعلاميه می گويد حال که بابل فتح شده، کورش دستور می دهد که همه ی مردمانی که به دست دو پادشاه بابل اسير و برده شده اند، آزاد شوند و به سرزمين های خود برگردند و، مهم تر از آن، به آنها اجازه داده شود که خدايان و اشيای معابد ضبط شده ی خود را بود با خود ببرند. به عبارت ديگر، همه ی مردمانی که به دست بابلی ها اسير و سرکوب شده بودند، به خانه های خود برمی گشتند، خدايان خود را با خود می بردند، و اجازه داشتند که معابد خود را بازسازی کرده و بر اساس باورهای خود به عبادت خدايان خود بپردازند. اين «شيئی» همان «فرمان» است؛ شاهدی مبنی بر اين که يهوديان اسير و برده شده در کنار آب های بابل، و نشسته در فراق سرزمين خود، ا اجازه يافته اند تا به وطن خود، اورشليم، برگردند. و معبد خود را بازسازی کنند. اين فرمان يک سند مرکزی در تاريخ قوم يهود است. و در قسمت های مختلف تورات به صورت هائی واضح از آن سخن گفته شده و همان داستان را به روايت يهودی اش بيان می کند. تورات می گويد: کورش چنين گفت که: «من کورشم، پادشاه پارس، خداوند آسمانی همه ی سرزمين های جهان را به من ارزانی داشته است و به من مأموريت داده تا برای او خانه ای در اورشليم بنا کنم. در ميان شما مردم چه کسی است که خدا با او باشد و او را بالا برد؟» اين عبارت «بالا برد» {اليا} در زبان عبری معنای «بازگشت» را می دهد و در دين يهود مفهومی اساسی است. چرا که می دانيم بازگشت يهوديان به اورشليم و ساختن معبد دوم اين شهر نقطه ی آغاز يهوديت محسوب می شود؛ تغيير بزرگی که در آن لحظه ی با اهميت تاريخی بوسيله کورش ممکن شده و به زبان عبری در تورات، و به زبان بابلی در اين استوانه ی گلين، بازگو شده است. اين ها دو متن مهم محسوب می شوند و از رخداد حکايت می کنند که موجب دگرگونی اساسی در خاورميانه بوده است. پيش از آن، دو قوم ماد و پارس، تحت رهبری کورش، متحد شده بودند تا امپراتوری بزرگ ايران را شکل دهند. در واقع، اولين امپراتوری بزرگ جهان کهن در حال شکل گرفتن بود. کورش کار خود را در ۵۳۰ قبل از ميلاد آغاز کرد و وقتی زمانه ی حکومت داريوش فرارسيد تمام سرزمين های مديترانه ی شرقی جزو اين امپراتوری بود. به عبارت ديگر، خاورميانه ای که امروز می شناسيم همان امپراتوری ايران است که تا آن زمان بزرگترين امپراتوری جهان محسوب می شد. اهميت اين واقعه در آن است که اين امپراتوری اولين دولت چند فرهنگی و چند مذهبی محسوب می شود که در مقياسی عظيم عمل می کرد و به ناچار بايد به روشی کاملاً نوين اداره می شد. اين واقعيت که مردم اين امپراتوری به زبان های مختلف سخن می گفتند و باورها و عادات و اديان گوناگونی داشتند بايد مورد توجه قرار می گرفتند و کورش به اين همه تنوع احترام می گذاشت. کورش در واقع سرنمونه ای از مديريت يک سرزمين چند فرهنگی، چند زبانی، و چند مذهبی را بوجود آورد. و نتيجه ی آن پيدايش سرزمين بزرگی بود که، همانگونه که بر نقشه ی روی پرده می بينيد، گسترشی بزرگ داشت و چندين قرن پايدار باقی ماند. تا اين که عاقبت اسکندر آن را فرو پاشاند. اين رويای يک خاورميانه بزرگ بود که در آن مردمانی با مذاهب گوناگون می توانشتند در کنار هم زندگی کنند و حملهء اسکندر به اين رويا خاتمه داد؛ چرا که اسکندر قادر نبود چنين سرزمينی را اداره کند و بناچار به تجزيه ی آن تن در داد. اما آن چه کورش به نمايش گذاشت اهميتی ويژه دارد. تاريخ نويسان يونانی همچون گزنفون، که کتاب پرورش کورش را نوشته است، اذغان دارند که او حکمرانی بزرگ بود، و پس از او نيز به صورت سرنمونه ای اصلی در سراسر فرهنگ اروپايی به يادگار باقی مانده است. تصويری که می بينيد به قرن شانزدهم تعلق دارد و نشان می دهد که نفوذ کورش تا به کجاها کشيده است. کتاب گزنفون، در مورد کورش و نحوه ی اداره ی يک امپراتوری، کتاب درسی مهمی است که الهام بخش آبای انقلاب آمريکا نيز بوده است. جفرسون، تحسين گر بزرگ کورش است، او در عين بيان عقايد قرن هجدهمی خود، در مورد ايجاد رواداری مذهبی در يک دولت جديد، از افکار کورش تاثير پذيرفته است. حال اگر به بابل برگرديم می بينيم که اوضاع شکل مطلوبی ندارند. پس از حمله ی اسکندر امپراتوری های گوناگونی آمده اند و رفته اند. شهرها ويران شدند، و تمام بقايای امپراتوری بابل محو شده اند؛ تا اينکه در سال ۱۸۷۹ اين استوانه به وسيله ی هيئت اعزامی موزه بريتانيا کشف می شود. با اين کشف ما وارد داستان جديدی می شويم و استوانه نيز به مجادله ی بزرگ قرن نوزدهم در مورد صحت آنچه در تورات نوشته شده پا می گذارد. تا آن زمان ما فقط از طريق تورات می دانستيم که يهوديان به فرمان کورش به سرزمين خود برگشته اند، و در اين مورد سند ديگری وجود نداشت. و در اين زمان بود که اين استوانه به ناگهان ظاهر شد و هيجان بزرگی را در ميان کسانی ايجاد کرد که ايمان خود به تورات را در برابر پيشرفت های علمی زمين شناسی و نظريه ی تحول انواع در موضع ضعف می ديدند. [از نظر آنها] اين استوانه ثابت می کرد که آنچه در تورات آمده جنبه ی واقعی دارد و واجد اعتبار تاريخی است. اين يک لحظه ی مهم در تاريخ قرن نوزدهم است. اما در همين جا داستان ما دچار پيچيدگی می شود. باستانشناسی نشان می داد که اگرچه آنچه در تورات نقل شده واقعيت دارد اما توجه به تفسير آن واقعيت مسايل ديگری را به همراه خود می آورد، از جمله اينکه، در يک مورد اساسی، متن استوانه مذکور با متن تورات تفاوت دارد. [می دانيم که] متن استوانه را روحانيون بزرگ معبد «مردوک»، خدای بابل، نوشته اند و، در نتيجه، همه ی کارها را به اراده ی او نسبت داده اند. اين مردوک است که «کورش را به نام صدا می کند، دست او را می گيرد، به او می گويد که شبان مردم اش باشد، و حکومت بابل را به او می دهد. اين مردوک است که به کورش می گويد تا چنين کارهای بزرگی را انجام دهد، بردگان را آزاد سازد»؛ و، در نتيجه، ما بايد شکرگزار و نيايشگر مردوک باشيم. اما نويسندگان يهودی تورات به صورتی بديهی نظر ديگری به اين ماجرا داشته اند. بديهی است که در نگاه آن ها مردوک نمی توانسته خواستار آزادی يهوديان و بازگشت شان به اورشليم شود و همه ی اين کارهای نيک بايد از جانب «يهوه» باشد. در نتيجه، در تورات می خوانيم که همه ی امتيازات نه به مردوک که به خداوند اسراييل نسبت داده شده است. اين اوست که «کورش را به نام صدا می کند، دست او را می گيرد، از او می خواهد که شبان مردم اش باشد». بدينسان، در مورد يک واقعه ی تاريخی، ما با دو قرائت مذهبی ارائه شده از جانب روحانيون دو مذهب هستيم و با دو «تصرف مذهبی» از يک «رويداد سياسی» روبروئيم. همچنان که می دانيم در اين گونه اسناد خداوند همواره حامی ارتش پيروز است. اما در اين جا کدام «خداوند» مطرح است؟ اين بحث در قرن نوزدهم بسيار بالا می گيرد چرا که معلوم می شود که اگرچه متون توراتی در گستره ی بزرگی رواج داشته اند اما اين منشور بسيار قديمی تر از آن هاست. نکته در اين است که می بينيم «يهوه» کلماتی بسيار شبيه کلمات منقول از «مردوک» را به کار می برد. و شواهدی وجود دارد که نويسنده ی متن توراتی نيز خود بر اين مساله آگاه بوده است چرا که، از زبان يهوه، خطاب به کورش می نويسد که «من تو را به نام صدا کردم، اگرچه تو مرا نمی شناختی». می بينيم که در اينجا تلويحا گفته می شود که کورش، که نيک مردی ايرانی بود و با هيچ کدام از اين خدايان آشنائی نداشت نمی دانسته که اين کدام خداست که با او سخن می گويد و، لذا، مردوک را به جای يهوه گرفته بود (خنده حضار). اين بحث ها به سال ۱۸۷۹ تعلق داشت. حال حدود چهل سال جلو می رويم و به سال ۱۹۱۷ می رسيم و استوانه وارد جهان ديگری می شود؛ جهان کاملاً واقعی سياست معاصر. در اين سال «نامهء بالفور مبنی بر موافقت امپراتوری انگليس با تأسيس دولتی يهودی در فلسطين متشر شده و به يهوديان اجازه داده می شود به اين سرزمين برگردند. واکنش يهوديان اروپای شرقی به اين اجازه حيرت انگيز است. در آن سال يهوديان سراسر اروپای شرقی تصوير کورش و ژرژ پنجم را در کنار هم قرار داده و نسبت به دو فرمانروای بزرگی که به يهوديان اجازه ی بازگشت به سرزمين خود را داده بودند ادای احترام می کنند. و در همين جريان نيز استوانه ی کورش ديگرباره انظار عمومی را به خود جلب می کند و متن آن دليلی می شود برای اين که چرا پس از پايان جنگ اول جهانی بازگشت يهوديان به سرزمين خود از ناشی از مقدرات الهی است. بقيه ی داستان را می دانيد. کشور اسراييل بوجود می آيد و ۵۰ سال بعد، در دهه ۱۹۶۰، روشن می شود که عمر امپراتوری انگليس نيز به پايان رسيده است. در اين جا اما داستان ديگر استوانه آغاز می شود. منطقه ای که انگلستان و امريکا می کوشيدند از نفوذ کمونيسم در آن جلوگيری کند، در غياب انگلستان، شاهد پيدايش ابرقدرت منطقه ای جديدی می شود که ايران نام دارد. بزودی شاه ايران دست به بازخوانی و بازسازی تاريخی می زند که او را در مرکز سنتی بزرگ قرار می دهد و سکه هايی را می سازد که او و استوانه ی کورش را در دو روی خود دارند. آنگاه، هنگامی که جشن های ۲۵۰۰ ساله در تخت جمشيد برگزار می شود، او استوانه را از موزه ی بريتانيا به وام می گيرد و به تهران می برد و آن را نقطه ی مرکزی مراسم بزرگداشت سلسله پهلوی می کند و، به اين ترتيب، استوانه ی کورش تضمين کننده ی سلطنت شاه می شود. اما ده سال بعد داستان ديگری آغاز می شود. انقلاب در ۱۹۷۹ در ايران به پيروزی می رسد و حکومت اسلامی آغاز می شود. ديگر نامی از کورش در ميان نيست و توجه از آن تاريخ به تاريخ پس از اسلام ايران معطوف می شود. تا اين که عراق، که اکنون ابرقدرت جديد منطقه است، به ايران حمله می کند. و جنگ ديگر ايران و عراق آغاز می شود. در اينجاست که يادآوری گذشته ی بزرگ کشور برای ايرانيان اهميت حياتی پيدا می کند؛ گذشته ی بزرگی که طی آن ايران با عراق جنگيده و پيروز شده است. در آن زمان ايرانيان در جستجوی نمادی بودند که همه ی ايرانيان را گرد خود آورد؛ مسلمان و غير مسلمان، مسيحی و زرتشتی، و يهوديانی را که در ايران زندگی می کردند. مردمانی با ايمان اما جدا از هم. و روشن بود که چنين اتحادی را نمادی می توانست بوجود آورد که استوانه ی کورش نام دارد. در نتيجه، هنگامی که موزه ی بريتانيا و موزه ی ملی ايران در تهران به همکاری دست زدند، نخستين چيزی که ايرانيان خواستار اش شدند، وام گرفتن منشور کورش بود. سال گذشته استوانه ی کورش برای دومين بار به تهران رفت. در اين جا تصويری را مشاهده می کنيم که در آن رييس موزه ملی ايران، خانم اردکانی، که يکی از زنانی است که در مقامات بالای کشوری قرار دارد، استوانه را در جايگاه خود قرار می دهد. اين يک واقعه عظيم بود. اين عکس ديگر همان منظره را از طرف مقابل نشان می دهد. در عرض چند ماه، بين يک تا ۲ ميليون نفر در تهران به تماشای استوانه رفتند و، به اين ترتيب، اين نمايشگاه رکورد آماری همه ی نمايشگاه های ديگر در مغرب زمين را شکست. و اکنون استوانه موضوع بحث گسترده ی جديدی شده است که مضمون آن دريافت معنای واقعی فرمان کورش است و اينکه او، کورش به عنوان اين پرستار وطن، قهرمان هويت ايرانی، روادار همه ی مذاهب، از طريق اين استوانه، چه پيامی دارد. در حکومت فعلی ايران يهوديان، مسيحيان، و زرتشتيان در پارلمان کشور نماينده دارند و با حضور منشور در تهران احساس غرور می کنند. هزاران يهودی ايرانی از سراسر کشور به تهران آمدند تا به ديدار منشور نائل شوند(*). اکنون اين استوانه و معنای آن در داخل ايران و خارج از آن کشور مورد بحث فراوان قرار گرفته است: آيا ايران هنوز هم حامی ستم ديدگان است؟ آيا ايران مردمانی را که به دست خودکامگان به بردگی کشيده شده اند آزاد خواهد کرد؟ اين يک بحث بزرگ ملی است. و اين موضوع در مراسمی که به مناسبت بازگشت منشور به تهران برگزار شد به نمايش درآمد؛ چهره های بزرگ تاريخ ايران را يکجا به روی صحنه آمدند تا جايگاه خود را در ميراث بزرگ کورش بازيابند؛ رييس جمهور ايران خود بيان ديگری از ماجرا را ارائه داد. و برای من که شخصاً اين شئی را به تهران برده بودم فرصتی پيش آمد تا در بحث فوق العاده ای شرکت کنم که در بالاترين سطح کشور و در مورد اين که براستی ايران چيست و تاريخ های گوناگون اين کشور چگونه می توانند در شکل گيری جهان موثر باشند، جريان داشت(*). اين بحث هم اکنون نيز ادامه دارد و همچنان ادامه خواهد داشت؛ چرا که اين استوانه يکی از بزرگ ترين اعلاميه های انسانی تاريخ بشر است، در کنار قانون اساسی آمريکا می ايستد، بسا بيشتر از ديگران از آزادی می گويد، و سندی است که معناهای بسيار دارد، هم برای ايران و هم برای منطقه. نسخه ای از اين شيئی را در سازمان ملل به نمايش گذاشته اند و، همزمان با بحث گسترده ای که در مورد آينده ی خاورميانه در جريان است، در پاييز امسال، آن را در نيويورک نمايش خواهند داد. من می خواهم سخنم را با اين پرسش از شما به پايان برم که به نظر شما داستان بعدی اين استوانه چه خواهد بود؟ چرا که اين شيئی مسلماً در داستان های متعدد ديگری در مورد خاورميانه نقش خواهد داشت. براستی، با انديشيدن به آنچه در اين استوانه گفته و بيان شده، شما دوست داريد شاهد کدام داستان در مورد خاورميانه و جهان باشيد؟ حق همه ی مردم برای همزيستی در يک کشور؟ با آزادی مذهب در خاورميانه ای که مذاهب تجزيه اش نکنند؟ همانطور که می دانيد در حال حاضر بحث های مختلفی در مورد خاورميانه جريان دارد، اما من فکر می کنم که قوی ترين و مؤثرين صدا در ميانه ی همه ی اين بحث ها صدای استوانه ی خاموشی ست که استوانه ی کورش بزرگ نام دارد. • توضيح مترجم: به نظر می رسد که سخنران، در عين مطرح کردن داستان های شگرف و نقش های تکان دهنده ای که اين منشور در طول سه هزاره داشته و بازی کرده است، هنگامی که به امروز می رسد، و در مواجهه با حکومت اسلامی، روشی محافظه کارانه و تا حد زيادی چشم پوشانه را اتخاذ می کند و، بخصوص با پرش از فراز تاريخ بلند جنگ ايران و عراق در سه دههء گذشته و بردن استوانه به ايران احمدی نژادی، می کوشد تا به مبارزهء مردم ايران با حکومتی که در جميع جهات خلاف آموزه های کورش بزرگ عمل کرده است، يعنی مبارزه ای طی آن کورش و منشورش ديگرباره در تاريخ ايران و جهان مطرح شده اند نپردازد و شتابان از ان بگذرد. براستی چگونه می توان به کورش انديشيد و از هزاران مسيحی و يهودی و بهائی ياد نکرد که از آزادی محروم شده اند، به جاسوسی متهم گشته اند، بخاطر تغيير مذهب جان خود را از دست داده اند؟ چگونه می توان اين واقعيت را نا ديده گرفت که اين همان حکومتی است که هنوز اجازه ی برگزاری روز کورش را در برابر مزار او در شهر باستانی پاسارگاد نمی دهد و آن رييس جمهوری که عکس اش در برابر کنشور کورش بروی پرده می آيد همان مرد بی دانشی است که ۵ سال قبل دستور داد تا سد سيوند را آبگيری کنند و، به اين ترتيب، آرامگاه کورش بزرگ را در خطر نابودی قرار دهند. آری اين همان حکومتی است که زنان را حتی اگر به مصلحت به رياست موزه بنشاند به آنها اجازه نخواهد تا از کفن سياه شان بيرون آيند و بصورت شهروندان آزاده درآيند. به نظر من، اين محافظه کاری رئيس موزه انگليس، تاسف برانگيز است. Copyright: gooya.com 2016
|