دوشنبه 18 آذر 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا


خواندنی ها و دیدنی ها
بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نقدی بر بچه‌های اعماق، ابراهيم مکلا

بچه های اعماق / جلدهای اول و دوم (۴۵۸ صفحه)
نويسنده : دکتر مسعود نقره کار
ناشر : انتشارات فروغ ، بهار ۱۳۹۲ ، کُلن، آلمان
شابک : ۹۷۸-۳-۹۴۳۱۴۷-۷۰-

"سالخوردگان با مرده هاشان زندگی می کنند و تبعيديان با گذشته هاشان."

توضيح : من در بازبينی اين کتاب بيشتر نظر بر فرم کار دارم تا پيام و محتوای آن . نقد تحليلی اين اثر ، از آن منظر ، در صلاحيت جامعه شناسان و بويژه جامعه شناسان سياسی است و جا دارد که توسط ايشان سنجيده شود . آظهار نظر من ، اگر بناچار پيش آيد ، نبايد ملاک داوری خواننده باشد.

بچه های اعماق را اگر، با توجه به پيرنگ و ساخت و بافتش ، رمان بناميم و رمان بدانيم ، رمانی است ناتورآليستی که در ادبيات داستانی ما در صد سال گذشته نمونه های بسيار اندک شمار دارد . رد پای اين ژانر داستانی را در آثار هدايت و بويژه چوبک می توان يافت. در اين ژانر از رمان که تکيه بر نکبت و تبه کاری ناگزير انسان دارد، آدمی بخشی از طبيعتی است که حيوانات هم بخش بزرگتر و گونه گونه تری از آن هستند. به بيان ديگر، انسان نيز که حيوان است - گيرم ناطق، اجتماعی يا ابزارساز و غير آن- بيشتر بر اساس غرايز يا نمودهای حيوانی خود عمل می کند ، نه عقل و احساس خود . افزون بر آن ، پيروزی يا شکست او يا خوشبختی و بدبختی او تنها و تنها حاصل محيط اجتماعی اوست و غرايزی که با زاده شدن به ارث می برد - از جمله گرسنگی، تشنگی، شهوت و ....... در اين گونه از داستان ، نويسنده همان کاری را می کند که نويسندهٔ واقعگرا يا رﺋﺍليست انجام می دهد ، يعنی دوربينی به دست می گيرد و عين صحنه ها را پيش روی خواننده می گذارد و ماجرا را چنانچه بوده شرح می دهد و به خيالپردازی نمی پردازد، و احساسات يا خواست و آرزوی خود را در آن وارد نمی کند . تفاوت عمده بين اين دو آن است که نويسندهٔ واقعگرا به عمد و قصد دنبال حوادث يا صحنه های زشت و کثيف و دلخراش و نکبت بار و پُرفلاکت نيست ، ولی نويسندهٔ ناتوراليست درست برعکس عمل می کند و تنها زشتی و کثافت و فقر و فلاکتی را رقم می زند که بی گمان نتيجهٔ غرايز، شرايط خانوادگی و محيط اجتماعی شخصيتهای رمان اوست . ديگر اين که نويسندهٔ ناتوراليست هرگز در کار خود درس اخلاق نمی دهد و يکی از لطيف ترين مظاهر تن و جان آدمی را که "عشق" است چيزی جز غريزه برای رفع عطش جنسی نمی داند. در اين هر دو ژانر مفاهيم و معناها لخت و عريان اند ، و آنچه از دهان شخصيت های داستان با ميانجيگری نويسنده بيرون می آيد جز اولين و صريح ترين معنای آن ، معنا ومفهوم ديگری ندارد. و می دانيم که در ديگر گونه های ادبی، به ويژه در شعر، "معنا" می تواند چند لايه يا پيچ درپيچ و هذلولی باشد، و برای درک دقيق آن خواننده بايد از ساحت ها و دالانها و لايه های زيرين زبان ، فرهنگ ، و جامعه گذر کند.

بچه های اعماق را اما بسختی می توان "رمان" برِشمرد. چرايی آن را پيش از اين ديگران گفته يا نوشته- اند ، از جمله آقای مسعود کدخدايی در مقاله ای با نام "خاطره نويسی در رمان"۱ و من اينجا تنها به برشمردن يکی دو نکته در باب ويژگی های رمان اشاره می کنم و از اين بحث درازدامن در می گذرم :
"حس مکان" و "حس زمان" در هر رمانی اهميت فراوان دارد . با مکان است که هر يک از شخصيت -های رمان دارای هويتی خاص خود می شود و دلبسته به جايی که در حضر به نگهداری از آن می کوشد و در سفر يا تبعيد به يادش می نالد و برای حفظ خاطراتی که از آن دارد در تلاش و تکاپوست تا ، بنا به گفتهٔ اسماعيل خويی ، "ميهنکی" در غربت برای خود بسازد . شمار داستانها يا رمان های خوب فارسی که خواننده در آنها مکان هر حادثه را چنان حس می کند که گويی خودش در دل آن حادثه زيسته است ، کم نيست . سووشون زنده ياد سيمين دانشور از بهترين نمونه هاست و نيز خيلی از کارهای ابراهيم گلستان.

"زمان" اما عمده ترين عنصر از عناصر سازای هر رمان است . در روشن کردن اين معنا بايد گفت که زمان تاريخی يا زمان کرانمند يا تقويمی ، زمان معمول در رمان نيست . زمان رمان ، زمانی در نازمانی و بيشتر رها از قيد سال و ماه و ... است . اين گونه زمان، زمانی بالقوه است و می تواند ديروز و امروز و فردا باشد : صد سال پيش که نويسنده در اين جهان نبوده يا صد سال بعد در يک رمان خيالی . اما در ساختار کاری که شبه رمان است ، برشها يا پرشهای زمانی همزمان و همراه با تجربهٔ نويسندهٔ بوده حکايت از يک امر واقع در گذشته و حال دارند و بيشتر به گزارش می مانند . و امروزه ، درعصر ديجيتال، چه گزارشهای دقيق و گويا و تکان دهنده ای که شبانه روز از رويدادهای سياسی و اجتماعی و اقتصادی در شاهراه اطلاعاتی می بينيم و می شنويم و می خوانيم . رمان اما بازآفرينی واقعيت است، آنچنان که نويسنده ، در مقام يک معمار هنرمند ، پيرنگی بريزد و بر محور آن پيرنگ ۲، از واقعيتی که شنيده ، خوانده، يا شاهد بوده و يا تجربه ای که خود داشته و سخت در ياد و خاطرش نشسته است داستانی بيافريند که هم آن واقعيت يا تجربه هست و هم نيست . وی در اين کار به يک اتفاق يا امر به ظاهر ساده ابعادی تازه می بخشد که پيچيده و پرسش برانگيزند . در اين پروسه ، يعنی در پيچ و خمهای داستان و بافت و ساخت آن است که کنجکاوی خواننده انگيخته می شود و به دنبال چند و چون و چرايی آن حادثه در ابعاد و آفاقی گسترده تر از ابعاد محلی و محدود به يک شخص يا يک محله می گردد ، و از معنای برهنه و اول واقعه به معنی يا معانی ژرفتری می رسد . به بيان ديگر ، در يک رمان خوب معنا يا پيام يک حادثه و پيامدهای آن از قالب تنگ زمان معين ومکان معين فراتر رفته بسا که جهانی می شوند و به کهکشانی از زمان و مکان می پيوندند . در توضيح اين نکته ، و برای نمونه ، می توان گفت که در بچه های اعماق سخن گفتن از پسری که در ازای مبلغی ناچيز "مدفوع انسان" را می خورد فقط گزارشی عريان و صد البته تلخ و جگرخراش است که ﻤﺗﺄسفانه فقط در حد گزارش باقی می ماند . بازآفرينی اين واقعيت در زمينهٔ محيط اجتماعی و چند وچون زندگی اين فرد که طبعا با ديگر حوادث و تحولاتی در سالهای بعد از اين دوره از زندگی او درآميخته و اشارات و کناياتی که دلالت بر فقر او دارند و تلاش منجر به کام يا ناکامی او ، در ساخت و بافتی فرای چارچوب تنگ و بستهٔ گزارش ، اين سوژه را از مرتبهٔ گزارش به سطح قصه می رساند ، و از پيرنگی که جز چند خط ساده يا طرح و شمايی بيش نيست بنايی
سودمند و ای بسا شکوهمند می سازد . ( پانويس پايانی مقاله در شرح همين معناست)* . به بيان ديگر، گذر از گزارش که عکسی يک بُعدی است و نقب زدن به زيرساختهای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سياسی ، و حتی زبانی در زمان ها و مکان های مختلف است که می تواند آن گزارش را ، به یُمن مهارت نويسنده در ابلاغ پيام يا محتوی در ساخت و بافتی داستانی ، از سطح محلی و ملی به سطح جهانی برساند. زيرا همين گزارش به ظاهر تک بُعدی و ساده نما دارای ابعادی است که اگر نويسنده به آنها نقب می زد دست کم داستان کوتاهی دربارهٔ آن پسر داشتيم . و اگر نويسنده رويدادهايی را که در فضای بچه های اعماق شاهد بوده است در همان زمان و مکان و در ارتباط با پيرنگ و شخصيت محوری روايت تلخ خود بسط می داد و زندگی آن پسر را، با زبانی که بس هوشمندانه در اين کتاب به کار گرفته شده است، با زندگی همگنانی که با او بودند يا ديگرانی که زدوتر و پيشتر يا دورتر و ديرتر ازاو می زيستند گره می -زد ، آنگاه ما رمانی داشتيم که در ادبيات فرنگ آن را "رمان اوباشان"۳ می نامند.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


در بچه های اعماق اما ، کسی که به "دانای کل" می ماند و هويتش در آغاز کار چندان روشن نيست و ما رفته رفته و به کمک نشانه ها و قراينی درمی يابيم که راوی همانا نويسنده است ، خاطرات خود را از کودکی و نوجوانی و جوانی بازگو می کند و با پنهان کردن خودش می خواهد از يک روايت ساده در خط مستقيم زمان دوری کرده کارش را، با اندک پيچيدگی هايی در بافت وساخت اثر، به صورت "رمان" درآورد. اما از شگردها و گاه پيچيدگی ها وفرازو فرودها و حس زمان و مکانی که لازمهٔ يک رمان است خبری نيست ، جز از يک شگرد قديمی اما بس خوش به کار گرفته ای که "تداعی معانی" يا "ياداياد"۴ اصطلاح شده و در مواردی نزديک به "جريان سيال ذهن"۵ است .

پنهان بودن هويت راوی (مراد) يا يگانه نبودن او که در طول کار دوام دارد ، کار خواننده را در فهم اين که آنچه گفته می شود از زبان کيست کمی سخت می کند. گفتنی است اما که نويسنده يا راوی که در ۱۰۰ صفحهٔ نخست هم چهره می نمايد و هم پرهيز می کند، سرانجام در اواخر کتاب در يک گفتگو با پدرش در غربت ، بند را به آب می دهد : در اين گفتگو، پدر، خطاب به او ، می گويد:
" تو هم دست از اين سوسيس وآبجو ور نمی داری پسر، می ترسم دفه ی ديگه که بيام بشنوم که اين سوسيس و آبجوفروشی ام مال دکتر مسعود نقره کاره." (ص ۴۳۲) .

مشکل اينجاست اما که روشن بودن اين نکته هم که روايت کتاب، ازاول تا آخر، از زبان نويسنده (دکتر نقره کار) است و آنچه هم که حرف او نيست نقل قولهای مستقيم يا مع الواسطه از زبان شخصيت ها است، چندان کمکی به خواننده برای درک اين نکته نمی کند که آنچه می خواند اکنون از زبان کيست . زيرا شمار شخصيت های کتاب چندان زياد است که در مواردی خواننده را سرگردان و پُرسان می کند که اين گفته از کيست يا رابطه ها کدام اند. از اين رو، اگر اين راوی جايش را به "اول شخص" می داد ، آن وقت ما با يک زندگينامهٔ خودنوشت درجه يک يا با کتاب خاطراتی خوب و پر از انبوهی از اطلاعات و آگاهی های جامعه شناختی روبرو بوديم . زندگينامه و نيز خاطرات برش نازکی از تاريخ است و تاريخ ، بنا به اقتضای خود ، گرده يا شمايی از رمان دارد. در چند دهه ی گذشته ما شاهد اندک شماری از زندگينامه های خودنوشت جالب و آموزنده بوده ايم، از جمله شرح زندگانی من ، اثر ارزشمند عبدالله مستوفی ، و در سالهای اخير حديث نفس حسن کامشاد ، زندگينامه ی خودنوشت سيمين بهبهانی ، و مقالهٔ مفصل زنده ياد دکتر عباس زرياب خويی تحت عنوان " زندگانی من " که در مجمموعه ای از مقالات
فاضلانهٔ او در کتاب شط شيرين پُرشوکت در ۱۳۸۷ توسط انتشارات مرواريد در تهران منتشر شده است. در زمينهٔ خاطره نگاری اما شمار بيشتری کار درجه يک داشته ايم که ذکرفهرست کوتاهی از بهترين –هاشان هم در اينجا ممکن نيست چه رسد به درج نام و نشان همه ی آنها . با اين همه ، نمی توان نگفته گذاشت و گذشت و از خاطرات دکتر قاسم غنی ، روزها در راه اثر زنده ياد شاهرخ مسکوب ، در جستجوی صبح، خاطرات دُوجلدی عبد الرحيم جعفری ، ناشر اثرگذار ايرانی و بنيانگذار انتشارات"اميرکبير" ، ياد نکرد. باری :

شگرد نويسنده در اين کتاب برای پيوند دادن زمان حال روايت با گذشته ای که به نحوی "نوستالژيک" با هستی او عجين شده است و شب و روزش را پُر می کند ، همان طور که پيشتر گفتم ، استفاده از تداعی است و اين تداعی ها يا رفت و آمدهای ذهنی- زمانی همه جا در بندهايی با حروف سياه مشخص شده اند و کار خواننده را آسان کرده اند . برای نمونه:

پسرک سيگارش که تمام می شود دوباره دخترک را در آغوش می گيرد. دخترک قهقهه می زند. انگاری پسرک قلقلکش می دهد . دو رهگذر از کنارشان می گذرند ، بی انکه نگاهی به آنها بيندازند . (ص ۸۹)
پدر صندلی اش را می برد روی بالکن. ماشين زباله جمع کنی برای خالی کردن سطل های زباله می آيد. زمين بازی بچه ها را مردی سوار بر ماشين جاروکن ، جارو می کند . واسه آت و آشغالاشونم حساب -کتاب دارن. هر آشغالی يه جاآشغالی مخصوص. شيشه رنگيا يه جاآشغالی، شيشه سفيدا يه جاآشغالی، کاغذا يه جاآشغالی، بيل و چنگکی هم در کار نيست . جاروهاشونم ماشينی يه . اينا با فانتوم ميرن پسر ما با شتر، فوقش با جماره ." (ص۱۰۷)

همين پرش های پُرشتاب و خيال انگيز از اکنون به گذشته و از گذشته به اکنون در سرتاسر کتاب است که چون سريشم ساخت و بافت قصه مانند کتاب را محکم می کنند و خواننده را از آن سوی جهان ، يعنی ايران ، به سوی ديگر آن که غرب و تبعيدگاه نويسنده است می کشانند . در اين رفت و برگشت ها و دست و پا زدنهای نويسنده در گذشته و حال است که خواننده ، از يک سو سرگردانی و "غم غربت" سنگين او را ، عليرغم امن و عافيتی که در مقام علمی و ادبی خود به عنوان يک دکتر و نويسنده و محقق دارد ، در عمق جان حس می کند ، و از سوی ديگر ابعاد فجايعی را که بر نسل او و يکی دُو نسل پيش از او رفته است . اگر کسی بخواهد چکيدهٔ اين کتاب و پيام پوشيده- پنهان آن را برای ديگری بازگو کند به سادگی می تواند گفت که :

بچه های اعماق گزارش تجربه های دو سه نسل سرگردان است که در حيات خود چند رويداد بزرگ تاريخی و سرنوشت ساز را پشت سر گذاشته ولی از هيچ يک ، چنان که بايد و شايد ،عبرتی نگرفته و درسی نياموخته است و گذشته برای آنها چراغ راه آينده نبوده است . اين کتاب گزارش تلخی از نهضت ملی ايران و حکومت مردمی مردی است که برای ديگران در مبارزات ضد امپرياليستی سرمشق و ُاسوه شد و برای ما قهرمانی ناکام - مردی که سرنوشت حيات سياسی او ، و بنا براين حيات سياسی ملتی که برای احقاق حق خود قيام کرده بود ، به دست گروهی از همين بچه های اعماق رقم زده شد .اين نکته را نويسنده در لا به لای کتاب و در اينجا و آنجا به روشنی نقش می زند و با ذکر شواهدی کمابيش نتيجه می- گيرد که جاهلان يا بچه های اعماق هميشه دنباله رو "قدرت" اند و تا جايی که بتوانند شريک آن . آنچه از اين نظر و نتيجه گيری حاصل می شود اين است که در نهضت ملی ايران و شکست آن ، قيام خرداد ۱۳۴۲ ، و سرانجام انقلاب ايران در سال ۱۳۵۷بچه های اعماق نقش اول داشته اند . تعميم اين نظر، اگر من درست فهميده و درست بيان کرده باشم ، جای بحث دارد و جايش اينجا نيست . در اين رابطه ، ساده و فشرده يادآور می شوم که نقش بورژوازی [بخوان بازار] را در هيچ انقلابی نبايد ناديده گرفت . دربارهٔ کودتای مرداد ۳۲ ، می توان گفت که جاهلان يا بهتر بگويم "بزن بهادرها" و "لاتها"ی جنوب تهران نقش اول را بازی کردند ، اما در انقلاب ۱۳۵۷، به هر صفت يا نامی بناميدش، همهٔ طبقات و اقشار جامعه نقش و حضوری فعال داشتند، گرچه همه شريک قدرت نشدند ، يعنی که يا نخواستند يا نتوانستند!

در سير و سفرهايی که نويسنده از گذشته به حال و از حال به گذشته دارد ، ماهرانه هر نماد و حادثه ای را ، هرچند پيش پا افتاده و کوچک ، به کار می گيرد . برای نمونه ، ديدن يک مگس درشت نشسته بر پرده ای پاک در اين سوی جهان او را به گذشته ای دور در آن سوی جهان می برد - جهانی که در آن شکار مگسهای درشت سبز و طلايی و فرو کردن چوب کبريت در مقعد آنها و پرواز دادنشان از بهترين، دلخواه ترين ، مهم ترين و نيز دستياب ترين بازيهای بچه هايی است که در محله های پست و فقيرنشين تهران زندگی کرده و می کنند - از جمله مرتضی . او يکی از شخصيت های کتاب و ديوانهٔ شکار مگس- های درشت است . روزی که بر و بچه های اعماق برای "تفريح" کمابيش هرروزهٔ خود به بيابان پُر از زباله و آلودگی رفته اند تا خود را با هرچه پيش آيد ، از جمله سگ و گربه و زنبور و مگس يا برداشتن کلاه از سر کچل مرد آشغال جمع کن ، سرگرم کنند ، مرتضی سخت در تلاش است تا يکی از آن مگسهای سبز و درشت را که معمولا روی مدفوع حيوان يا انسان می نشينند با دست شکار کند ، اما ناکام می شود و اسباب خندهٔ دوستان ! و اينجاست که اکبر و مراد وارد صحنه می شوند و هر يک از آنها ، فرز و چالاک ، مگسی سبز و بزرگ نشسته بر مدفوع انسان را شکار می کنند و توی چشم مرتضای بيچاره می- زنند تا او را از رو ببرند ! و در صدر اين صحنه است که راوی به درستی و تلخی می گويد:
"سالخوردگان با مرده هاشان زندگی می کنند و تبعيديان با گذشته هاشان."

آنچه در بچه های اعماق جای درنگ و ﺘﺄمل دارد ساخت يا "ساحت زبان" است که ساحتی خاص و سنجيده و ستودنی است . بحث شايسته در اين باب ، چندان که حق مطلب ادا شود، در گرو مقاله ای جداگانه است که در آن تاريخچهٔ " زبان آرگو" ( argot) و نقش بنيادينی که در گسترش زبانها و از آن
ميان زبان فارسی داشته است نموده شود.۶

جسته- گريخته شنيدم که بعضی از "فضلا" و ناقدان اديب (يعنی با ادب!)، پچ پچ کنان ، زبان اين کتاب را سست و گسيخته و دور از " نزاکت " دانسته اند . و من در اينجا به جرﭐت می گويم خوشا که چنين است و بهتر که چنين باشد. زيرا اگر چنين نبود ما به طرز مضحکی با ظرف و مظروفی روبرو بوديم ناساز و ناهماهنگ ، مثل "کله پاچه" در کاسه ی کريستال و خوردنش با قاشق و چنگال طلا روی فرش ابريشمين! زبان پاک و پالوده يا اديبانه و سنگين هرگز درخور کاری چنين نيست. ۷

چند نکتهٔ ديگر :
• تصويرهايی که نويسنده از حالات و رفتار شخصيت های کتاب به دست می دهد و نيز وصفی که از صحنه ها می کند اغلب کوتاه ولی هماره روإن و گوياست و خواننده را با محيط و فضای روايت و شخصيت های ان آشنا می کند . برای مثال، وصفی که از مادر در صفحهٔ ۲۶ کتاب آمده و نتيجه گيری درست از آن وصف که تعهد خودخواستهٔ بيشتر مادران در خانواده های سنتی است : تعهد برای به عرصه رساندن فرزند يا فرزندان و با سواد کردن آنها به هر بهايی ، يعنی کاری که در خانواده های فقير بيشتر معمول بوده و هنوز هم هست . سخن ازمادری است که " به جای امضا مهر و انگشت می زد اما به درس و مشق بچه ها بيش از پدر فکر می کرد . انگاری می خواست آنچه که آرزوهای مرده اش بود ، در وجود بچه ها بارور شود. "

• بچه های اعماق دايرﺓ المعارف کوچکی است از آداب و رسوم و سنت هايی که بعضا رو به نابودی دارند ، و نيز سرگرميها و بازيها و آوازهای جنوب شهر تهران که حتی نام برخی از آنها را نشنيده ايم و بسا که در زمان نگارش همين مقاله از يادها رفته باشند، مانند "سنگو زدم به شيشه" و "سنگو زدم به قيصری"، "هفت سنگ" ، "خر خوابيده" ، "چلتوپ" و ... . اين بازيها و سرگرمی ها در سراسر کتاب پراکنده اند و کاش شرح يا تعريفی از آنها در پايان کتاب می آمد برای ضبط در تاريخ و مطالعهٔ آنها که لابد بخش عمده ای از فولکلور يا ادبيات توده است. با نگاهی به صفحات ۲۰۲ و ۲۰۳ کتاب خواننده می- تواند به غنای کار آقای دکتر نقره کار در اين زمينه آشنا شود . شايد مهم تر از آنها متل ها و مثل ها و مصطلحاتی است که در زبان مردم خرابه نشين و زاغه نشين و جنوب شهری با حفظ مفهوم خود سلاخی و مسخ زبانی شده اند . در زبان اين مردم است که "مثل سيبی که از وسط نصف شده باشد" تبديل می -شود به : "مث يه مسترا که وسطش تيغه کشيده باشن. " ؛ و در وصف سر کسی که طاس يا بی مو است گفته می شود: " مورچه رو سرش بُکسباد می کنه!"

حتی نام تنقلات و خوراکی ها ، سلوک معلم و شاگرد ، و چند و چون کار و کسب در محله يا محلات پايين شهر همه خواندنی و آموختنی است.

ـــــــــــــــــــ
زيرنويس:
۱- http//www.radiozamaneh.com/78236
۲- پيرنگ يا بيرنگ در اصل واژه ای وام گرفته از بنايی و معماری است که به ساحت هنرهای تجسمی راه يافته است ، و به معنی خط کشی معمار بر روی زمين برای پی افکندن بنايی است که می خواهند بسازند .
- Picaresque novel ۴- Association of Ideas ۵- Stream of conscious ۳
۶- برای آگاهی بيشتر در اين باره بازانديشی زبان فارسی ، اثر سخن شناس و زبانمدار بنام ، داريوش آشوری را ببينيد.
۷- برای آگاهی بيشتر از چند و چون زبان و زمان در رمان رجوع کنيد به کتاب محمد رفيع محموديان به نام نظريهٔ رمان و ويژگيهای رمان فارسی ، انتشارات فرزان ، تهران ۱۳۸۲
* من نيز در کودکی شاهد فقر و گرسنگی جوانکی بودم که از سر درماندگی به چنين کار کثيف و چندش آوری تن در می- داد . بچه های محل بيشتر او را نه به نام بلکه به لقب پر از تحقيرش (ننه گدا) ، خطاب می کردند . بيچاره عاشق سينما هم بود و گاه اين کار را برای خريد بليط سينما می کرد . اما به سينما نمی رفت ، مگر در جمعه ها که يکی از سينماهای شهر دو فيلم و گاه تا سه فيلم را با يک بليت نشان می داد . خدا می داند که در چنين جمعه هايی چه عشقی می کرد ، و خوش خوشانش بود اگر يک پرده رقص ساميه جمال از يک فيلم عربی هم چاشنی فيلم های ديگر می شد. گاهگاه اگر پول بيشتری به دست می آورد آن را خرج خريد تکه های پاره شدهٔ فيلم های عربی و تارزان و لورل هاردی و چارلی چاپلين و کن مانيارد و جانی ويسمولر و باب هوپ و فريد الاطرش و ديگران می کرد . و همين عشق به سينما بود که سرانجام او را نخست به تابلوکشی سينما، يعنی گرداندن پلاکاردهای بزرگ با نقاشی گ. اجاقيان در خيابانها شهر کشاند و سپس به باز کردن دکانکی برای فروش تکه پاره های فيلمهايی که طی سالها جمع کرده بود و عکس تنی چند از هنرپيشه های زن ( مانند ريتا هيورث ، ماريا مونتز ، جين راسل، ساميه جمال ، ) و بعضی خرت و پرتهای ديگر . در ميان خرت و پرتهای خود يک آپارات شکسته - بسته و قراضه هم داشت که آن را به قيمت خوبی به من و زنده ياد برادر بزرگم فروخت . اين آپارات با دست می چرخيد و فيلم را به پرده می انداخت و تنها لامپ پشت لنزش برقی بود و همين برق کار دست ما داد: شبی که بليت فروخته بوديم و برای افراد فاميل فيلم نشان می داديم ، چرخ دندنهٔ آپارات را ، که برای نشان دان حرکت طبيعی و با سرعت خاص(۲۴ "فريم" در ثانيه؟) تنظيم شده بود ، آن قدر آهسته چرخانديم که لامپ برقی دستگاه ، هم فيلم و هم آپارات را به آتش کشيد و نزديک بود فرش و سپس خانه هم آتش بگيرد که بزرگترها دستگاه شعله ور را با پتو پوشاندند و به
حوظ انداختند . ما با تند و تند کردن ريتم چرخش چرخ دنده های آپارات حرکت بازيکنان فيلم را تند يا کند می کرديم و همين حرکات ناموزون اسباب خندهٔ تماشاچيان می شد و بساط کار و کسب ما را گرم تر می کرد !
سالها بعد، من آن جوانک ديروز را که اکنون اما مرد ميانسال با پيری زودرس بود، در خيابان لاله زار تهران از دور ديدم و به جا آوردم . او نيز مرا ديد و شناخت . هر دو به سوی يکديگر شتافيتم و چاق سلامتی مبسوطی کرديم . لباس تميزی به تن داشت و کراوات کهنه ای به گردن و کفش و پيراهنی نيمدار به پا و تن ، و کلاهی گل و گشاد بر سر . در بچگی کچل شده بود و از همان زمان گر مانده بود . اما چه اهميتی داشت گری چندش آورش در برابر شغل و مقام و منزلتی که امروز داشت در قياس با گذشته ی تلخ و تاريکش؟ اکنون و اينجا ، در پايتخت ايران ، او آپاراتچی يکی از سينماهای مشهور تهران در خيابان لاله زار بود . زن و دو پسر داشت و به شغل و خانواده اش به حق می باليد . به شام در خانه اش دعوتم کرد که نپذيرفتم، ولی با اصرار مرا به سينمايی برد که آپاراتچی آن بود و بايد فيلم را تا چند دقيقهٔ ديگر در آپارات می گذاشت و برای نمايش آماده می کرد. با غروری که بس طبيعی بود تُند و تُند حرف می زد و از خودش می گفت و اين که :"ما در اين سينما برای نشان دادن فيلم های بلند دوساعته سه آپارات داريم و من ﻣﺳﺋﻭﻝ هر سه هستم." پرسيدم چرا و توضيح داد که اگر فقط با يک آپارات کار کنيم آپارات داغ می شود و فيلم آتش می گيرد و ممکن است سينما و مردم را خاکستر کند ؛" فيلم از بنزين هم بدتر است !" کاش اين نکته را زمانی می دانست و به من و برادرم می گفت که آن آپارات قراضهٔ شکسته-بسته را به ما فروخت . گويی همين ديروز بود که آپارات خانگی ما ، يعنی همان که از او خريده بوديم ، داغ شد و آتش گرفت – آن هم درست وقتی که داشتيم ، شاد و مغرور، برای افراد فاميل فيلم نشان می داديم : لورل هاردی و يکی دو دقيقه "اخبار بريتيش موويتون". فيلم های ما صامت بود و پس نمی دانم که اخبار با صدای چه کسی بود : استاد علامه مينوی ؟ مسعود فرزاد ؟ يا ابوالقاسم طاهری ؟ باری ،
آنچه من در اينجا به عنوان يک خاطره نوشتم، بی گمان کمی بيش از يک خاطرهٔ مشابه در بچه های اعماق است و خميرمايه ی کافی برای يک داستان کوتاه را دارد . اگر نويسنده ای زندگی اين انسان را ، که می تواند سرنمونی از اين گونه انسانهای فلک زده باشد ، بر اساس پيرنگ پررنگ آن (عن خوری) در چارچوبی که طرح آن در بالا آمده بپروراند ، داستان کوتاه کمابيش جالبی خواهيم داشت . به بيان ديگر، زندگی "ننه گدا" در آنچه من نوشتم خلاصه نمی شود . برای نوشتن داستان او بر اساس پيرنگ ياد شده ، بايد به ژرف ساخت های آن پيرنگ نقب زد ؛ بايد به خواست ها و آرزوها و خواب و خيال های او و تصوراتی که از آينده ی خود دارد پرداخت . و اين همه بخش بزرگ اما کمتر آشکار زندگی ای جوانک "عن خور" است که سرانجام به آرزوهای خود می رسد و آپاراتچی يکی از سينماهای تهران می شود .
از قضا تعداد شخصيت هايی که نام و کار و افکار و احوالشان به تفصيل در بچه های اعماق آمده کم نيست و بعضی از آنها می توانند شخصيت محوری داستانی کوتاه باشند . از اين جمله اند آقا شريعت ، آقای مفتاحی ، نقره کار بزرگ که کارمند دادگسری و پدر نويسنده است ، و نيز شوهر خواهر او آقای مصدری که طرفدار دوآتشهٔ شاه و رژيم است و هميشه با آقا شريعت ، که به گمان خودش چپ و ضد شاه و ضد دين است ، بحث و جنگ و جدل دارد ، و حاج جليل ، شوهر خواهر ديگر نقره کار که از فرط تعصب در مذهب ، حتی راديو را هم حرام می داند و برای شب عروسی دخترش می خواهد ذبيحی (يکی از مشهورترين ﻤﺆذنان زمان و قاری قرآن و خوانندهٔ مناجات در سحرگاه های ماه رمضان) را دعوت کند که "روضهٔ قاسم" را بخواند (با داستان روضهٔ قاسم ، کار نويسندهٔ خوب امير حسن چهل تن ، اشتباه نشود) . ديگری جمال زاغول است که نماز و روزه اش ترک نمی شود و در عين حال زناکاری است قاهر که نه از زن شوهردار می گذرد و نه از بيچاره پُستچی محل ! و اکبر که خودکشی می کند و پسر مرد قصاب و گله دار کمابيش مرفه ای در محله است ، و صد البته قلی که بهتر است خواننده خود بخواند و ببيند که او چه جانوری است و بعد احترام سادات که هميشه با آقا شريعت اختلاف دارد و با دهن دريدگی سر به سر او می گذارد.

ــــــــــــــــــــ
• منبع اين نقد فصلنامه " بررسی کتاب" است که به کوشش مجيد روشنگر منتشر می شود.
The Persian Book Review
P.O. Box 1174
Malibu, California 90265-1174
U.S.A.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016