ف. م. سخن - خبرنامه گویا
دوست ارجمند آقاى دكتر مسعود نقره كار، مطلبى نوشته اند با عنوان «اپوزيسيونى كه پير مى شود» كه در همين جا مى توانيد آن را مطالعه كنيد.
ايشان در اين مطلب، به تعريف اپوزيسيون و اپوزيسيون سالخورده پرداخته اند و بعد از توضيح دستاوردهاى جنبش اپوزيسيون، به دلايل ضعف آن اشاره كرده اند.
آن چه مى نويسم پاسخ به موارد مطرح شده توسط دكتر نقره كار نيست، بلكه نظرى دارم كه مى توان آن را نظرى به موازات نظر دكتر دانست.
در وهله ى اول به اعتقاد من، ما مشكل اپوزيسيون نداريم؛ مشكل ما، چه اپوزيسيون، و چه غير اپوزيسيون، ملى و فرهنگى است. به عبارتى، اپوزيسيونْ تشكيل شده از گروهى از مردم، و مردم دچار مشكلاتى هستند كه بخشى از آن به اپوزيسيون هم منتقل شده است.
مشكل اپوزيسيون، پير شدن نيست. اگر منظور از پير شدن، پير شدن سنى ست، بله، سن افراد در حال بالا رفتن است و اين شامل افراد اپوزيسيون هم مى شود.
اما بر خلاف ضعف و فتور جسمى كه در پيرى به سراغ شخص مى آيد، بالا رفتن سن الزاما به ضعف و فتور انديشگى و ارائه ى راه حل براى برون رفت از مشكلات سياسى و اجتماعى منجر نمى گردد. اتفاقا افراد سالخورده، با از ميان رفتن هيجانات دوران جوانى، مى توانند با آرامش و منطق بيشترى به موضوعات بپردازند.
متاسفانه ما شاهد چنين وضعى نيستيم. نه تنها اپوزيسيون سالخورده بلكه اپوزيسيون جوان ما نيز دچار وضعيتى احساسى و با عرض معذرت هپروتى ست، كه باعث شده، هر فعاليت و تلاشى كه صورت مى گيرد، نهايتا به درهاى بسته برخورد كند.
در سال ٥٧، مشكلى كه اپوزيسيون داشت و او را از بدنه ى مردم جدا مى كرد، پرداختن به مسائل ذهنى يى بود كه ربطى به موضوعات روز ايران و در واقع ربطى به ايران نداشت.
مايه هاى تفكر و ضديت با حكومت وقت، از افكار و نوشته هاى ترجمه شده به دست مى آمد، كه به قول زنده ياد جمالزاده، به زبان آدميزاد بيان نمى شد، و متفكر را از مردم جدا مى كرد. به كار بردن اصطلاحات و كلمات «روشنفكرى» -كه ربطى به روشنى فكر نداشت و تنها يك اصطلاح مبالغه آميز بود- كلام متفكر را از كلام مردم عادى متمايز مى كرد، و چون مايه تفكر، ملى نبود، و از طرفى مايه تفكر خارجى، توسط صاحب فكر، به درستى در ذهن اش جذب و حل نشده بود، مردم با صاحب فكر، مثل موجودى عالم و فرهيخته كه از فضا آمده برخورد مى كردند چرا كه حرف هاى او را نمى فهميدند، و به خاطر همين نفهميدن، به تعريف و تمجيد از او مى پرداختند يا او را مسخره مى كردند.
ماركسيست هاى ما، ماركس نخوانده، ماركسيست شده بودند و كمونيست هاى ما، بدون ديدن وضعيت زندگى مردم در يك كشور كمونيستى، كمونيست شده بودند، و اهل مذهب مدرن هم كه در تفكرات دينى-تخيلى شريعتى غرق بودند.
باور كردنى نيست، امروز كه ماركسيسم در ايران از مرحله ى عمل، كاملا به عقب رانده شده، درك ماركسيسم و بررسى ماركسيسم و دقت در ماركسيسم به مراتب بيش از سال هاى اول انقلاب است و درس هاى اشخاص ماركس شناسى مثل آقاى حسن مرتضوى كه به صورت نوار هم در اينترنت منتشر شده، شايد براى اولين بار، ماركس و ماركسيسم را آن طور كه هست به علاقمندان معرفى مى كند.
دين و مذهبِ واقعى هم كه بحمدالله اين روزها توسط عمله اكره ى حكومت به بهترين و واقعى ترين شكل ممكن به مردم معرفى مى شود.
دنباله روان تخيل پرداز شريعتى هم، در حال حاضر، سرشان به اين كه وحى، رويا بوده يا چيز ديگر مشغول است و فرصتى براى پرداختن به مسائل روز و «مبتلا به» مردم ندارند.
اپوزيسيون دور از اجتماع ايران، چه آن ها كه در خارج زندگى مى كنند، چه آن ها كه در ايران كنج عزلت گزيده اند، متاسفانه، در همين حد هم در چرخه ى انديشگى، فرآورده اى ندارند و همچنان با افكارى كه از سى چهل پيش به اين سو داشته اند سرگرم هستند و در مجامع شان خبرى از بحث فكرى و «بارآور» نيست.
به عبارتى افراد همسليقه، در كنار هم جمع مى شوند، و به اميد عملى موثر، از وقت و عمر خود مايه مى گذارند و در نهايت كارشان به پراكندگى و به جان هم افتادن ختم مى شود.
ولى موضوع اصلى اين است كه در هنگامه ى ضد و خورد هاى لفظى بر سر درست و غلط كارها، «انديشه ى تازه اى خلق نمى شود» و «راه حل هاى جديدى براى معضلات كشور و خودِ اپوزيسيون مطرح نمى گردد»، و اين مشكلى ست كه اپوزيسيون، امروز دارد و نه پيرى و سالخوردگى.
اولين و مهم ترين مساله براى اپوزيسيون دور از ايران، كه ظاهرا همه آن را مى دانند، ولى ابدا به آن اهميتى نمى دهند اين است كه، از ايران امروز و مردم آن تقريبا هيچ چيز نمى دانند. معلومات فيس بوكى و اينستايى، اين گروه را فريب داده و تصور مى كنند كه بسيار مى دانند، حال آن كه واقعيت جامعه ى جوان ايران، به كلى چيزى سواى آن چيزهايى ست كه ما در عالم مجازى مشاهده مى كنيم.
فعلا بايد از همين يك موضوع كار را شروع كرد، و اندك اندك به موضوعات ديگر رسيد.
پيران اپوزيسيون، به جاى اين كه وقت شان را در بحث ها و گفت و گوهاى بى حاصل و فرساينده ى اعصاب، تلف كنند، بايد كار را از چنين جاهاى به ظاهر ساده اى آغاز كنند، و از پيله اى كه در طول ٤٠ سال گذشته به دور خود تنيده اند، بيرون بيايند.
در آن صورت مى توان اميدوار شد كه اين پيران، مانند بسيارى ديگر، آزادى واقعى ايران را نديده، روى در نقاب خاك نخواهند كشيد و تا آخر عمرشان، شادابى تلاش براى آزاد كردن ايران را از دست نخواهند داد.
*****
متن خوانى كاپيتال با حسن مرتضوى:
sociologyut.ir/910/