در قسمت اول مقاله آمد که آقای رضا پهلوی در گفتگو با سناتور مک کین از وی پرسیده است «در آینده و در ایرانی متفاوت، با سپاه پاسداران چه باید کرد؟» (11) و وعده دادم: با وجودی که قصد ندارم به عملکرد دیکتاتوری بیگانهپرستانه رضا شاه و محمد رضا شاه بپردازم، اما به مثابه مشت نمونه خروار، در قسمت بعدی در چهار زمینه، از خاطرات علم قولهایی را میآورم: الف. در زمینه ادامه استبداد حتی بعد از حیات شاه و ب. کودتای 28 مرداد 1332، پ. حیف ومیل ثروت ملت ایران و ج. اخلاق جنسی «شاهنشاه آریامهر»:
الف. در زمینه اصرار شاه سابق به ادامه استبداد او بعد از مرگ او و «دماگوگیdemagogie» فرح پهلوی:
گرچه پدر و پسر، از کودتای 1299 تا بهمن 1357 این استبداد وابسته به قدرت مسلط را تصدی کردهاند و استبداد آنان را دوران سیاه خواندهاند، به متن وصیت نامه شاه سابق، که در جلد سوم «یادداشتهای علم»، (1) نقل شده است، بسنده میکنم:
● قانون اساسی باید همانطور عمل شود که من میفهمم و عمل میکنم:
«دوم، بدون آنکه اجازه دخالت در سیاست را ... به ارتش بدهیم و بدون اینکه خودش در سیاست دخالت بکند، باید حافظ کلمه به کلمه قانون اساسی باشد. البته آن قانون اساسی که امروز من آن را اعمال میکنم. ارتش در اختیار کامل پادشاه مملکت و یا در اختیار کامل آن کسی است که برابر قانون اساسی، وظایف پادشاه را انجام میدهد... تکلیف دیگر نیروهای مسلح این است که اگر خدای نخواسته رئیس مملکت بخواهد کوچکترین تخطی یا خودداری از اعمال اختیارات قانونی خودش بکند، قوای مسلح موظف هستند به او یادآوری بکنند که وظایف قانونی و مصلحت کشور این است که او این اختیارات را همین طور که الان از طرف خود من اجرا میشود، به مرحله اجرا در آورد. نیروهای مسلح موظف خواهند بود، هیچ وقت، زیر بار تغییر نظمی که آن نظم را ما به این درجه از پیشرفت و ترقی رساندهایم، نروند».
به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید
پس از این "امریه ملوکانه"!، تکلیف نیروهای مسلح را پاسداری از استبدادی کرد که او برقرار کرده بود (گویی معلم خمینی و جانشین او در تعیین وظیفه برای سپاه پاسدارن بوده است)، برخلاف نص همان قانون اساسی، قوه مجریه را مختص خود میداند:
● قوه مجریه مختص شخص پادشاه است: «ما از دستوراتی که به قوه مجریه که مختص پادشاه است، میدهیم، توانستهایم کشور را به جائی برسانیم که دنیا را به حیرت و تعجب واداشته است و تازه اول کار است».
● خطاب به همسرش فرح پهلوی میگوید: «شما ناچارید وظیفه خود را انجام بدهید و از احساسات چشم بپوشید. مثلاً اگر به شما بگویند فلان کس را باید اعدام کرد، برای مصالح کشور، احساس ترحم بی ربط نکنید»
در پاسخ او، فرح میگوید: «من کار خودم را خوب میدانم. حتی اگر با گارد دعوا میکنم که در محافظت ما اینقدر مبالغه میکنید و مردم را مزاحم میشوید و حتی جلوی مردم به آنها پرخاش میکنم، یک دماگوﮊی است».
علم از اینکه فرح این سان خود را آماده نیابت سلطنت بعد از مرگ شاه نشان داده بود، ناراحت میشود و مینویسد: «خیلی خیلی ناراحت شدم. ولی جا نداشت که عرضی بکنم. شاهنشاه زیر عینک نگاهی به من فرمودند. من فوری چشم خود را به زمین دوختم. بعد هم فکر نمیکنم زیاد زیبا بود که برای جانشینی شاهنشاهِ به این خوبی و پاکیزگی، اینطور سخن رفته باشد از طرف شهبانو، نمیدانم».
(یادداشتهای علم، روز 1.9.52جلد سوم، صفحههای 248 تا 254)
از سرنگونی رﮊیم استبدادی وابسته شاه سابق و سلطنت بدین سو، کار او و فرزندش «دماگوﮊی» (عوام فریبی) است. الا اینکه چون در اروپا و امریکا، فضا بسته نیست، پرده عوامفریبیها پاره میشوند.
ب. کودتای 28 مرداد
اگر طرفداران سلطنت، اهل مطالعه و تجربه گرفتن از تاریخند، خوب است در تحقیق پژوهشگران و جامعه شناسان بیطرف، تأمل کنند تا از عوامل پیدایش و رشد خمینسم در ایران آگاه شوند. اگر چنین کنند، در مییابند که عامل ریشه گرفتن خمینیسم کودتای 28 مرداد است. مصدق و ملیون در صدد از بین بردن سلطنت و خلع شاه از سلطنت نبودند، بلکه آنها در صدد از بین بردن خودکامگی و دیکتاتوری بودند که به ضرورت دست نشانده قدرت خارجی میشد چنانکه شد. اما شاه میخواست هم شاه باشد و هم حکومت کند آنهم به سبک فعال مایشاء. بدین خاطر بود که - بنابر اسناد محرمانه امریکا که از رده محرمانه خارج شدهاند - که به امریکا پیشنهاد کودتای نظامی بر ضد مصدق و حکومت او میداد و آنرا تنها راهکار توصیف میکرد. جالب اینکه، نیم قرن بعد، با وجود اینکه بانیان کودتا، یعنی انگلیس و آمریکا، کودتا را محکوم و از ملت ایران عذر خواهی کردند، همدستان داخلی آنها نه تنها حاضر نشدهاند که آنرا محکوم و از ملت ایران عذر خواهی کنند، بلکه مدعی هستند اگر هم کودتائی در کار بود، این مصدق بود که کودتا کرد و کودتایش شکست خورد!!
تبلیغات کنندگان بسود پهلوی دو کار میکنند: ایجاد منع ذهنی تا که دیگر کسی از آن کودتا نام نبرد و تخریب مصدق و مشی ملی، بمثابه مشی استقلال و آزادی. زیرا میدانند روزهای تاریخی، زنده نگاه دارنده تجربه و حافظه تاریخی هستند و به مردم یادآور میشوند دست آورد تلاش جمعی آنها توسط استبدادیان بر باد میرود. زیرا میدانند که بدون استقلال، آزادی نیست و بدون این دو، استبداد هست و وابستگی به قدرت خارجی. زیرا میدانند ملی بمعنای استقلال و آزادی، نمادی دارد که مصدق است و ضدی دارد که پهلویها هستند.
آقای رضا پهلوی که در آمریکا زندگی میکند، میتواند به کتابخانه کنگره آمریکا و یا به مر کز آرشیو ملی انگلیس در لندن سری بزند تا از عمق فاجعهای که بر اثر کوتای 28 مرداد بر ملت ایران وارد شده است بیشتر با خبر شود و خود را مانند بعضیها به تجاهل نزند که گویا «این مصدق بود که علیه شاه کودتا کرد».
ج. حیف و میل و هدر دادن ثروت ملت ایران:
چند نمونه کوچک از ولخرجیهای شاه از جیب ملت محروم ایران را به نقل از علم با هم مرور کنیم. واقعا تکان دهنده است وقتی تصور کنیم در آن سالها، اکثریت بزرگ جامعه ایرانی در روستاها و حاشیه شهرها و استانهای فقر زده شرق ایران، در نهایت فقر بسر میبردند. علم مینویسد:
● «پنجشنبه 24/7/54- بعد، صحبت پادشاه افغانستان پیش آمد. ماهانه ده هزار دلار به او مرحمت میفرمایند، بعلاوه برای خود و دخترش دو منزل در رم خریدم. ماهی دو هزار دلار هم به دخترش مرحمت میکنند.» (یادداشتهای علم، جلد پنجم 1354، ویرایش از علینقی عالیخانی، ص 295)
● «شنبه 17/8/54- منجمله ترتیب خرید منزلی برای پرنس داوود پسر پادشاه افغانستان که تصویب فرمودند(پرنس داوود خلبان شده و حالا برای ایران ایر کار میکند)». (یادداشتهای علم، جلد پنجم 1354، ص 340 )
● «دوشنبه 22/10/54 - «والاحضرت ثرّیا عریضه تقدیم کرده و استدعای خانه در پاریس کرده بودند. امر فرمودند ترتیب آن را بده.» (یادداشتهای علم، جلد پنجم 1354، ص 384 )
● شنبه 30/12/54 نابودی کشاورزی- «جمعه دیروز، در خصوص نرخ گندم به شاهنشاه عرض کردم که خیلی ارزان است و کشاورزی صرف نمیکند. فرمودند، ابداً چنین نیست. با جایزهای که از لحاظ کود و مساعده و غیره میدهیم، صرف میکند و حتی از قیمت آمریکا هم گرانتر است. عرض کردم برداشت در هکتار آمریکا بیشتر است. ممکن است قیمت پائینتر برای آنها صرف کند. اما مطلب بر سر این است که گندمی که از آمریکا میخریم، در ایران برای ما سه برابر قیمت گندم ما تمام میشود و به هر حال خیال میکنم حضور شاهنشاه خبرهای صحیح عرض نشده باشد. فرمودند، با وصف این برو تحقیق کن و به من بگو.» (ص 515 کتاب)
● «جمعه 16/8/54 - «فرمودند، به سفیر آمریکا بگو، شما 6 عدد ناوشکن که قرار بود به ما بدهید، اول گفتید یک عدد 120 میلیون دلار میارزد، بعد گفتید 260 میلیون دلار، حالا می گوئید، 338 میلیون. مگر در سه سال انفلاسیون چه بود؟ به هر صورت با این ترتیب ما نمیتوانیم این ناوشکنها را بخریم. ولی این کار شما باعث می شود که در اقیانوس هند خلاء ایجاد [ شود] و شما خودتان بمانید با جزیره [ دیگو گارسیا] که از انگلیسیها خریدهاید». (ص 328 کتاب)
● «سفارش 10 فروند هواپیمای مراقبت با رادار یا اِوَکس Airborne Warning and Control System دولت آمریکا که مایل بود خطِ تولید این هواپیما بسته نشود، به کشورهای عضو ناتو پیشنهاد کرد از این گونه هواپیما به بهای 60 میلیون دلار هر فروند بخرند. در حالی که به ادّعای مقامات آمریکائی قیمت رسمی آن 118 میلیون دلار بود. و این کشورهای ثروتمند پیمان آتلانتیک شمالی حتی این قیمت را برای خود سنگین دانستند و پیشنهاد آمریکا را نپذیرفتند. به دنبال این جریان، ایران حاضر شد همان نوع هواپیما را به بهای هر فروند 187 میلیون دلار خریداری کند.» (12)
نمی خواهم وارد ثروت خود شاه در خارج از کشور بشوم، روزنامه نیویورک تایمز در شماره مورخ 10 ژانویه 1979 خود به استناد به گفته منابع بانکی ادعا کرد که «...فقط اوراق بهادار متعلق به شخص شاه، بیش از یک میلیارد دلار قیمت دارد و تنها طی دو سال آخر بین 2 تا 4 میلیارد دلار از سوی خانواده سلطنتی ایران به آمریکا منتقل شده است.» (13) افزون بر این، بانک مرکزی ایران در زمان گروگانگیری و به هنگام بررسی کنفرانس جنایات آمریکا در ایران، ثروت شاه و خاندان سلطنتی را بالغ بر 25 میلیارد دلار تخمین زده بود، و اسناد و مدارک زیادی در این زمینه موجود بود، و خود اینجانب بسیاری از آن را دیدهام. فرض را بر این میگذارم که همۀ آنها باطل و ساختگی بوده است، خود پسر شاه ثروت پدرش را در بانک خارج از کشور 60 میلیون دلار در سال 57 گفته است. کاخهای فرانسه، آمریکا، انگلیس، سوئیس و نقاط دیگر خارج از کشور را هم که به آن بیفزائید به رقمی حدود بیش از یکصد میلیون دلار بالغ میشود. حالا آقای رضا پهلوی بگوید همین ثروتی را که خود اقرار میکند، پدر او از کجا آورده بود؟
د. اخلاق جنسی به سبک شاهنشاهی:
علم این گونه گزارش میکند:
● «دو شنبه 16/4/54- «باز احساس کردم که شاهنشاه را متأثر کردم. صحبت را به مسائل خودمانی کشیدم. و از دخترها صحبت کردم. فرمودند، چیز عجیبی است که این مسئله دختر بازی ما هر ساله در تنزل است و هر سال از سال قبل دخترهای بدتری داریم. عرض کردم، من در این مسئله تردید دارم ولی یک مطلب مسلم است و این که شاهنشاه هر ساله پیرتر و بالنتیجه مشکل پسندتر می شوید.» (یاد داشتهای علم، جلد پنجم ص 161)
● «جمعه 14/6/54- فقط یکساعتی الیزابت، دوست شاهنشاه را که وارد شده، دیدم و حرف زدیم. دختر بسیار خوبی است». (ص217)
● دوشنبه 31/6/54- «آخرین خبر بدی که به شاهنشاه عرض کردم، این بود که مهمان بسیار خوبی که برای ما قرار بود از لندن بیاید، نمی آید. فوق العاده اوقات تلخ شدند». (ص 251)
● «دوشنبه 7/7/54- مقاله پلی بوی را به نظر مبارک رساندم و نظرات خودم را هم عرض کردم. فرمودند، در این مجله کسی مقاله را جدی نمیخواند. من خیال کردم راجع به جنده بازیهای ما چیزی نوشته است. عرض کردم خیر. خندیدند و فرمودند، پس مانع ندارد». (ص262)
● «شنبه 1/9/54- باری با خوشحالی بعد از صرف ناهار و مختصر استراحت به کیش تشریف فرما شدند. در کیش بین فرودگاه و کاخ، من در رکاب مبارکشان سوار بودم. سئوال فرمودند، مهمانها رسیدند؟ عرض کردم اولی رسید، ولی دومی در راه است. همان هواپیما که اولی را آورد، برگشته که دومی را بیاورد. فرمودند، این خلبانها که اینها را میآورند، فکر نمی کنند برای کیست و برای چیست؟ عرض کردم، البته فکر می کنند. چه طور ممکن است امیدوار بود که فکر نکنند؟ تنها امیدی که میتوان داشت این است که فکر بکنند لااقل دومی متعلق به غلام است. شاهنشاه خیلی خیلی خندیدند. عرض کردم، میتوان از مردم انتظار داشت که نبینند و نشنوند، ولی نمی توان انتظار داشت که فکر نکنند. و نفهمند، فرمودند درست است». (ص 353)
● «دوشنبه 3/9/54- صبح در رکاب شاهنشاه از کیش به تهران آمدیم... وقتی وارد شدیم، علیا حضرت شهبانو هم به فرودگاه تشریف فرما شدند. من احساس کردم خیلی بدبینانه ما را ورانداز میکنند. البته حق هم دارند و به ایشان در این زمینه نمیتوان ایرادی گرفت». (ص 355)
● «پنجشنبه 25/10/54 - من برای حفظ این شخص، یعنی سلامت او، هرچه بکنم، کم کردهام. یعنی اگر یک ساعت بر عمر او افزوده شود، برای کشور ارزش غیر قابل تصور دارد. به این جهت باید زندگی و غذا و خوش گذرانی او که در حدّ اعلای اعتدال است، کاملاً رعایت گردد و این فقط با من است». (ص389)
"دو شنبه 6/11/54- «فرمودند، چه طور است چند روزی به دیزین گاجره برای اسکی برویم و آن جا توقف کنیم؟ عرض کردم بسیار خوب است. هم ورزش در هوای آزاد میفرمائید و هم آن جا به آسانی میتوانیم موجبات سرگرمی شاهنشاه را فراهم کنیم. با شوخی فرمودند، خیر نمیتوانیم. عرض کردم چه طور نمیتوانیم؟ فرمودند: آخر من تنها که نمیتوانم بروم، آن وقت علیا حضرت چه خواهند گفت؟ باید چند گُه همراه ببرم، که هیچکدام محرم نیستند در عوض خیلی هم فضول و کنجکاو هستند. عرض کردم درست میفرمائید، من فکر این قسمت را نکرده بودم.» (ص 411)
● «پنجشنبه 9/11/54-« ساعت 3 تلفن عرض کردم. فرمودند، امشب بیکارم. [آیا] میتوانیم فقط یک مصاحبی داشته باشیم؟ عرض کردم مهمانهای ما که رفتند، فکر نمیکنم کسِ قابلی این جا باشد. حالا هم دیر شده است، با وصف این، اگر امر بفرمایید، اقدام کنم. فکری فرمودند، فرمودند، نه، ارزش ندارد، فردا مهمانهای خوب ما میرسند. عرض کردم این طور است.» (ص 417)
● «جمعه 10/11/54-«در فرح آباد به من گفتند شاهنشاه دو دفعه تلفن فرمودند. فوری تلفن عرض شد. فرمودند، اگر مهمان رسیده، امشب او را خواهم دید. عرض کردم، رسیده، ولی متأسفانه گویا سنش بالا است. میترسم روسیاهی بار بیاورد. خندیدند. فرمودند، خوب، مجرّب خواهد بود.» (ص 420)
● «شنبه 25/11/54- «فرمودند، عصری گردش میروم ولی این مهمان حالا را زیاد خوشم نمیآید. با وصف این، بگو بیاید. عرض کردم، در این یک کار به خصوص، دیگر من میتوانم استدعا بکنم بیجهت به خودتان زحمت و زجر ندهید. یک کسی آمده، پولی به او میدهیم، دیگر طلبی از ما ندارد که شاهنشاه، خودتان را، از بس بزرگوار و آقا هستید، برای ایشان زجر بدهید. چرا؟ فکری فرمودند، فرمودند، درست میگوئی، فلان دختر ایرانی را خبر کن.» (ص 449)
● «یکشبنه 24/12/54- «صبح زود به مناسبت تولد اعلیحضرت رضا شاه کبیر به آرامگاه رفتم. بعد شرفیاب شدم و شاهنشاه را سرحال دیدم یعنی واقعاً به صورت شکوفان، معلوم شد مهمان تازه وارد ما را خیلی پسندیده اند.» ( ص 499)
● «دوشنبه 10/9/54- دیشب که کارها را برای [نصرت الله] معینیان ( خیلی [ خوشکه مقدس] Puritan است.)، رئیس دفتر مخصوص، میفرستادم، داخل کارها مقداری عکس دخترها بود. خواستم آن را هم برای معینیان بفرستم و بنویسم :«بعرض برسانید و اقتضای رأی انور همایونی را در انتخاب هر یک ابلاغ فرمایید». شاهنشاه خیلی خیلی خندیدند و از خنده غش کردند. من خودم هم خیلی خندهام گرفت».( ص 366)
علم (غلام خانه زاد ) تنها رفتار جنسی او نیست که گزارش میکند در طرز فکر او، زن حقیر است، به روایت علم، شاه نظر تحقیر آمیز خود نسبت به زن را هم مرتب بر زبان میآورده است. بایسته این است که آن سخنان نیز خارج نویس شوند و در اختیار نسل امروز قرار گیرد تا این نسل بداند زبان قدرت باوران یکی است. اینان، انسان، بخصوص زن را حقیر میدانند. به این خاطر است که وقتی قدرت را از دست میدهند، خود را موش آبکشیده توصیف میکنند.
اینطور که پیداست، آقای رضا پهلوی از سرنوشت پدر و پدر بزرگ خود، درس نگرفته و آلت دست بیگانگان شده است. او از مک کین میپرسد: در صورت سرنگون شدن رژیم، با سپاه پاسداران چه بایدکرد؟ حداقل از پدر بزرگ و پدر خود میآموخت که اینسان، آشکار، آنهم در باره یک نیروی نظامی که خود را مقابل با قدرت بیگانه، تعریف میکند، از سناتوری امریکائی، که راه حل ایران را بمب میداند، سئوال نمیکرد. پدر بزرگ او، در تمام طول عمر، چنین گافی نکرد که این جوان عاری از تجربه کرده است. پدر او، گرچه نزد علم، میگفت سران ارتش «هیچ گُهی نیستند»، اما در علن، ستایشگر ارتش بود. در وصیت نامه خود نیز ارتش را پاسدار استبداد گرداند.
جالب اینکه مکین از «رهبر معنوی!؟» سخن میگوید اما کسی که راهکاری جز بمب نمیشناسد، آیا میداند رهبر معنوی یعنی چه؟ رضا پهلوی، به عنوان آخرین سئوال خود، از مکین میپرسد: «در آینده و در ایرانی متفاوت، با سپاه پاسداران چه بایدکرد؟» این سئوال را یک ایرانی از یک قدرتمدار امریکائی میپرسد: «در ایرانی متفاوت، با سپاه پاسداران چه باید کرد؟» اگر آن را شفاف و زلال کنیم، این میشود: در صورت حمله نظامی به ایران، آیا سپاه را هم نظیر ارتشهای لیبی و عراق متلاشی میکنید تا من سلطنت ایران را بازیابم؟ عار ندانستن دست نشاندگی و نیاندیشیدن در باره اثر سخن خود بر نیروهای مسلح و نیز مردم ایران، همراه است با لحاظ نکردن این واقعیت میشود که دنیای فرو رفته در خشونت و منطقهای است که زندگی ایرانیان که در آتش جنگ و خونریزی میسوزد و در مقابل چشم حیرت زده مردم جهان، عربستان سعودی با هم پیمانان خلیج فارس خود، اسلحه کشتار جمعی آمریکا و انگلستان را برضد یمن بکار میبرند و این کشور در شرف نابودی مادی و معنوی است. اخیراً هم برای اینکه کاملاً یمن را به نابودی کامل بکشاند، هم با آمریکا و هم با انگلستان قرارداد خرید بیش از 200 میلیارد دلار اسلحه امضاء کردهاند. سپاه را نابود کنند و این آقا را بر ایران ویرانه بر تخت سلطنت بنشانند!؟ بیگانه پرستی حد و اندازه می شناسد؟ قدرت طلبی بهر قیمت، سبب نشده است که بعضیها، به سردمداری رضا پهلوی، از آمریکا و غرب نابودی کشور را طلب کنند بدان امید واهی که در ایران ویران، به قدرت برسند؟ البته میشود این خواسته و یا سئوال رضا پهلوی از مکین را به عنوان حرف دل وی شمرد. حرف دل او میتواند این باشد: «جنگ اول به از صلح آخر است». پدر گفته بود راه حل، کودتای نظامی است و پسر میگوید راه حل، حمله نظامی به ایران است. هرگاه چنین باشد، سئوال او را میتوان گویای صداقت او شمرد و گفت: از همین اول، او واضح و روشن به مردم جهان و ایران میگوید: سیاست من این است که امریکا باید سپاه و ارتش ایران ( اگر مداخله نظامی امریکا را بر نتافت که بر نمیتابد ) را نابود کند، بنابراین، کشور را ویران کند و سپس مرا در ایران سلطنت بخشد! البته من از ایران ویران ( خواهید دید ) بهشت خواهم ساخت. مردم ایران هم نمیبینند که در افغانستان، لیبی، و عراق و یمن و سوریه، چگونه بهشتی ساخته شده است!!
من بارها گفته و نوشتهام که دخالت دادن بیگانگان در امور داخلی کشور از مهمترین عوامل ماندگاری رژیم است. اگر ملت ایران از دخالت نکردن بیگانگان در امور کشورشان مطمئن شوند، خود توانا خواهند بود به استیفای استقلال و آزادی و حقوق خود. و جمهوری ایران را بر قرار میکنند. از دید من تنها وظیفه ملتهای جهان این است که صدای حقوقمداری، عدالتخواهی، استقلال طلبی و آزادی خواهی ملت ایران را بشنوند و به گوش همه برسانند. همین و بس. این وظیفه ملت ایران است که با تغییر خود، سرنوشت خود و کشور را تغییر دهند.
وقتی آقای رضا پهلوی از مکین میپرسد:
«سناتور ممکن است من سئوال آخر در ارتباط با مسائلی که در باره شان بحث کردیم که در آینده ایران متفاوت چه شرایطی برای دستگاه های نظامی اعضای سپاه پاسداران چه پیامی برای آنها با توجه به آنچه به عنوان تغییر صلح آمیز مورد نظر دارید؟»
مکین که سئوال آقای رضا پهلوی را خوب درک کرده و فهمیده است که خواسته وی چیست؟ در سخنانی به ظاهر منطقی به وی پاسخ میدهد: «پیام من به آنان این است که تغییر در سراسر جهان در حال رخ دادن است و زمان تغییر در ایران فرا رسیده است، وقتش رسیده که یک جامعه آزاد و باز داشته باشند به همراه یک دموکراسی کارآمد. وقتش رسیده که یکی از بزرگترین تمدنهای بشری امپراطوری پارس وارد قرن بیست و یکم شود. » در پی پاسخ مکین وعده نانوشته چنین میشود که در پی نابودی سپاه، امپراطوری جدید پارس وارد قرن بیست و یکم میشود. حتی مکین نمیگوید که امپراطوری ایران وارد قرن بیست و یکم میشود بلکه میگوید: امپراطوری پارس که دیگر امپراطوری نیست و بسا تمام ایران نیز نیست، وارد قرن بیست و یکم میشود. سخن او بسیار معنا دار است.
بعضیها میگویند: آقای رضا پهلوی تغییر کرده و به مردم روی است. اما شماری از آنها خود را میفریبند و شماری دیگر، دروغ میگویند. زیرا اگر موضع وی را در چند سال قبل که در زیر میآید، با موضع امروز وی مقایسه کنیم مشاهده میکنیم در بر همان پاشنه میچرخد.
دنیای تصورات ذهنی رضا پهلوی حقیقتا جالب است: وقتی پرسشگر نشریه اینترنتی فوکوس آلمانی میگوید: مداخله نظامی غرب در ایران میتواند به شکست بیانجامد و جمهوری اسلامی را تقویت کند، او به جای این که پاسخ دهد که با دخالت نظامی در ایران از بن و بیخ مخالف است، در پاسخ به این ارزیابی روزنامه نگار آلمانی، حرف دل خود را میزند: «خیلی این حرف درست نیست. بسیاری از ایرانیها حتی برای خلاصی از حکومت طرف مهاجمان خارجی را خواهند گرفت» (14). قطعاً آنان که «طرف مهاجمان خارجی را خواهند گرفت»، بنابر تجربه امروز و تمامی طول تاریخ، کسانی هستند که خود را نسبت به مردم و کشور خود خارجی میدانند و به مانند لژیونهای خارجی در کشور خود عمل میکنند.
و اکنون باز نمی خواهم بگویم که چگونه پدر شما تمامیت ارضی ایران را حفظ کرد و بار اول در معاهده سال 1333که با اتحاد جماهیر شوروی منعقد کرد، قریه فیروزه و زمینهای اطراف آن و نقاط دیگری در طول مرز بین ایران و امپراطوری روسیه را به آن واگذار کرد(15) و سپس بحرین که بر طبق قانون تقسیمات کشوری، استان چهاردهم ایران نامیده میشد، بر وفق سناریوی طراحی شده بیگانگان در سال 1350 رسماً از کشور جدا شد. اگر او میخواست شاهی کند و شاه مشروطه باشد، طبق قانون اساسی مشروطه مسئولیتی نداشت که دخالت کند و به فرمان خارجیها گردن بگذارد. وی در سال 1349، در یک کنفرانس خبری در دهلی نو گفت: « چنانچه مردم بحرین علاقمند به الحاق به کشور من - بجای آنکه بگوید کشور ایران- نباشند، ایران - یعنی من- ادعای ارضی خود را نسبت به این جزیره پس خواهد گرفت» و شورای امنیت سازمان ملل جدائی بحرین را از ایران حتی بدون برگزاری همه پرسی صوری، از مردم بحرین، تصویب کرد. طرفه اینکه محمدرضا شاه نخستین رئیس کشوری بود که این تصمیم ضد ملی، ضد ایرانی، را به رسمیت شناخت. حزب ملت ایران و دبیر کل آن داریوش فروهر با تسلیم بحرین به بیگانگان مخالفت کرد. به دلیل مخالفت با جدایی بحرین، او زندانی و سه سال در بازداشت بسر برد. محسن پزشکپور طی نطقی مستدل در مجلس، عامل جدایی بحرین را خائن به ایران نامید و امیرعباس هویدا- نخست وزیر- در پاسخ به نطق پزشکپور، بجای هرگونه دفاع از جدائی بحرین گفت: آقای پزشکپور « این آخرین ترانه من است». یعنی در دورههای آینده شما راه به مجلس نخواهید داشت.(16)
بدین قرار، شرط اول ائتلاف و یا اتحاد، صادق بودن و حداقل روشن کردن وضع گذشته است.
آنها که می گویند گذشته را بگذارید کنار، نمی دانند که هیچ آینده ای بدون گذشته متصور نیست. اگر به اعمال حتی روزانه خود توجه کنند، درخواهند یافت که هر عمل و یا تصمیمی که گرفته شود، در خود گذشته را دارد .به عبارت دیگر در هر فضای سیاسی و عمومی که قرار گرفته باشیم، در خود و با خود، گذشته را در بر دارد و همزمان حامل آینده است. و به همین علت است گذشته بیگانه پرستی از آقای رضا پهلوی جدا نشده و همچنان تدوم پیدا کرده است. در فرصتی دیگر به مسئله ربط گذشته به آینده مشروحتر خواهم پرداخت.
ه. در اخلاق روزنامه نگاری:
آخرین نکته وعده داده شده در قسمت قبل، این بود که الف: تعدادی در لباس خبرنگار و مجری بیطرف و ب: بعضی هم به ظاهر از دموکراسی خواهان به زعم خود یک طرفه آب به آسیاب رضا پهلوی میریزند. و اینک توضیح مختصر آن.
الف: مجری و خبرنگار بیطرف. مجری و خبرنگار بیطرف با حرف بیطرف نمیشود. کسی با حرف بی طرف و یا با طرف نمی شود. بلکه عمل یک مجری است که معلوم میکند آن مجری بیطرف هست و یا نیست. مهمترین کار مجری و خبرنگار بیطرف کشف حقایق و رویدادها آن چنان که اتفاق افتاده و بیرون کشیدن آن از عاملین و یا کسانی است که با آنها مصاحبه و یا در باره آنها تحقیق میشود. مجریانی که خود را کار کشته و مجرب میدانند، حداقل کاری که باید بکنند این نیست که از مصاحبه شونده پرسشهائی بعمل بیاورند که به شناسائی واقعیت راه گشاید و پاسخهای او را، بیکم و کاست، منتشر کنند. واقعیت و حقیقت بنمودن سخنان مصاحبه شونده، به تخصص و تجربه نیاز ندارد، به خبرگی در دروغسازی و دروغپراکنی نیاز دارد. آن مجری نیازمند تجربه و تخصص است که بنایش یافتن واقعیت و حقیقت و انتشار آن باشد. او باید بیطرف باشد. لازمه بیطرفی این است که اولاً از موضوع مورد بحث و یا گفتگو اطلاع کافی داشته باشد، تا وقتی مصاحبه شنونده، نظر خود را میگوید و او نظر را صحیح نمییابد، با ذکر دلیل، از او توضیح بخواهد. دست کم، به طرح سئوالها، تناقضگوئی مصاحبه شونده را معلوم کند. حداقل بر خواننده و شنونده معلوم کند واقعیت و حقیقت به تمامه شناسائی نشده است. برای مثال،
● وقتی آقای رضا پهلوی سئوال آخر را از مک کین میپرسد، روزنامه نگار بیطرف، آن را سانسور نمیکند. اگر صدای امریکا و بی بی سی و ... بیطرف بودند، این پرسش و پاسخ را منتشر میکردند و از آقای رضا پهلوی میپرسیدند: محتوای گفتگوئی که او بدان اشاره میکند، چیست؟ او بعنوان یک ایرانی، چرا این سئوال از یک سناتور امریکائی میپرسد؟ پشت این سئوال و جواب چه نهفته است؟ بعد به سراغ مکین میرفت و از او در باره گفتگویش با رضا پهلوی میپرسید و میپرسید برابر کدام حق، به خود اجازه داده است در امور داخلی ایران، مداخله کند؟ چرا در پاسخ، نگفته است امور داخلی ایران به او مربوط نیست؟
●مثالی دیگر، وقتی با دکتر محمد مرادخانی (تهرانی) فرزند شیخ علی تهرانی مصاحبه میشد، و صحبت از ولایت فقیه به میان آمد، او در پاسخ مجری گفت: بله پدر من از اول مخالف ولایت فقیه بود. اما حقیقت همان نیست که او گفت و مجری هم آن را به عنوان حقیقت منتشر کرد. هم روزنامهها و هم صورت مجلس خبرگان اول موجود است. شیخ علی تهرانی با سابقه مبارزاتی و دینی و اجتماعی که داشت در مجلس خبرگان، از فعالان موافق ولایت فقیه بود. شاید اگر او تا این حد سر سختی بخرج نمیداد، ولایت فقیه به تصویب نمیرسید. وقتی مجری با او به صحبت مینشیند و در مورد اعمال پدرش می پرسد، اگر بیطرف باشد، آیا نباید از او بپرسد: موقعی که کشور در حال جنگ تحمیلی با عراق بود، پدر شما در عراق چکار میکرد؟ در هر کشور با هر رژیمی که باشد وقتی در جنگ تحمیلی با بیگانه است اگر کسی با او همکاری و کمک کند به هر دلیل که باشد، او را به دادگاه صحرائی میسپارند.
● یا وقتی با رضا پهلوی به گفتگو مینشینند و از او در باره اعمال پدرش میپرسند و او پاسخ میدهد بله پدر من هم عاری از اشتباه نبوده است، مجری و روزنامه نگار بیطرف، این جواب را از او نمیپذیرد و او را طلبکار نیز نمیکند. زیرا مسلم است که انسان عاری از اشتباه وجود ندارد. پدر من هم عاری از اشتباه نبود، یعنی بسیار خوب بود و اشتباه هم میکرد. اگر مجری بیطرف و به دنبال کشف حقایق و قلب آنها نباشد، نباید از او سئوال کند: نقش پدر شما در کودتای مرداد 1332 چه بوده است؟ کودتائی که حکومت قانونی و ملی دکتر محمد مصدق را به یک رﮊیم دیکتاتوری خودکامه و در خدمت بیگانه، بازگرداند؟ آیا حقیقت جز این است که خمینسیم فرآورده پهلوئیسیم است و در آن کودتا بود که نطفه آن بسته شد؟
شما مجریانی که در خارج از کشور هستید و خود را مجرب و متخصص و بیطرف هم میدانید، حداقل از همصنفان خود در این کشورها، نظیر خانم ماریتا اسلومکا، کلاوس گلبر، جرمی پاکس من، استیوین ساکر ،و یا... بیاموزید. اینها، در مصاحبههای خود، حتی با نخست وزیر، مو را از ماست میکشند. در فرصتی دیگر مشروحتر به چگونگی بیطرف بودن مجری و خبرنگار و نوع عملکردش پرداخته می شود.
ب-بعضی هم به ظاهر از دموکراسی خواهان هستند. از سالیان قبل برایم این سئوال بزرگ مطرح بود که چرا بعضی از کسانی که خود را دموکراسی خواه، مبارز، وطنخواه، معرفی میکنند، وقتی به خارج میآیند، نومید از خود، به آستان بوسی کاخ سفید روی میآورند؟ و از کاخ سفید انتظار معجزه دارند؟
اینان، درون خود را پنهان میکنند و نقاب بیطرفی و به این عذر که میخواهند صدای همه شنیده شود، در لباس دموکراسی خواهی و اینکه حرف همه باید شنیده شود و شرکت در اداره امور زندگی حق تمامی آحاد ملت است و آقای رضا پهلوی هم یکی از آحاد ملت است، واقعیتها را، دست نشاندگی بیگانه را از دید مردم میپوشانند. هر وقت هم که او، دانسته یا نادانسته، بند را به آب میدهند، اینان کار مشاطهگری او را بر عهده میگیرند. اینکارها را نمیتوانند بکنند اگر برای مردم ایران، حقوق و عقل جمعی قائل باشند. و چون کار از پرده بیرون میافتد، توسل به کاخ سفید را توجیه میکنند وقتی میگویند، برقراری دموکراسی استمداد از یک دولت دموکرات را ایجاب میکند. در این باره، نزد خود، فکر کردهام. در نهایت به این نتیجه رسیدهام که اینان بیشتر کسانی هستند که پرورش یافته جمهوری اسلامی هستند. در این رﮊیم، با قدرت پرستی، بزرگ شدهاند. نظر به اینکه در این رژیم اصل بر قدرتمداری و حفظ موقعیت در سلسله مراتب قدرتمداری است، وقتی به خارج از کشور میآیند، چون هدفشان موقعیت یابی نزد قدرتمداران است، آستان بوس قدرتمداران امریکائی میشوند
هر دو دسته فوق یا خود را به تغافل میزنند و یا اینکه گمان میبرند دیگران و ملت ایران متوجه سخافت رأی و کارشان نیستند و اندر نمییابند که اینان خود را به قدرتمداران بیگانه فروختهاند. بر واقعیت نیز چشم نمیگشایند و نمیبیند که رﮊیم جمهوری اسلامی مدام در سازش باطنی و ستیز ظاهری با امریکا و اسرائیل و ... است. سخن آقای خمینی آویزه گوش سران این رﮊیم است: برای حفظ نظام که اوجب واجبات است، با شیطان نیز میتوان معامله کرد. بنابراین، هر دو طرف معامله میدانند که نقش اینان نگاه داشتن مردم اطاعت از رﮊیم و در صورتی که غیر قابل نگاهداری شد، مانع تراشی برای بدیل معتقد به استقلال و آزادی است. دو طرف نیک میدانند که لازم و ملزوم یکدیگر هستند. اگر جمهوری ولایت فقیه نباشد که گویا «قصد دارد خاورمیانه را قبضه کند»، چگونه انگلیس و بویژه آمریکا میتواند صد میلیارد، صد میلیارد دلار، به عربستان و شیخ نشینهای خلیج فارس اسلحه بفروشد؟
محمد جعفری
نمایه و یادداشت:
11-
https://www.youtube.com/watch?v=G3pErvWOMRA
Iranistas Jun 14
12- یاد داشتهای علم، جلد پنجم 1354، ویرایش از علینقی عالیخانی، ص 13 و 14 ؛ به نقل از نیورک تایمز 16 دسامبر 1975: U.S. Offers Iran 10 of it,s Costliest Radar Planes.
13- در کنار پدرم مصدق، چاپ دوم 1369، ص75.
14- گفت و گوی رضاپهلوی با Andrea-Claudia Hoffmann با نام „Ob ich die Krone tragen werde, hängt vom Willen des Volkes ab" در تارنمای هفته نامه آلمانی فوکوس آنلاین در روز هفتم ژوئن ۲۰۱۲ به چاپ رسیده و برگردان فارسی آن، در تارنمای ایران در جهان که دربرگیرنده برگردان فارسی نوشتارهای آلمانی است، در تاریخ ۱۰ ژوئن آمده است. نقل شده از مقاله آقای محمد امینی در:
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/06/142772.php
15- ر.ک. موافقتنامه ارضی بین ایران و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که در تاریخ 11 آذر ماه 1333 در تهران به امضا رسیده است.
16- این قسمت از مقاله هوشنگ کردستانی «بحرین از گذشته تا کنون» گرفته شده است.