انقلاب محصول تصادف نیست. ممکن است که تصادف برخی رخدادهای جزیی یک انقلاب را رقم زند، اما کلیت روند منجر به انقلاب قابل مطالعه، شناسایی و علت یابی است.
در آستانه ی چهلمین سال انقلاب 57، در نوشتار زیر نگارنده به این روند می پردازد تا برخی از خوانندگان جوان این مقاله، که ممکن است تحت تاثیر تحریف های سازماندهی شده و بودجه بندی شده ی «من و تو» و«فرشگرد» و امثال آن قرار گیرند، بدانند که چگونه رخداد 22 بهمن 1357 با رویداد 3 اسفند 1299 در پیوند است. بدون آن که نگارنده این پیوند را جبری یا مکانیکی بداند، آن را منطقی و طبیعی می یابیم. وجه نظری این موضوع را در نوشتاری دیگر هم بررسی کرده بودیم.
نگاهی به سلطنت رضا شاه
تا پیش از آن که رضاخان به همراه سید ضیاء و به سفارش سفیر انگلستان (آیرون ساید) به یک کودتا علیه رژیم پوسیده ی قاجاری دست بزنند، برای قرن ها، شیوه ی تعویض سلسله های قدرت در ایران عبارت بود از قیام یک قوم علیه حکومت مرکزی و ساقط کردن آن و سپس، به زیر سلطه آوردن اقوام دیگر ساکن ایران برای تبعیت از دولت مستقر در پایتخت. سلطنت های صفویه و قاجاریه نمونه های بارز آن بودند. در سوم اسفند 1299، برای نخستین بار، یک نیروی غیرقومی سلطه ی دولت مرکزی را به چالش می کشد. برای همین، رضاخان، به عنوان وزیر جنگ، برای مدت ها مشغول سرکوب قوم و قبیله های مخالف در شمال و جنوب و غرب کشور بود تا اقتدار دولت جدید را مستقر کند.
این امر سبب شد که از همان ابتدای تاسیس سلطنت پهلوی این رژیم فاقد مشروعیت سنتی قلمداد شود. به عبارت دیگر، یک وظیفه ی دشوار برای رضا شاه این بود که برای حکومت خود مشروعیت مردمی دست و پا کند. اما به نظر می رسد که وی چندان هم نگران این موضوع نبود. او بر این باور بود که برای سلطنت نیاز به مشروعیت ندارد، نیاز به اقتدار دارد. و البته برخلاف دولت های متعارف دمکراتیک، برای وی، اقتدار روی مشروعیت سوار نمی شد، روی قدرت و خشونت سوار بود. برداشتی که برای جامعه ی آن زمان ایران، که قربانی خشونت دیرینه ی قجری بود، امری آشنا به نظر می رسید، به همین خاطر، مشکل چندانی برای اعطای یک مشروعیت ظاهری، اما بی بن و مایه، به رضاشاه، به جای شاهان قاجار، نداشت.
نکته ای که اما در این میان نباید فراموش کرد این بود که همزمان با تغییراتی که رضاشاه در ایران به راه انداخت جنس و نوع جامعه ی ایرانی تغییر کرد. از یک جامعه ی دامداری-زراعی مبتنی بر قوم گرایی، به یک جامعه ی در مسیر صنعتی-شهری شدن و دارای خصوصیت های مدرن تبدیل گشت. در حالی که جنس اجتماعی جامعه تحول می یافت، می بایست نوع مشروعیت اعطایی آن به رژیم حاکم هم تغییر کند. یعنی حکومت رضاشاه باید تلاش می کرد که حال، از جامعه ی متحول شده، مشروعیت اجتماعی مبتنی بر پذیرش و باور را کسب کند، اما تلاشی در این زمینه صورت نگرفت و مبنای مشروعیت رژیم پهلوی در این زمان همان منطق شبه مشروعیت قلابی ایران فئودالی، یعنی ترس از خشونت دولتی، باقی ماند. این ناهمگونی، مبنا و پایه ی بی ریشه بودن کل عمر سلطنت پهلوی برای پدر و پسر شد. پهلوی ها هرگز درصدد بر نیامدند که اساس مشروعیت خود را از رعب و وحشت به مشارکت و مقبولیت تبدیل سازند.
تبلور مادی این امر را می توان در خشونت بی حد و مرز رضا شاه نسبت به هرگونه مخالفت و مقاومت در مقابل خود دانست. اقدامات رضاشاه به خوبی عدم درک وی از ضرورت بنای پایه ی دارای مشروعیت برای حکومت را نشان می دهد. او تبعیت را با مشروعیت اشتباه گرفته بود. سیاهه ای از اقدامات معکوس مشروعیت سازی دولت در زمان رضا شاه:
-
به جای دادن آزادی به مطبوعات، سانسور و به تعطیلی کشیدن روزنامه ها،
-
به جای تشویق روزنامه نگاران به کار آزاد و حرفه ای، سرکوب و دستگیری و ترور و اعدام آنها،
-
به جای دادن آزادی عمل به احزاب سیاسی، سرکوب و تعطیلی و دستگیری فعالان سیاسی،
-
به جای تحمل مخالفین و منتقدین، دستگیری و شکنجه و حبس و اعدام آنها،
-
به جای اعطای آزادی به کارگران برای تشکیل سندیکاها، لغو و ممنوعیت و سرکوب تشکل های کارگری،
-
به جای دخالت دادن متخصصین و صاحب نظران، خودکامگی و اتخاذ همه ی تصمیم ها توسط خود،
-
به جای شایسته سالاری بر اساس دانش و لیاقت، وفاداران بله قربان گو را به مقام های بالا منتصب کردن،
-
به جای اجرای دقیق قانون اساسی ارزشمند مشروطیت، زیر پا گذاشتن و بی ارزش کردن عملی و قانونی آن،
-
به جای دادن جایگاه واقعی به مجلس برای مشورت و قانونگذاری، تبدیل آن به یک جمع تابع و ترسو،
-
به جای فراهم کردن زمینه برای رشد فرد و شکوفایی فردی، منطق پادگانی و سرکوب و ترس را بر فضای جامعه و روابط اجتماعی حاکم کردن،
-
به جای تدارک پایگاه مردمی و اتکاء به آنها در تصمیم گیری های استراتژیک، ملاحظات قدرت های بزرگ را در نظر گرفتن،
-
به جای ملی کردن ثروت ملی نفت و به کار گیری آن در خدمت کشور، اعطای تقریبا مجانی آن به بیگانگان غارتگر،
-
به جای مشورت با صاحب نظران برای تصمیم های پایه ای در مورد زیر ساخت ها، تقلید از سایرین (آتاتورک، هیتلر) را در تصمیم گیری ها مبنا قرار دادن،
-
به جای درک مدرنیته و گسترش تفکر و فرهنگ مدرن، به ظاهرسازی سطحی شبه مدرن اکتفاء کردن،
-
به جای اختصاص ثروت های ملی به نیازهای مبرم جامعه، انباشت فردی و خانوادگی ثروت های مردم ایران،
-
به جای رعایت حق مالکیت و احترام به مبانی حقوقی تصاحب ملک، زمین ها و املاک سایرین را با زور و تهدید و بازداشت و سر به نیست کردن صاحبان آن به املاک خصوصی و خانوادگی خود ثبت و ضبط و اضافه کردن،
-
به جای بهره بردن از روش گفتگو و مصالحه برای حل و فصل مشکلات، توسل به زور و تهدید و اعدام و زندان،
-
به جای ترویج تدریجی نمادهای مدرنیته با پذیرش طبیعی توسط جامعه، به کارگیری اجبار و خشونت مانند مورد حجاب،
-
به جای دادن یک جایگاه محدود و قانونی به مذهب ودینمداران، برخوردهای افراط و تفریطی بی حد و حصر با صاحبان مذهب در ایران کردن،
-
به جای تدوین یک سیاست خارجی هوشمندانه بر اساس منافع ملی، تبعیت از خواست ها و هوس های فردی و کشاندن ایران به موقعیت های خطرساز مانند نزدیکی به آلمان هیتلری در ایام جنگ جهانی دوم و اشغال ایران به دنبال آن،
-
به جای بناسازی یک ارتش قدرتمند با سربازانی که از روی میل و اعتقاد خدمت کنند، برپاسازی یک ارتش با خدمت اجباری و بر اساس خشونت و انضباط سطحی گرای مبتنی بر ترس و تنبیه که در جریان اشغال ایران پوشالی بودن و بی پایه بودن خود را به نمایش گذاشت.
این لیست را می توان بسیار طولانی تر ساخت، اما به همین بسنده کنیم که وقتی در سوم شهریور 1320 متفقین از شمال و جنوب به ایران حمله ور شدند تمام دستگاه سلطنت رضاشاه در کمتر از یک هفته، به همراه ارتش پوشالی آن، فروپاشید و وی به دستور انگلیس ها تاج و تخت را رها و کشور را ترک کرد.
این فروپاشی و تبعید خفت وار رضاشاه در حافظه ی تاریخی ایرانی ها ثبت شد. زمانی که انگلیس ها پسر وی را به قدرت رساندند نگاه مردم ایران بر این خاندان مبتنی بر دونکته مهم بود: یک) نبود مشروعیت مردمی برای این سلطنت و دوم) تعیین سرنوشت آن توسط اربابان انگلیسی و آمریکایی.
حکومت محمد رضاه شاه:
ادامه ی حکومت پهلوی در زمان رضاشاه در واقع چیزی نیست جز ادامه ی این کمبود مشروعیت تا سال 1357. فرزند رضا شاه، محمد رضا پهلوی، نیز نتوانست اشتباهات پدر را جبران کند و برای خود تدارک مشروعیت ببیند. بین سال های 1320 تا 1332 وی به طور عملی در حال پیشبرد یک سیاست ضعیف و سردرگم است که به طور عمده به وی دیکته می شود و او بدون در نظر گرفتن واقعیت های جامعه ی ایران آنها را دنبال می کند. در نهایت نیز خود در سال 1332 توسط قیام مردمی ساقط شد و پا به فرار گذاشت. فرار شاه از ایران در 25 مرداد 1332 نماد تشدید بحران مشروعیت شاه بود. این بار، نه به دستور لندن، که برخلاف آن. این فرار حاصل در افتادن شاه فاقد مشروعیت است با نخست وزیری که، بر عکس، از مشروعیت مردمی گسترده برخوردار است. پس او شکست می خورد و فراری می شود.
باز این جا می بینیم که وی، اطرافیان و اربابانشان بدون اهمیت دادن به عنصر مشروعیت مردمی، با توپ و تانک و قمه و چماق به خیابان ها می ریزند تا یک سلطنت فاقد مشروعیت را پابرجا نگه دارند. این امر ضربه ی مهم دیگری است به ساختار سلطنت پهلوی در ایران. پس از کودتا نیز که بحران عدم مشروعیت به طور فراگیر حکومت شاه را در برگرفته است ما شاهدیم که اشتباهات پدر توسط پدر، به صورت دو یا چندبرابر، تکرار می شود.
این بار رژیم محمدرضاشاه از نعمت درآمدهای سرشار نفت برخوردار است و با دست باز می تواند به توسعه ی کشور و به طور توامان، به بازسازی مشروعیت از دست رفته بر اثر کودتای 28 مرداد، بپردازد. لیکن این جا نیز قائل نشدن هیچ گونه وزنی برای مقبولیت مردمی رژیم، سبب می شود که پسر، راه پرخطای پدر را پیش گیرد.
جامعه ی ایران بعد از کودتای 1332 یکی از پرشتاب ترین دوران تحول خود را طی می کرد. یک جامعه با اکثریت روستا نشین، به یک جامعه به طور عمده شهرنشین تبدیل می شود، آموزش و پرورش و آموزش عالی در آن گسترش کمّی بی سابقه ای پیدا می کند و اقتصاد، رو به مدرنیزاسیون می رود. در حالی که عرصه ی اقتصاد و تابع آن جامعه، در حال تحولی پرشتاب است، در عرصه ی فرهنگ، نوعی ایستایی امنیتی و در عرصه ی سیاست نوعی انجماد و انسداد به چشم می خورد. عدم هماهنگی میان این عرصه ها ماشین کشور را به مجهز به چهار چرخ دارای سرعت های متفاوت می کند و نبود همسانی دگرگونی در آنها، سبب به هم خوردن تعادل کل مجموعه می شود.
باز در این جا می توانیم در پرتو رفتارهایی که رژیم محمد رضا پهلوی از خود بروز داد یک لیست پرخطا از اعمال و تصمیمات آن، به مثابه حکومت رضا شاه، تدارک ببینیم:
-
به جای اجازه دادن به احزاب برای دخالت در مدیریت سیاست در جامعه، رژیم شاه احزاب را ممنوع و سرکوب ساخت.
-
به جای دادن فضای آزاد به تشکل ها و فعالان سیاسی، زندان و حبس و شکنجه و اعدام نصیب آنان شد.
-
به جای فراهم کردن شرایط مشارکت جوانان در امور سیاسی، فضای رعب و سرکوب ساواک آنها را به سوی فعالیت های مخفیانه ی رادیکال سوق داد.
-
به جای دادن استقلال به دانشگاه ها برای مدیریت محتوا و فعالیت های خود، تمرکز مدیریت و کنترل امنیتی دانشجویان را به سوی سیاسی شدن و ضدیت با رژیم کشاند.
-
به جای مبارزه با فساد دولتی و چپاول ثروت ها، موضوع هزار فامیل و وابستگی به دربار فرصتی برای غارت و ارتشاء شد.
-
به جای یک آموزش و پرورش شکوفاساز و پر محتوا، دیوانسالاری آموزشی عظیم و بی محتوا و شاه-محور تشویق می شد.
-
به جای دادن آزادی به هنرمندان برای ابرازخواست ها و احساسات جامعه، سانسور و سرکوب آنها را به سمت تبدیل هنر به ابزار مخالفت سیاسی سوق داد.
-
به جای داشتن مطبوعاتی آزاد و مستقل، سانسور و ممیزی دستگاه های امنیتی روزنامه ها را به ورق پاره های فرمایشی بی تاثیر بر فرهنگ و افکار عمومی مبدل ساخت.
-
به جای تشویق هنر بومی و ملی، تزریق گسترده ی محصولات وارداتی فرهنگی غربی در جامعه صورت گرفت.
-
به جای تنظیم عقلانی و منطقی حضور آثار مدرنیته در فرهنگ و جامعه، سیل و هجوم فرهنگی غرب، جامعه ی هنوز درگیر مذهب و سنت را به واکنش محافظه کارانه ی مذهبی سوق داد و بستر رشد جریان های تحجرگرای مذهبی را فراهم نمود.
-
به جای مهار منابع مالی مذهبیون در کشور، دست شبکه های روحانیت برای استقرار گسترده در جامعه با منابع مالی سازمان یافته و فراوان باز گذاشته شد.
-
به جای دنبال کردن یک خط سیاسی مستقل و ملی، پیروی از سیاست های منطقه ای آمریکا و ایفای نقش ژاندارم منطقه، رژیم شاه را به یک رژیم تهاجمی، مزدوری و وابسته تبدیل ساخت.
-
به جای همراهی کردن جامعه در گسترش فرهنگی و سیاسی، تصمیمات خلق الساعه ی از بالا مانند تاسیس حزب واحد رستاخیز و یا تغییر تقویم کشور جامعه را با شوک های غیر قابل درک مواجه می ساخت
-
به جای بها دادن به خواست های روشنفکران و نویسندگان و بازگذاشتن دست آنها در تزریق فرهنگ دمکراتیک به جامعه با سانسور، حبس و شکنجه، این اقشار، به دشمنان قسم خورده ی رژیم تبدیل شدند
-
به جای هدایت ثروت ها به سوی سرمایه گذاری روی زیرساخت ها و تقویت تولید دانش محور داخلی، تاکید بر صنعت مونتاژ و واردات شد، به نحوی که حجم واردات کشور به حدی بود که کشتی ها برای تخلیه در بنادر ایران ماه ها در نوبت می ماندند.
-
به جای مهار فاصله ی طبقاتی در کشور و تقسیم عادلانه ثروت، تفاوت میان فقیر و غنی پایین شهری ها را به دشمنان در انتظار شهرها و محلات مرفه نشین تبدیل کرد.
-
به جای بستن دست مذهبیون در فعالیت های مخرب گسترش اسلام خرافی، به آنها اعانه و وام داده می شد و مورد حمایت دستگاه های دولتی و امنیتی قرار می گرفتند.
-
به جای میدان دادن به تشکل های کارگری و دانشجویی یا صنفی آنها را سرکوب و ممنوع و بازداشت و زندان می کرد.
همه این موارد، به اضافه ی بسیاری دیگر- که برای پرهیز از طولانی شدن لیست از آن صرف نظر می کنیم- سبب شد که رژیم شاه یکی از فرصت های ناب تاریخ ایران برای هدایت کشور به سوی یک دمکراسی پیشرفته را از دست دهد و مملکت را به سوی آغاز و ورود به یکی از سیاه ترین دوره های تاریخ خود، یعنی چهل سال ننگ جمهوری اسلامی رهنمون شود. همان اتفاقی که، بدون فراموش کردن تفاوت ها، در کره جنوبی رخ داد و از آن کشور یک دمکراسی دارای اقتصاد پیشرفته ی امروزی ساخت.
تمامی این خطاهای فاحش و بارز در نهایت سبب شد که وقتی رژیم شاه با موجی از اعتراضات داخلی و فشارهای خارجی روبرو شد، مانند آدم برفیِ زیرِ آفتابِ داغِ واقعیت ها، آب شد و از بین رفت. یک بار دیگر، تا کمترین فرصتی پدیدار شد، سست بودن پایه های رژیم شاه، به مثابه آن چه پدرش تجربه کرده بود، آشکار شد. نه ارتش رضاشاه در مقابل هجوم متفقین ایستادگی کرد نه گاردجاویدان و ارتش شاه در مقابل قیام مردم. در هر دو مورد، آن چه این دو رژیم را سست پایه و بی بنیان ساخت، عدم تلاش آنها در ساختن یک پایگاه اجتماعی برای خود بود. هر دو رژیم به شدت از سوء مشروعیت مردمی رنج می بردند و علیرغم بیش از نیم قرن فرصت نتوانستند این کمبود را جبران سازند.
رخدادهای شاخص دوران پهلوی:
اگر بخواهیم رخدادهای اصلی نمادِ فقدان مشروعیت اجتماعی و در نهایت سیاسی را برای سلطنت پهلوی نقطه گذاری کنیم عبارتند از:
-
روی کار آوردن رضاخان توسط انگلیس ها از طریق کودتای سوم اسفند 1299 خورشیدی
-
پایان بخشیدن به حکومت قاجار و پایه گذاری سلطنت پهلوی در 9 آبان 1304 با زور و فشار و بدون مراجعه به رفراندم مردمی، که می توانست حداقل قابل تصوری از فرایند مشروعیت سازی محسوب شود.
-
اخراج رضاشاه توسط انگلستان از ایران و به تبعید فرستادن وی در شهریور 1320
-
جایگزین کردن رضاشاه با فرزندش بنا به خواست و اراده ی انگلستان در 1320
-
کودتای آمریکایی-انگلیسی علیه دولت مردمی مصدق و بازگرداندن شاه فراری به تاج و تخت در مرداد 1332
-
آشکار شدن ضعف رژیم شاه در مقابل سیاست های داخلی یا منطقه ای آمریکا و پیروی از آنها تا مرز افتادن اداره ی امور کشور به دست ژنرال هایزر آمریکایی در سال 1357
تجمیع این موارد تاریخی، به اضافه ی روند غیر عقلانی پرهیز از ساختن مشروعیت مردمی برای خود، دلیل روشنی است بر این که سلطنت پهلوی نمی توانست دوام بیاورد. این سلطنت از روز اول تا روز آخر از بیماری نداشتن مشروعیت مردمی گسترده و نهادینه در جامعه رنج برد و در نهایت قربانی همین امر شد.
انقلاب سال 57، بدون آن که دلایل ساختاری متقنی بتوان برای آن یافت، حرکتی بود نمادین برای پایان بخشیدن یک دولت فاقد مشروعیت که پله به پله زیرپای خود را خالی کرد تا در گودال سقوط 22 بهمن 57 افتاد.
ادامه روند تاریخی دولت فاقد مشروعیت بعد از انقلاب:
نکته ی جالب این که این بی نیازی از مشروعیت نزد شاهان پهلوی ادامه ی همان روند تصاحب قدرت از طریق کشتار و زور بود که سلطنت های پیش از آن (صفویه و قاجاریه) به کار بسته بودند و نیز پیش زمینه ای شد برای آن که رژیم جمهوری اسلامی نیز، که به سرعت و با فاصله ی کمی بعد از کسب قدرت، مشروعیت اجتماعی ناشی از انقلاب را باخت، به همان روش ها و تکنیک های حکومت شاه مراجعه کند تا بتواند به بقای خود ادامه دهد. یکی برای پنجاه و هفت سال و دیگری تا این جا برای چهل سال.
فهرست زیر برخی از عملکردهای مشابه دو رژیم پهلوی و آخوندی است که با قدری تفاوت شکل و ظاهر به مورد اجرا در آمده و می آیند:
-
هم رژیم شاه و هم رژیم آخوندی مخالفان خود را دستگیر، شکنجه و به زندان می انداختند.
-
هم رژیم شاه و هم رژیم آخوندی احزاب و سازمان های سیاسی مستقل و آزاد را سرکوب و ممنوع می کردند.
-
هم رژیم شاه و هم رژیم آخوندی مطبوعات مستقل و غیر دولتی را سانسور و تعطیل و روزنامه نگاران را سرکوب و بازداشت و ممنوع القلم می کردند.
-
هم رژیم شاه و هم رژیم آخوندی اتحادیه های مستقل صنفی، کارگری و سندیکاهای دانشجویی را سرکوب می کردند.
-
هم رژیم شاه و هم رژیم آخوندی آموزش و پرورش را تحت کنترل خود و با محتوای دولتی و تعیین شده اداره می کردند.
-
هم رژیم شاه و هم رژیم آخوندی آموزش عالی در ایران را، به مثابه یک پایگاه امنیتی دردسرساز، با محتوای تحت کنترل و سانسور می خواستند.
-
هم رژیم شاه و هم رژیم آخوندی دست مذهبی ها را برای جولان و تسلط بر افکار عمومی از طریق مسجد و منبر و تکیه و خیریه و غیره باز گذاشتند.
-
هم رژیم شاه و هم رژیم آخوندی هنر را در خدمت خود و به صورت فرمایشی و سفارشی و فاقد خصلت شکوفاساز و آزادی گرا می خواستند.
-
هم رژیم شاه و هم رژیم آخوندی رسانه های بزرگ مانند رادیو و تلویزیون ملی را به صورت انحصاری در چنگ خود داشته و از آن به عنوان ابزار تبلیغات و مغزشویی استفاده می کردند.
-
هم رژیم شاه و هم رژیم آخوندی به شدت به فساد مالی و درباری و حکومتی آلوده بوده و هیچ گونه برخورد جدی با غارت ثروت های مردمی توسط مسولان و مقامات دولتی نمی کردند.
-
هم رژیم شاه و هم رژیم آخوندی به طور گسترده برای کسب درآمد وابسته به فروش نفت خام بودند.
-
هم رژیم شاه و هم رژیم آخوندی درحد وسیع به واردات کالا از خارج دست زدند.
-
هم رژیم شاه و هم رژیم آخوندی سهم قابل توجهی از درآمدهای کشور را صرف امور نظامی می کردند.
-
هم رژیم شاه و هم رژیم آخوندی به سایر کشورهای منطقه نیروی نظامی می فرستادند یکی به ظفار در عمان و دیگری به سوریه و لبنان.
-
هم رژیم شاه و هم رژیم آخوندی هر دو وابستگی آشکار به قدرت های بیگانه داشتند و ضد قدرت های دیگر عمل می کردند یکی وابسته به آمریکا علیه شوروی دیگری وابسته به روسیه علیه آمریکا.
این لیست- که صد البته باید تفاوت های کمی و کیفی دو رژیم را در آن منظور کرد- باز طولانی تر از این حرفهاست. اما به همین بسنده می کنیم. این موارد باید به ما این ایده را بدهد که تفاوت های شکل و ظاهر مانع از تشابه محتوای عمیق و گسترده ی این دو رژیم نیست. این نکته ای است که اگر فراموش کنیم کلاه تاریخی مان باز پس معرکه است. باید بدانیم که تا تغییرات در کشور ساختاری، زیربنایی و مردمی نباشد، تغییر رژیم چیز زیادی را برایمان دگرگون نخواهد ساخت.
درس تاریخی برای آینده:
اینک در پایان به این پرسش اشاره کنیم که آیا این روند تولید و بازتولید قرار است برای رژیم بعد از جمهوری اسلامی هم تکرار شود؟ از کجا می توانیم تشخیص دهیم که قدرت سیاسی جایگزین جمهوری اسلامی یک پدیده ی مشابه دو رژیم گذشته نباشد؟
کافیست نگاهی کنیم به اپوزیسیون و موقعیت خاص اجزای تشکیل دهنده ی آن تا بتوانیم پیرامون این سوالات، نه بر اساس احساسات و علائق و وابستگی هایمان، بلکه به صورت عینی و بی غرض، قضاوت کنیم. آن چه در پایین می آید برخی از خصوصیاتی است که در صورت مشاهده ی آن در یک تشکل یا جریان سیاسی می توانیم اطمینان نسبی داشته باشیم که، به یک شکل یا به شکل دیگر، ادامه دهنده ی سنت صد ساله ی قدرت سیاسی در ایران خواهد بود:
-
اگر تشکلی دیدید که در درون خود دیکتاتور است بدانید مشابه دو رژیم آخری دیکتاتور خواهد بود.
-
اگر تشکلی دیدید که به جای تکیه بر مردم ایران چشم به قدرت های بیگانه دارد بدانید که در آینده مشابه رژیم شاه و رژیم آخوندی خواهد بود.
-
اگر تشکلی دیدید که به طور مستقیم یا غیر مستقیم مورد حمایت آمریکا، انگلیس، اسرائیل، عربستان، روسیه و ... است بدانید بعدها باید مثل دو رژیم شاه و رژیم آخوندی نوکری آنها را بکند.
-
اگر تشکلی دیدید که به مردم نمی گوید "سرنوشت شما در دست خودتان است" و آن را در دست تشکل خودش یا قدرت های بزرگ می داند، بدانید فردا روزی برای مشروعیت و نقش مردم اهمیتی قائل نیست.
-
اگر تشکلی دیدید که سفارش جنگ و حمله ی به ایران می کند تا به قدرت برسد، بدانید فردا روزی برای حفظ قدرت هم حاضر است در ایران جنگ و خونریزی به راه بیاندازد.
-
اگر مشاهده کردید یک جریان سیاسی خط قرمزی ندارد وحاضر است با هر کس و هرچیز کنار بیاید تا به هدف سیاسی خود برسد، بدانید در آینده مثل همین دو رژیم شاه و آخوندی خواهد بود.
-
اگر دیدید یک جریان سیاسی پول های کلان خرج می کند تا از بالای سر مردم و با تایید دولت های بیگانه، مثل مدل ونزوئلای کنونی، به قدرت برسد، بدانید فردا مثل هر دو رژیم شاه و آخوندی مردم ایران را فدای منافع بیگانگان خواهد کرد.
-
اگر دیدید که یک جریان سیاسی با رسانه های خود می خواهد متجاوزین و غارتگران جهانی را به عنوان مدافعان دمکراسی و حقوق بشر جا بزند، بدانید فردا چیزی بهتر از رژیم شاه و رژیم اسلامی نخواهد بود.
-
اگر دیدید یک جریان سیاسی از حالا مخالفان خود را تحمل نکرده و به مثابه «فرشگرد» از آنها به عنوان «ارتجاع سرخ و سیاه» نام می برد و آنها «مضر» معرفی می کند، بدانید فردا بازهم ساواک رژیم شاه و ساوامای رژیم آخوندی را ترکیب، بازسازی و توسعه می دهد که حساب مخالفانش را برسد.
-
اگر دیدید که یک جریان سیاسی شما را از «شورش» و «قیام» مردم گرسنه ی ایران می ترساند، بدانید که می خواهد به مثابه رژیم شاه و رژیم آخوندی، فاصله ی طبقاتی را طوری حفظ کند که ثروتمندان وابسته به خود، تسمه از گرده ی محرومین و طبقه ی متوسط بکشند.
و این لیست هم باز طولانی است و این ها نمونه ای بیش نبودند. اما به هر روی سخن گفته شد و اینک تا حدی ایده ای داریم درباره ی آن چه گذشت و آن چه در حال روی دادن است و آن چه می تواند در آینده بگذرد. شاید در گذشته می توانستیم بگوییم که سرمان کلاه رفت چون نمی دانستیم، اما این بار نمی توانیم بگوییم نمی دانیم. این باره همگی می دانیم.#
ایمیل نویسنده: korosherfani@yahoo.com
در زمستانم، رضا مقصدی
مصلحت نظام رویاروی مصلحت ملت، عبدالکریم لاهیجی