هر لحظه آتشی بسوزد روانِ ما
زهرابِ کژدمان بریزد به کامِ ما
*
زهد و ستمگری در اوجِ آسمان
ناپخته رهبری ربوده عنانِ ما
*
پاکانِ حق طلب در بند و ناتوان
احکامِ غاصبان ببندد زبانِ ما
*
دزدان و فاسدان سرخوش زِ امنیت
شوقی به سرخوشی ندارد جوانِ ما
*
هر جای ِ این وطن دریای گوهر است
حسرت که رنج و فقر ببارد ز بامِ ما
*
کو فرصتی که دهد ره به نخبهای؟
هجرت از این مکان بگشته دوایِ ما
*
در شامِ دیگری خیزش ز کاوه بود
وین دخت ِ آبی است اینک نمادِ ما