Monday, Sep 23, 2019

صفحه نخست » مهرِ معلمانِ کیمیاگر! بابک‌ داد

Babak_Dad.jpgمعرفی بچه‌های کلاس تمام شد. هر کدام با سرخ و سفید شدن و خجالت، توانسته بودیم اسم و فامیلمان را زیرلبی بگوییم و بنشینیم!
🔹آنقدر هیجان حرف زدن در جمع داشتیم که احتمالاً هیچکس نتوانسته بود اسم کسی را یاد بگیرد. این در «اولین دقایق اولین روز مدرسه‌ام» در دبستان هنر خرمشهر اتفاق می‌افتاد. دقایقی پر از احساسات تلخ و شیرین. اندوه غریبی و دوری از خانه. و شوق و هیجان «کلاس اولی شدن»! چند نفری که همدیگر را از آمادگی می‌شناختیم، کنار هم نشسته بودیم.
🔹خانم معلم آمد جلوی نیمکت ما که سومین ردیف بود و با نرمی زیر چانه‌ی دختر کنار دستی‌ام را بالا گرفت و خیره و شوخ به چشمانش نگاه کرد. با نگاهی از جنس نگاه مادرها گفت: «نبینم دخترمون غمگین باشه. اسم قشنگت چیه؟ بذار من بگم. اسمت بوددد...» و به سقف نگاه کرد. مثلاً دنبال اسم آن دختر خجالتی که چشمان سیاه درشتی داشت می‌گشت.
🔹بعد قامت راست کرد و گفت: «بچه‌ها! منم بار اول خجالت کشیدم اسممو گفتم. کیا مثل من بودن؟» من قبل از همه دستم را بالا بردم و همه داد زدند: من! من! خانم گفت: «من میگم بیاین از اول، تک به تک اسمهامونو بگیم! از نیمکت اول. شما بگو پسرم!»
بعد دستش را روی سر من گذاشت و موهایم را نوازش کرد. بعدها پنداشتم چه هنرمندانه و ظریف داشت به قلب‌های تک تک ما نفوذ می‌کرد این «مادر دوم» مهربان.
moalem1.jpg
🔹معلمان کلاس اول، به طرز عجیبی با صبر و‌ مهربانند. «آغازگر» اولین ارتباط با کودک هستند. آغازگران مهربانی که دریچه‌ی قلب آدم را با نرمی باز می‌کند و اغلب نمی‌توان تا آخر عمر اثر آنان را فراموش کرد. چه؛ اولین قدم را با او برداشته‌ایم تا به «دنیای حروف و کلمات و خواندن و درک کردن» وارد شویم. و مگر یار قدم اول را می‌توان فراموش کرد؟
🔹دستش انگاری زبان داشت. با موهایم حرف می‌زد. انگار می‌گفت اینجا مثل خونه‌تون امن و آرومه. که شما مثل فرزند خود منید. و انگار گفت: پس محکم باش! و با کیمیای مهرش تا نوبت به نیمکت ما برسد، چنان آرام شدم که برخاستم، به چشمان مهربانش نگاه کردم و شمرده شمرده «خودم را گفتم»! برای اولین بار بیرون از خانه، با کیمیاگری او «خودم» را معرفی کردم!
moalem2.jpg
🔹مهر او کار خودش را کرد. بعد از آن ما عاشقانه الفبا را یاد می‌گرفتیم. از تکلیف و مشق شب لذت می‌بردیم. زیر هر برگ مشق، که او صبح روز بعد می‌دید، گلی برایش می‌کشیدیم. و او برای تک تک ما آفرین می‌گذاشت و می‌گذشت... و زمان از روی ما هم گذشت و گذشت. اما رد آن مهربانی؛ هنوز هم هست...
🔹بعدها تا حالا «محترم‌ترین مشاغل» در ذهنم معلمی بوده است. معلمان انسان‌هایی با کرامت، مهربان و صبورند که مظلومانه در سختی و عسرت زندگی می‌کنند. و چه مناعت طبعی دارند.
🔹هر معلم «کلاس اول» ظرف سی سال خدمتش، با یک حساب سرانگشتی، حدود ۸۰۰ تا هزار نفر را با الفبای درس و زندگی آشنا کرده است. حدود هزار نفر با دیدن مهربانی و لبخندهای او در اولین روز ماه مهر، با درس و مدرسه رفیق شده‌اند. و این کارنامه‌ای درخشان در یک زندگی کاری معمولی است. «اهلی کردن» و ایجاد دوستی هزار کودک با الفبای نوشتن و الفبای دانستن. این است که باور دارم معلمی «کیمیاگری» است.
🔹مهر را به «معلمان بزرگوار، کیمیاگران مهر و سازندگان انسان» تبریک می‌گویم. و دستان پدرانه و مادرانه‌ی تمامی آنها را می‌بوسم.
بابک‌داد ۹۸/۷/۱
➖راههای ارتباطی:
🔹اینستاگرام
Instagram.com/BabakDad
🔹تلگرام:
🔹توییتر:
🔹فیسبوک:
Facebook.com/babakdad.page
🔹وبلاگ:
📩ایمیل:


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy