الحمدلله ما مخالفان حکومت اسلامی، هر چه نداشته باشیم، دست کم از نظر خوشی و انبساط خاطر و سرگرمی های مفرح سیاسی چیزی کم و کسر نداریم.
در آخرین رویداد بامزه ای که در سپهر سیاسی ایران (!) اتفاق افتاد، پوست خربزه، یا شاید بهتر باشد بگویم پوست موزی با عنوانِ «دبیر کل»ی تشکیلاتی که یک خروار هم اسم دارد و خود اسم به تنهایی چند گیگ هارد برای حمل اش لازم است، زیر پای آقای محترمی افتاد و ایشان هم با تمام تجربه و سابقه ی کار سیاسی که داشت احتمالا به سرنوشت هخا و شمیرانی و امثال این ها دچار خواهد شد.
همین الان است که عده ای دست به قلم شوند و بگویند باز دوباره کسی آمد کاری بکند، این آقا -یعنی من، یعنی سخن- که اصلا معلوم نیست سر پیاز است یا ته پیاز شروع کرد به پاشیدن بذر ناامیدی و با «به سخره» گرفتن تلاش های محترمان سیاسی، آب در آسیاب دشمنان ملت و خاندان سلطنت -که نامبرده جدیدا به آن سمت غش کرده- ریخت!
دیگر این قدر به من جمهوری خواه، سلطنت طلب گفته اند که خودم هم دارم باور می کنم که سلطنت طلب هستم!
در یک فراز پارادوکسیکال هم گفته خواهد شد، نویسنده احتمالا با مهندس شریعتمداری مخالفت می کند تا پیوند مبارک شان با شاهزاده رضا پهلوی را پا نگرفته به جدایی بکشاند.
چند روز پیش یک مطلب نوشتم -و در اصل ننوشتم- که با آن، بی هوده بودن و بی محتوا بودن جمع تشکیل شده را به سبک خودم نشان دادم. عده ای فکر کردند که احتمالا مطلبی بوده و ثبت نشده. نخیر. مطلبی نبود چون موضوعی نبود که بخواهم مطلبی در باره اش بنویسم.
عده ای پای رایانه ها جمع شده اند و یکی دو بار هم همدیگر را ملاقات کرده اند و برای خودشان «اسناد» تنظیم کرده اند و دبیر کل انتخاب کرده اند و قرار است روزهای ۲۸ و ۲۹ سپتامبر ما را سورپرایز کنند و ان شاءالله این بار کوه به جای موش، فیل خواهد زایید.
امیدواریم در روز موعود جناب دبیر کل را دست در دست شاهزاده رضا پهلوی ببینیم و چند روز بعد هم آغاز تظاهرات خیابانی و اعتصابات عمومی در ایران را.
حتما عده ای به این دلخوش هستند که خوش به حال شان. من به این اما دلخوش نیستم و ساختن و پرداختن چنین سرگرمی هایی را که در نهایت موجب یاس و سرخوردگی جوانان می شود، بسیار مضر و خطرناک می دانم.
این ها که نوشتم صرفا یک مقدمه است برای چیزی که اصلا وجود ندارد و بعد از این هم جز صدای بلند برای مدتی معین چیزی تولید نخواهد کرد.
می فرمایید از کجا می گویم: از اسناد منتشر شده.
چیست این اسناد که دیگران در این چهل سال در باره اش نگفته باشند و بهتر از آن را ننوشته باشند؟ وسط این همه گروه های چند نفره ی جدیدالتاسیس که فقط نام دارند و لوگو و احتمالا یک صفحه ی اینترنتی، چه نیازی به تاسیس این گروه آن هم به رهبری کسی که نهایت اش یک تحلیل گر سیاسی و اهل تفکر است بوده؟ حالا مثلا پیوستن این گروه به حزب سکولار دمکرات جناب نوری علا و مجلس مهستان ایشان -یا هر گروه مشابه دیگر- چه اِشکالی داشته که بخواهند برای خودشان شورای گذار درست کنند و یک سرگرمی به سرگرمی های سیاسی ما اضافه کنند؟
مثلا سخنرانی جناب شریعتمداری، با اضافه کردن بالا و پایین بردن دست، ایشان را از مقام تحلیل گر به مقام دبیر کلی سیاسی و فیدل کاستروی چنین تشکیلات دهن پرکنی ارتقا می دهد؟
بعد می رسیم به محتوای اسنادی که طبق معمول آکنده از روده درازی های بی فایده است.
فقط در یک بند این «اسناد» مثل این که خواسته باشند به گروه های به قول خودشان «اتنیکی» و به قول ما تجزیه طلب، امتیاز داده باشند، خواستی مسخره مانند این را گنجانده اند:
«رفع هرگونه تبعیض و به رسمیت شناختن حقوق سیاسی، اجتماعی و فرهنگی گروههای اتنیکی ایران. به رسمیت شناختن حق آموزش به زبان مادری در کنار زبان فارسی...»
همین دو خط نشان دهنده بلاهت کس یا کسانی ست که آن را نوشته اند. «حق آموزش به زبان مادری!» گویا اینان نمی دانند که در ایران ما چند زبان مادری داریم آن هم با «ورژن»های مختلف، که چنین جمله ی سخیفی در اسنادشان منتشر می کنند.
وارد جزییات نمی شوم و این کار را می گذارم برای روزهای آینده.
می گویند خوش بین باش و امید بده! چه چیز امیدوار کننده ای هست که بخواهیم امید بدهیم؟ اتومبیل راه افتاده و قطب نما دارد نشان می دهد که به سمت قلب کویر می رود. امید سرنشینان این است که دارند به سمت کعبه می رانند. امید دادن بیهوده به سرنشینان و راننده خیانت به آن ها و مردمی که چشم امید به آن ها دوخته اند یا خواهند دوخت نیست؟