... بالاخره بعد از سی و چند سال یکبار دیگر زنان توانستند وارد استادیوم آزادی شوند. هر چند محدود و خیلی دیر، اما بالاخره وارد شدند. معلوم نیست این روند چگونه ادامه پیدا میکند. بحث این یادداشت در این باره نیست بلکه در باره همین «گام» ولو کوچک (اما نمادین) است.
ورود زنان به ورزشگاه بدون هیچگونه اغراق یا تخفیفی در آن، به صورت یک رخداد «نمادین» میتواند موضوع یک بررسی راهبردی باشد.
سئوال راهبردی این است آیا مقاومت و مداومت زنان در پیگیری مطالباتشان که در جانسوزی سحر به اوج نمادین خویش میرسد عامل اصلی این گشایش و پیروزی نمادین است؟ آیا فشار فیفا به عنوان یک نهاد رسمی بین المللی باعث عقب نشینیِ (به ناچار و در شکل بدبینانهاش، عقب نشینی تاکتیکی و قابل بازگشت و قابل تغییر و تحریف عملی) حکومت گردیده است؛ حکومتی که سالها در برابر تلاشگری و مقاومت زنان و حتی جانسوزی امثال سحر کاملا بی اعتنا و خونسرد و سنگدل بود؟ و یا وجود موافقتها و موافقانی با این عمل در درون بخش مهمی از ساختار قدرت زمینه این گشایش را فراهم کرده است؟
هر سه مولفه بالا بخش هایی از واقعیت را بازتاب میدهد اما سئوال راهبردی ظریف و مهم این است که کدامیک از این عوامل پیچیده و درهم اثرگذار نقش آفرینی بیشتر و مقدم تری داشته است؟
کدامیک از سه مولفه اثرگذار، مهم تر بوده است؟
پر واضح است که بدون فشار فیفا ساختار قدرت در ایران بنابه دلایلی که بررسیشان خود اهمیت راهبردی نمادین مستقلی دارد؛ حاضر به راه دادن زنان در ورزشگاه نبود. ولو سحر و سحرهای بسیاری نیز در این میان جانشان را از دست داده باشند.
اما همین قدر هم واضح است که فیفا بنابه دلایل مختلف، سالها در حال مماشات با فدراسیون فوتبال ایران بود و این جانسوزی سحر بود که فشار متراکم زیادی را از سوی افکار عمومی ایرانیان و جهانیان متوجه فیفا کرد.
پس تا اینجا میتوان «اتفاق» رخ داده را چنین صورت بندی کرد که مقاومت و مداومت زنان که در جانسوزی سحر به اوج خود رسید فیفا را تحت فشار قرار داد و فیفا نیز فدراسیون فوتبال ایران به عنوان یک عضو خویش را با هشدار و اولتیماتوم محکم تری مواجه کرد و این امر به «پذیرش» و گشایش رخ داده از سوی ایران منجر گردید.
نام این «پذیرش» را میتوانیم با نقطه عزیمتها و رویکردهای مختلف تحلیلی هر چه میخواهیم بگذاریم: تسلیم وعقب نشینی، انعطاف، مدیریت کردن و...؛ اما نتیجه این پذیرش منجر به گشایش درهای ورزشگاه به روی زنان ولو به طور محدود و لرزان و بعد از چند دهه شد.
به نظر میرسد از منظر «راهبردی» بد نیست تامل بیشتری بر این «پذیرش» داشته باشیم. چرا حکومت ایران که «مسئله زنان» و به خصوص مطالباتی از آنها که با مسئله «سبک زندگی» و آنچه در گفتار رسمی حکومت «غرب گرایی» تلقی میشود (و برای طرفین حالتی نمادین و بیشتر از اندازه واقعیاش پیدا کرده مانند عدم حجاب اجباری، ورود به ورزشگاهها، ظهو و بروز نوازندگان زن در کنسرتها و نظایر آن)، اهمیتی شدید و گاه باصطلاح ناموسی پیدا کرده یعنی با گفتار مشروعیت بخشاش در تعارض قرار میگیرد، حاضر به این پذیرش و به عبارتی عقب نشینی است؟
این پرسش «راهبردی» موقعی اهمیت بیشتری پیدا میکند که آن را با دیگر مسائل و شعارهای مغایر با گفتارهای مشروعیت بخش حکومت مثلا در سیاست خارجی و یا برخی سیاستهای داخلی مشابه سازی کنیم. آیا «تجربه» این پذیرش و عقب نشینی در موارد مشابه نیز قابل «تکرار» است!؟
کاوشی در پذیرش و عقب نشینی حکومت ایران
نکته اول- در ابتدا باید توجه کنیم حکومت چه چیزی را مورد «پذیرش» قرار داده است: ورود زنان به ورزشگاهها. آیا این امر حداقل در این قدم نخست به جز خراشی در گفتار مشروعیت بخش حکومت (که البته تزلزل آن در دراز مدت میتواند مسئله ساز باشد)، «موجودیت» آن را به خطر میاندازد؟ نه؛ بهیچوجه. این نکته اولی است که خیلی مهم است. حکومت حاضر به پذیرش امری شده است که حداقل در کوتاه مدت هیچ خطر مهمی برایش ندارد که هیچ، حتی میتواند بخشی از انرژی جوانان (زنان) مطالبه گر و مخالف را نیز تخلیه و تعدیل کند. یک بازی تقریبا برد- برد!
نکته دوم- موضوع دوم قابل بررسی نحوه برخورد نهاد خارجی بین المللی با حکومت ایران است. چرا که میتوان تامل کرد که آیا پذیرش و عقب نشینی در برابر یک نهاد خارجی (فیفا) خود برای حکومتی که حجم زیادی از شعارهایش علیه دشمن و توطئههای آنهاست و حتی رهبر حکومت رسما و صریحا از خواست قدرتهای جهانی برای «عادی» شدن حکومت ایران به عنوان یک امر منفی و به معنای پذیرش نظام سلطه یاد میکند؛ آسان و راحت است؟ پس چرا این کار را میکند؟
یک امر مهم این است که رابطه فیفا با حکومت و فدراسیون فوتبال ایران همیشه تعاملی- تقابلی بوده است. نوعی مدارا و انتقاد و فشار و تلاش برای تغییر رفتار تدریجی فدراسیون ایران. لحن و نوع برخورد فیفا برای حکومت شعارزده ایران معمولا برخورنده و تحقیر آمیز نبوده و چه بسا گاه با لابی و بده - بستانهای فسادآمیز هم همراه بوده است. به عبارت دیگر قدرت مستقر در ایران از آن سو احساس سوءنیت و یا خصومت خاصی نمیکرده است. ولی از سوی دیگر نباید فراموش کنیم که در هر حال فیفا در آخرین اقدام خویش پس از مدتها مماشات و تعامل و لابی و برخورد آهسته و پیوسته؛ فدراسیون فوتبال ایران را تهدید به تحریم و محرومیت کرده و حتی برای آن مهلت زمانی نیز تعیین کرد.
نکته سوم- نکته دیگر این است که تهدید فیفا مبتنی بر تعلیق و تحریم فدراسیون فوتبال ایران تبعاتی داشت که معنایش جز قطع ارتباط ورزش فوتبال ایران با جهان نبود. این امر از چند نظر برای مسئولان حکومت مطبوع نیست. چرا که اولا بخش مهمی از دست اندرکاران حکومت در همه جناحهای ولایی و پایداری و اصول گرا و اعتدالی و اصلاح طلب و...، خود فوتبالی و علاقه مند به این ورزش پرطرفدار هستند و خودشان هم تعلیق فوتبال ایران را دوست ندارند. به عبارتی در تعلیق فوتبال ایران آنان خودشان را نیز متضرر احساس میکنند.
ثانیا آنها درک میکنند که فوتبال چقدر در میان اقشار مختلف مردم نفوذ دارد و تعلیق و قطع ارتباط با جهان چه نارضایتی عظیمی ایجاد میکند. البته وضعیت نخست یعنی علاقه مندی خود مسئولان حکومتی به فوتبال و به عبارتی ناخشنودی خود آنان از قطع ارتباط فوتبال ایران با جهان و عدم حضور تیمهای فوتبال ملی و باشگاهی ایران در هیچ مسابقه منطقهای و بین المللی به طور محسوسی برای ایشان اهمیت بیشتری نسبت به نارضایتی اقشار وسیعی از مردم به خصوص جوانان ایرانی از همین مورد دارد. در هر حال اما این دو عنصر حاکمان ایران را به این نقطه میرساند که کاری نکنند که فوتبال ایران محروم شود. نارضایتی و ناخشنودی خودشان از این امر البته مهم تر از نارضایتی اقشار وسیع مردم است!
در اینجا در مقایسه با مثلا مسئله موسیقی و کنسرت میتوان گفت به علت این که بسیاری از دست اندرکاران حکومت خود بنابه ریشههای سنتی فکریشان از دیرباز نگاه همدلانه و همذات پندارانهای با این مطالبه ندارند بنابراین برایشان چندان هم دارای اهمیت نیست!
و ثالثا جدا از فوتبالی بودن خیل عظیمی از مسئولان و دست اندرکاران حکومت؛ بسیاری از آنان با حضور البته محافظت شده زنان در ورزشگاهها نیز مشکل فکری چندانی ندارند. از منظر مذهبی نیز به جز معدودی مراجع مذهبی سنتی که تا قبل از تهدید فیفا سخن آنها بنا به ملاحظات «درون سیستمی» حکومت دست بالا را داشت، مخالفت جدیای وجود نداشت. حتی احمدی نژاد و جریان پیرامون وی نیز در دورهای میخواستند امتیاز صدور مجوز برای حضور زنان در ورزشگاهها را به نام خود ثبت کنند که البته موفق نشدند. فضاسازی شبکههای مجازی که به وضوح نشان میدهد حتی در کشورهای مذهبی و همسایهای چون عراق و افغانستان و عربستان نیز زنان به ورزشگاهها میروند، روند «عادی سازی» و «پذیرش» درونی این مطالبه را به سرعت تسهیل نموده بود؛ وقتی تصاویر و فیملهایی از حضور زنان در ورزشگاههای شهرهای نجف و ریاض و کابل در شبکههای مجازی دست به دست میشد و یا در شبکههای مجازی بحث میشد که چرا زن و مرد در سالنهای تاریک سینما کنار هم بنشینند اما در ورزشگاه نمیتوانند؟ سیر اقناعی شبکههای مجازی از قبل برج و باروهای مقاومت ذهنی و درونی بخشهای مهمی از دست اندرکاران قدرت و بدنه اجتماعیشان را فرو ریخته و با این مطالبه همراه و همدل نموده بود.
از منظر راهبردی این نکته بسیار مهم است که فشار و تهدید فیفا (که روندی غیرخصومت آمیز با فدراسیون ایران به عنوان یکی از اعضای خود داشته)، به علاوه همدلی فوتبالی خیلی از مسئولان و هراسشان از محروم شدن فوتبال ایران به علاوه نارضایتی عمیقی که این امر در رابطه با شاید تنها دلخوشی اقشار وسیعی از جوانان به خصوص از قشر کم درآمد ایجاد میکند؛ آنها را به این نقطه رساند که بین نارضایتی چند مرجع عقب مانده مذهبی و مصلحت حکومت و خودشان (به همان معنای ترکیبی و ملغمهای که گفته شد)؛ طرف دوم را بگیرند و این بار به جای سرکوب زنان و پیچاندن فیفا و... تلاش کنند مراجع ناراضی را مدیریت کنند و بپیچانند!
مرور روندی صورت مسئله
حال یک بار کل صورت مسئله را مرور کنیم: مطالبه مدنی و مقاومت و مداومت زنان و جانسوزی سحر به فیفا فشار میآورد و فیفا به فدراسیون و حکومت ایران هشدار و اولتیماتوم میدهد. اولیتماتوم «تا حدی» پذیرفته میشود. فیفا «دشمن» تلقی نمیگردد. مسئولان نیز خود با «موضوع» زیر هشدار یعنی فوتبال ارتباط تقریبا همدلانهای دارند و مخالفت جدیای با حضور محافظت شده زنان در ورزشگاهها ندارند. بدین ترتیب اینک در برابر هم افزایی مطالبه زنان و فشار فیفا و «همدلی» دست اندرکارن قدرت با «موضوع» مورد مناقشه (فوتبال) و «عدم مخالفت جدی» با مطالبه زنان (حضور در وزشگاه) آنان را به سمت «پذیرش» مطالبه زنان و عقب نشینی از موضع خویش وادار میکند. این بار تصمیم جدیدی گرفته میشود: به جای پذیرش خواسته اقلیت جزمی و زورگو (برخی مراجع مذهبی سنتی) و مقاومت در برابر مطالبه زنان (و فیفا)؛ باید خواسته اینان را پذیرفت و به نوعی فشار اقلیت زورگو بر اکثریت مطالبه گر را مدیریت کرد و در برابر آنها مقاومت نمود!
اما صاحبان قدرت اهل منبر و شعار که گفتار مشروعیت بخششان بیشتر بر اساس احساس و تکرار و اصرار لجوجانه بر قالبهای کلیشهای است به خوبی میدانند که عقب نشینی و ایجاد روزنهای در این پایههای متصلب و سخت میتواند همچون رسوخ آبی در پایههای این گفتار مشروعیت بخش باشد که به تدریج کل بنا را نمناک و سست کند. این نرمش برای اتاق فکر شعاردهندگان و خط و نشان کشندگان شبانه روزی در برابر گفتارهای رقیب چندان هم آسان نیست. آنان که از هر چیزی ولو فعالیتهای محیط زیستی و مبادلات علمی و آکادمیک دانشگاهی و مسابقه ورزشی با ورزشکاران بعضی کشورها و یا حتی از فرمولهای کنترل موالید و جمعیت احساس «توطئه» میکنند، قطعا از حضور رنگارنگ زنان در ورزشگاهها و صدا بلند کردن و سرود خوانی و بالا و پایین پریدن آنها و سوت و کف زدنشان و احیانا شعاردهیهای متقابل با سکوهای مردان و نظاره گری ورزشکاران مرد با لباسهای ورزشی و... احساس خوشایندی نخواهند داشت! اما وقتی مجموعه عواملی که در بالا برشمرده شد، دست به دست هم دادند؛ نهایتا آنها را به این پذیرش و عقب نشینی رساند که دیدیم و دیدند.
حال بیایید صورت مسئله را وارونه کنیم. اگر بخش مهمی از مسئولان حکومت خود با فوتبال همدلی نداشتند و یا در مخالفت با حضور زنان در ورزشگاهها به شدت مصرّ بودند و پایههای جزمی فکریشان سست نشده بود، آیا تهدید و اولیتماتوم فیفا جواب میداد و یا آنها همچون خیلی از عرصههای دیگر به کل جهان و نهادهای بین المللی دهن کجی میکردند؟
آیا اگر رابطه فیفا با ایران خصمانه بود حاکمان شعار زده ایران هشدارش را توهین و تهدید غیرقابل پذیرش و فشار غیرقابل قبول تلقی نمیکردند؟
وبالاخره اگر مطالبه و مقاومت و مداومت مدنی زنان ایران نبود و به طور خاص و ویژه جانسوزی سحر این مطالبه را در سطح بین المللی با بذل جان خویش فریاد نمیزد فیفا اقدامی انجام میداد؟
مقاومت و مدامت داخلی بزرگترین و موثرترین عامل است!
بدین ترتیب وقتی مجموعه «متغیر»های این معادله پیچیده که هر یک به جای خویش مهم و اثرگذارند را در نظر بگیریم به طور بسیار محسوس و روشنی باید بزرگترین «ضریب» را به عنصر مقاومت و مداومت داخلی زنان ایرانی و به طور نمادین به جانسوزی سحر آبی بدهیم که توانست همه متغیرهای دیگر را نیز فعال کند و همچون دومینویی شتابان به سمت هدف خویش رهنمون سازد.
نتیجه راهبردی این که همه عوامل به اندازه خود موثرند اما اصلی ترین عامل فعالیت مدنی و مقاومت و مداومت داخلی مطالبه گران داخل کشور است که بالاترین نقش را دارد. همه زمینه و تسهیل گرند و عامل اصلی هر تغییر و گشایشی تلاش و صبوری و مداومت و فداکاری و مایه گذاری از جان و دل در داخل و توسط خود مردمان و کنشگران پیگیر است که در نهایت به ثمر میرسد.
درسهای راهبردی یک مطالعه موردی
با واکاوی ورود زنان به ورزشگاه ها؛ جدا از مهم ترین و نقش آفرین ترین عنصر (تلاش و مقاومت و مداومت مدنی) ِ، میتوان این آموزهها را نیز دریافت که:
+در موضوعاتی که منافع و علایق خود دست اندرکاران (به طور فراگیر نه یک جناح خاص)، آسیب میببند و خود آنها نیز خودشان را متضرر احساس میکنند، به طور جدی تری به عقب نشینی و پذیرش فکر میکنند.
+با توجه به رفتارشناسی حاکمان ایران نحوه رابطه نهاد بین المللی و کلا عنصر خارجی با آنان نقش قابل توجهی در سرسختی و یا پذیرش دارد. (از این منظر است که به عنوان «یکی از عوامل»، نحوه برخورد اروپائیان و یا اوباما نسبت به ترامپ سرعت نفوذ بیشتری در ساخت قدرت در ایران دارد)
+فروریزی درونی و فکری قبلی برج و باروهای فکری نگهدارنده یک انسداد نقش تسهیل گری مهمی دارد. (در اینجا نقش روشنفکران در فرهنگ سازیشان و نیز نقش شبکههای اجتماعی در گسترش و نفوذ این فرهنگ در اعماق خانوادهها و در میان خود دست اندرکاران و به یک معنا شکل دهی «افکار عمومی» مهم میشود)
+هر گاه بخش زیاد و متنوعی از اقشار مختلف مردم از امری ناراضی شوند و احتمال ظهور و بروز این امر به صورتهای گوناگون اعتراضی وجود داشته باشد، مسئولان حکومت بیمناکانه تر به تبعات یک سیاست نادرست و پرهزینه و یا یک برخورد انسدادی فکر میکنند.
+حاکمان در پذیرش و عقب نشینی در باره مسائلی که با «موجودیت»شان به صورت مستقیم و کوتاه مدت برخورد نداشته باشد تصلب و سرسختی کمتری دارند. آنها بازی برد- برد ولو برد خودشان حالت کوتاه مدت تری هم داشته باشد، را بیشتر میپذیرند.
سیاست در عمل یعنی «تناسب قوا»
و سخن پایانی این که در تحلیل نهایی این «تناسب قوا»ی سیاسی و اجتماعی و در واقع نبرد «قدرت» است که «سیاست» را میسازد.
منبع مهم و لایزال و پایان ناپذیر تولید قدرت، مردم و مقاومت و مداومت آنان است. هر قدر میزان این تلاشگری و فداکاری بیشتر و بالاتر باشد تولید انرژی موثر بیشتری میکند. جانسوزی سحر توانست انرژی مطالبه گری زنان را به یکباره چندین و چند برابر کند. قدرت تولید شده فیفا را مجبور به اعمال فشار بر فدراسیون ایران کرد.
از منظر سیاست؛ فشار خارجی جدا از هر نوع ارزش گذاری، خود یک منبع قدرت است. بررسی مشروعیت سیاسی و اخلاقی و نحوه مواجهه با این امر موضوع مستقلی است که نشریه میهن یک شماره خود را به همین امر اختصاص داده است. (قابل دسترسی از اینجا) و بنده نیز طی مقالهای در این باره بحث کردهام.
همراهی بخشی از قدرت مستقر با یک مطالبه خود تولید قدرتی بازدارنده در برابر یک سیاست مخرب و انسدادی و عنصر تسهیل گری برای پذیرش و عقب نشینی کلیت ساختار حکومت است.
پرواضح است که به طور وارونه روند بررسی شده در این مورد نسبتا موفق؛ هر مسئله و موضوعی که منافع و علایق بخش زیادتری از قدرت را تهدید کند و مطالباتی که جز با تغییرات ساختاری میسر نباشد زمینه پذیرش کمتر و کمتری خواهد داشت و عقب نشینی دشوار و یا حتی غیرممکن خواهد بود. در این گونه موارد هم در نهایت این میزان قدرت تولید شده توسط فشار اجتماعی و مردمی و مدنی است که قدرت مستقر را در دوراهی سخت پذیرش و عقب نشینی و یا احیانا فروپاشی و اضمحلال قرار خواهد داد.
اصلاح طلبان عمدتا به نیروهای درون ساختار قدرت فکر میکنند.
سرنگونی طلبان عمدتا به انرژی اجتماعی و بخش مهمی از آنها به فشار خارجی در اشکال گوناگون آن (گاه در حد تحریم هایی که عمدتا به مردم که خود عنصر اصلی تولید قدرت و انرژی اجتماعی هستند لطمه میزند و حتی جنگ) توجه دارند.
تحول خواهان اما عمدتا به قدرت و انرژی مدنی و تاثیرگذاری آن در عقب راندن قدرت مستقر و ترجیح تحولات تدریجی اما بنیادی میاندیشند (با گزینش گری در رابطه با عنصر خارجی و فاصله گذاری بین حکومتها و نهادهای مستقل و... و تفکیک حمایت با دخالت).
تفاوت اصلاح طلبی و سرنگونی خواهی و تحول طلبی در نحوه چینش این مولفهها و سناریوی ترجیحی آنها برای ایجاد تغییر است. مسئله ورود زنان به ورزشگاهها با همه نقاط قوت و ضعفش حاوی نکات و آموزههای هم تسهیل گرانه و هم انسدادی است که میتواند یک مورد مطالعاتی ولو کوچک و محدود برای یک امر راهبردی بزرگ و تعیین کننده باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این مقاله در سایت [زیتون] منتشر شده است.
روحالله زم نباشیم! همایون نادریفر