علی تقیپور - زیتون
در روزهای اخیر در شبکههای اجتماعی، هرگاه گزارشی از اعتراضات منتشر میشد، برای بسیاری این حجم از خشونت و خسارت به اماکن عمومی قابل درک نبود. حتی برای آنهایی که در دل اعتراضات حضور داشتند نیز تردیدهایی جدی مطرح بود.
گروهی اینگونه توجیه میکردند که اینها گروههای سازماندهی شده و آموزشدیده وابسته به خارجاند و گروهی دیگر مدعی بودند اینها لباسشخصیها و نفوذیهای حکومت بودند تا بهانه را برای سرکوب معترضین فراهم کنند.
هر دو گروه مشاهدات دسته اولی را برای اثبات ادعای خود مطرح میکردند اما بر این امر اتفاق نظر داشتند که پدیدهای «غیر عادی » را مشاهده کردهاند.
در ساحت سیاسی، در میان جناحهای داخلی اصلاحطلب و اصولگرا نیز پدیدههای «غیر عادی» کمتر از خیابانها به چشم نمیخورد. حقوققدانی که سرهنگ نبود از سرهنگها زبان تهدیدآمیزتری داشت و رهبری که قرار بود امید مستضعفین باشد، بیدغدغهی کوخنشینان سرمستانه اعلام پیروزی کرد؛ اصلاح طلب، منتخب خود روحانی را «غیر عادی» میدید و جوان عدالتخواه حزب الهی، رهبر محبوبش را.
نمایندگان مجلس ارادهای برای تشکیل کمیته حقیقتیاب ندارند و فعالین سیاسی و دانشجویی نیز دیگر اعتمادی به گفتهی آنها ندارند تا این مطالبه را مطرح کنند. مجلس نه تنها در راس امور نیست بلکه مجلس استعفاها و اعتراضات نمایشی شده است.
هیچ واژهای به این اندازه عمق شکاف اجتماعی و سیاسی ایجاد شده را نشان نمیدهد. ما برای هم «غیر عادی» شدهایم. تردیدها از اینکه «آن معترضان» که بودند؟ و ترس از تکرار این خشونتها، بر اراده فعالین سیاسی برای هر اعلام موضع صریح و بیلکنتی در دفاع از معترضان سنگینی میکند و در سمت معترضین نیز خشم از این همه بیتفاوتی مسئولین و فعالین سیاسی، بر خرد جمعی آنها چیره شده است.
زبانها از هم فاصله گرفتهاند. الگوی اعتراضات از شیوه مطلوب روشنفکران و جنبشهای طبقات متوسط فاصله پیدا کرده. بسیاری از نخبگان مرجعیت خود را از دست دادهاند. سرکوبها بیش از آنکه بتواند جسم معترضین را بیجان کند، روح جامعه را ویران کرده است. گروهها، اقشار و طبقات سرکوبشده نیز به یکدیگر با چشم تردید مینگرند. در اوج روزهای بحران قطعی اینترنت نیز مزید بر علت شد، چشمها بر روی یکدیگر بسته ماندند تا دستها در دست هم قرار نگیرند.
اما این روزها بعد از فروکش کردن اعتراضات خیابانی، فعالین مدنی و سیاسی که در خارج از دایره قدرت ایستادهاند و تلاشهای خیرخواهانهی آنها برای کاهش شکاف بین مردم و حکومت بینتیجه مانده است، تنها ابزار باقیماندهشان برای حفظ همبستگی اجتماعی جامعه، احیا «قدرت همدلی» است.
وقتی که قدرت همدلی و شفقت در ما بمیرد و تردیدها حاکم شود، چشمها بر رنج یکدیگر بسته خواهد شد و جامعهی استبدادزده با شکافهای طبقاتی، اجتماعی، قومیتی و مذهبی همچون -تکههای یخ جداشده -از هم فاصله خواهند گرفت و رفتهرفته وجود ما از احساسات اصیل بشری تهی خواهد شد. در هر گروهی از فعالین سیاسی گرفته تا دانشجویان و کارگران انسانهای تک ساحتی ظهور میکنند که جز بر رنج خود، بر رنج دیگری نظر نخواهند افکند.
در غیابِ همدلی، سردی عقل بر گرمی وجود غلبه خواهد کرد؛ سکان خرد در دست سیاستمداران تکساحتی قرار خواهد گرفت که جز با اعداد و امار اقتصادی نمیتوانند درستی و غلطی تصمیمی را بسنجد. سیاستمدارانی که با یک ابراز تاسف بیروح از کنار همه این وقایع میگذرند تا رو به آینده سخن بگویند، فارغ از زخمها و رنجهای بهجامانده از این روزها؛ آنها رنجهای بزرگ را نادیده میگیرند و به جادوی گذر زمان و فراموشی دل بستهاند تا از همه این «غیرعادی»های مجهول، ناشناخته و بیپاسخ رهایی یابند.
در چنین شرایطی باید بر علیه فراموشی شورید؛ بر علیه هر فکری که میخواهد کشتهشدگان فراموش شوند تا دوباره نسبت به همهچیز «عادیسازی» صورت بگیرد. باید رنج خانوادههای کشتهشدگان به گوش مردم برسد و باید این جانهای محروم شده از زندگی را از اسارت اعداد رها کرد و تصویری انسانیتر، رها از تردیدها به نمایش گذاشت. آمارهای غیر رسمیِ رو به افزایش، از ما نیز انسانیتزدایی کرده است. کشتههای این ماه، دردها و رنجهایی داشتند که جانشان را ملول ساخته بود و آنها را اینچنین به مصاف گلولهها کشانده بود. باید آنها را دوباره به حافظهی جمعی جامعه فراخواند، بر درد آنها نظر کرد تا این خونها پایمال نشوند، تا خود بتوانیم در کنار هم جامعه باقی بمانیم، تا بتوانیم انسان باشیم.