دویچه وله - عرفان کسرایی ـ اگر کسی بگوید که من با موجودیت و تمامیت حکومت اسلامی مخالفم، اما در عین حال خود را در جبهه عزاداران فرمانده سپاه قدس ببیند، جایی بین موافقت و مخالف با نظام قرار گرفته که به لحاظ منطقی واجد یک تناقض است.
مواضع سیاسی شهروندان در سراسر دنیا معمولا چندان صفر و یک نیست و چه بسا فردی در پارهای از مسائل، چپگرا، در پارهای دیگر قدری متمایل به لیبرالیسم و حتی قدری مذهبی و در عین حال سکولار باشد.
فردی ممکن است در یک انتخابات به حزب دموکرات و در انتخابات دیگری به حزب جمهوریخواه رای بدهد. دیدگاههای سیاسی، فکتهای قطعی و مسلم نیستند و ممکن است در کشاکش زمان تغییر کنند. سلائق سیاسی گاه وجه پیچیدهتری نیز دارد. چپگرایی با سکولاریسم در تضاد و تناقض نیست و این دو اصطلاحا مانعه الجمع نیستند، اما گاهی با جمع میان دو عقیده کاملا متضاد و متناقض روبهروییم.
این معضلی است که در سالهای اخیر مواضع سیاسی بسیاری از شهروندان ایرانی را ناروشن و آمیزهای از تناقضات ساختاری کرده است.
اینکه فرد در قضاوت تاریخی خود بخشی از حق را به مصدق و بخشی را به محمدرضاشاه پهلوی بدهد چندان دربرگیرنده تناقض منطقی و عقلانی نیست. مورخ منصفی ممکن است هر دو سوی یک درگیری یا جنگ را به نسبتهای گوناگون مقصر ارزیابی کند و نسبت به هیچ یک از دو سوی مناقشه سوگیری نداشته باشد.
مشکل آنجاست که فرد در جریان تحلیل و قضاوت خود، خط کشی روشنی از وضعیت و مواضع سیاسی خود نداشته باشد. به بیان دیگر یک اصلاحطلب میتواند گرایشهای اصولگرایانه داشته باشد و بالعکس؛ چرا که محور و مبنای اصلی هر دو گروه مذکور، اشتراکات بسیار دارد و اختلاف نظر پیروان این دو جریان صرفا بر سر مسائل حاشیهای و جانبی است.
اما اگر فردی که خود را برانداز، نفر پانزدهم و مخالف جمهوری اسلامی ارزیابی میکند، همزمان با فرمانده سپاه قدس همدلی داشته باشد، با یک ایراد بنیادین در ساختار اندیشه او روبهرو هستیم.
آیا کسی که مخالف تمامیت حکومت جمهوری اسلامی است، میتواند همزمان با یکی از مرتجعترین و خشنترین نیروهای نظامی جمهوری اسلامی که عامل ترور و شکنجه و قتل عام هزاران شهروند ایرانی و خاورمیانهای در دهها سال گذشته بوده، همدلی داشته باشد؟
معیار دوگانه
داشتن معیار دوگانه عموما بیانگر ضعف فکری و بیپایه بودن اندیشه فرد است. بسیاری از مارکسیستها، پیروان فردیناند لاسال را خاﺋﻦ و به نوعی دشمن میدانند و بر این باورند که او برخلاف ادعاهایش عمل کرده است. لاسال که در ماه می۱۸۶۳ به ریاست اتحادیه عمومی کارگران آلمان رسیده بود، از یک خانواده پروسی میآمد که تاجر ابریشم بودند. هسته اصلی استدلال مارکسیستهای مخالف او چنین بود که نمیتوان هم سوسیالیست بود و از طبقه کارگر و پرولتاریا دم زد و هم در عین حال، با قدرت غالب زد و بند داشت.
اما به راستی چرا مارکسیستها چنین سخنی میگویند؟ به عبارت دیگر چرا نمیتوان هم از طبقه کارگر و پرولتاریا دم زد و هم، همزمان با قدرت نیز زد و بند داشت؟ اگر نمیشود، مگر لاسال این کار را نکرد؟ چرا نمیشود هم سوگوار جانباختگان آبان ۹۸ بود و هم هوادار سپاه پاسداران؟
پاسخ صریح به این پرسش شاید چنین باشد که "میشود" اما چنین موضعی عقلانی نیست و متناقض است. میشود که یک نفر هم از پویا بختیاری بنویسد و هم عکس پروفایل خود را در شبکههای اجتماعی به قاسم سلیمانی تغییر دهد، اما ممکن بودن چنین چیزی به معنای عقلانی بودن آن نیست.
به عبارت دیگر "میشود" اما "متناقض است". یک فرد مخالف جنگ، با اندیشه صلحطلبی و ضدجنگ قاعدتا باید هم با شلیک موشکهای دوربرد روسیه از عرشه ناوها در دریای خزر به مخالفان بشار اسد و بر سر مردم شهرهای سوریه مخالفت کند و هم با دخالتهای نظامی ایالات متحده در عراق و افغانستان و ویتنام.
اگر فرد یکی از اینها را محکوم و در برابر دیگری موضوع تایید (یا سکوت) اختیار میکند، به واقع فعال ضدجنگ نیست. فعال علیه جنگی است که ایالات متحده آمریکا به آن دامن زده باشد و اگر برای مثال روسیه عامل حمله و تهاجم نظامی باشد چندان مخالفتی با آن ابراز نمیکند.
مواضع سیاسی در چنین مواردی فراتر از سلیقه و نظرشخصی است. یک فرد میتواند همزمان هم از موسیقی راک و متال لذت ببرد و هم از موسیقی سنتی ایرانی. چنین چیزی واجد هیچ تضاد و تناقض منطقی نیست و از قضا چه بسا بیانگر چند بعدی بودن روحیات آن فرد نیز باشد.
داشتن معیار دوگانه و تناقض عموما برای هیچکسی مطلوب نیست و هیچکس نمیخواهد به این متهم شود که متناقض میاندیشد یا متناقض عمل میکند.
اساسا به همین دلیل است که در میزگردها یا مناظرات انتخاباتی هر فردی تلاش میکند نشان دهد که اندیشه طرف مقابل متناقض است و با نشان دادن معیارهای دوگانه طرف مقابل، باطل بودن و سلیقهای بودن اندیشه او را نشان دهد.
داشتن معیار دوگانه به نوعی میتواند یک توهین یا اتهام هم تلقی شود و شاید بتوان گفت که هر کسی تلاش میکند از زیر بار اتهام تناقضگویی فرار کند و ساختار اندیشه خود را یکدست نشان دهد.
چنین روشی در استدلال از زمان یونان باستان رایج بوده است و سقراط با فن دیالکتیک dialectic در ابتدای هر بحث تظاهر به نادانی میکرد و با مقدمات ساده به طرح پرسشهایی میپرداخت؛ پرسشهایی که طرف مقابل به درستی آنها اقرار میکرد، ولی بهتدریج به جایی میرسید که تنها دو راه پیش روی خود میدید: یا اینکه مقدماتی را که در ابتدای بحث پذیرفته بود، بهکلی انکار کند و یا اینکه از ادعای خود دست بکشد و به آنچه که سقراط معتقد است، اعتراف کند.
به بیان ساده، راه میانهای در این بین وجود نداشت و همانطور که امروز در دیدگاه سیاسی فرد، تکلیف مشخص است و مرزبندی واضح. فرد یا با بقای جمهوری اسلامی موافق است یا مخالف.
اگر کسی بگوید که من با موجودیت و تمامیت حکومت اسلامی مخالفم، اما در عین حال خود را در جبهه عزاداران فرمانده سپاه قدس ببیند، جایی بین موافقت و مخالف با نظام قرار گرفته که به لحاظ منطقی واجد یک تناقض است.
فرد برای رفع این تناقض میتواند گزاره مقدمه خود را اصلاح کند و آن را تغییر دهد. برای مثال بگوید که من با بعضی از سیاستهای جمهوری اسلامی مخالفت دارم. در این صورت تناقض برطرف میشود و تکلیف معین است.
اما بیان جملاتی نظیر اینکه: «من نفر پانزدهمم، من قتل پویا بختیاری را محکوم میکنم، ولی همزمان سوگوار فرمانده سپاه قدس هستم»، از یک تناقض ساختاری در اندیشه فرد حکایت دارد؛ تناقضی که او را به یک مخالف جمهوری اسلامی تبدیل میکند که همزمان با جمهوری اسلامی موافق است.