مهدی معارف
من یکی از مخاطبان حرفهای امروز شما بودم. همان که فرمودی اگر کسی اعتقاد ندارد جمع کند و از ایران برود جایی که رفاه و آن مدل زندگی هست. حالا به من نگاه کن و قصهی کسی که رفته را بشنو.
میدانی،
این هم از بازیهای روزگار است که آسمانِ هرکجا، برای ما ایرانیها همیشه همین رنگ است. کسی که رفته بغض دارد و کسی که مانده بغض دارد. کسی که رفته دلتنگ است و کسی که مانده دلتنگتر. از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان که ما هنوز روی پای خودمان گریه میکنیم و لحظه به لحظه با اخبار میمیریم. خستگیِ کار و زندگی را با دیدن نگاه پدر و مادر از پشت شیشهی گوشی در میکنیم و همزمان دلهره داریم که وزیر جوان همین ریسمان باریک را هم قیچی کند و دیدن لبخند دو بعدیِ عزیزانمان بشود یک آرزو کنار بقیهی آرزوها.
من را ببین، مجری
سهشنبه برای من هفتم ژانویه نبود. هفدهم دیماه بود که در افق کالیفرنیا، با داغ کشته شدن هموطنانم در کرمان از خواب بیدار شدم. جلسهی عصرم را به خاطر دلشورهی جنگ رها کردم تا پای خبرگزاریها صدای ضربان قلبم را بشنوم. شب را هم همراهِ مسافران هواپیمای اوکراینی آتش گرفتم و سوختم. مجری، ما نه فقط از ایران، که از تمام این زندگی چیز زیادی نخواسته بودیم. اگر یک روز خواستی بدانی که دردمان چه بود، صدای کیمیا علیزاده را بشنو که میگوید: من جز تکواندو، امنیت و زندگی شاد و سالم درخواست دیگری از این دنیا ندارم. حرف سارا خادمالشریعه را بفهم که میگوید: میخواستم در فضایی آرام، بدون فشار و استرس و تهدید، فقط و فقط روی کارم تمرکز کنم.
دور از هیاهو و شلوغی این روزها، یک شب توی خلوت خودت عکسهای هواپیمای اوکراینی را ورق بزن. لابهلای عکسها، چشمت به عکس یک گلیم سوخته خواهد خورد. یادگار مسافری که آن را با خودش تا کانادا میبُرد تا از رشتههای پیوندش به ایران نگهبانی کند (ایران، همان کشوری که یک زمانی سرزمین مادریِ ما بود و این روزها شده ارث پدری شما). آن گلیم سوخته خود ما هستیم که تار و پودمان هنوز بوی روستاهای ایران را میدهد و حالا شعلههای آتش سوراخ سوراخمان کرده. مسافر قصهی ما به مقصدش نرسید، اما گلیم سوختهاش نشان داد که تو چقدر ما را نفهمیدی. کاش آن مسافر هرگز یادش نیاید که در این زندگی چه برایش رقم خورد و آرزوهایش چطور در دل خاک چال شد. خواب همگیشان آسوده. جهان مظلومیتشان را فراموش نخواهد کرد.
واکنش محسن هاشمی به سخنان فائزه درباره خامنه ای