Sunday, Jan 19, 2020

صفحه نخست » وَرجه وَرجه سرکارسردار و خطبه رهبری، هادی خرسندی

article2.jpgمطبوعات باید آزاد باشه، بینیویس!

هادی خرسندی - ایندیپندنت فارسی

(پنجمین بخش از مصاحبه تکان‌دهنده خواهر ثاریه گشت‌الاسلام، خبرنگار مخصوص گشت ثارالله، که با قلم سحرآمیز، سردار شورالاسلام را به چالش می‌کشد.)

بسم‌الله الرحمن الرحیم. سردار قبلاَ گفته بودند که راجع به بیانات رهبر معظم در خطبه نماز جمعه مصاحبه می‌باشد. بنابراین با فراموش کردن بردن ضبط صوت، سر ساعت با برادر عکاس خود را رساندیم. توی راهرو ورودی یک تخته پرچم آمریکای جهانخوار جلو در اتاق سردار بر زمین خودنمایی می‌کرد که مجبور بودیم از روی آن رد شویم تا وارد اتاق شویم. من طور زایدالوصفی پرچم را لگد کرده و ته کفشم را پاک کردم و صلوات فرستاده وارد شدم، اما برادر عکاس راه‌دستش نبود، یعنی راه‌پایش نبود. اول قدری این پا اون پا نمود، بعد به اینجانب گفت شما برو تو، من می‌خواهم سیگار بکشم. ولی من می‌دانستم سیگاری نمی‌باشد.

بنابراین وارد که شدم، سردار پرسیدند «پس عکاس کو؟»، اینجانب به احترام منجی انقلاب و حرمت رهبری و پاسداری خون شهیدان، با کمال صداقتِ مکتبی خویش او را لو داده گفتم «چون پرچم دم در بود، نمی‌خواست لگد نماید.» این را که گفتم سردار برآشفته، با تندی و اخم از جا بلند شده توی راهرو رفته و برادر عکاس را کشیده داخل اتاق، در حالی که پرچم را در دست مچاله کرده بودند، آن را گوشه اتاق انداخته و با عصبانیت گفتند:

- یک دفعه به این بسیجی احمق گفتم پرچم آمریکا ننداز دم اتاق من. بهش می‌گم آمریکا با تو که کاری نداره نفله، میاد سردارهارو موشک می‌زنه.

مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی

در این موقع قبل از شروع مصاحبه، سردار به برادر عکاس گفتند:

- تو هم یک مرگ بر آمریکا بگو برای من پرونده نشه. کشتند ما رو با این مرگ بر آمریکاشون. (معلوم شد که سردار از گزارش دادن اینجانب ترسیده باشند) در نتیجه روی پرچمی که افتاده بود ایستاده و ورجه ورجه نموده و با هر ورجه یک «الله» و با ورجه دیگر یک «اکبر» گفته، طوری که تکرار اتصال آن به‌صورت «الله اکبر» به گوش جان جانان می‌رسید. سپس فرمودند:

- ورجه ورجه‌ام که تمام شد، سوال کن ......

و بدین گونه مصاحبه با کاغذ و خودکار آغاز گردید:

- سردار گرامی لطفاً نظریات خود را در باره بیانات رهبر معظم در مصلای جمعه بفرمایید.

- بسم الله الرحمن الرحیم. با ذکر مرگ بر آمریکای جهانخوار و مرگ بر تمام ایالت‌های آمریکا مخصوصاَ واشنگتن پایتخت و نیویورک و کالیفرنیای ضد انقلاب، حتی مونیکا لوینسکی!، بیانات معظم رهبری فصل‌الخطاب بود.

- چی بود؟

- فصل‌الخطاب.

- یعنی چی سردار؟

- یعنی .... یعنی .... چیز ... بنویس فرمایشات مهمی بود.

- از چه نظر مهم بود؟

- از نظر این که خداوند به حضرت موسا گفته مردم باید «صباّر و شکور» باشند. البته منظور خداوند صبور و شکور بوده.

- به نظر شما مردم ما صبور هستند؟

- توی نونوايی که نیستند. همین که شاطرآقا به لباس و درجه ما احترام می‌ذاره سنگکو می‌ده دستمون، همه شروع می‌کنند یواشکی غر زدن که بی‌نوبت، بی‌نوبت. ..... می‌دونین، احترام سپاه از بین رفته. تازه دم در هم باهاس پول بدیم. این تازه توی کشور خودمونه، در خارج کشور که آمریکا موشک می‌زنه به‌مون.

- راجع به شکور بودن چی؟

- من از روی ویدیو گوش دادم. آقا فرمودند «خداوند با صدای بلند گفته اگر وظایف شکر را به‌جا نیاوردید اونوقت اونجا عذاب الهی است و مشکلات فراوان پیش خواهد آمد.» یعنی خلاصه اگر مردم شکور نباشن، ترتیب‌شون داده است. خدایا شکرت!

- بعله، خودم آنجا بودم شنیدم. راجع به امریکای جهانخوار یادتون هست چی فرمودند؟

- فرمودند دیگه. از همین چیزهایی که همیشه میفرمایند. این پرچم آمریکارو دیدی من گوله کردم؟ اینو من می‌دم به کفاش پادگان ازش تخت کفش درست کنه بچسبونم زیر کفشم که همین‌طور که راه می‌رم، قدم به قدم پرچم آمریکا را لگد کرده باشم.

احساس کردم سردار بدجوری از اینجانب و گشت ثارالله ترسیده و دارند طور زایدالوصفی جبران تلافی مافات می‌نماید. و گفتند:

- من یک طرحی دارم که اینها که از روی پرچم امریکا رد نمی‌شن، با انگشت‌نگاری شناسایی‌شون کنیم.

- چه جوری با انگشت‌نگاری شناسایی میشن سردار؟

- کفشاشونو انگشت‌نگاری می‌کنیم. یعنی تخت کفششونو.

- برگردیم به بیانات مقام معظم رهبری.

- بعله، چیزی که از بیانات مقام معظم رهبری معلوم شد این بود که اگر حاج قاسم توی هواپیمای اوکراینی سوار بود و موشک خورده و می‌سوخته، رهبر زیاد ناراحت نمی‌شده، یک تسلیت می‌گفته و می‌رفته، چون یک مرگ عادی بوده. اهمیت سردار سلیمانی این بوده که بدون اون که سوار اون هواپیماهه باشه، موشک بهش خورده. تازه مقام معظم رهبری بابت موشک خوردن هواپیما هم از سپاه تشکر کرد که موضوعو پیگیری کرده. این خیلی مهمه.

- یک عربی هم خواندند انگار راجع به کور خواندن ضد انقلاب.

- بعله. راجع به آنهایی که می‌خواستند با موضوع سقوط هواپیما تشییع جنازه حاج قاسمو کمرنگ کنند، فرمودند: مَکروا و مَکرالله و الله خَیر الماکرین.

- یعنی چی؟

- استغفرالله. من اول خیال کردم از این جمله‌های سر ِکاریه مثل «کشتم شپش شپشکُش شش پا را»، بعد فهمیدم آیه مقدسه از سوره آل عمران. آقا معنی فرمودند: «آنها مکر کردند و ندانستند که مکرشون در مقابل دست قدرت پروردگار هیچ تأثیری ندارد.» البته حضرت آقا خیلی به حضرت پروردگار تخفیف دادند در ترجمه.

عرض کردم:

- بعله، زبونم لال.

بعد پرسیدم:

- یعنی خدا از همه مَکرش بیشتره؟

سردار گفتند:

- همون که گفتی، زبونت لال.

چون قضیه حساس شده بود، موضوع را با یک سوال خودمانی عوض نمودم:

- سرکار، من دیروز بعد از نماز رفتم دفتر روزنامه برای گزارش، شما چه کردید؟

- ما با تمام خانواده از نماز برگشتیم آش رشته. یک اتوبوس بودیم. غیر از یکی از باجناقام، همه اومده بودن.

- ایشون چرا نیومدن؟

- نمی‌دونم والله. با آینده خودش بازی می‌کنه. همیشه مقاومت می‌کنه. سرشو بخوره، آینده مارو هم میبره زیر سؤال. خُب من مسئولیت دارم همه فامیلو ببرم. ما فرداً فرد باید جوابگو باشیم. پس «این همه لشگر آمده - به عشق رهبر آمده» چه جوری جمع می‌شه؟ کسی که مغز خر نخورده سرخود پاشه بیاد. پارسال پسرخاله‌ام نیومد، درجه‌ام یک سال عقب افتاد. هرچی گفتیم والله بالله به این قبله حاجات اسهال داشته، قبول نکردند. من اگه طلاق خواهرزنمو نگیرم، از سپاه اخراجم.

- خیلی بد میشه که.

- آره، ولی حقوق و مزایام سرجاست. لباس شخصی می‌شم. به هرحال همه در هر وضعیتی باید در خدمت نظام باشیم. دیروز مقام معظم از پدر مادرهایی گفتند که با این که بچه‌شون در سقوط هواپیما کشته شده، در مقابل دشمن ایستادند.

عرض کردم:

- پدر و مادر من هم همین‌طورن. اگه من توی اون هواپیما بودم و کشته می‌شدم، پدر مادرم از نظام تشکر هم می‌کردند. .... البته خودم به‌شون وصیت کردم.

سردار خیلی از حرف اینجانب خوششان آمد و به طرز زایدالوصفی گفتند:

- آقا فرمودند «مادر یکی از همین عزیزانی که در این هواپیما بوده به من نامه نوشته» ...

- به شما؟

- خیر، به مقام معظم رهبری.

-آهان، بعله، شنیدم. اظهار کرده که «ما پای جمهوری اسلامی ایستادیم، پای انگیزه‌های شما ایستادیم.»، آقا نقل فرمودند. ولی چرا گفته «انگیزه»؟ مگر سقوط هواپیما «انگیزه» بوده؟

سردار قدری فکر کردند و با خودکار خودشان بازی فرمودند و بعد اشک در هر دو تا چشم‌هاشان جمع شد و بغض کرده، فرمودند:

-ببین ایثارگری و ارادات به رهبر تا کجاست. مادره به رهبر نوشته من دو تا فرزند دیگه هم دارم، اگر دوباره قرار شد هواپیمایی سقوط کنه، بگین تا بفرستمشون.

من هم سعی کردم بغض کنم، ولی گفتم:

- من دیروز این را نشنیدم.

سردار به طرز آمرانه و زایدالوصفی فرمودند:

- بینیویس.

و افزودند:

- مطبوعات باید آزاد باشه، بینیویس!

عرض کردم:

- نیویشتم!



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy