بیست و هشتم ژانویه نه سال قبل، رسانه های ایرانی از مرگ ناگهانی یکی از خوشفکرترین سیاسی کاران مخالف جمهوری اسلامی خبر دادند ، شخصیتی که در عین تعادل ورزی در رفتار عمومی و دیگر پذیری، چهره ای مصمم و بی گذشت در باور ناسیونالیستی و ایران دوستی بود. مردی که با وجود پا گذاری به عصر کهنسالی، همچنان جوانفکر و پویا می نمود.
داریوش همایون نمونه درخشان یک روشنفکر راست کیش بود که نفوذ کلام و کردارش در میان عموم اهل سیاست ایران از اعتنا و اعتبار برخوردار بود. روشنفکری که سابقه وزارت در حکومت پادشاهی داشت و در عین حال روزنامه نگار و قلم زنی برجسته، و در نوع سیاسی نویسی، در میان نویسندگان ایرانی بی اغراق اگر بی نظیر نبوده باشد، کم نظیر بود. زبان او در نگارش متن سیاسی از گونه ی نثر اغلب نویسندگان سیاسی، توصیفی و انشاء گونه که نبود هیچ، از ویژگی ای برخوردار بود که تماما به صورت حرفه ای در خدمت یک مقاله و جستار سیاسی جلوه و برجستگی می یافت. زبان نو و موجزی که حکایت از احاطه او به زبان فارسی داشت و از جنبه تکنیکی و فرم نشان می داد لااقل به یک یا دو زبان دیگر تسلط دارد و در پی مطالعه پیگیرانه به زبان انگلیسی و یا فرانسوی شیوه نگارشش این گونه مدرن در خدمت موضوع است. اگر منصفانه بگوییم قلم در دست این مرد چنان بی کم و کاست در خدمت موضوع مورد نظرش بود که بعد از او هم تا به کنون، هیچ کس نتوانسته است جای خالی او را از این منظر پر کند. خلاقیت او در نوشتن، به طور خاص در سرمقاله های روزنامه آیندگان در واپسین سال های دهه چهل شمسی، نشان می دهد که او سخت به روزنامه نویسی مدرن معتقد است و خود به همراه روزنامه اش در این راه پیشگام بوده است. سویه مدرنیسم تفکری او تنها به نگارش نو و فرم سامان یافته تازه اش جلوه گری نمی کرد، نگاه به یکی از سرمقاله هایش که در تیر ماه ۱۳۴۹ در روزنامه آیندگان نگاشته و اکنون در تارنمای بنیاد داریوش همایون قابل دسترسی است، نگاه انتقادی او به برنامه ریزی سازمان برنامه و انتقاد از عدم موفقیت مورد انتظار و پیشنهاد راهبردی برای کارآیی بیشتر و در نهایت ایفای نقش سازنده در مهندسی اجتماعی را به روشنی خواهید دید.
همایون تا آخرین روزهای زندگی اش نوشتن را همچنان با نظمی حرفه ای پی می گرفت و در همان حال، حزب مشروطه را که از پایه گذارانش بود، عملا رهبری می کرد.در آن سال ها که قدرتمندان پیشین از اسب افتادگانی عموماً خاموش و یا به افراطیونی با عصبیت های احساسی تبدیل شده بودند تا نشان دهند از اصل نیفتاده اند؛ داریوش همایون با اندیشه فرهنگی و سیاسی جا افتاده اش نشان داد، افتادن از صندلی قدرت برای او رفتن به جهان انزوا و تاریکی نیست، چرا که قلمی توانا داشت و می توانست اندیشه مدرنش را چه در بازخوانی آنچه که گذشت و چه در بازنمایی آنچه را که جاریست بخوبی نشان دهد و غالبا راهکار فکری ارایه نماید.
در مقاله ای که گرهگاه ایرانی - اسلامی نام دارد و از جمله آخرین نوشته های اوست می نویسد: "در ایران ستیزی خمینی و پیروانش تنها ملاحظات ایدئولوژیک در کار نمیبود. جدا از اینکه پرورش حوزهای و حذف کردن تاریخ و فرهنگ بشری به سود یک دوره کوتاه و چند شخصیت محدود، روانهای کوچک آنان را به دشمنی با هر چه جز خودشان است برمیانگیخت، ناگزیر میبودند به یک ملاحظه حیاتی عملی نیز بیندیشند. آخوندها صد سال دیر رسیده بودند. جامعه ایرانی از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی، دو سه سده را ــ از بسیاری جهات ــ در نوردیده بود. ... عربها برای اسلامیکردن ایران دویست سال و درجات باور نکردنی خشونت و کشتار لازم میداشتند. در کشوری که توده مردم خواندن و نوشتن نمیدانست و میان مناطق گوناگون آن، چه رسد به جهان بیرون، ارتباطی نبود- باز ایرانیان، عرب نشدند و گذشته خود را پاک فراموش نکردند. ایران پیش از اسلام، ایران غیر از اسلام، مانند شعلههائی از یک آتش درونی در اینجا و آنجا همچنان درخشید و در کوچکترین فرصت از زیر خاکستر بیرون آمد و سرانجام در جنبش مشروطه با شعار زنده باد ملت ایران پیروزی نهائی خود را بر یک نگرش مذهبی که یا ایران را در برابر اسلام به چیزی نمیگرفت و یا به یاری و لطف اسلام قابل اعتنا میشمرد اعلام داشت".
به جز زبان و نثر شاخص داریوش همایون در سیاسی نویسی، برجستگی قابل تاکید و مهم در گوهر اندیشه اش تفکر دور اندیشانه و راهبردی ، و در همین حال، امیدوارانه او بود. گویی با چنین نگاه و باوری به ایران، بیش از نیم قرن قبل نام روزنامه اش را آیندگان نهاده بود.
در رفتار عمومی و اجتماعی نیز چنین بود، برای جوانان و نیروهای تازه نفس و خوشفکر فرصت فراهم می کرد و با دقتی کم نظیر به سخنانشان گوش فرا می داد و بی تکبّر، چنان ارتباطی معنوی و مهربانانه و البته صادقانه و به دور از تظاهر و بهره ابزاری، برقرار می کرد که جوانِ رو در رویش به خود باوری می رسید و به دوستی با مردی دانا و پا به سن گذاشته افتخار می کرد.او سخت به جوانان و فکر نو باور داشت.
داریوش همایون از کجا چنین رفتار و نگاه و گفتاری را آموخته بود بر ما به درستی روشن نیست. او با وجود مشارکت و حضور در قدرت دوره پادشاهی محمد رضا شاه و زندگی در میان اشراف، و با اندیشه سیاسی راست، در روابط اجتماعی راحت و پذیرنده و البته در بیان نظر سیاسی اش قاطع بود. به جز سرشت و خمیر مایه شخصیتی، بی تردید او می باید آگاهانه در تربیت خود، نقش بسیار مهمی ایفا کرده باشد.
داریوش همایون از نوجوانی به قلمرو سیاست پا گذاشت و به یک کنشگر سیاسی تبدیل شد و احتمالا به تاثیر از رهبر خود منشی زاده در « سومکا » که گروهی راست افراطی بود، آغاز به نوشتن کرد.
در کشاکش پس از سال های بیست، در تعقیب و گریز های یک ماجرا، یک پای داریوش همایون با شلیک گلوله یک مامور تیر خورد و نهایتاً همان پا، پاشنه آشیل او شد. هنگام پایین رفتن از پله های خانه اش روی همان پا، تعادل خود را از دست داد و سقوط کرد و کوتاه زمانی پس از آن حادثه، تسلیم مرگ گردید. جای خالی او در میان مخالفان جمهوری اسلامی و در سپهر سیاسی ایران همچنان احساس می شود. در رسانه های تصویری و نوشتاری حدود یک دهه است که حضوری زنده ندارد اما آموزه هایش به ویژه در نوشته های او چنان است که گویی با ذهن آینده نگرش همچنان در کنار ماست.
منبع: شبکه سیاسی ایرانشهر