یک: من کتاب "هذیانهای مقدس" نوشته مسعود نقره کار را چندین ماه پیش هنگام سفر بسان یک رمان معمولی خواندم، اما گیرائی و نوع نوشتاری رمان مرا مجذوب خود ساخت. دوباره خواندمش. در مرتبه دوم طبق عادت بر کتاب حاشیه زدم و آن حاشیهها تبدیل به نوشتهای نقدِ مانند شد. آن یادداشت در سایت گویا چاپ شد. ولی من از نوشته خود رضایت کامل نداشتم، به این دلیل که تصور کردم حق مطلب را به جای نیاوردهام. خواستم مطلب دیگری بنویسم اما پشیمان شدم. فکر کردم شاید درمورد کتاب ذهن گرائی میکنم. تعدادی از این کتاب را تهیه کردم تا در سفری به ایران آنها را به دوستان پی جوی ادبیات تقدیم کنم و نظر بخواهم. شوربختانه شرایط دگر شد و من سفر نرفتم.، تا این که نقد کوتاه و زیبا ئی را بر"هذیانهای مقدس"، از یک خواننده کتاب در ایران، بنام "گردشی چهار فصل در قصص الانبیاء " در فیسبوک نقره کار دیدم (۱). بنابراین به خود قوت دل دادم و یک بار دیگر قصد کردم نظرم را در مورد کتاب یاد شده، بیان کنم.
دو: رمان از نظرمن با اغماض شبیۀ گونهای هنر است. (میدانم که در تعریف، رمان و هنر با هم متفاوت هستند شاید به همین دلیل گفتهاند " آنجا که زبان از بیان عاجز میماند، موسیقی آغاز میگردد"). اما "اگر" رمان را گونهای هنر فرض کنیم، رمان نویس را باید "هنرمند" خواند. (برای سهولت رسیدن به منظور خود این دو" هنر و رمان " را شبیه هم فرض کردم)
مثال: در عرصه موسیقی که هنری احساس برانگیز وطرب زاست، تنها داشتن علم موسیقی کافی نیست که فرد عالم به قواعد تئوریک موسیقی، بتواند قطعهای بیاد ماندنی خلق کند. برای ساختن یک قطعه زیبا، آدمی جدای از تئوری و قواعد موسیقی، نیازمند موارد بسیار دیگراز جمله، زیبائی شناسی، احساس لطیف و.... است. تا بتواند نتها را جوری کنار هم بچیند که در عین واحد بودن و استقلال هر نت، جمع بودن را پذیرا باشد. مثلا یک ارکستر را در نظر بگیریم. اگر چه تک تک نوازندهها، ازنوازنده ویلن و سلو و هارپ وفلوت و هورن و باس و...... از حرفهای ترینها باشد، اما هر یک از آنها با کمترین نا هم خوانی با رهبری ارکستر، کل ارکستر را از ریتم خارج میکند. برای بیان عینی، مورد پرویز مشکاتیان را یاد آوری کنم. کم نبودند و نیستند موسیقی دانان همدوره مشکاتیان که به لحاظ تئوریک هیچ کم از او نداشتند و ندارند. ولی شاید بشود ادعا کرد همه آن عالمان موسیقی در قول اینکه ساختههای پرویز مشکاتیان از زیبائی و ماندگاری بالائی برخوردار است، اتفاق نظر دارند. این ظرافت هنر است. چنین تفسیری را میتوان در مورد هنرهای دیگر هم بکار بست.
سه: به رمان " هذیانهای مقدس " بپردازم. با اتکا به تفاسیر بالا اگر بپذیریم این کتاب حاصل کار یک هنرمند است، آن را چه سان باید توضیح داد و سنجید؟
اول کاری که باید انجام داد اینکه، پذیرفت و یا اثبات کرد که خود کتاب " هذیانهای مقدس " فی نفسه یک قطعه هنریست. چرائی آن از نظر من جدای از تعریف رمان به عنوان ژانری از هنر، (با یاد آوری از تعریف هنر و رمان در بالا) در بطن خود "رمان" نهفته است، که حامل اجزای هنریست. قطعات کهنه از یک سمت با عناصر نو از سمت دیگر و آن دو مشترکا" از یک سُو با عناصر متفاوت و متضاد الفکر در زمانهای متفاوت و در یک جمع بسیار ناهمگن از دگر سو در هم میآمیزند. در آمیزش نو و کهنه از لحاظ زمان و افکار مقدسین و منکرین و... به لحاظ فکری هیچ اغتشاشی ظاهر نمیشود. حتی در پیوند آن همه عناصر واگرا از هم، افتراق معنائی و ساختاری پدید نمیآید. همچون اعضای یک ارکستر نه تنها با هم به جدال نمیپردازند بلکه همدیگر را در مسیر رمان تحت رهبری نویسنده، تکامل میبخشند و درخشش قطعۀ در حال اجرا را درخشان تر میکنند. همانطوریکه یاد آوری کردم در ظاهر مثلا کنتر باس یا هورن با فلوت پیگلو هیچ تناسبی ندارند اما، در ارکستر در عین تضاد، هم یاری دارند.
تا اینجا اگر تنها از بعُد کتاب قضاوت کنیم شاید بتوان چنین جمع بندی کرد: " هذیانهای مقدس " رمانی ست بدون زمان، بدون مکان، سیال در تاریخ بویژه تاریخ ادیان از ابتدا تا به حال. عناصر و زمان بازیگر در کتاب در عین متضاد بودن، هم دلی و همراهی قصه واری در طول رمان با هم دارند. جدالشان با هم، هم گرائی ست. در حالی که واحد هستند، نفی جمع نمیکنند و روانی و سیالی رمان را سبب ساز میشوند.
حال باید پرسید سهم نویسنده کتاب و یا رهبر ارکستر کجاست؟
آیا هر کسی با داشتن همین اندازه اطلاعات و حتی بیشتر، از ادیان و تاریخ بشر میتوانست و یا میتواند به چنین کاری دست یازد؟
جواب من منفی ست. مشکاتیان را یاد آوری میکنم. تنها داشتن علم و آگاهی و.... تضمین کننده نیست. یعنی شرط لازم است ولی شرط کافی نیست. نویسنده باید تبحر آن را داشته باشد، بسان رهبر ارکستر که بر ویژه گی تک تک نتهای قطعۀ در حال ساخت اشراف دارد. به همین علت باید چگونگی کنار هم قرار گرفتن و پیوند آنها با هم، و در دورنمای آن همه، هم رنگی و زیبائی و هارمونی و.... همه و همه را در چهره واحدی از قطعه نشان دهد. پس در رمان تنها شناختن و فهمیدن و یافتن کلام و تاریخ و ادیان و... شرط کافی برای رسیدن به مقصود نیست، شرط لازم است. نویسنده باید همچو یک نقاش یا مجسمه ساز و یا آرشیتکت و... کلام را بیابد و آن را صیقل دهد. آن گاه آنها را بقدری جابجا کند تا هم در شکل و هم در محتوا تناقض معنائی و مفهومی و شکلی نداشته باشند. یک هنرمند خوب باید از دانش رشتۀ هنری خود برخوردار باشد ولی ویژه گی شخصیتی و تجربه کاریش اهمیتی کمتر از علم ودانش را ندارد. اینجاست که باید معترف شد، مسعود نقره کار در نوشتن "هذیانهای مقدس" کار هنرمندی بسان رهبر ارکستر را کرده است. نو و کهنه را در هم آمیخته، افکار متضاد را به هم پیوند زده، زمان را سیال کرده، مکان را نادیده انگاشته ولی نازیبائی در ظاهر ونامفهومی در معنا پدیدار نگشته ست، برعکس آن افتراقها و تضادها بر زیبائی و روانی قصه افزوده است. اگر دقت کنیم عناصر قصه در بطن خود هر یک وحشیگری خاص خود را دارند که براحتی با هم در جمع نمیگنجند! یعنی بیشتر با هم در تعارض هستند. " یهودیت، مسیحیت، زرتشت، اسلام، مکان از عربستان و ایران و... تا امریکا، زنهای مدرن، زن در اسلام، زن در موقعیت فمنیست، و... " این همه عناصر گریزان از هم در یک مجموعه قرار میگیرند و قطعۀ ماندگاری میسازند بنام: "هذیانهای مقدس "
باوردارم که این رمان ماندگار خواهد شد. حتی اگر امروز مورد لطف منتقدان زبردست به هر دلیلی قرار نگیرد. اما چه بهترمنتقدان حالا به نقد کتاب همت گمارند تا خستگی از جان و تن نویسنده، و تشویق برای خلق چنین آثار ماندگار دیگری پدیدار شود. امیدوارم چنین شود.
۲۸ اسفند ۹۸
******
مصطفا دلارام (ایران)
هذیانهای مقدس: گردشی چهارفصل در قصصالانبیاء
در ۳۰۶ صفحه بوسیلهی مسعود نقره کار در تاریخ ادیان و اذهان قدسی غوطهور میشوی. گاه سرت را در آب میبرد تا میزان نگهداری نفسات را بسنجد و وقتی که برمیخیزی خنکای نفسی نو در جانات حس میکنی.
با نگاهی مشابه، این کتاب همان کاری را میکند که جامعهی تقریب بین مذاهب و سازمانهای نام و نشاندار ادیان میخواهند بکنند! شایسته است این کتاب در هر کلیسا، مسجد و معبدی وجود داشته باشد!
تسلط نویسنده به بحثهای دینی و مطالعات گسترده پیرامون مذاهب ستودنیست. طنز دلاورانه، بیشیلهپیله و باوقاری دارد.
جای استاد عزیزم جناب حافظ در گذر گوزنها خالی بود با این تاکید که البته "کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد". بماند برای قسمتهای بعدی رمان!
شاید بیشتر نوشتم، اگر سه یا چهار بار دیگر کتاب را بخوانم. نکته و امکان دارد. عالی بود جناب نقره کار. دست مریزاد.