نوشتههای بابک داد را از ۲۰ سال پیش میخواندم و تقریبا از ۱۰ سال پیش با بابک داد ارتباط مستقیم پیدا کردم. مکالمات نوشتاری بین ما بیشتر حول محور "ساختار" اصلاح ناپذیر جمهوری اسلامی بود و بابک همیشه مینوشت که ما روزی به ایران آزاد باز خواهیم گشت. بابک پر از امید به زندگی بود و هجرت اجباریاش به فرانسه او را بی نهایت افسرده کرده بود. عدم حضور در مراسم تدفین برادر بزرگترش در سال ۸۸ به دلیل فرار از دست نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی برایش بسیار تلخ و سنگین بود. به قول خودش هیچ گاه نتوانست با برادرش برای آخرین بار خداحافظی کند. من برای او نوشتم که ظلم باقی نمیماند. بابک غمگین مردم زادگاهش خرمشهر بود که بعد از ۳۰ سال از پایان جنگ، حتی آب آشامیدنی پاک برای نوشیدن نداشتند و من برای او نوشتم که خاطرات تلخ جنگ و مردم زاد گاهش را در کتابی مکتوب کند و او پاسخ داد: نمیخواهد غم را به یاد آنان بیاورم.
چند باری از او برای مدت طولانی خبر نداشتم و همیشه برایش پیغام میفرستادم که قلمات را از ما دریغ نکن و او پاسخ میداد: حالم خوب نبود اما به زودی مینویسم رفیق.
چهار سال پیش در مورد تز فوق لیسانس روزنامه نگاری خودم و موضوع " بی طرفی" در روزنامه نگاری برایش نوشتم و او پاسخ داد: مستقل بودن در روزنامه نگاری کاری است دشوار، اما شیرین و روزنامه نگار نباید به غیر از این باشد. آری، بابک داد یک روزنامه نگار مستقل بود و حتی "ساختار" فاسد جمهوری اسلامی نتوانست بی طرفی در نوشتن را از او بگیرد. او روزنامه نگاری بود که "غم" مردم سرزمینش را میخورد و با نوشتههایش تلنگری به مردمانی میزد که آگاهانه و یا ناآگاهانه با حضور در انتخابات به تثبیت استبداد در ایران کمک میکردند. او خودش را روزنامه نگار اجتماعی میدانست و با ظرافتی خاص مسائل سیاسی را در نوشتههای کوتاهش میگنجاند.
یک بار برای او نوشتم که اگر روزی ایران آزاد شود و دموکراسی بر قرار شود، آیا باز هم یک روزنامه نگار باقی میماند؟ او پاسخ داد: آری من آن روز بیشتر از امروز مینویسم و شما هم آن روز بیا ایران و بنویس رفیق.
امروز که خبر در گذشت او را خواندم، فکر کردم که دروغ است. به صفحه تلگراماش رفتم و خبر تازهای نبود. به صفحه تویتراش رفتم و باز خبری نبود. باورم نمیشود که بابک داد در سن ۵۱ سالگی بار سفر ابدی بست. چه تلخ است وداع با روزنامه نگاری که عاشق نوشتن برای مردم سرزمینش بود. من از او بسیار آموختم و جایش همیشه خالی اما سبز است. بدرود رفیق.
آریا علوی