این جمله که «من سیاسی نیستم.» بین مردم ما بسیار رایج است. وقتی راجع به سیاست بحث و صحبتی میشود، بسیاری از ما ایرانیها بارها و به کرات این جمله را شنیدهایم و یا حتی خودمان هم آن را به کار بردهایم که «ما را چه به سیاست!»، «من سیاسی نیستم.»
اگر بخواهیم منصفانه به جمله «من سیاسی نیستم.» نگاه کنیم، اساسا این جمله در دنیای امروز بیهوده و بی مفهوم به نظر میرسد. اگر این سخنان از جانب فردی که قرنها پیش در این جهان میزیسته است، گفته میشد؛ جای تعجب نداشت. چرا که در آن روزگار زندگی افراد میتوانست به جهان کوچک پیرامونش و درون مزرعهاش ختم شود. میتوانست با دامپروری و کشاورزی نیازهایش را فراهم کند و به زندگیاش ادامه دهد. میتوانست تصمیم گیرنده مزرعهاش، زندگی خودش، خانواده، وسایل و حیواناتش باشد. اما در زندگی امروز که تمام ارکان زندگی فردی و اجتماعی ما زیر سلطه و یا تحت نفوذ دولت و «ارکان قدرت» است، چنین سخنانی بیاساس و بدون معناست. البته نباید فراموش کنیم که «سیاسی بودن» به معنای «سیاستمدار بودن» نیست.
این یک واقعیت است که برای شهروندان ایرانی در ایران امروز، گفتن جمله «من سیاسی نیستم» بسیار بی معناتر و بیمفهوم تر از شهروندان بسیاری دیگر از کشورهاست. چرا که چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه خوشمان بیاید و چه خوشمان نیاید؛ سیاست تا درون رختوابمان هم آمده است. زندگیهایمان تماما سیاسی شده و درگیر سیاست و تصمیمات سیاسی است.
سیاست حتی در جزیی ترین و خصوصی ترین مسایل زندگیهایمان هم نفوذ کرده است. هزینه زندگی، قیمت نان، آب، حبوبات، گوشت، سبزی، میوه، دارو، بنزین، گاز، برق، تلفن، اجاره خانه و حتی کرایه تاکسی و اتوبوس؛ همگی وابسته به تصمیمات سیاسی هستند. در چنین حالتی گفتن من سیاسی نیستم، به مراتب بسیار بی معناتر است. چرا که اینک حتی نفس کشیدن، زنده ماندن و مردن شهروندان نیز سیاسی شده است.
در ایران امروز، از حجاب و لباس شهروندان گرفته تا نان شب، و بزرگی و کوچکی سفره غذایی آنها به سیاست و تصمیمات سیاسی مربوط است. سر و ته همه چیز به سیاست ختم میشود.
هر ایرانی که به دنیا میآید؛ از همان بدو تولد، علاوه بر تاثیر تصمیم گیریهای سیاسی بر زندگی، دخالتهای اضافی سیاست نیز وارد زندگیاش شده است. از همان زمان انتخاب نام کودک، که دولت تعیین میکند کودک چه نامی میتواند داشته باشد و چه نامی را نمیتواند داشته باشد، سیاست و تصمیمات سیاسی وارد زندگیاش شده است. از همان زمان که دختر شش یا هفت سالهای پایش را به محیط مدرسه میگذارد، دخالت سیاست در زندگیاش شروع شده است. آنجا که در مدرسه برای دخترها و پسرها «جشن تکلیف» میگیرند، دخالت سیاست در زندگیهای کودکانمان را میتوانیم ببینیم. آنجا که سیاست تصمیم میگیرد و تعیین میکند که کودک شما در مدرسه چه درسهایی را بیاموزد و چه درسهایی نیاموزد. یا اینکه به جای مهارتهای زندگی، مهارتهای فردی و مهارتهای اجتماعی؛ حدیث بیاموزد و قرآن، سیاست وارد زندگی شما و فرزندتان شده است.
آنجا که «سیاست» تعیین میکند که آیا شما اجازه دارید سگ را به عنوان حیوان خانگیتان انتخاب کنید یا نه، سیاست نه تنها وارد حریم چهاردیواری خانه شما شده است؛ که وارد حریم فکری، شعور و سلایق شما هم شده است. آنجا که سیاست برای شما و سگ خانگیتان تعیین تکلیف میکند که آیا اجازه دارید سگتان را سوار ماشین شخصیتان کنید و یا به پارک و گردش ببرید یا نه، سیاست وارد جزیی ترین انتخابات و تصمیمات شخصی شما شده است. آیا هنوز هم گفتن این جمله که «من سیاسی نیستم.» عاقلانه به نظر میرسد؟
درست است که بسیاری از افراد نه با سیاست کار دارند و نه به آن علاقه دارند، اما، سیاست مدام با شهروندان، زندگیها و حریم خصوصی آنها کار دارد. وقتی دخالت سیاست در زندگیها تا خصوصی ترین حریمهای زندگی وارد شده است، چگونه میتوان از آن فاصله گرفت و سیاسی نبود؟ هنگامی که از گزینش نام فرزندان، تا نوع نوشیدنیِ درون یخچالِ خانه شهروندان به سیاست مربوط میشود. هنگامی که از مهمانیهای درون خانههای شخصیِ شهروندان، تا روزه بودن یا نبودن آنها در ماه رمضان؛ به سیاست مربوط میشود. هنگامی که حتی ازدواجها و اجازه انتخاب همسر -مسلمان و غیر مسلمان بودن همسر- در حیطه اختیارات و تحت نظر و دخالت دولت است. آیا باز هم میتوان گفت من سیاسی نیستم؟
آنجا که سیاست تعیین میکند نیمی از جمعیت کشور، جنس دوم و نیم انسان محسوب شوند، و نیم دیگر انسان کامل و شهروند درجه اول. آنجا که سیاست برای نیمی از جمعیت کشور ارزشی به اندازه بیضه چپ نیمه دیگر جمعیت (مرد) تعیین میکند. آنجا که سیاست تعیین میکند یک زن باید در برابر شوهرش «تمکین» کند، ولو علیرغم میل باطنی و ظاهریاش؛ سیاست وارد خصوصی ترین مسایل زندگی افراد و حتی رابطه زناشویی شهروندان نیز شده است.
آنجا که حتی یک روزنامه نگار، فعال محیط زیست، کاریکاتوریست، منتقد، راننده کامیون و راننده اتوبوس؛ تهدیدی سیاسی و امنیتی محسوب میشوند، مگر میشود حریم سیاست را از زندگی روزمره و خصوصی افراد جدا کرد؟
یقینا مشکلات ناشی از سیاسی نامیده شدن در سیستمی به شدت اقتدارگرا و تمامیتخواه، سبب ترس مردم از نام «سیاست» و «سیاسی نامیده شدن» شده است. اما حقیقت این است که این مشکلات تنها مربوط به کنشگران حقوق زنان نیست. این مشکلات تنها به فعالین محیط زیست مربوط نمیشود. این فقط مشکل معلمان، بازنشستگان، سپرده گذاران فلان موسسه مالی و اعتباری، کارگران، دانشجویان ستاره دار و فعالان مدنی و اجتماعی نیست. این مشکل، مساله و مشکل تک تک شهروندان است. چرا که حتی اگر در هیچ کدام از این گروهها هم نباشند، آتش سیاستِ آمیخته به همه چیز، حتی در آسمان هم میتواند دامن زندگیها را بگیرد. حتی کودکان بیگناهِ مسافرِ پرواز «هواپیمای اوکراینی» هم که هیچ سر از سیاست در نمیآوردند و «سیاسی نبودند»، دنیای پاک و زیبای کودکانهشان قربانی همین سیاست و سیاسی بازیهایی شد که این روزها همه سعی دارند تا آنجا که ممکن است از آن فرار کنند. نباید فراموش کرد که بسیاری از مسافران پرواز «هواپیمای اوکراینی» هم سیاسی نبودند، اما از «بازی سیاست» و «تصمیمِ سیاسی» برای شلیک موشک به یک هواپیمای مسافربری در امان نماندند.
حال چگونه میتوان از سیاست فرار کرد و در امان ماند؟ مگر حاشیهای برای امنیت هم باقی مانده است که بتوان در آن به امنیت و آرامش نشست؟ آن هم در کشوری که حتی حیوانات و محیط زیستش هم سیاسی و امنیتی محسوب میشوند. چگونه میتوان سیاسی نبود و غیرسیاسی ماند؟
واقعیت این است که سیاستی که حتی تا به رختخواب شهروندان نیز نفوذ کرده، هیچ حاشیه امنی برای «هیچ کس» باقی نگذاشته است. بی تفاوت بودن سبب نمیشود تا در حاشیه امن بمانیم. بی تفاوتی در مقابل اقدامات و اتفاقات پیرامون، و نبود اتحاد عمل و واکنش متناسب در برابر رویدادها و تصمیمهای سیاسی؛ امنیت شهروندان را تضمین نمیکند. بلکه هر روزه بیشتر از پیش شرایط و فضا را سختتر، محدودیتها را بیشتر، تهدیدها و کاستیها را افزونتر میکند.
سیاست، و در واقع این «قدرت» است که برای زندگیهایمان تصمیم میگیرد. این مبنای قدرت است که تمامی امور جامعه را سازماندهی میکند.
این «سیاست»، «قدرت» و «حاکمیت» است که تعیین میکند آموزش و پرورش چگونه باشد. بهداشت چگونه باشد. روابط خارجی و بین المللی چگونه باشد. اقتصاد چگونه باشد. اشتغال چگونه باشد. رفاه چگونه باشد. سیاست خردگرایانه میتواند دریچهای به روی جهانی امنتر و زیباتر بگشاید و سیاستمدار بد و سیاستِ جهلگرایانه میتواند مرگ، فلاکت و بدبختی را برای شهروندان به همراه بیاورد.
حقیقت این است که، همگی سیاسی شدهایم. «ما سیاسی هستیم». پس باید برایمان مهم باشد که «قدرت» چگونه تقسیم میشود و کشور چگونه مدیریت میشود.