با چرخ دستی کوچکی وارد مغازه میشود. یکی از همان مغازههای دست دوم فروشی که صلیب سرخ در بسیاری از شهرهای اروپائی جهت کمک به کشورهای فقیر بر پا کرده است.
به آرامی دو بسته از داخل چرخ دستیاش بیرون میآورد. از فروشنده میپرسد: "من این وسایل را تحویل چه کسی بدهم؟ " فروشنده یک پسر جوان ایرانی است که در حال حاضر برای صلیب سرخ کار میکند. میگوید "روی همین میز کناری بگذارید تا انبار دار بیاید و تحویل بگیرد. " با دقت بستههای پیچیده شده در کاغذ روزنامهها را از کیسه بیرون میآورد، باز میکند و روی میز مینهد.
موهای سفید شده یک دست، با چشمانی آبی کم رنگ، همراه با آرایشی ملایم زیبائی و آرامشی دلچسب به او میبخشد. آرامشی درونی که در حرکات ملایم وبا حوصلهاش میتوانی حس کنی.
چند جا شمعی کریستال همراه با رو گوسنیهای قلاب دوزی شده، تعدادی قاشق وچنگال استیل ونهایت یک ظرف روغن دانی برای روغن زیتون که معمولا سر میز میگذارند. ظرف بسیار زیبائی است یک ظرف شیشیهای چهار گوش که هر چهار طرف آن با دست نقاشی شده است. یک طرف مرد و زنی در حال رقص و سه طرف دیگر گلهای سفید و صورتی، ظرف داخل یک محفظه برنجی بسیار زیبا قرار گرفته محفظهای که به نظر دست ساز به نظر میرسد و یا ازآن دست وسایل که در تعدادی محدود در کارگاههای دستی ساخته میشدند. در قسمت پائینی محفظه زیر ظرف روغن یک دستگاه مکانیکی است که کوک میشود و ملودی مینوازد.
ظرف را به با دقت ونوعی حس که قادر به بیان آن نیستم روی میز مینهد. میگویم "بسیار زیباست. " لبخندی توام با نوعی مسرت بر لبانش مینشیند، از فروشنده میپرسم " میتوانم بر دارم ونگاه کنم؟ " میگوید "مانعی ندارد. "با احتیاط بر میدارم. برایم بسیار جالب است! کلید زیر محفظه را میچرخانم نمیچرخد. پیر زن با حسی از تاسف میگوید "متاسفانه دیر گاهی است که دیگر نمیچرخد باید به ساعت ساز برد تا تعمیر کند. امیدوارم کسی که این را میخرد تعمیرش نماید. دیگر از این گونه ظرفها تولید نمیشود. یک کار هنری است. جوانهای این دوره برایشان این گونه کارهای دست ساز جالب نیست! سلیقهها عوض شده. سالهای شصت بود که با همسرم این ظرف را در همین مالمو خریدیم. در مغازهای که دیگر نیست. " دلش میخواهد صحبت کند در این روزهای کرونائی وتنهائی! مغازه خالی از مشتری است. فروشنده لبخندی میزند ومی گوید "خوب بیاد دارید! " با دقت به چهره جوان او خیره میشود "بله بسیار خوب! وقتی خریدیم به پارک رفتیم همسرم کوکش کرد ملودی زیبائی شروع به نواختن نمود. حسی عجیب هر دوی ما را گرفته بود، میخواستیم در آن پارک زیبا مانندهمین تصویر روی شیشه برقصیم. همسرم گفت "این زن مرد تنها برای عشاق میرقصند! " چندین بار ملودی تمام شد و ما مجددا کوکش کردیم خندیدیم وغرق در لذت همین ظرف زیبا گشتیم. تصمیم گرفتیم آن شب شام تنها سالاد بخوریم همراه با روغن زیتونی کهمی خواستیم داخل این ظرف بریزیم. "
دستش را کنار میز مینهد چشمان زیبایش را میبندد. گوئی از مغازه خارج میشود. آنشب شمعی روشن کردیم همراه ملودی همین ظرف با لذت سالاد خوردیم. بعد از آن این ظرف همیشه بر روی میز بود لبالب از روغن زیتون همراه ملودی زیبایش که فضا را آرام و رویائی میکرد گاه من وهمسرم با این ملودی رقصیدیم. آن زمان من معلم رقص در مدرسه بودم. یک روز همین ظرف را بمرسه بردم تا بچهها به ملودی آن گوش دهند. این ظرف چه خاطراتی دارد. "
به ظرف نگاه میکند، لبحندی آرام میزند. فروشنده به شوخی میگوید: " باید تشکر کرد. "جواب میدهد، چرا که نه! همه اشیا حس دارند، زبانی مخصوص به خود! حس هنرمندانه کسی که این ظرف زیبا را آفریده درون آن متجلی است. همین حسها است که زندگی را زیبا میسازد و به آن جان میدهد. مگر میشود بدون حس نسبت به تک تک اشیائی که خانه وزندگی ما را شکل میدهند زندگی کرد؟ اشیا به زبان خود با ما سخن میگویند. یک تابلو، یک گلدان. حتی یک لیوان ساده آبخوری. ما تعادل روحی خود در خانه را مدیون همین اشیا و تعادل آنها هستیم.
جا بسیار کم دارم. همسرم سال هاست از دنیا رفته است. خانه کوچک تری گرفتهام، بیشتروسایلم را به همین مغازههای صلیب سرخ دادهام. من عضو صلیب سرخم، هفتهای چند روز میروم کمک میکنم به مهاجرینی که زبان سوئدی نمیدانند سوئدی یاد میدهم. "بعد به خنده میگوید "گاهنا هم با هم میرقصم من رقص ملت مختلف را زیاد دوست دارم. متاسفانه از وقتی که کرونا آمده دیگرجای ما تعطیل شده ومن هم روزهایم در تنهائی خانه میگذرد. امروز تصمیم گرفتم بیایم واین وسایلی که دیگر استفاده نمیکنم به این مغازه بسپارم. "
میگویم "من این جای روغنی را خواهم خرید، تعمیرش خواهم کرد، روغن خواهم ریخت و با ملودی آن غذا خواهم خورد. البته شما وزیبائیتان را هم به خاطر خواهم آورد. "
حس میکنم رگهای خفیف از خونی کم رنگ در گونههایش میدود! کدام زن است که در اوج پیری نیز از زیبائی او بگوئی واین گرمی و سرخی آرام برگونههایش ظاهر نشود؟ لبخندی از سر رضایت میزند. "خوشحال خواهم شد. این یک کار زیباست باید که قدر هر زیبائی وکار زیبا را دانست! امید وارم که زن ومرد روی شیشه برای تو هم برقصند! "
ساعتی بعد ظرف برنجی زیبا روی میزم قرار دارد. با دقت پیچهای ظریف آن باز میکنم اجزایش را یک بیک میگشایم. صفحه مکانیکی ملودی زن را بیرون میآوریم دستگاهی بسیار ظریف با مارک ساخت سوئیس. ترکیبی از یک فنر کوک ساعت، دندههای ساعتی، یک استوانه که روی آن نتی بصورت نقطههای آهنی نصب گردیده، همراه با یک دیاپازون. تنها یک زنگ زدگی ساده مانع چرخیدن کلید کوک است. با دقت با سمبادهای نرم زنگها را تمیزمی کنم و دستگاه را داخل روغن مایع میگذارم! ساعتی بعد دستگاه کوچک جان میگیرد، کلید کوک به راحتی میچرخد. استوانه به حرکت در میآید! نتهای موسیقی از لابلای سیمهای دیا پازون شروع به خارج شدن میکنند. نوای ملودی به آرامی فضای اطاق را پرمی سازد مرد وزن نقاشی شده بر شیشه برای من همیشه عاشق شروع به رقص میکنند.
دلتنگی از میان بر میخیزد! در تنهائی و تلخی روزهای دلگیر کرونای لذتی نا شناخته قلبم را سرشارازامید میسازد. زندگی جاری است! من هنوز عاشقم، زن و مرد شیشه دارند میرقصند! زندگی زیباست! باید شیشه را لبا لب از روغن زیتون بکنم!
ابوالفضل محققی