داستان کوشش در یافتن دیگری، داستانی است به درازای آفرینش انسان و برخاستن اولین موجود خود آگاه در طبیعت. آنچه بسیار قبل بوده است و اینکه چگونه بوده است را ما نمی دانیم و آنچه که می دانیم از دنیای اسطوره ها اخذ کرده ایم. اسطوره هایی که ترکیبی بوده اند از واقعیتهایی که در وهم و خیال و تخیل و آرزو پیچیده شدند. ولی آنچه که می دانیم، داستان تراژیک مرد سالاری است که در آن زن به بودنی نه از جنس انسان که از جنس بودنی مادون، که زندگی و هویت و بودن خود را از ملک و ثروت مرد بودن، در اشکال تک و چند همسری می گیرد. اینگونه است که هنوز که هنوز است وقتی ازدواجی صورت می گیرد، وقتی در رابطه با مرد سخن گفته می شود می گویند که:
"فلانی زن گرفت."
و وقتی در رابطه با زن سخن گفته می شود، می گویند که:
"فلانی شوهر کرد."
یا در رابطه با طلاق، مرد می گوید:
"طلاقش دادم"
و زن می گوید:
"طلاقم را گرفتم."
یا اینکه:
"دخترم رو شوهر دادم"
"برای پسرم زن گرفتم."
این داستان و روایت تراژیک، از استثنائات تاریخی گذشته، نه واقعیتی صرفا شرقی یا غربی و یا شمالی و یا جنوبی که جهانی بوده است. در همین اروپا، زن و ازدواج در میان طبقات حاکم، وسیله ای بوده است برای باز تولید روابط عنکبوتی قدرت. تا جایی که از طریق همین روابط، تا جنگ جهانی اول، خاندان هابسبورگ ها اروپا را در زیر سیطره خود داشتند و خاندانهای سلطنتی انگستان و آلمان و اتریش و روسیه، عمو و عمه و پسر/دختر دایی/عموی یکدیگر بودند. اینگونه بود که در باز تولید و حفظ قدرت، مقوله ای به نام عشق وجود نداشت و چیزی نبود جز انجام وظیفه. از جمله به این دلیل بود که معشوقه ها در اختیار داشتن در میان شاهان و ملکه ها و طبقه اشراف، با شدت و ضعف، امری معمول بوده است.
در اسطوره های یونانی، که غرب، تاریخ و فرهنگ و فلسفه خود را بر آن بنا کرده، حتی خدایان و خدای خدایان، زئوس، از طریق زن را در تسخیر خود در آوردن و حتی به او تجاوز کردن است که نیمه خدایانی چون هرکول را خلق می کنند. نوع نگاهی که در آن زن هیچ نقشی جز مسخر مرد شدن و یا مرد را مفتون خود کردن و یا مورد تجاوز قرار گرفتن ندارد. اینگونه بود که حتی در دوران طلایی یونان، پدر، دختر را به ازدواج در می آورد و دختری که در طول زندگی خود حق خروج از خانه پدر را نداشت، زندانی خانه شوهر می شد و تنها یک یا چند بار در سال حق داشت که در شب هنگام برای دیدار به خانواده پدر برود. رایج بودن این وضعیت آنگونه بود که وقتی خشاریار شاه به قصد ویران کردن آتن به طرف این شهر حرکت کرد و آتنی ها تصمیم بر فرار گرفتند، شهروندان آتن با این معضل روبرو شدند که چگونه همسران خود را در روز روشن وارد کوچه ها و معابر شهر کنند، چرا که در طول روز تنها این روسپی ها بودند که در معبر شهر رفت و آمد می کردند و دیدن هر زنی در این معابر به معنی روسپی بودن آنها بود.(1)
البته وقتی این نوع نگاه به زن را با نگاه شاهنامه که از اسطوره های ایرانی اخذ کرده است نگاه کنیم، دچار شگفتی می شویم، چرا که در این اسطوره ها، داستانهای عاشقانه وجود دارد و عشقهایی که هر دو طرف در آن نقش فعال را بازی می کنند و زنانی چون رودابه، مادر رستم، به صفاتی چون <رودابه خردمند> توصیف می شوند. یا چون گرد آفرید، پهلوانی که در صحنه نبر حتی سهراب یل را نیز به چالش می کشد. البته سودابه نیز طرف دیگری از زن در روایتهای گوناگون از زن است که مفتون فرزند همسرش می شود و زلیخا وار سعی در گرفتن کام از فرزند همسرش می کند و اینگونه نشان می دهد که نگاهی سیاه و سفید نسبت به زن و نیز به مرد وجود ندارد.
متاسفانه از آنجا که پژوهشهایی نظامند در رابطه با تاریخ ایران انجام نشده است و یا نویسنده از آن اطلاع ندارد، ناگزیر برای ادامه کار، لازم است وارد ادبیات تولید شده در غرب شد که تحقیقات در این باره بیشمار است:
در حدود قرن 12 است که ما ناظر مقوله جدیدی می شویم به نام <عشق درباری> <courtly love> و مقوله عشق و عاشق شدن هستیم که در آن برای اولین بار، زن از انسانی که فقط در رابطه با پدر و همسرش هویت پیدا می کرد، هویتی نسبتا مستقل پیدا کرد. در این پدیده نو ظهور ما شاهد حضور عنصر عشق در رابطه بعضی از زنها و مردان طبقه حاکم هستیم. عشق هایی که معمولا دو طرف به کام هم نمی رسند چرا که از یک طرف شوالیه است و از طرف دیگر همسر شاه و یا لرد و در نتیجه دست نیافتنی. در هر حال و در این وضعیت، عاشق شدن، پدیده ای است که در آن عنصر فعال مرد است و عنصر فعل پذیر، زن. درست بر عکس اکثر داستانهای شاهنامه که هر دو طرف نقشی فعال را بازی می کنند. در این نوع نگاه و گفتمان است که زنی با سیب سمی به خواب می رود و نقش <زیبای خفته> را بازی می کند و در این داستان، نقش او در اتاقی بلورین در اوج قلعه ای به خواب رفتن است و نقش اصلی را شاهزاده ای جذاب و شجاع و قدرتمند بازی می کند و در راه رسیدن به وصال معشوق، با شمشیر موانع را یکی بعد از دیگری از پیش پا بر می دارد تا خود را به لبهای او رسانده و با بوسه ای او را از خواب بیدار و اینگونه بوصال برسد. به وصال رسیدنی که در آن، زیبای خفته متعلق به پهلوان و شوالیه می شود و مرد، زن را متعلق به خود و زن خود را متعلق به مرد می داند. تعلق یافتنی که هنوز به شکل سمبلیک در غرب حضور دارد و عمل می کند و اینگونه است که در هر ازدواجی این زن است که اسم فامیل خود را به گذشته می سپارد و اسم فامیل مرد را از آن خود می کند و اینگونه، به مرد تعلق می گیرد. اینکه در بیشتر عشقها با <تو به من تعلق داری.> فهم می شود را از جمله باید در این نوع نگاه جست. گونه سمبلیک آن را در ازدواجهای کلیسایی می بینم که پدر دختر، دختر را به پای سفره عقد می برد و او را به داماد تحویل می دهد و اینگونه تعلق زن، از مردی به مردی دیگر منتقل می شود.
این در حالیست که <عشق درباری> همانگونه که از نامش پیداست، خاص طبقه اشراف است و عصیانی است و آگاهی ای که در بخشی از درون این طبقه و در درون فرهنگ مرد سالاری( البته بعضی از پژوهشگران در وجود واقعی حضور چنین عشقی شک کرده اند). چنین نوع عاشق شدن، اول در جنوب فرانسه در حوالی قرن 12 رخ می دهد و از آنجا وارد انگستان و دیگر کشورهای غربی می شود. ولی هنوز در رابطه با دیگر زوجها از عشق خبری نیست و همه چیز بیشتر شکل یک معامله را دارد. معامله ای که تا زمانی که کلیسا در همین قرون خود را وارد ماجرا کرد، بصورتی ساده انجام می شد و درون رابطه ای که زن نه تنها از هیچ حقوق اقتصادی بر خوردار نبود، بلکه آنچه را که داشت، به مرد تعلق پیدا می کرد. رابطه ای که در تمامی طبقات، تا اواخر قرن نوزده در غرب ساری و جاری بود.
عشق از چه زمان وارد شد؟
عشق به عنوان یک آروز و یک رویا همیشه وجود داشته است و در داستانهای عاشقانه مانند لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد و رومئو و ژولیت، وارد ادبیات مردمی شده و در حیطه خیالات جامعه حضور داشته است ولی در رابطه با واقعیت اجتماعی جا و مکانی نداشته است. از جمله به این جهت است که اکثر این داستانها عاقبتی تراژیک دارند. ولی عشق رومانتیک به عنوان دلیلی اصلی برای ازدواج و در واقعیت تغییر یافته اجتماعی، بیشتر از طریق رمان وارد فرهنگ اجتماعی این جوامع شد. این تدریجا در زمانی رخ می دهد که رشد روز افزون بورژوازی سبب بزرگ شدن طبقه متوسط شده بود و از یک طرف روشنفکران دوران روشنگری همچون ژان ژاک روسو و جان لاک، سواد آموزی به کودکان و رشد فکری آنها را از زمان کودکی پیشنهاد می کردند و از طرف دیگر کلیسا به این نتیجه رسیده بود که توانایی مردم در خواندن انجیل سبب مومن تر شدن آنها می شود و اینگونه، دو نیروی ظاهرا نا همسو، سبب ساز رشد بیسابقه سواد که تا آن زمان در اختیار گروه های حاکم بود شدند. بگونه ای که بگونه ای که در قرن 17، درصد باسوادهای مرد در انگستان از 30% به 60% درصد رسید و در فرانسه از 29% به 48% رسید. این در حالی بود که درصد باسوادهای زن در انگستان به 25% و در میانه قرن 18 به 40% رسید و در اواخر قرن نوزده در بین زن و مرد به بالای 76% رسید. (2)(می شود این وضعیت را با ایران مقایسه کرد که تا قبل از انقلاب، حتی اکثریت زنان اساتید حوزه های دینی بیسواد بودند و اسلام سنتی با سواد آموزی به زنان میانه ای نداشت و حتی وقتی آنها به مکتب خانه ها برای آموختن قرآن فرستاده می شدند تاکید می شد که به آنها نباید سوره یوسف را آموخت چرا که ممکن است با مقوله عشق آشنا و اینگونه از راه بدر شوند. این پس رفت شگرف را مقایسه کنیم، برای مثال، با داستان تیمور لنگ که وارد شهری در خراسان می شود و متوجه می شود که همه اهل شهر سواد دارند و به این علت آن شهر را از مالیات دادن معاف می کند.) در چنین فضایی بود که ما شاهد ظهور ادبیات رومانتیک در غرب می باشیم که بین عشق و ازدواج رابطه بر قرار می کرد.
در جهان انگیسی زبان اول بار شاهد این ازدواج در رمان <پاملا> <Pamela> یا <پاداش پاکدامنی> <Virtue Rewarded> می باشد که در آن هم مقوله عشق را وارد رابطه ازدواج کرد و هم تابوی ازدواج بین طبقه اشراف با خدمتکار را شکست و دختر خدمتکاری که تن به هوس بازیهای پسر ارباب نداده بود جایزه اش را در ازدواج با او گرفت. جالب این است که نویسنده این رمان که از منظر دختر رمان را نوشته بود، یک مرد، ساموئل ریچاردسون، بود که نام خود را پنهان و اینگونه خوانندگان آن می پنداشتند که نویسنده یک زن و احتمالا همان خدمتکار زن است.
از این زمان است که این جهان شاهد طوفانی از رمانهای عشقی و رومانتیک می شود که همانند حال و زمان حاضر، اکثر خوانندگان آن را زنان تشکیل می دهند. رمانهایی که در آن عامل <عشق> تنها عامل و دلیل برای ازدواج محسوب می شد. واکنش به این نوع از ازدواج و عشق را تنها دلیل برای ازدواج ندانستن و بیش از حد رومانتیک بودن سبب ظهور آثاری ماندنی از این نوع ادبیات، از جمله، رمانهای جین آستین شد که این نوع رابطه بین عشق و ازدواج را به تمسخر گرفت و اینکه با شکم خالی گو.. فندقی نمی شود داد و آینده ای نا مطمئن از تامین مالی، ازدواج عاشقانه راه به جایی نمی برد و در کنار عشق عامل تامین مالی را نیز باید در نظر گرفت. معروف ترین کتاب او در این رابطه رمان <عقل و احساس> <Sense and Sensibility> می باشد و در آن همه زنان رمان با مردانی ازدواج می کنند که توانایی حمایت مالی از آنها را دارند. ذکر این نکته مهم است که، جین، در زندگی واقعی خود پیشنهاد چنین ازدواجی با مردی متمول را نپذیرفت و مجرد بودن و در خانه برادر زندگی کردن را به ازدواج خالی از عشق، در زندگی کوتاه خود ترجیح داد.
تا این زمان، عامل و تعریف کننده عشق، همان رومانیسم است که قدری شبیه به عشق عرفانی که در آن عاشق محو زیبایی معشوق می شود و دو روح در یک بدن می شوند. زیبایی و پرستش زیبایی که در آن عامل <جسمانی> و <بدن> یا نقش ندارد و یا نقش تعیین کننده را ندارد و آنچه بیشتر هست، شخصیت صادق است و وفاداری و بزرگی روح و ظرافت رفتار در زن و و نیز ادب از موضع قدرت در مرد. شاید بشود علت آن را ثنویتی که کلیسا از قرون وسطی و غلبه گفتمان ارسطویی میان بدن و روح بر قرار کرده بود جست که در آن روح عنصری متعالی فهم می شود و و بدن و خواستهایش و نیازهایش یا مادون است (مانند نیاز به غذا) و یا پلید (نیاز جنسی).
این عامل، یعنی عامل بدن و سکس در شکل اروتیک آن، که همانطور که پژوهشگرانی چون میشل فوکو نشان داده اند، در درون جامعه و در اعترافات جنسی در کلیسا و در نجواها و رفتارهای پنهان جنسی وجود داشته است، بیشتر با رمان معروف <عاشق لیدی چترلی> <Lady Chatterly's Love > به قلم دی اچ لورنس/ D.H. Lawrence بود که وارد ادبیات و در نتیجه فرهنگ و روانشناسی انسان غربی شد و اینگونه عامل جذابیت جنسی نیز به عنوان عامل دیگری از عوامل سازنده عشق در اوائل قرن بیستم وارد گفتمان اجتماعی عشق شد و اینگونه عشق شهوانی/اروتیک (erotic) (3) از پشت صحنه جامعه به جلو صحنه آمد و با استقبال بسیاری روبرو شد و چنین استقبالی تاییدی شد بر حضور و عمل حضور جنسی در جامعه. جلوگیری از انتشار این رمان بمدت سی سال تا سالهای 1960 هیچ مانع از استقبال گسترده بسیاری از کتاب که در فرانسه و ایتالیا چاپ شده و به بازار سیاه انگستان راه یافته بود نشد.
با رمانهای نویسندگانی چون دی اچ لورنس و نظریات زیگموند فروید که جوامع دوران ویکتوریایی قبل از آن را قربانی "سرکوب غریزه جنسی" و اروتیک می دانستند و در پی آزاد سازی روابط جنسی بودند و نیز کشف قرص ضد حاملگی ما در سالهای 1960 شاهد انقلاب جنسی در کشورهای غربی می باشیم و اینگونه، سکس در قبل از ازدواج و نیز تمایلات هم جنس بازی شروع برسمیت شناخته شدن می کند و تابوی داشتن فرزند در خارج از ازدواج شروع به شکستن. در اینجاست که می بینیم که عنصر اروتیک و لذت جنسی که در آغاز در کنار عشق رومانتیک قرار گرفته بود حال گفتمان مستقلی پیدا می کند و به خود نقش مرکزی می دهد. به بیان دیگر، مقوله <عشق> را در تمامیت به استعمار خود در می آورد و در نتیجه <عشق> به جذابیت جنسی و واکنشی شیمیایی (chemistry) کاهش می یابد و اینگونه توضیح داده می شود که <بدن> قبل از <مغز> عشق را می فهمد و مانند شوک الکتریسیته جنسی عمل می کند که مانند موج به حرکت در می آید. مانند زمانی که بطور اتفاقی بدنمان به دیگری بر خورد می کند ناگهان آن موج را در بدن خود حس می کنیم.
این توضیح از عشق را مقایسه کنیم با عشق رومانتیک که بیشتر با چشمان و نگاه است که اتفاق می افتد و چشم را آینه روح می بیند. از جمله اثرات باز تعریف عشق و کاستن آن به واکنشی شیمیایی، کوتاه شدن دوران عاشقی است. از جمله به این دو دلیل که:
- عشقی که عنصر بنیادی آن را سکس و جذابیت سکسی تشکیل دهد، عمر طولانی ندارد و تابع متغیر این جاذبه که بیشتر به کمرنگ شدن می انجامد و منجر به کسالت و ملالت می شود.
- وقتی عنصر اساسی عاشق شدن بیشتر <واکنش شیمیایی> باشد، این واکنش شیمیایی در بسیاری وجود دارد و بنا براین وسوسه دائمی همزاد چنین عشقی می شود.
نتیجه اینکه این گونه عاشقی ها دوران کوتاهی دارند و خزان آنها زود فرا می رسد و طولانی تر کردن اینگونه روابط، از جمله، یا از طریق بیوفایی پنهان و یا رابطه باز که یک یا دو طرف وارد رابطه جنسی با دیگری/دیگران می شوند ( polyamory) دو طرف معشوقه گرفتن است و یا روشی که به آن <swingers> یا <تاب دادن> می گویند که دو طرف می پذیرند در یک زمان، با زوج دیگری ارتباط جنسی بر قرار کنند ولی عاطفه را، بیشتر، برای یکدیگر حفظ کنند، که خود نوعی سرکوب احساسات است و قرار بود که انقلاب جنسی، عنصر سرکوب را بین ببرد.
از جمله نتایج این نوع از عشق، معشوقه های یک شبه<one night stand> گرفتن است و بقولی، عاشقش شو و رهایش کن <Love them and leave them> می باشد. البته در اینگونه عاشق شدن ها مقوله ای به نام فداکاری نه جایی دارد و نه مفهومی می تواند داشته باشد، چرا که عنصر فداکاری، از جمله عناصری است که انعکاس بعد معنوی انسان می باشند و در منطقی که بنیادش را مادیت و پویایی آن شکل داده است، مقوله ای است غیر منطقی.
تجربه می گوید که عشق رومانتیک، اگر با رشد همراه باشد، ماندنی تر و طولانی تر و شاید همیشگی می باشد در حالیکه عشق اروتیک- شیمیایی از آنجا که عامل شیمیایی در بسیاری وجود دارد می تواند در رابطه با بسیاری قابل تکرار شدن است عمر کوتاهی دارد.
در هر حال، میشل فوکو، ستون پایه باور به سکس آزاد را به چالش می کشد و از طریق تحقیقات گسترده خود در کتاب تاریخ سکسوالیته، این بحث را طرح می کند که مدافعان سکس آزاد، نظریه خود را بر این روایت از تاریخ گذتشه اند که تا قبل از انقلاب جنسی سالهای 60، در کشورهای غربی، سکس و روابط جنسی سرکوب می شده است و این انقلاب به این علت انجام شده است تا سکس از سرکوب رها شده و آزادی خود را باز یابد. فوکو نشان می دهد که در قرون 17، 18، 19، بر خلاف باور کسانی چون فروید، نه تنها هیچوقت سکس و روابط جنسی به معنای واقعی سرکوب نشده بود، بلکه از نتایج جانبی انقلاب صنعتی، گسترش سرمایه داری و فرهنگ بورژازی، این جوامع شاهد انفجار گفتمانی در رابطه با گفتگو در باره سکس و روابط جنسی بوده اند و نشان می دهد که در شروع قرن 18 گفتگوی مهیجی در ابعاد سیاسی، اقتصادی و تکنیکی در باره سکس انجام شده است.
تحقیقات دیگران نیز نظر فوکو را تایید می کند، بطوری که برای مثال، درصد فرزندانی که خارج از ازدواج، در انگستان، متولد می شدند از %1 در سال 1650 به 25% در سال 1800 رسید. این در حالی بود که حدود 40% درصد عروس ها در زمان ازدواج حامله بودند.
در نتیجه می توان این بحث را طرح کرد که باور به <سکس سرکوب شده> در این دوران به این علت از طرف طرفداران <سکس آزاد> به روایت غالب تبدیل شده است تا با رد ارزشها و نرمهای اجتماعی در مورد سکس و ازدواج در آن دوران، <روابط جنسی بدون مهار> را توجیه کنند.
بعضی از روشنفکران چپ، این نظر را طرح می کنند که مقوله ازدواج، و داشتن فرزند از آنجا که ساختار سیستم سرمایه داری بر چنین نوع خانواده ای بنا شده است، این مدل از رابطه عشقی و جنسی را تشویق می کند و روابط دیگر خارج از آن را طرد می کند و آن را نوعی انحراف به حساب می آورد. بنا براین ازدواج بین زن و مرد و نوع معمول ایجاد خانواده را نتیجه نیاز نظام سرمایه داری برای استمرار خود و انباشت سرمایه می دانند. برای توضیح چگونگی ساری و جاری کردن این مدل و مکانیزم عمل آن بیشتر از مثال معروف <برج دیده بانی> <panopticon> میشل فوکو در زندان استفاده می شود. توضیح اینکه فوکو در کتاب <مراقبت و نتیجه> <Discipline and Punishment> در تغییر ساختار قدرت، این بحث را طرح می کند که در نظامهای جدید، به جای مجازاتهای وحشیانه و زندانهای دوزخی و سلولهای سر پوشیده و دخمه مانند، زندانهای جدیدی ساخته شد اینگونه که سلولهای زندان پنجره دار شده و بصورت حلقوی به وسط حیاط زندان نگاه کرده می شد و در وسط حیاط برجی ساخته شد که از همه طرف قادر به دیدن درون سلولها بود. همین قادر شدن سبب شد تا زندانی ها رفتار خود را در رابطه با نگاه نگهبانان برج کنترل کنند و دست از پا خطا نکنند. کم کم حضور برونی نگاه زندانبان، درونی زندانی ها شد و زندانی ها دارای انضباطی درونی شدند که حتی بدون نگاه زندانبانها نیز رفتار خود را کنترل می کردند. حتی دیگر لازم نبود تا زندانبانی در برج مراقبت باشد چرا که این نوع انضباط درونی زندانی ها شده بود. خواننده شاید بتواند در رابطه با کامپیوتر و تلفن موبایل خود از وضعیت را قدری احساس کند. توضیح اینکه از زمانی که متوجه می شود که قدرت، در شکل دولت و یا هر شکل دیگر می تواند به اطلاعات فضای مجازی او و خصوصی او راه پیدا کند، دست به خود سانسوری آگاهانه و نیمه آگاهانه می زند و اطلاعاتی را در آن اظهار نمی کند که ممکن است بر ضد او بکار گرفته شود.
توضیح می دهند که اینگونه است که این نوع از ازدواج و رابطه جنسی، از طریق <ترس> و <شرم> درونی جامعه شده است. البته این توضیح یک نقص جدی دارد و آن اینکه، این برج مراقبت، منحصر به نظام سرمایه داری نبوده است و همیشه در طول تاریخ در جوامع اجتماعی وجود داشته است و بیشتر از طریق ادیان مختلف عمل می کرده است. توضیح اینکه قدرت سیاسی-نظامی قادر به درونی کردن پذیرش و انضباط مورد نیاز استمرار خود نبوده است و به همین علت همیشه با خطر شورش و جنگ داخلی و خارجی روبرو بوده است و برای درونی کردن این پذیرش و انضباط همیشه از دین یاری جسته است. چرا که تنها ادیان قادر به درونی کردن نوع انضباط خاص خود بوده اند. انضباطی که در نتیجه درونی شدن عنصر <گناه> توان کنترل بسیار موثر تری داشته است. باز، اینگونه بوده که پادشاهان همیشه بگونه ای مستقیم و غیر مستقیم از خدا و مذهب مشروعیت می جسته اند. برای مثال امپراطوران چین و ژاپن خود را <فرزندان بهشت> می دانستند و اسکندر مقدونی خود را پسر خدا و دانست و مادر او ادعا کرد که زمانی که زیر درخت انجیر مقدس خوابیده بود، زئوس با او همخوابگی کرده و اسکندر را بار دارد شده است. و زمانی که تحول امپراطوری رم از جمهوری به سلطنت دچار مقاومتها و شورشهای مداوم شد، امپراطوران رومی خود را از جمله خدایان می دانستند. امپراطور کنستانتین دین خود را به مسیحیت تغییر داده و مسیحیت را دین رسمی رم کرده و اینگونه مشروعیت خود را از مسیحیت جست. این روشی شد که بعد از فروپاشی رم و ظهور کشورها در اروپا، تاج پادشاهی را، بیشتر، رهبران کلیساها به نمایندگی از پاپ بود که بر سر شاه و ملکه می گذاشتند. پاپها نیز از طریق خداوند و دخالت روح مقدس است که انتخاب می شوند (استبداد حاکم بر ایران نیز این مدل را کپی کرده و ادعا می کند که ولی فقیه را که امام زمان انتخاب کرده است، مجلس خبرگان کشف می کند) . در ایران هخامنشی نیز، داریوش در کتیبه بیستون می گوید:<اهورا مزدا شاهی را به من عطا کرد.> و در ایران ساسانی نیز پادشاهان <دیهیم شهریاری> را از اهورمزدا دریافت می کردند و مغان (آیت الله های زرتشتی) بودند که در مقابل گرفتن رانتهای گسترده مالی (در اواخر دوران ساسانی، حدود دو سوم زمینهای کشاورزی به مغان تعلق داشت و این فساد گسترده از جمله علل اصلی خروج گسترده مردم از دین زرتشت و ورود به ادیان بودیسم، مسیحیت و سر انجام اسلام شد) به <کسری> ها مشروعیت می بخشیدند. شاهان صفوی نیز خود را از نسل پیامبر و علی می دانستند.
دیگر اینکه، نظام سرمایه داری در حال حاضر نیازی به این نوع از ازدواج و خانواده ندارد. به همین علت است که حتی دولتهای دست راستی در اروپا هیچ مشکلی با ازدواج بین همجنس بازان و دو <دو جنس گرایان> <bisexual> و دیگر انواع آن مانند <تراجنسی>، <transgender> و زیر لایه های دیگر آن مانند <Intersex> <نه مرد کامل و نه زن کامل> ندارند و اینگونه است که بعضی از دست راستی ترین حکومتها در بعد اقتصادی، مانند محافظه کاران انگستان، می توانند در رابطه با انواع و اقسام خانواده و روابط جنسی، بسیار لیبرال باشند. چرا که مسئله اصلی برای نظام سرمایه داری، افزودن حداکثر سود در حداقل زمان است و تا زمانی که روابط جنسی در اقسام و انواع آن تهدیدی برای این هدف نباشد، نه تنها آن را می پذیرد، بلکه از آن برای پوششی استفاده می کند تا خود را نظامی مترقی و دموکراتیک نمایش دهد. از جمله به این علت است که بعضی از روشنفکران چپ، توجه بیش از حد و افراطی (Obsession) به مقوله سکس و انواع جدید ازدواج پرداختن و انرژی بس فراوانی را در این راه بکار گرفتن، را در تله فریب سرمایه داری افتادن می دانند، چرا که سرمایه داری جنسی، سکسوالیته را به سرمایه برای خود تبدیل کرده است و اینگونه توجه افراطی سبب انحراف افکار عمومی از نظام سرمایه داری و مصائبی، مانند خطر نابودی محیط زیست، انباشت بیسابقه ثروت در میان انگشت شماری و گسترش بیسابقه فقر در سطح جهان، که جهان را به آن گرفتار کرده است می شود.
در هر حال، بنظر می رسد که عقب نشینی عشق و ازدواج رومانتیک در بعضی از گفتمانهای چپ و تشویق روابط جنسی آزاد هر کس با هر کس تا زمانی که همه طرفهای درگیر به آن رضایت داده باشند، نوعی تکرار و کوشش در نقص زدایی تجربه های سالهای 60 و انقلاب جنسی می باشد. از اصلی ترین دلایلی که آن تجربه با وجود اثرات ماندگار خود به حاشیه رفت، از جمله این بود که:
- که به سوء استفاده جنسی گسترده از زنان منجر شد، چرا که این "انقلاب" یا آزاد شدن جنسی <sexual liberation> در درون(ضد) فرهنگ مردسالاری انجام شد و در نتیجه به زن به عنوان موجودی و وسیله ای برای ارضای جنسی مرد نگاه کرده می شد
- رابطه جنسی که بدون رابطه رومانتیک ایجاد شود، از جمله، به علت رخ دادن در درون فرهنگ مردسالاری، همیشه از زن سوء استفاده می کند و به او به عنوان ابزاری برای لذت مرد نگاه می کند. برای نمونه، رمان نویس معروف، جنی دیسکی (Jeni Diski) بعدها اعتراف کرد که در فستیوالهایی که تحت نام <قدرت گل> <flower power> در این سالها انجام می شد چندین بار مورد تجاوز جنسی قرار گرفت و نتیجه گرفت:
<آزادی جنسی، نسلی را آزاد کرد، ولی مردها را بیش از همه آزاد کرد.>
در وطن ما، که به علت بختک استبداد حاکم بر وطن که از طریق کنترل بدن زن، حجاب، خود را توجیه می کند، مانع گفتگویی غنی، چند بعدی و گسترده در درون جامعه شده است و در نتیجه، جامعه و بخصوص نسل جوان اطلاعات خود را از طریق تقلید از مدلهای غربی و از پشت ویترین فضای مجازی می گیرد، <سکس آزاد پنهان> از طریق <مخ زنی> و <جواد کردن> و استفاده ابزاری از یکدیگر در جریان است و باز قربانی اول چنین روشی، زن است و نیز عشق و احساس عاشقانه که نیاز به اعتماد و صداقت و دوستی دارد، می باشد. ولی این قربانی شدن محدود به زن نیست، زیرا که مرد را نیز از لذت و آرامش عشق محروم می کند. چرا که دوست داشتن تنها زمانی ممکن می شود که هر دو طرف، خود و دیگری را انسانی برابر ببیند.
نتیجه گیری
در طول تاریخ و در تمامی جوامع ازدواج ، عشق و سکس همیشه تابع متغیر نیازهای قدرت بوده است و از فیلتر گفتمانهای قدرت عبور کرده است. این فیلتر در زمان حال و در جوامع مدرن حضوری نامرئی و گسترده تر دارد و در زیر شعار رهایی زن و <کنترل بدن خود را بدست گرفتن> عمل می کند. توضیح اینکه در جوامع سنتی، این فیلتر مذهب است که صریح و اقتدار گرایانه و آمرانه چگونگی حضور و عدم حضور آنها را تعریف می کند که در غرب از آن بیشتر، به عنوان <احساس گناه کاتولیک> <Catholic guilt> نام برده می شود ولی در جوامع مدرن که نقش مذهب در جامعه ضعیف شده است، این فرهنگ و ارزشهای ناشی از نظام سرمایه داری است که از طریق تحمیل ارزشها و نرمهای مورد نیاز، از طریق صنعت مد و تکنولوژی و تبلیغات و رسانه ها، کنترل بدن زن را در اختیار گرفته است و و در جهان واقعی، بیشتر زنها کنترل بدن خود را بدست نیاورده اند و در واقع این بدن از مذهب به فرهنگ سرمایه داری منتقل شده و تحت کنترل آن در آمده است. مثال شفاف آن را در مقوله <بکارت> در زن می شود یافت. توضیح اینکه همانگونه که از دست دادن بکارت زن در جوامع سنتی، سبب شرم دختر می شود و حتی می تواند به مجازاتهای وحشیانه نیز منجر شود، در جوامع مدرن، باکره بودن، بیشتر برای دختر، ، بعد از سنین مشخصی مایه شرم است و کوشش از دست دادن آن در سنین پایین می شود. بنا بر همین واقعیت است که، برای مثال، 90% افراد بالغ در آمریکا باور دارند که بیشتر جوانان قبل از اینکه آماده باشند اولین تجربه های جنسی خود را انجام می دهند. در هر دو حالت و از آنجا که این روابط در درون فرهنگ مرد سالاری رخ می دهد، زن فاقد کنترل بدن خود شده است ولی بر عکس کنترل از راه دین، کنترل نوع دوم بگونه ای نامرئی و برسمیت شناخته نشده عمل می کند. از جمله به این دلیل است که بعضی از جریانهای فمینیستی نیز نه تنها هنوز متوجه این نوع از کنترل نشده، بلکه آن را جشن گرفته و اینکه زنان کنترل بدن خود را بدست آورده اند.
باز به بیان دیگر، سلطه بر بدن زن از طریق فیلتر نامرئی فرهنگ سرمایه داری است که اعمال می شود و در هر دو نظام، زن، مظهر سکس می ماند. منتهی مظهری که در گفتمانهای ادیان، از جمله ادیان ابراهیمی، باید در کنج خانه ها پنهان شود و در گفتمانهای سرمایه داری باید در معرض دید گذاشته شود و از این طریق ارزش یابی شود. به این علت است که ناراحتی و بیماری های روانی در دختران نوجوان بگونه ای روز افزون در حال افزایش است. چرا که خود و ارزش خود را در جذابیت جنسی کاهش داده و معیار آن اندازه گیری را از طریق مانکن ها و هنرپیشگان، به عنوان سمبلها و نمونه های ایده آل، گفتمان سرمایه داری در اختیار آنان قرار داده شده است. ایده آلهایی که اکثریت دختران حتی خواب نزدیک آن شدن را هم نمی بینند. به این علت است که تحقیقات بسیاری نشان داده است که اکثر دختران و زنان یا بدن خود را دوست ندارند و یا از آن متنفر هستند. و این یکی از علل اصلی ضعف اعتماد به نفس در میان بسیاری از آنها می شود.
در این کانتکست است که هنوز ضد فرهنگ مرد سالاری با وجود عقب نشینی های گسترده و بیشتر از منظر قانونی، هنوز سلطه خود را بر بدن زن تا حد امکان اعمال می کند و اینگونه است که می شود فهمید که چرا به10% زنان فرانسوی حداقل یکبار تجاوز شده است و در انگستان تنها %5 از گزارش تجاوزات جنسی به دادگاه ارجاع می شود و از این درصد، فقط %1.5 منجر به مجازات می شود. در چنین وضعیتی است که کسانی چون هاروی وینستن (Harvey Weinstein) غول هالیوود، در طول ده ها سال بسیاری از زنان هنرپیشه را مورد تجاوز و یا آزار جنسی قرار داد و ده ها سال هیچ زنی، با وجود شهرت، جرئت به چالش کشیدن او را نیافت و تنها افشا گری روزنامه نیویورک تایمز سبب شد که عده ای از قربانیان او پا به جلو گذاشته و در نتیجه منجر به ظهور جریان <من هم> <me too> شد و بیشماری از زنان جرئت یافتند تا بگویند که مورد تجاوز و یا آزار جنسی قرار گرفته اند.
بنا براین هنوز این فیلتر است که حتی وقتی تئوریسین توانمند فمینیست مانند الکسیس شات ول (Alexis Shotwell) در پی پیشنهاد روابط آزاد و خالی از زور می شوند، روابط قوا را اصل می گیرند و راه حل را در درون این روابط جسته و در نتیجه دچار تناقض می شوند. چرا که باز این فیلتر است که انواع رابطه را تعیین می کند و البته، <قدرت>، با نقض <آزادی> است که وجود پیدا می کند.
حال سوال این است که آیا راه خروجی وجود دارد که در آن انسان، براستی معمار سرنوشت خود شود؟ نفس پرسیدن این سوال که در طول تاریخ و بخصوص از دوران عصر روشنگری، به طرق مختلف پرسیده شده است و تحول مستمر جوامع بما می گوید که وجود دارد چرا که تصور نا متصور ممکن نیست . بنظر می رسد که پاسخ به سوال و اینکه چه نوع رابطه ای بین انواع عشق و انواع سکس و انواع ازدواج یا زندگی های مشترک می توان بر قرار کرد، بر می گردد به اینکه هر فرد چه تعریفی از خود به عنوان انسان دارد و چگونه خود و بودن خود را در جامعه فهم و معنی و تفسیر می کند. اگر خود را بودنی صرفا مادی و بقول کریستوفر بدکاک/Christopher Badcock جامعه شناس فرگشت گرای (evolutionist ) انسان را رباتی بیولوژیک بداند که تنها هدف از بودنش تولید مثل است و یا انسان را در ماده گرایی محض با خوانش های رشد یافته در این تعریف برای خود تعیین و تعقیب می کند یک نوع برداشت از این واقعیات می کند و اگر نردبام بعد معنوی را بر زمین نفی بعد مادی قرار دهد برداشت های دیگری خواهد داشت و اگر در راستای بعد مادی، انسان را دارای بعد معنوی نیز بداند رابطه دیگری با عشق، با خود و با دیگران و در کل با هستی بر قرار می کند. به بیان دیگر، رابطه با دیگری، حتی وقتی فرم عشق را پیدا می کند، برداشتهای متعارض و حتی متضادی را سبب می شود و می تواند شکل <عشق خود محور> بخود بگیرد یا <عشق فداکارانه> و <عشق آزادی محور>. باز به بیان دیگر، عشقی که اسیر می کند و یا عشقی که آزاد می کند. عشقی که دیگری را به عنوان ابزاری برای بر آوردن نیازهای خود می فهمد و یا عشقی که دیگری را برای خود او و شادی و رشد او می خواهد. شادی و رشدی که هر دو طرف قادر می شوند توانایی های بالقوه خود را بالفعل کنند.
باز به بیان دیگر، ایجاد رابطه ای روشن و شفاف با عشق و سکس و ازدواج برقرار کردن تابع متغیر تعریف و فهمی است که انسان از خود می کند و اینکه آیا خود را تنها بودنی مادی و محض فهم می کند و یا بعد معنوی را در تقابل با بعد مادی و یا در راستای و ادامه بعد مادی تعریف و فهم می کند؟
Email: [email protected]
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) Tom Holland, Persian Fire (Little Brown Book Group, 2006), P. 298
(2) James Van Horn, Melton, The Rise of the Public in Enlightenment Europe (Cambridge: Cambridge university Press, 2001), p.81-82
de Bellaigue, Christina. 2007 , Educating Women - Schooling and Identity in England and France, 1800-1867 (Oxford: Oxford University Press, 2007), p.11
(3) اروتیسم در تعریف کلاسیک آن کیفیتی است که سبب احساس جنسی می شود. همچنین کیفیتی که سبب تامل و تعمق در زیبایی شناسی می شود و عشق رومانتیک. ولی از آنجا که طبیعت فهم این مقوله سیال می باشد، تعریف و فهم آن نیز بستگی به نوع فرهنگ و نیز زمان سیال می باشد. برای نمونه، آدری لرد، Audrey Lorde، شاعر و فمینیست معروف، می گوید که قدرت، انواع و اقسام بسیاری دارد و اروتیک منبعی زنانه است و معنوی که درون همه وجود دارد که ریشه در قدرت احساسی دارد که نه برسمیت شناخته شده است و نه اظهار. البته این احساس زنانه را مختص به زن به عنوان بودنی صرفا بیولوژیک نمی داند.