ویژه خبرنامه گویا
سال ۱۳۴۸ دانشجوی دانشگاه ملی بودم. آن زمان هم در مطبوعات قلم میزدم و هم یکی از معدود فعالان هنری دانشگاه ملی بودم. شور و شوق جوانی، عشق به شعر و ادبیات و سینما و دوستی با بسیاری از شاعران برجسته و جوان باعث شد تا در سالن باشکوه و دوهزارنفری ابوریحان بیرونی در دانشگاه ملی که ساخت آن تازه تمام شده بود شب شعری برگزار کنم.
با پروفسور انوشیروان پویان که تازه به ریاست دانشگاه ملی منصوب شده بود و بسیار با قدرت عمل میکرد ملاقات کردم و از ایشان خواستم سالن ابوریحان بیرونی دانشگاه با این برنامهی شب شعر افتتاح گردد. با خوشحالی استقبال کرد و بدون در نظر گرفتن مسائل سیاسی و فشار و محدودیتهای ساواک دستور داد همهی امکانات را در اختیار من قرار دهند تا بتوانم با موفقیت این برنامه را اجرا کنم.
ابتدا فهرستی از شاعران تهیه کردم و با تکتکشان قرار ملاقات گذاشتم تا موافقت این شاعران برجسته را جلب کنم. دوست بسیار عزیزم، روانشاد مهدی اخوان لنگرودی در بسیاری از این ملاقاتها همراه من بود. پوستر زیبایی تهیه شد و نام شاعرانی که موافقت کرده بودند به این مراسم بیایند به ترتیب حروف الفبا نوشته شد. پوستر در بسیاری از دانشگاهها و مدارس عالی تهران پخش شد و مطبوعات هم خبر این مراسم را چاپ کردند.
بیشتر شاعران را در منزلشان یا کافهها پیدا کردیم؛ یادم هست شبی که مهدی اخوان لنگرودی هم با من بود به کافهنادری رفتیم تا نصرت رحمانی را پیدا کنیم که پاتوقش آنجا بود. شعرهای نصرت را بسیار دوست داشتم و میخواستم حتماً در آن شب شعر حضور داشته باشد. نصرت تنها در گوشهای نشسته بود و سیگار میکشید. از او دعوت کردم که به شب شعر بیاید. گفت: «میآیم، قول میدهم». و من با اصرار از او پرسیدم که کجا ماشین بفرستم دنبالت. نگران بدقولیاش بودم. در جواب، تکه کاغذ کوچکی را پاره کرد و رویش نوشت: «میآیم» و امضا کرد و به من داد. متأسفانه این یادداشت در کتابخانهام در ایران به جا ماند.
بهمن مقصودلو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاعرانی که به مراسم دعوت شده بودند و نامشان روی پوستر آمده بود عبارت بودند از: منوچهر آتشی، میم آزاد، مهدی اخوان ثالث، یدالله رویایی، نصرت رحمانی، محمد زهری، حمید مصدق، سیروس مشفقی، صالح وحدت و نادر نادرپور.
از دانشگاه ملی هم پنج شاعر انتخاب کردیم که عبارت بودند از: مسیح شکری، میم الف محمایی، علی شعبان، محسن توسلی و مهدی اخوان لنگرودی.
آن شب بیش از دوهزار نفر سالن را پر کرده بودند. شب شعر را با مقدمهی کوتاهی آغاز کردم وعلت برپایی آن شب را تشریح کردم و اینکه دانشگاه ملی چرا به چنین برنامههایی در سطح وسیع احتیاج دارد. بعد نوبت نادر نادرپور بود. از او خواسته بودم دربارهی کیفیت شعر معاصر در ایران سخنرانی کوتاهی داشته باشد. درضمن از نادرپور تقاضا کرده بودم مدیریت شعرخوانی شاعران را هم به عنوان یک شاعر پیشکسوت بر عهده گیرد و از آنجا که در بین حاضران شاعران برجستهی جوان و جویای نامی حضور داشتند از او خواهش کردم تا فقط شاعران دعوتشده را به صحنه بخواند نه هیچ کس دیگر. در غیر این صورت برای همه مشکل ایجاد میشد. آن روزها محیط دانشجویی تهران کمی ناآرام بود و من نمیخواستم اولین تجربهی ما در دانشگاه ملی با چند شعار به هم ریخته شود و دیگر نتوانیم برنامههایمان را ادامه بدهیم. آن روز شاعران جوان و برجستهای در سالن حضور داشتند مثل علیرضا نوریزاده، مینا اسدی، شاهرختاش، منصور اوجی، احمد اللهیاری و بسیاری دیگر که در بین مردم نشسته بودند. من پشت صحنه کنار ایستاده بودم و بهدقت برنامه را زیر نظر داشتم که روانشاد دکتر امین عالیمرد، رئیس دانشکدهی اقتصاد که در ردیف اول بین رؤسای دانشکدهها، استادان و شاعران نشسته بود صدایم زد. آهسته کنارش رفتم تا ببینم چه میگوید. از من خواهش کرد کهم. آزرم را هم که در بین جمعیت حضور داشت به روی صحنه دعوت کنم. اول گفتم که به دلیل تعهد خودم به مقامات دانشگاه از این کار معذورم و فقط شاعرانی شعر میخوانند که نامشان در لیست اعلام شده باشد چون ممکن است جو دانشگاه شلوغ شود و اوضاع به زیان همه تمام شود، ولی از آنجا که من به دکتر عالیمرد علاقهمند بودم و به او احترام میگذاشتم و ایشان سردبیر مجلهی پیام نوین هم بود و همشهریم. آزرم هر دو از مشهد، قبول کردم و در پشت پرده از نادرپور خواستم که آزرم را هم به روی صحنه بخواند.
قضیه از این قرار بود کهم. آزرم که از مشهد به تهران آمده بود، آن روز به دیدار محمد زهری به کتابخانه ملی میرود و با او به جلسهی شعرخوانی میآید. کتاب تازهاش «سحوری» هم توقیف شده بود. وقتی نادرپور او را روی صحنه خواند،م. آزرم نه گذاشت و نه برداشت، شعری را که برای مرگ جلال آل احمد گفته بود خواند. صدای تشویق و هیاهو در سالن پیچید.
آن شب شاعران دانشگاه ملی بسیار درخشیدند، بهخصوص مهدی اخوان لنگرودی که با خواندن دو شعر مورد توجه حضار قرار گرفت و همینطور دیگر شاعران مهمان که یک به یک روی صحنه دعوت شدند و هرکدام دو سه شعر خواندند و حضار هم تشویقشان کردند. روانشاد سیروس مشفقی هم با خواندن شعر «پسرم سنگ مصیبت بارید» آن چنان کرد که سالن به هوا خاست.
خوشبختانه آن شب به خوبی و خوشی به پایان رسید و همه راضی و خرسند دانشگاه ملی را ترک کردند. شب شعر دانشگاه ملی پس از شبهای خوشه مهمترین و پرجمعیتترین بود و باعث تأسف است که احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث و نصرت رحمانی هرکدام به دلیلی به مراسم آن شب نیامدند و جایشان سخت خالی ماند. نصرت رحمانی با تمام قولها و قرارها آن شب نیامد. بعداً فهمیدم که مجید دوامی، سردبیر «زن روز» که از حامیان و دوستانش بود او را برای ترک اعتیاد در بیمارستان بستری کرده بود. روانش شاد.
بهمن مقصودلو - نیویورک
صلح پایدار و رابطه آن با آزادی، احمد فعال
زمزمههایی در راه، علی میرفطروس