فکر مدارا مکن دشمنمان دیو خوست
مرگ خرد پیشگان دائمنش آرزوست
دین بوَدَ ش آیتی بهر فرومایگی
خون جوانان ورا آب طهور وضوست
مُهر ریایش ببین، زشت و سیه بر جبین
تا که بدانی کهات وقت جدل روبروست
عشق ورا در اساس، لایق دار و قصاص
عاشق صادق حذر گر بکند هم از اوست
صحبت سازش چرا؟ نرمی و خواهش کجا؟
خصم جنون پیشه را، بیهُده هر گفتگوست
از بسِ یغما شدن، زحمت جانها شدن
قصهی رسواییاش وِرد زبان کو به کوست
این خس و خاشاک را، وارث ضحاک را
موج خروشانمان یک سره در شستشوست
سبز شود هلهله از دل فریادها
مام وطن را کنون بغض اگر در گلوست...
ویدا فرهودی
*
*
*