کیوان حسینی - بیبیسی
پرسش اینکه سیاستهای دموکراتها یا جمهوریخواهان در کاخ سفید به نفع مخالفان است یا به نفع حکومت، پرسشی قدیمی است. اما نه ایران در حساسیت نسبت به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، کشوری استثنایی است و نه انتخابات سال ۲۰۲۰ نخستین انتخاباتی است که برای ایرانیان در سطوح مختلف، بحثبرانگیز شده است.
موقعیت استثنایی آمریکا در سطح بینالمللی به عنوان تنها ابرقدرت دنیا و دههها سیاست خارجی فعال و گسترشطلبانه این کشور در جای جای جهان موجب شده تا هرگونه تغییری در عالیترین سطوح تصمیمگیری این کشور، بر تحولات سیاسی بسیاری دیگر کشورهای جهان اثر بگذارد. در عین حال سطح این اثرگذاری برای همگان یکسان نیست و نتیجه انتخابات آمریکا برای کشورهایی مانند افغانستان و ایران که روابطشان با واشنگتن، از پایههای تعیینکننده سیاست خارجیشان محسوب میشود، از برخی کشورهای دیگر، مهمتر به نظر میرسد.
انتخابات ۲۰۲۰ نیز از این منظر یک انتخابات استثنایی نیست. حتی جدال لفظی "مخالفان جمهوری اسلامی" نیز بر سر اینکه کدام نامزد در مسیر تضعیف حکومت دینی ایران گام برخواهد داشت و کدام یک به تثبیت آن کمک خواهد کرد، مجادله تازهای نیست.
دستکم در ۲۵ سال اخیر و با ظهور اینترنت و ماهواره (به عنوان فضای عمومی که کنترل آن برای حکومت بسیار دشوار است)، بحثهایی مشابه در آستانه انتخابات بارها تکرار شده است.
اما آنچه این انتخابات را بیش از دورههای اخیر حساس کرده، نخست فراگیرتر شدن شبکههای اجتماعی و دوم شکلگیری گفتمانی جدید در میان مخالفان جمهوری اسلامی با عنوان "براندازی" است. شبکههای اجتماعی به فرصتی برای مخالفانی تبدیل شده که در تلاشند تا به فعالیتهایشان علیه نظام حاکم، انسجام ببخشند. و در مسیر این تلاش، گروهی از این مخالفان از همین شبکهها برای ساخت و تثبیت گفتمان "براندازی" بهره میبرند؛ گفتمانی که از نظر برخی تحولی تازه در مسیر مخالفان جمهوری اسلامی محسوب میشود.
در پرسش ترامپ یا بایدن (در زمانی که بحث منافع آمریکا یا حتی اثرات جهانی این انتخاب مطرح نباشد و تمرکز، تنها و تنها بر مساله مخالفت با حکومت دینی در ایران باشد)، شکاف جمهوریخواهان و دموکراتهای آمریکایی به شکل دو شکاف در میان مخالفان جمهوری اسلامی بازتاب پیدا میکند: اول شکافی میان کسانی که خود را "برانداز" مینامند و دوم شکافی میان مخالفان و دموکراسیخواهان ایرانی به معنای کلیتر که برخیشان به گفتمان "براندازی"، روشهای پیشنهادیاش و عملکرد سیاسی حامیانش با تردید نگاه میکنند.
استدلالهای دو قطب این دو شکاف، در نهایت به دو نتیجه کاملا متضاد ختم میشود: یک سو میگوید اگر دونالد ترامپ در انتخابات ۲۰۲۰ آمریکا انتخاب شود، به نفع مخالفان جمهوری اسلامی است و دیگری به این نتیجه رسیده که حضور جو بایدن در کاخ سفید و سیاستهایش به دموکراسیخواهان ایرانی، کمک بیشتری خواهد کرد.
ترامپ برای مخالفان بهتر است
در چهار سالی که دونالد ترامپ در کاخ سفید حضور داشته، سیاستی که در قبال ایران پی گرفته از جمله استثناهای دکترین سیاست خارجی او محسوب میشود. او در برابر ایران همان مسیری را رفته که چه بسا دیگر جمهوریخواهانی که در انتخابات ۲۰۱۶ نامزد بودند، در صورت پیروزی پی میگرفتند.
خروج آمریکا از برجام و سپس کارزار فشار حداکثری در غالب تحریمهای فزاینده، در واقع همان سیاسی است که نه فقط با اهداف استراتژیک رقبای منطقهای جمهوری اسلامی همخوانی دارد، بلکه برخی مخالفان نیز در تلاشی تبلیغاتی و گسترده آن را به نفع پروژه تغییر حکومت ایران تفسیر میکنند.
مهمترین استدلال این گروه این است که فشار فزاینده کاخ سفید "جمهوری اسلامی را تضعیف کرده است". سیاست کاخ سفید موجب شده تا درآمد حکومت ایران به شکل قابل توجهی کاهش پیدا کند. علاوه بر این، کارزار فشار حداکثری بر اقتصاد ایران در ابعادی گسترده ضرباتی بسیار سخت وارد کرده. ارزش واحد پول ایران به شکلی تاریخی سقوط کرده. و کشور علاوه بر بحران کاهش سالانه تولید ناخالص داخلی، با گسترش غیرقابل کنترل فقر و سقوط قابل ملاحظه سطح رفاه شهروندان روبهروست.
اگرچه کم نیستند کسانی که معتقدند بخش بزرگی از مشکلات اقتصاد ایران، مشکلاتی ساختاری است و در بود و نبود تحریم آمریکا، این مشکلات از بین نخواهند رفت، اما در عین حال ابعاد بحران نشان میدهد که تاکتیک کاخ سفید برای فشار آوردن بر ایران از نظر اقتصادی بیاثر نبوده است.
طرفداران ایرانی ترامپ میگویند که چنین وضعیتی میتواند ثمرات بیشماری برای مخالفانی داشته باشد که خواستار سرنگونی جمهوری اسلامی در ایران هستند. موقعیت حکومت ایران در منطقه در مقایسه با چهار سال پیش ضعیفتر شده. و نگرانی رقبای منطقهای از افزایش هژمونی ایران در خاورمیانه به شکل قابل ملاحظهای کاسته شده است.
همزمان وضعیت دشوار اقتصادی به افزایش نارضایتیها در میان شهروندان دامن زده و گروه بیشتری در نهایت به این نتیجه رسیدهاند که برقرار ماندن حکومت جمهوری اسلامی در ایران، ثمری جز دشواری و بیپولی و کاهش سطح رفاه ندارد. آنها امیدوارند که در نهایت، افزایش این نارضایتی به سطحی برسد که شهروندان به اعتراضهای گسترده روی بیاورند و از طریق یک انقلاب مردمی (شبیه به اتفاقی که در سال ۵۷ رخ داد) زمینههای سرنگونی جمهوری اسلامی فراهم شوند.
بخشی از گفتمان براندازی، مبلغ این روش تغییر حکومت ایران است و هرگونه "مماشات" با جمهوری اسلامی را با قاطعیت رد میکند. موافقان ترامپ در چارچوب این گفتمان، رقیب دموکرات او را متهم میکنند که نه تنها در مسیر مورد نظر آنها (فشار بر جمهوری اسلامی) گام بر نمیدارد، بلکه همانطور که وعده داده، اگر در انتخابات پیروز شود به برجام بازخواهد گشت و حکومت را از زیر بار این فشار کمرشکن رها خواهد کرد.
بدین ترتیب، در مسیر استدلال نه تنها ریاست جمهوری دونالد ترامپ به نفع مخالفان جمهوری اسلامی ارزیابی میشود، بلکه پیروزی رقیب او، راه نجات حکومتی توصیف میشود که به نقض روزمره حقوق بشر متهم است و همواره با این انتقاد روبهروست که علاوه بر بنیانهای غیردموکراتیک، به دلیل ویژگیهای ضدغربی و ضد اسرائیلی سیاست خارجی، هزینههای بسیاری را بدون در نظر گرفتن منافع ملی بر شهروندان عادی تحمیل کرده است.
اما استدلال در حمایت از سیاستهایی شبیه به فشار حداکثری، گسترش تحریمها و کاهش سطح ارتباط دیپلماتیک با جمهوری اسلامی، به مسئله تضعیف کوتاه مدت حکومت و دامن زدن به نارضایتی خلاصه نمیشود. بخشی از استدلال مخالفت با سیاست احتمالی جو بایدن در برابر ایران، نتیجه تحلیلی فراگیرتر است که موقعیت نظام "جمهوری اسلامی" در سطح بینالمللی را نشانه گرفته است.
در چارچوب این سطح عمیقتر استدلال است که برخی طرفداران ترامپ، نه فقط از سیاست خارجی جو بایدن در قبال این حکومت انتقاد میکنند، بلکه از رویکرد کشورهای اروپایی برای حفظ برجام و اساسا پذیرش برجام به عنوان راهحل مساله برنامه هستهای ایران ناراضی هستند.
در این بخش از استدلال، مسئله نه فقط محتوای توافقهایی شبیه به برجام، بلکه حضور نمایندگان حکومتی همچون "جمهوری اسلامی"، دور میز دیپلماسی بینالمللی است؛ حضوری که از نظر این گروه از مخالفان یک نتیجه نامیمون برای کارزار سیاسی تغییر حکومت دارد: اینکه نظام "جمهوری اسلامی" به عنوان یک عضو معمولی جامعه جهانی به رسمیت شناخته شود و ضرورت اضطراری برخورد با این نظام سیاسی در سطح بینالمللی رنگ ببازد.
بر این اساس (که در سالهای اخیر هرازگاهی به نسخه ساده شدهای از اندیشههای هانا آرنت، نظریهپرداز منتقد تمامیتخواهی آراسته میشود)، حکومت جمهوری اسلامی، یک موجودیت "شر" محسوب میشود که باید همیشه با آن مقابله کرد و جلوی عادیسازی آن را گرفت. تعامل دیپلماتیک با چنین حکومتی، از جمله موضوعاتی است که بر پایه این استدلال میتواند وجود چنین حکومتی را در ایران، عادی جلوه دهد و آن را به یکی دیگر از حکومتهای غیر دموکراتیکی تبدیل کند که در نگاه جامعه بینالمللی، ضرورتی برای مقابله فوری و همهجانبه با آنها وجود ندارد.
به همین دلیل، آنچه در جریان مذاکرات هستهای رخ داد و در سال ۲۰۱۵ میلادی به برجام ختم شد، فارغ از اینکه اصولا با چه اهدافی برای طرفین مذاکره به دست آمد (در این مورد جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هستهای)، از نظر این گروه از مخالفان گامی است در مسیر ارتقای موقعیت جمهوری اسلامی در سطح بینالمللی و تبدیل شدن این حکومت به یک عضو عادی جامعه جهانی.
این گروه از مخالفان میگویند در صورتی که این اتفاق به شکل کامل رخ بدهد و در نهایت، این حکومت به یک عضو "نرمال" جامعه جهانی تبدیل شود، مخالفان جمهوری اسلامی از یکی از ابزارهای مهم خود در مقابله با این حکومت محروم خواهند شد: حمایت جامعه جهانی یا دستکم حمایت دنیای غرب از هدف بنیادین مخالفان برای سرنگون کردن این نظام و برقرار کردن یک نظام سیاسی دموکراتیک و عرفی.
بدین ترتیب، بازگشت جو بایدن به برجام، نه فقط به فشار اقتصادی فزایندهای که بر ایران وجود دارد پایان میدهد، بلکه همانند رخدادهای سال ۲۰۱۵، به حکومت جمهوری اسلامی و دستگاه دیپلماسیاش این فرصت را خواهد بخشید تا بار دیگر خود را یک عضو "عادی" جامعه جهانی نشان دهد و در ابعاد تبلیغاتی، ادعاهای مخالفان را در سطح بینالمللی رد کند؛ ادعاهایی که برخیشان میتواند نتیجه اتکا به مفاهیمی تفسیر برانگیز باشند و دیپلماتهای حکومت نیز نشان دادهاند که در ارجاع به تفاسیر مطلوب خود برای تبرئه حکومت مطلوبشان، ید طولایی دارند.
اما ریاستجمهوری ترامپ نه تنها به معنای ادامه فشار حداکثری و طبعا، ادامه تضعیف جمهوری اسلامی خواهد بود، بلکه به دلیل مقابلهجویی کاخ سفید با حکومت تهران، فرصت "عادیسازی شر" نیز برای سیاست خارجی تهران، محدود خواهد شد و کماکان، فضایی مناسب در سطح بینالمللی برای طرح مساله ضرورت تغییر رژیم ایران، وجود خواهد داشت.
بایدن برای مخالفان بهتر است
طرفداران ایرانی بایدن اما بسیاری از آنچه را دستاوردهای کارزار فشار حداکثری خوانده میشود زیر سوال میبرند و بر سر اثرات مثبت این سیاست بر دموکراسیخواهان ایرانی با طرفداران ترامپ اختلافنظر دارند.
نقطه آغاز این اختلاف نظر نیز مسئله "تضعیف جمهوری اسلامی" به دلیل کارزار فشار حداکثری است. در استدلالهای این گروه، آنچه از سوی گروه نخست تضعیف جمهوری اسلامی توصیف میشود، در واقع چیزی فراتر از تضعیف موقعیت بینالمللی تهران نیست.
فشار اقتصادی گستردهای که بر حکومت وارد شده، در کنار ناتوانی جامعه بینالمللی در مقابله با تحریمهای یکجانبه آمریکا، به وضعیتی دامن زده که در آن هم اعتبار منطقهای جمهوری اسلامی ضربه دیده و هم منابع مالی سیاست خارجی تهاجمی تهران در چارچوب گفتمان موسوم به "محور مقاومت" محدود شده است. به همین دلیل، این کارزار اگر نتیجه مورد نظر طرفداران ترامپ را داشته، این نتیجه نه به معنای ضعف داخلی حکومتی است که "مستبد و سرکوبگر" توصیف میشود، بلکه به معنای تضعیف این حکومت، خارج از مرزهای کشور است.
به بیان دیگر، از منظر این گروه، نتیجه کارزار فشار حداکثری در نهایت دستاوردی است برای رقبای منطقهای جمهوری اسلامی که به دنبال کاهش "تهدیدهای جمهوری اسلامی" هستند، نه برای شهروندان داخل کشور که به دنبال تغییر حکومت (یا دستکم تغییر رفتارهای حکومت) هستند. برعکس، حکومت ایران نشان داده که در دوران فشارهایی از این دست، به دلیل تغییر اولویتهایش، مساله "حفظ نظام" را به هدفی اصلی تبدیل میکند و بخش عمده منابع محدودش را نیز خرج همین اولویت اصلی خواهد کرد.
از نگاه این گروه، فشار اقتصادی بینالمللی بر حکومت ایران برای تغییرات داخلی یک تاکتیک امتحان شده و شکست خورده است. جمهوری اسلامی در عمر ۴۰ ساله خود با تحریمهایی - چه بسا سختگیرانهتر از کارزار فشار حداکثری - روبهرو بوده. سطح رفاه شهروندان ایرانی در گذشته به دلیل همین موضوع حتی از امروز نیز بدتر بوده. و حکومت با نارضایتی عمومی و اعتراضهای خیابانی به دلیل فشارهای اقتصادی بیگانه نیست.
از نگاه این گروه، چشمانداز "براندازی" از طریق روشهایی قدیمی مانند آنچه در سال ۱۳۵۷ رخ داد با توجه به تفاوتهای بنیادین جمهوری اسلامی با حکومت پهلوی، چشماندازی روشن و واقعبینانه نیست. ویژگیهای ایدئولوژیک حکومت فعلی در کنار تفاوتهای قابل توجه میان ساختار امنیتی و نظامی رژیم پیشین با رژیم کنونی که مهمترینشان در تفاوتهای ارتش شاهنشاهی با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تبلور پیدا میکند، از جمله دلایل تردید درباره راهکارهایی است که گروه نخست ارائه میکند.
با این حال، هیچ کدام از این استدلالها به این پرسش پاسخ نمیدهند که چگونه ریاست جمهوری سیاستمداری مانند جو بایدن میتواند به نفع مخالفان جمهوری اسلامی و پروژه برقراری دموکراسی و حکومت عرفی در ایران باشد. پاسخ این سوال از سوی طرفداران ایرانی بایدن، سه سطح استدلالی متفاوت اما در عین حال مرتبط با یکدیگر دارد.
سطح نخست، هدفی است که برای تاکتیک کارزار فشار حداکثری از سوی کاخ سفید تعیین شده و این هدف، هیچ گونه ارتباطی به مساله دموکراسی در ایران یا تغییر نظام جمهوری اسلامی ندارد. اولویت اصلی این تاکتیک تغییر سیاست خارجی ایران در منطقه و کاهش سطح تهدید تهران برای متحدین واشنگتن است. چنین هدفی با توافقی دیپلماتیک به دست میآید؛ توافقی که ترامپ میگوید اگر دوباره در انتخابات پیروز شود، به سرعت به عملی خواهد شد.
بر مبنای این استدلال، اینکه تا همین امروز هم جمهوری اسلامی در برابر ترامپ کوتاه نیامده، بیشتر به این دلیل است که گروهی در دستگاه سیاست خارجی جمهوری اسلامی معتقدند این احتمال هست که ترامپ در انتخابات ببازد و دیگر نیازی به کوتاه آمدن نباشد. در مقابل اگر ترامپ ببرد، به دلیل ابعاد فشار، این احتمال وجود دارد که تهران عقبنشینی کند و به سوی مذاکره و توافق با ترامپ گام بردارد.
توافق احتمالی با ترامپ نیز اگرچه برای تهران پرهزینه خواهد بود و به عقبنشینی معنادار جمهوری اسلامی نیاز دارد، اما این هزینهها نه بر سیاستهای غیردموکراتیک جمهوری اسلامی، بلکه بر سیاست خارجی تهاجمی تهران تحمیل خواهد شد. به بیان دیگر در چارچوب چنین توافقی، جمهوری اسلامی دموکراتیکتر نخواهد شد، بلکه باید به محدودیتهایی برای برنامه هستهای و موشکی یا فعالیتهای منطقهای تن بدهد. در این سطح استدلال، مسئله نفع کارزار فشار حداکثری برای مخالفان جمهوری اسلامی و طرفداران دموکراسی به کلی زیر سوال میرود.
اما همواره این احتمال نیز مطرح است که جمهوری اسلامی عقبنشینی نکند. آیا در آن صورت کارزار فشار حداکثری به نتیجه مطلوب مخالفان نخواهد رسید؟ پاسخ طرفداران بایدن باز هم منفی است. در سطح دوم استدلال، مسئله برجام و اهمیت پایبندی به دیپلماسی در مواجهه با سیاست خارجی تهاجمی جمهوری اسلامی مطرح است که میتواند به بحرانهایی عمیقتر مانند وقوع یک جنگ همه جانبه یا حتی ساخت بمب اتمی توسط جمهوری اسلامی منجر شود.
اگر جمهوری اسلامی همچنان در صورت پیروزی دونالد ترامپ از عقبنشینی خودداری کند، تنش ناشی از کارزار فشار حداکثری روز به روز بیشتر افزایش خواهد یافت. تلاش یکجانبه آمریکا برای اجرای قطعنامههای تحریمی شورای امنیت، بازرسی از کشتیهای ایرانی و حتی محاصره دریایی ایران همه از گزینههای پیشروی واشنگتن هستند که احتمال یک رویارویی نظامی را افزایش خواهند داد.
در چنین وضعیتی، استراتژی حفظ بقای جمهوری اسلامی میتواند به نتایجی برگشتناپذیر مانند ساخت بمب اتمی توسط حکومت ایران منجر شود؛ دقیقا سناریویی که مبنای استدلال دولتهای اروپایی منتقد جمهوری اسلامی در حفظ برجام است. چنین سناریویی اگرچه موقعیت بینالمللی ایران را به یک کشور صاحب سلاح هستهای تغییر میدهد، اما میتواند به کابوس رقابت تسلیحات هستهای در خاورمیانه جامه عمل بپوشاند و همزمان، حکومتی را که از سوی مخالفان، غیردموکراتیک و ناقض حقوق بشر توصیف میشود، در داخل تثبیت کند.
در نهایت، سطح سوم استدلال مخالفان ترامپ که همزمان به هواداریشان از سیاستهای بایدن در قبال ایران پیوند میخورد، اثرات تاکتیک کهنه فشارحداکثری بر سیاستهای حکومت در قبال جامعه مدنی، حقوق بشر و آزادی بیان است. در این سطح از استدلال، در حالی که سرنگونی جمهوری اسلامی از طریق یک انقلاب فراگیر مردمی - شبیه به سال ۵۷ - در دسترس نیست، تقویت بنیانهای دموکراتیک اهمیتی خارقالعاده دارد.
افزایش فقر به دلیل تحریمهای اقتصادی، همزمان که حکومت را از نظر مالی تضعیف میکند، ابزارهای ناچیز و محدود جامعه مدنی نحیف کشور استبداد زده را نیز از بین میبرد. از فعالیت سیاسی محدود گروههای مستقل از حاکمیت و تلاشهایی برای حمایت از زندانیان سیاسی، روزنامهنگاران و دانشجویان تا اثراتی عمیقتر مانند کیفیت آموزش و بهداشت، تعداد دانشگاهها، قدرت خرید کتاب و نشریه شهروندان و میزان بیسوادی، همه از مسائلی هستند که با قدرت و نفوذ جامعه مدنی ارتباط مستقیم دارند و همزمان از فقر گسترده ضرباتی کلیدی میبینند.
در نهایت، طرفداران بایدن با روایت طرفداری او از حکومت دینی در ایران به کلی مخالفند و معتقدند او نیز همانند تمامی روسای جمهوری آمریکا در چهار دهه اخیر، در برخورد با جمهوری اسلامی موضعی انتقادی دارد. رویارویی تهران و واشنگتن، همانند موضع اصولی اروپا در قبال ایران، پیش از هر چیز در ماهیت تجدیدنظرطلب جمهوری اسلامی در روابط بینالملل ریشه دارد که از نگاه "غرب" یک تهدید بینالمللی است.
به همین دلیل نیز استدلالهای طرفداران ترامپ در احتمال "عادیسازی جمهوری اسلامی" از طریق دیپلماسی فعال و توافقهایی مانند برجام، از نظر طرفداران بایدن، استدلال قدرتمندی نیست. چرا که موقعیت بینالمللی جمهوری اسلامی که در بسیاری موارد تا قبل از دوران ترامپ به انزوای بینالمللی این نظام ختم شده، بیشتر در هویت بینالمللی جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک "عضو تجدیدنظرطلب" جامعه جهانی است، تا سیاستهای قدرتهای بینالمللی و رفتارهای نظم جهانی با ایران.
به همین دلیل حتی اگر بایدن به برجام برگردد، یا سطح تنش تهران و واشنگتن را کاهش دهد، همچنان جمهوری اسلامی در چارچوب آنچه به عنوان دکترین بایدن اجرا خواهد شد، نه تنها یک شریک ساده نخواهد بود، بلکه در سیاست ایران وزارت خارجه آمریکا، استراتژی مقابله و تلاش برای محدود کردن گسترش نفوذ تهران اجرا خواهد شد. اما با تاکتیکی متفاوت؛ تاکتیکی که از تجارب چهار دهه رویارویی با این حکومت بهره ببرد و در عین حال این بخت را داشته باشد تا در درازمدت منافع ملی آمریکا را تامین کند.