زن شالش را بر سر انداخت و به خیابان رفت.
مدیر مدرسه را تعطیل کرد و بچهها به خیابان ریختند.
«پول نفت گم شده، خرج فلسطین شده»
معلم و پسرش پویا در خیابان، در میان تظاهرات علیه گرانی بنزین بودند.
«بنزین گران تر شده، فقیر فقیرتر شده»
ابراهیم تعمیرکار کنار خیابان به تماشای صف تظاهرکنندگان ایستاد.
دخترک نوجوان در صف تظاهرکنندگان مشتهای جوانش را در هوا تکان میداد «دشمن ما همین جاست». زن کارمند کنار خیابان چشم به راه تاکسی ایستاد تا به سر کارش برود.
«مرگ بر استبداد» صدای تظاهر کنندگان با صدای تک تیرهایی در هم آمیخت.
«فقر و فساد و بیداد»، جوانی کنار درختان از پا در درآمد.
آمنه هنوز به داروخانه نرسیده بود، با دیدن مرد مجروح شالش را از سر برداشت تا زخم او را ببندد و جلوی خونریزی را بگیرد که تیری به گلویش خورد و او را از پا در آورد.
«دیکتاتور حیا کن، مملکت رو رها کن» نیکتا فرصت نکرد بزرگ شود و به سن قانونی برسد تا اعتراضش را بیان کند. او با گلولهای از پا در آمد.
تعمیرکار شکار گلولهها شد. ابراهیم نتوانست به تعمیرگاه برگردد.
زن به جای تاکسی، گلولهای دریافت کرد. او دیگر هرگز به سر کارش نخواهد رفت.
آزاده هم به تظاهرات رفته بود تا قهقهه خندهاش را بند اسارت رها کند که ناگهان گلولهای بر گردنش فرود آمد. «توپ، تانک، فشفشه، آخوند باید گم بشه»
پویا کفش ورزشیاش در راهپیمایی پاره شده بود و نمیتوانست به راحتی ادامه بدهد برگشت و کفشهایش را از صندوق اتومبیل بیرون آورد. کفشهایش را عوض کرد و کفشهای ورزشی پاره را در صندوق اتومبیل گذاشت و دوباره خود را به صف معترضان گرانی بنزین رسانید.
ساعت ده و نیم صبح گلنار جلوی آزمایشگاه دچارمرگ مغزی شد و پس از عمل در آی سی یو جان داد، پسر هشت سالهاش نمیتواند بفهمد چرا مادرش را کشتهاند.
امید ولی زاده، چهارده ساله در کوچه گلوله خورد. دست راستش و کبدش آسیب دید. او از معدود کسانیست که زنده مانده است.
محمد حشم دار در ساعت دو بعد از ظهر اولین روز اعتراضات با گلولهای از روبرو شلیک شد و از پشت سرش خارج شد تمام کرد. محمد و پنج نفر دیگر با گلوله هایی که بام مسجد آنها را نشانه رفته بود کشته شدند.
مسعود بهارلو، مهندسی که با کارگری خرج تحصیل خود را تأمین کرده بود. آنروز به دیوار تکیه داده بود و سهمش از اولین روز اعتراضات دو گلوله بود یکی بر پایش و دیگری بر پهلویش.
ارشاد رحمانیان، جسد او را با دست و پای شکسته و گلولهای در سر. یک ماه بعد با خون تازه در اطرافش در نزدیکی سد گاران پیدا کردند. پیشتر گفته بودند او در زندان سنندج است.
عرفان فایقی کارگر جوشکار بیست و یک ساله، داشت برادر یازده سالهاش را با موتور به خانه میاورد که گلوله به قلب جوانش خورد آخرین جملهاش این بود: «مواظب مامان باش!»
ناصر رضایی بیست و پنج ساله در دومین (روز اعتراضات با شلیک گلولهای به سرش کشته شد.
محسن محمدپور کارگر هفده ساله بنا بر اثر ضربات مأموران سرکوب به حال کما رفت و در بیمارستان جان داد. محسن هنوز گورش سنگ ندارد چون خانوادهاش توان مالی خرید سنگی برای گور او که نان آور خانواده بود را ندارند.
سجاد رضایی، بیست ساله مکانیسین خودرو، ورزشکار، مربی تکواندوکار از سر کارش بر میگشت که در نزدیکی خانهاش با سیل جمعیت همراه شد. او را با گلولهای از پشت سر به سوی سینهاش هدف قرار دادند.
علیرضا انجوی، ۲۶ ساله لیسانس معماری را نیز با گلولهای در وسط پیشانی کشتند و مرگش را تا یک هفته پنهان نگه داشتند.
بهمن (رضا) جعفری، ۲۸ ساله تکنسین کامپیوتر، ناراضی از بیکاری و وضعیت معیشتی، روز دوم اعتراضات ساعت یازده و نیم صبح با تیری از جلو بسوی قلبش از پا در آمد و دو ساعت بعد در آمبولانس تمام کرد.
فقط این قتلها نیست، در سرکوب خونین آبان ماه سال گدشته بیش از به روایتی قریب چهار هزار و پانصد نفر) و به نقل از خبرگزاری رویترز بیش از هزار و پانصد نفر کشته شدند یا در حقیقت به شکلی عمدی به قتل رسیدند و در بین آنها بیست و سه نفرشان کودک بوده است و هیج مرجع قانونی تاکنون پاسخگو نبوده است.