Friday, Nov 27, 2020

صفحه نخست » عافیت چشم مدار از من ‌میخانه نشین! غزل ۳۰۷، حافظ خدمت به رندان را به بهشت ترجیح می دهد، منوچهر تقوی بیات

Manouchehr_Taghavi_Bayat_2.jpgبحر رمل مثمن مخبون محذوف

فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

۱ـ دوش‏ بیمارى چشم تو ببرد از دستم
لیكن از لطف لبت صورت جان مى بستم

۲ـ ‌عشق من با‌خط مشكین تو‌امروزى نیست
دیر گاهست كزین جام هلالى ‌مستم
۳ـ ‌از‌ثبات‌خودم‌این‌نكته‌‌خوش‏آمدكه به‌جور
در سر كوى تو از پاى‌ طلب ‌ ننشستم
۴ـ عافیت چشم مدار از من ‌میخانه نشین
كه دم از خدمت رندان زده ام تا ‌هستم
۵ـ ‌در‌ره‌عشق‌از‌آن سوى فنا‌صد‌خطر است
تا نگویى كه چو عمرم بسرآمد رستم
۶ـ بعد‌ازینم چه غم از تیركج انداز حسود
چو به محبوب كمان ابروى خود ‌ پیوستم
۷ـ بوسه بر درج عقیق تو حلال است مرا
كه به افسوس‏ و جفا مُهر وفا‌ نشكستم
۸ـ رتبت دانش‏ حافظ به فلك بر‌شده بود
كرد غمخوارى شمشاد بلندت پستم
۹ـ صنمى لشكریم غارت دل كرد و برفت
آه اگر عاطفت شاه نگیرد ‌ دستم
معنى غزل
بیت یکم غزل ۳۰۷:
۱ـ دوش‏ بیمارى چشم تو ببرد از دستم
لیكن از لطف لبت صورت جان مى بستم
دوش یعنی دیشب. چشمِ بیمار؛ چشم خمار آلود و یا چشم مست را گویند، حالتی از چشم است که خمار و خواب آلود و دل انگیز است. از دست بردن؛ یعنی کشتن، از بین بردن، نابود کردن. لطف؛ یعنی مهربانی، بخشش، نرمی، زیبایی، صفا و... صورت بستن؛ به معنای ساختن، احیاء کردن، درست کردن و آفریدن است. صورت جان می بستم؛ یعنی جانم را دوباره به دست می آوردم، جان می گرفتم. دیشب حالت بیمار گونه و خمار چشم تو مرا از خود بى خود می كرد و جانم را از من می گرفت، اما از بخشش‏ و ‌كرم لب تو، یعنى به لطف بوسه ى تو، جان مى‌ گرفتم؛ گویى جان به تنم باز مى گشت‌.
چكیده بیت:
دیشب حالت چشمِ خمارِ تو مرا از خود بى خود می كرد و می کشت، اما بوسه ى تو جان به تنم باز می آورد.
بیت دوم غزل ۳۰۷:
۲ـ ‌عشق من با‌خط مُشكین تو‌ امروزى نیست
دیر گاهست كزین جام هلالى ‌مستم
خط مُشکین: خط هلالی زلف در کنار گونه است که حافظ آن را به هلال لب جام مانند کرده است. هلالی یعنی مانند هلال، کمانی، خمیده، گِرد. حافظ کمان خط زلف یار را در دوسوی رخ یار به لب جام مانند کرده و چهره ی رنگین و زیبای یار را به شکل شرابی گلگون می بیند که به او مستی می بخشد. می گوید؛ پیشینه ى مهر من با روى تو و خط چهره ى تو تازه نیست من از دیر باز از این جام گِرد مستم. عشق حافظ به آدمى بچه از فلسفه ی یکتا جانی یا وحدت وجود ایران باستان سرچشمه مى‌گیرد ‌‌و‌ همین عشق در ‌این غزل در واژگانی مانند؛ تو‌، رندان، محبوب كمان ابرو، صنم لشكرى و ‌شاه به چشم می خورد، نگاه کنید به؛ ۱/۱۴۸، ۷/۱۷۵، ۵/۳۰۶، سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد ۳/۳۶۴... (حافظ از جفاپیشگى، رشك، دروغ و دغل انسان آگاه است و با وجود همه ی این ها، همچنان به او عشق مى‌ورزد.‌)
چكیده بیت:
عشق من به چهره و زلف تو امروزى نیست، بلكه من دیرگاهی است( از ازل) که مستِ این جام هلالی یعنی چهره ی تو( آدمی بچه، انسان، مردم، جگر گوشه ی مردم) هستم.‌
بیت سوم غزل ۳۰۷:
۳ـ ‌از ‌ثَبات‌خودم‌این‌نكته‌‌خوش‏آمدكه به‌جور
در سر كوى تو از پاى‌ طلب ‌ ننشستم
ثَبات؛ یعنی پایداری، استواری، آرام، پایداری و... جور؛ یعنی جفا، ستم، بی وفایی و ... پای طلب؛ به معنای ایستادن و پافشاری کردن بر خواهش و خواست خود است. از پای طلب ننشستم یعنی از خواهش خود، یعنی از خواستن و دوست داشتن تو کوتاه نیامدم و دست برنداشتم. در پایدارى خویش‏ در راه عشق به انسان، بیشتر از این نكته خُرسندم كه جور و بى وفایى انسان نتوانست مرا از عشق به او باز دارد و وادارد كه از سر كوى دوست پاى پس‏ بكشم.
چكیده بیت:
در وفادارى خودم بیشتر از این نكته خوشم آمد كه از جور و ستم تو نرنجیدم و از مهر به تو روى نگرداندم‌.
بیت چهارم غزل ۳۰۷:
۴ـ عافیت چشم مدار از من ‌میخانه نشین
كه دم از خدمت رندان زده ام تا ‌هستم
عافیت؛ یعنی رستگاری (بود رستگاری به روز شمار«فردوسی»)، تندرستی، سلامت،از مشکلی رهایی یافتن، عاقبت به خیری و رفتن به بهشت. "دم از خدمت رندان زده ام" یعنی از رندان و خدمت آنان سخن گفته ام. دم زدن به معنای زندگی کردن و نفس کشیدن هم هست. دهخدا می نویسد:«... رند؛ آزاده، لاابالی، زیرک، بی دین، منکری که انکار او از امور شرعیه از زیرکی باشد نه از جهل، هوشمند، هوشیار و ...». " رندان"، پای بند آداب و رسوم عمومی و دینی نیستند. یعنی كسانی چون حافظ كه در بند فقیه و شیخ یا نماز و روزه و نیز بهشت و جهنم نیستند. رندان جمع واژه ی رند است.
انتظار نداشته باش‏ كه من میخانه نشین كه جایم در میخانه است و به مسجد نمى روم و پیرو آیین ایرانیان هستم، رستگار و عاقبت بخیر شوم و به بهشت بروم، زیرا من از زمانى كه بوجود آمده ام و تا ابد و همیشه خدمتگزار رندان بوده و هستم.
چكیده بیت:
انتظار نداشته باش‏ كه من رستگار شوم و به بهشت بروم زیرا من میخانه نشین هستم و تا بوده و هست خدمتگزار رندان هستم.
بیت پنجم غزل ۳۰۷:
۵ـ ‌در‌ره‌عشق‌از‌آن سوى فنا‌ صد‌ خطر است
تا نگویى كه چو عمرم بسرآمد رستم
فنا؛ یعنی نابودی، نیستی، مرگ و ... خطر؛ به معنای بیم، دشواری، مهلکه، کار بزرگ و از این دست است.
در راه عشق به انسان نه تنها خطر مرگ وجود دارد مانند حلاج ، بلكه پس‏ از مرگ نیز صدها بیم و آسیب وجود دارد، تو به عنوان یك عاشق نمى توانى بگویى كه با مرگ تو دیگر کار تو پایان مى پذیرد. حافظ نه تنها در زنده بودن خود نسبت به هم نوعان خود احساس‏ مسئولیت مى كرده، بلكه نسبت به آیندگان نیز این احساس‏ را داشته است‌. از نظر نگارنده‌، ‌حافظ دهرى بوده و به قیامت و عافیت باور نداشته‌، بلكه او به دوام و پیوستگی سلسله ى عاشقان باور داشته است‌، او مى دانسته كه عاشقان جهان به زیارت تربت او می آیند و از خاک او همت خواهند خواست( ۳/۲۰۱) و عاشقان در آینده پس‏ از مرگش وی را به ترازوى عاشقى خواهند سنجید او از این خطر كه در پیشگاه عاشقان سرفراز نباشد بیم داشته است و امروز ما مى بینیم كه او از بزرگان مكتب عشق و انسانیت است.
چكیده بیت:
در راه عشق حتا پس‏ از نیستى هم صد خطر وجود دارد هوشدار تا نگویی كه پس‏ از پایان زندگى دیگر هیچ بیم و مسئولیتى ندارى.
بیت ششم غزل ۳۰۷:
۶ـ بعد‌ازینم چه غم از تیركج انداز حسود
چو به محبوب كمان ابروى خود‌ پیوستم
تیرکج انداز؛ یعنی کسی که از روبرو و راست تیر نمی اندازد بلکه از گوشه و پنهانی تیر می اندازد. حسود یعنی رشکور، رشک بر، بدخواه، بخیل و... یعنی کسی که چشم آسایش و خرسندی دیگران را ندارد. تیرِ کج انداز، حسود یعنی تیرِکجی که حسود و آدم بخیل از نهان پرتاب می کند. می توان این عبارت را تیرکج انداز، حسود خواند یعنی حسودی که از گوشه و کنار تیر می اندازد و بدخواهی و دشمنی می کند. می توان تیر را برای کج انداز و کج انداز را برای حسود اضافه دانست که حسود فاعل و کننده ی کار می شود و بخوانیم؛ تیرِ کج اندازِ حسود، یعنی تیری که نهانی، حسود پرتاب می کند.
چون من با یار كمان ابرو یعنى یارى كه ابروى كمانى دارد و با دو پا بر روى زمین راه مى رود، یكى شده ام و به او پیوسته ام، به چم دیگر؛ یار کمان ابرو با من است؛ من او هستم و او من است، دیگر از كنایه ها و سخنان نارواى رشكوران و حسودان غمى به خود راه نمى دهم. در این بیت حافظ، با ابرو، تیر، کمان و حسود(دشمن یا بدخواه)، تصویری زیبا و هنرمندانه ساخته است.
چكیده بیت:
پس‏ از این من از كنایه هاى رشكوران، غم نخواهم خورد زیرا با یار كمان ابروى خود یكى شده ام.
بیت هفتم غزل ۳۰۷:
۷ـ بوسه بر دُرج عقیق تو حلال است مرا
كه به افسوس‏ و جفا مُهر وفا‌ نشكستم
دُرج؛ یعنی صندوقچه یا دوکدان. عقیق؛ سنگ قیمتی سرخ رنگ است. افسوس؛ به معنای تمسخر، استهزاء، ریشخند و ...است. بوسه زدن بر‌صندوقچه‌ى سرخ تو یعنى بوسه بر دهان تو، بر من روا است، زیرا من از بى وفایى تو و تمسخر دیگران (آدمیان ‌ناآگاه و ‌بدآموخته ) نرنجیدم و مُهر وفادارى به تو را نشكستم و دهان نگشودم، یعنی لب به اعتراض‏ باز نکردم‌.
چكیده بیت:
از آن جایى كه من از تمسخر دیگران و بى وفایى تو نرنجیدم و لب به شكایت نگشودم، بوسیدن دهان تو بر من روا است.
بیت هشتم غزل ۳۰۷:
۸ـ رتبت دانش‏ حافظ به فلك بر‌شده بود
كرد غمخوارى شمشاد بلندت پستم
رتبت؛ یعنی درجه، پایه، مقام، جایگاه، مرتبه و ... جایگاه دانش دینی حافظ تا به آسمان رسیده بود، او قران را با چهارده روایت از بر می دانسته یعنی او چهارده گونه قران را حفظ بوده است. در مقدمه ی جامع دیوان آمده است؛« حافظ مفسر قرآن بوده و كتاب كشاف محمود زَمَخشَرى را كشف و تفسیر مى كرده است...(¬¬ چه وقت مدرسه و بحث كشف كشاف است ۲/۴۵)» عشق و غمخواری حافظ به خاطر شمشاد قد انسان و مردم سبب شد که حافظ از آن خرافات دست بکشد و در برابر قد شمشاد انسان از آسمان فرود بیاید و فروتنی و خدمتگزاری انسان را بپذیرد. برای حافظ بلندی مقام و مرتبه ی انسان(آدمی بچه ۵/۱۷۴) برتر از القاب و عنوان های پوچ دینی است: « كمتر از ذره نئى پست مشو مهر بورز ـ تا به خلوتگه خورشید رسى چرخ زنان ۴/۳۸۰».
چكیده بیت:
حافظ به درجه بسیار بلندى از دانش‏ دینى و قرانى رسیده بود، اما بخاطر غمخواری شمشاد قد تو، آن ها را رها کرد و خدمتگزاری و کوچکی تو را پذیرفت.
بیت نهم غزل ۳۰۷:
۹ـ صنمى لشكریم غارت دل كرد و برفت
آه اگر عاطفت شاه نگیرد ‌ دستم
صنم؛ به معنای الهه، بَغ، بت، دلبر و ... از این دست است. عاطفت؛ یعنی مهربانی و لطف.
دلبری كه سپاهى است( به دلیل ویژگى هایش‏) دل مرا به یغما برده است، واى بر من اگر شاه دوستى خود را از من دریغ بدارد و من نتوانم نزد شاه بروم، چون در آن صورت دیدار آن دوست براى من دشوار خواهد شد. از آن جایی که پژوهشگران دوران سرودن این غزل را زمان فرمانروایی شاه شجاع می دانند، این صنم لشکری می تواند برادرزاده ی شاه شجاع باشد که حافظ همیشه به او علاقمند بوده است. حافظ در غزل ۲۳۷ به گونه ای دو پهلوی از منصور(پیروز) نام می برد: « بیا که رایت منصور پادشاه رسید» گویا این غزل را حافظ برای شاه شجاع نوشته است اما معنای اسم خاص منصور هم از آن فهمیده می شود. در غزلی دیگر در ستایش شاه منصور می گوید: « سحر چون خسرو خاورعلم بر کوهساران زد۱/۱۴۹». شاه منصور تا دو سال پیش از مرگ حافظ از سرداران شاه شجاع و در شوشتر فرمانداربود.
چكیده بیت:
دوستى سپاهى دل مرا به یغما برده است، اى واى اگر شاه دوستى و مهربانی خود را از من دریغ كند.
نتیجه‌: در این غزل نیز حافظ‌، عاشق انسان‌است‌،‌ این عشق او ازلى ـ ابدى است و ‌از فلسفه‌ى ایران باستان سرچشمه مى‌گیرد. در راه این عشق از ‌جور و تمسخرمسلمانان خشک مغز نرنجیده است. به میخانه و آیین هاى ایرانى و رندان ارادت دارد‌، ‌‌به رستگارى و قیامت و بهشت باور ندارد. غمخواری و عشق او نسبت به انسان ابدى است‌. وفادارى و عشق او به آدمى على رغم جور و ستمى است كه در جامعه ى تنگ نظر و خشك باور به او مى رود. حافظ مقام های دینی مانند فقیه و قاضی و زاهد را در برابر مقام والاى انسان به هیچ مى گیرد.


منوچهر تقوی بیات



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy