هفتاد و دو سال از تصویب روز جهانی حقوق بشر (دهم ۱۹۴۸) میگذرد. روزی که فقط «یک روز جهانی» ساده نیست، روز بوجود آمدن مرام و باوری در تاریخ بشری ست که بدون جنگ و خونریزی، بدون زندان و شکنجه و ترس از دوزخ و بدون وعدهی بهشتی آرزویی و یا نادیده، در کوتاه ترین مدت، بیشترین پیرو و باورمند را داشته است.
به راستی کدام دین و مذهب «آسمانی» و کدام مسلک و مرامی زمینی توانسته در مدت زمانی به این کوتاهی میلیونها پیرو و علاقمند پیدا کند؟ پیروان و علاقمندانی که نه به عشق خدایی و بهشتی، و نه به سودای مال و مقامی، و نه برای پیشبرد منافع اقلیت یا اکثریتی، به آن باور دارند؛ بلکه با غرور و سربلندی خود را مدافع مرامی میدانند که تمام افراد بشر را در سراسر سیارهی زمین، صاحب حقوق میدانند؛ «بی هیچ تمایزی، به ویژه از حیث نژاد، رنگ، جنس، زبان، دین، عقیدهی سیاسی یا هر عقیدهی دیگر، و همچنین منشاء ملی یا اجتماعی، ثروت، ولادت یا هر وضعیت دیگر» (۱)
اما این مرام انسانمدار با وجود این همه پیرو و باورمند چقدر توانسته به طور عملی به اهداف خود برسد، و این نوشداروی بی همتا که میتواند برای بسیاری از دردهای بشری درمان باشد، تا چه اندازه به نیازمندان واقعی آن کمک کرده است؟
باید گفت متاسفانه هنوز «حقوق بشر» در ارتباط با بخش بزرگی از مردمان جهان موفق نبوده است. در ابتدا تصور میشد که مهمترین مشکل فعالین حقوق بشری دیکتاتورها و حکومتهای دیکتاتوری هستند، اما به مرور و به ویژه در چند دهه اخیر ثابت شده که مهمترین بازدارنده گسترش حقوق بشر، قوانین مذهبی و حکومت هایی ست که از این قوانین پاسداری میکنند.
براساس آمار و ارقام منتشر شده میتوانیم بگوییم: کشورهایی که حکومتی مذهبی دارند و یا حتی بخشی از قوانینشان شرعی ست، سخت ترین سدها را در مقابل «حقوق بشر» ایجاد کردهاند. اما متاسفانه بیشتر سازمانهای حقوق بشری، و تمام سران کشورهای اروپایی و آمریکایی و دیگر کشورهای پیشرفته و دموکرات و سکولار، در ارتباط با نقض حقوق بشر، وقتی پای قوانین مذهبی پیش میآید، نه تنها هیچ برخوردی جدی و موثر در رویارویی با این قوانین را نداشتهاند بلکه روابط اقتصادی و سیاسی و حتی فرهنگی خود را با حکومت هایی که پاسدار این قوانین هستند ادامه دادهاند.
این کشورها در حالی که از هفتاد سال پیش تا امروز به مرور مفاد اعلامیه حقوق بشر را در قوانین خود گنجاندهاند، و مردمان این سرزمینها توانستهاند از موهبت این قوانین صاحب حقوقی باشند که تا همین هفتاد و دو سال پیش برایشان آرزو بود، هرگز به شکلی جدی و (فراتر از اعلامیههای آبکیِ گاه و گداری) با کشورهای نقض کنندهی حقوق بشر برخورد نکردهاند.
به این ترتیب اگر نگوییم که این کشورها هم در این تاخت و تازهای ضد حقوق بشری مقصر هستند؛ به راحتی میتوانیم بگوییم که آنها با برگرداندن روی خود و ندید گرفتن اعمال و رفتار جنایتکارانه و ضدبشری حکومتهای مذهبی، در همهی آن چه که بر سر مردمان کشورهایی چون ما میآید سهیم بودهاند.
در واقع هر چه پیش میرویم میبینیم که حقوق بشر هم به نوعی «طبقاتی» شده است؛ یعنی شما اگر که اروپایی باشی، آمریکایی باشی و یا در کشورهای دیگر دموکرات و سکولار و لائیک زندگی کنی، از موهبت حقوق بشر برخوردار هستی و اگر این شانس را نداشته باشی باید با نقض حقوق بشر بسوزی و بسازی.
نمونه روشن این تبعیض آشکار را هنگامی میبینیم که فرضا وقتی کشورهایی چون ترکیه و گرجستان میخواهند به اروپا بپیوندند باید همهی سفارشات حقوق بشری را رعایت کنند. و چندین سال آن هارا زیر نظر دارند تا به مرحله «والای» شهروندانی برسند که در آن حقوق بشر رعایت میشود. و اگر در آن مرحله نباشی، دیگر هیچ چیز مهم نیست؛ اما همچنان میشود با حکومت ناقض حقوق بشر مبادلات اقتصادی و تجاری و سیاسی داشت. حتی اگر کشوری در قعر قرون وسطا باشد، حتی اگر زندانهایش انباشته از آزادی خواهان باشد، زنانش به فحشای مذهبی برده شوند، کودکانش به بردگی جنسی کشیده شوند، خلافکارانش را دست و پا و گوش ببرند، و در هر گوشه و کنارش تازیانه باشد و زخم و عقب ماندگی و جوخههای اعدام.
اما برای من دردناک ترین قسمت ماجرا وقتی ست که میبینم برخی از روشنفکران «ظاهرا» باورمند به حقوق بشر، نیز وقتی پای مذهب به میان میآید، زبانشان در ارتباط با نقض حقوق بشر بسته میشود. و یا اگر به آن معترض شوند، آن را به گردن حکومتهای مذهبی میاندازند و نه به گردن قوانین مذهبی که این حکومتها پیرو آن هستند. و فراموش میکنند، که تا وقتی ما نپذیریم که قوانین مذهبی بزرگترین نقض کننده حقوق بشر است، هیچوقت نمیتوانیم آن را از حکومت و سیاست و آموزش و پرورش و کلا از زندگی اجتماعی مان بیرون کنیم.
شکوه میرزادگی
-------------------
۱ـ از ماده ۲ اعلامیه حقوق بشر