چو میگویی که گمراهم،
چو سد سازی سر راهم،
چو بفشاری گلوگاهم،
دعایت را نمیخواهم.
چه شومی در نظرگاهم!
چو اندازی طناب دار،
که جان گیری ز یک جاندار،
دعایت را نمیخواهم.
جفایت را نمیتابم.
چه هستی تو؟ نمیدانم.
ترا انسان نمینامم.
چو جان گیری ز یک جاندار،
دهد حسی ترا هشدار؟
کُند جیغی ترا بیدار؟
بود شرمی از این کردار؟
ترا عادل نمیدانم.
دعایت را نمیخواهم.
دگر بس کن شقاوت را،
بساط فسق و غارت را.
فسادت را نمیخواهم.
دعایت را نمیخواهم.
مهران رفیعی
۹ دی ماه ۱۳۹۹