• در جمهوری اسلامی گروهی که سازش با غرب را عرضه میکند، قدرت این کار را ندارد و گروهی که این قدرت را دارد، هرگونه سازش با غرب را حکم مرگ رژیم میداند
ایندیپندنت فارسی - «همان روز اول»، عبارتی است که گروه معروف به «بچههای نیویورک» در گمانهزنیهایشان در مورد سیاست جو بایدن، رئیسجمهور جدید ایالاتمتحده، در قبال جمهوری اسلامی ایران به کار میبرند. آقای جواد ظریف، وزیر امور خارجه و یکی از بچههای نیویورک، مدعی بود که فقط با «سه امضا» به برجام، یعنی زدوبند اتمی دوران باراک اوباما، بازخواهد گشت. آقای محمود واعظی، یکی از همکاران نزدیک حجتالاسلام حسن روحانی، رئیسجمهوری اسلامی ایران، بر اساس همین خیالبافی «بچههای نیویورک»، ادعا کرد که در چند ماه باقیمانده از ریاست روحانی، تحریمهای وضعشده از سوی ایالاتمتحده برداشته خواهد شد: «ما دولت را بدون تحریم به رئیسجمهور بعدی تحویل خواهیم داد.»
البته روز اول بایدن آمد و رفت و خبری از برداشتن تحریمها با «سه امضا» نشد. بایدن، بر اساس یک محاسبه، با امضای ۱۷ «فرمان اجرایی»، بعضی سیاستهای سلف خود، دونالد ترامپ را لغو کرد؛ اما از برداشتن تحریمها علیه جمهوری اسلامی ایران خودداری کرد. از سوی دیگر، همکاران بایدن در دولت جدید آمریکا، هر یک به نحوی تاکید کردهاند که شکل دادن به سیاستی نو در قبال جمهوری اسلامی، کار سادهای نیست و بازگشت خودبهخود به برجام آنطور که «بچههای نیویورک» میپندارند، تعلق به دنیای اوهام است.
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
با این حال تردیدی نیست که ادامه وضع موجود، هر چند هزینهای برای ایالاتمتحده ندارد، به چند دلیل نمیتواند سیاستی مطلوب به شمار آید. سیاست «فشار حداکثری» ترامپ موفق شد جمهوری اسلامی ایران را به پذیرفتن و اجرای ۱۲ شرط تعیینشده از سوی مایک پمپئو، وزیر خارجه ترامپ، وادارد اما این پذیرفتن و اجرای تلویحی، راه را برای بهرهگیری از «فشار حداکثری» باز نکرد. بهعبارتدیگر، آقای اوباما با عرضه «هویج» چیزی به دست نیاورد و آقای ترامپ با استفاده از «چوب» به آنچه میخواست رسید؛ بیآنکه برنامهای برای بهرهگیری از موفقیت خود داشته باشد.
آقای علیاکبر صالحی، رئیس سازمان انرژی اتمی ایران و یکی از «بچههای نیویورک»، بهخوبی درک کرده است که مسئله اتمی و موشکی ایران، چه با برجام و چه بدون آن، دغدغه واقعی قدرتهای بزرگ غربی، بهویژه ایالاتمتحده نیست. دغدغه اصلی و واقعی آنان ادامه سیاستی است که جمهوری اسلامی ایران را در نقش بزرگترین تهدید علیه ثبات و امنیت خاورمیانه ترسیم میکند. تا زمانی که جمهوری اسلامی خود را صادرکننده انقلاب میداند، عادیسازی مناسبات با غرب، ممکن نخواهد بود.
بیش از سه دهه پیش، جمهوری خلق چین نیز به دنبال صدور انقلاب بود و در نتیجه، نمیتوانست از مناسبات عادی با دیگر قدرتها سخن بگوید. رهبران چین، سرانجام به این نتیجه رسیدند که صدور «کفش چینی و تیشرت» بهتر از صدور «انقلاب» است. بدینسان آنان پرونده انقلاب مائویی را بستند و فصل انقلاب اقتصادی را گشودند؛ انقلابی که در طی سه دهه، جمهوری خلق را در مقام دومین قدرت اقتصادی جهان قرار داده است.
آیا چنین تحولی در جمهوری اسلامی ایران قابلتصور است؟ بعضی سیاستمداران اروپا به این پرسش پاسخ مثبت میدهند. دومنیک راب، وزیر امور خارجه بریتانیا میگوید زمانی که تا انتخابات ریاستجمهوری ایران باقی مانده است، پنجره فرصتی است که بایدن میتواند از آن بهره گیرد. در جلسه هفته پیش کمیسیون امور خارجه مجلس عوام در لندن، آقای راب اصرار داشت که حجتالاسلام روحانی و تیم او، عناصر شناختهشدهای هستند و میتوانند در شکلدادن به یک تفاهم درازمدت نقش داشته باشند؛ اما اگر روحانی و تیم او در بهار آینده از قدرت رانده شوند، هر اتفاقی ممکن است رخ دهد.
حجتالاسلام روحانی علاوه بر موقعیت مهمی که در میان «بچههای نیویورک» دارد، در بریتانیا و فرانسه نیز یک شریک قابلاعتماد به شمار میآید. آشنایی او با سیاستمداران انگلیسی، بهویژه جک استراو، وزیر خارجه اسبق، پیتر مندلسون، مغز متفکر حزب کارگر در دوران تونی بلر، لرد لمونت، وزیر خزانهداری پیشین و لرد هینز، وزیر مشاور در امور خارجه پیشین، ریشههای عمیق دارد.
در حال حاضر، فکر استفاده سریع از «فرصت باقیمانده با روحانی»، در پاریس نیز هواداران بسیار دارد. ژان ایو لودریان، وزیر امور خارجه امانوئل مکرون، در پی شکلدادن به یک «تفاهم موقت» است که در چهارچوب آن جمهوری اسلامی ایران از بعضی تسهیلات مالی برخوردار خواهد شد و در عوض مذاکره در مورد برنامه موشکی و حضور نظامی در سوریه، عراق، یمن و لبنان را خواهد پذیرفت.
بعضی اصول این «تفاهم موقت»، در آخرین دیدار ظریف با مقامات فرانسوی شکل گرفت. ظریف خواستار ترتیباتی بود که به جمهوری اسلامی امکان دهد از درآمد سالانهای در حدود ۶۰ میلیارد دلار بهرهمند شود. تهیه این مبلغ با تامین یک سلسله وام از سوی کشورهای اروپایی، همراه با وام از بانک جهانی و سرانجام آزاد کردن فروش بخشی از نفت ایران، کاملا ممکن است.
در چارچوب سناریویی که اکنون در لندن و پاریس بررسی میشود، دو قدرت اروپایی با همکاری آلمان فدرال، با ایجاد یک پل دیپلماتیک بین تهران و واشنگتن، زمینه را برای کشاندن ایران به توافقی تازه با ایالاتمتحده، هموار خواهد کرد. از آنجا که هرگونه نرمش در مقابل تهران، با مخالفت شدید کنگره آمریکا روبهرو خواهد شد، دولت جدید بایدن نیازمند یک سرپوش اروپایی برای ذوب یخ با ایران است؛ پس آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه بایدن، بر ضرورت «همکاری با متحدان اروپایی» تاکید میکند.
هم جک استراو و هم لرد لمونت، عقیده دارند که روحانی و گروه او، وارثان فراکسیون هاشمی رفسنجانی هستند و میتوانند جمهوری اسلامی را بهصورت یک قدرت عادی، از نو تعریف کنند. بر اساس این تصور، دوران تسلط آیتالله علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، در هر حال رو به پایان است و گروه او قادر نیست گرداگرد یک رهبر تازه متحد شود. خود آقای خامنهای با تحمیل انحصارش در همه زمینهها، به هیچیک از حواریون خود اجازه خودنمایی و ریشهیابی نداده است.
بدینسان با حذف آقای خامنهای، گروه «بچههای نیویورک» که پایگاه اصلیشان در میان تکنوکراتهای متمایل به غرب و بازرگانان خواستار دسترسی به امکانات اقتصادی غرب است، خواهند توانست با تعیین یک «ولیفقیه» نمادین، مثلا سید حسن خمینی، نوه بنیانگذار رژیم، قدرت را به دستگاه دولتی منتقل کنند و جمهوری اسلامی ایران را بهصورت یک بازیگر عادی به صحنه بینالمللی بازگردانند. یک احتمال دیگر، از دید اروپاییان، قراردادن خود حجتالاسلام روحانی در جایگاه «رهبر» است. شاید بدین سبب است که در دو سال گذشته، آقای روحانی با ترتیبدادن کلاسهای «درس خارج» و کار روی یک «رساله»، خود را برای ترقی به مقام آیتالله آماده کرده است.
«بچههای نیویورک» در سختترین شرایط و علیرغم سیاست خصمانه ترامپ، موفق شدهاند که از چرخش بازگشتناپذیر ایران بهسوی چین و روسیه، جلوگیری کنند. آنها پس از سالها تعلل، کنوانسیون حقوقی خزر را که از سوی مسکو دیکته شده بود، امضا کردند اما به بهانههای گوناگون مانع از تکمیل همه مراحل قانونی آن شدهاند. در مورد چین نیز، توافقهایی را که در زمان سفر ژیچین پینگ، رئیسجمهوری خلق چین، به تهران امضا شده بود، برای چهار سال معلق نگه داشتند و تازه دو ماه پیش مجبور شدند دفتری در وزارت خارجه برای مذاکره با چین برقرار کنند.
سناریوی اروپایی چندین عیب دارد. نخستین عیب این است که حضور یک جریان نیرومند ضدغرب و هوادار روسیه و چین دا در داخل اردوگاه خمینیگرایان نادیده میگیرد. برای نخستین بار در بیش از یک قرن، روسیه اکنون در موقعیتی قرار دارد که ایران را به کمک هواداران محلی بهصورت یک ماهواره وابسته درآورد. آیتالله خامنهای یکی از سرسختترین هواداران محلی مسکو است. هواداری خامنهای از روسیه صرفا ناشی از کینه و نفرت او در قبال غرب، بهویژه ایالاتمتحده نیست. او بهراستی ستایشگر روسیه است. آیت الله علیاکبر ناطقنوری، رئیس پیشین مجلس شورای اسلامی، در خاطرات خود از این شیفتگی خامنهای به روسیه یاد میکند. او مینویسد که در دیداری که به همراه رئیس «دوما» (مجلس) روسیه با آقای خامنهای داشت، رهبر جمهوری اسلامی «خیلی از روسیه تجلیل کرد.» آقای خامنهای گفت: «شما، (روسها) نژادتان نشان میدهد که آدمهای غیور و جسوری هستید و میتوانید اقتدار گذشته خود را احیا کنید. من مطمئنم.» آقای خامنهای با تحسین از شکست ناپلئون از روسیه یاد کرد و مدعی شد که با خواندن «جنگ و صلح» تولستوی، عمق روح قوم روس را درک کرده است.
این جایگاه استثنایی روسیه در ذهن خامنهای بود که سیاست «نگاه به شرق» را اعلام کرد و کنترل کامل روابط با مسکو را به خود اختصاص داد؛ بهصورتی که ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، در یک سفر تاریخی به تهران و مذاکرات چندساعته با خامنهای، حاضر نشد با روحانی یک عکس یادگاری بگیرد. پس از آن نیز، خامنهای با اعزام سرلشکر قاسم سلیمانی به مسکو، دولت روحانی و «بچههای نیویورک» را کنار نگاه داشت. در جریان جنگ اخیر ماورای قفقاز نیز، خامنهای با تعیین مشاور خود، علیاکبر ولایتی بهعنوان «هماهنگکننده» سیاست با روسیه، کل «بچههای نیویورک» را کنار گذاشت.
آقای خامنهای بیم آن دارد که عادیسازی مناسبات با غرب بهویژه آمریکا، به مرگ انقلاب و تغییر رژیم منجر خواهد شد. گرایش تاریخی ایرانیان همواره به سمت غرب بوده در حالی که روسیه، دستکم در دو سده گذشته، جزو دشمنان ایران به شمار آمده است. در حالی که میلیونها ایرانی به غرب پناهنده شدهاند، کمتر ایرانی را میتوان یافت که حتی برای سیاحت به روسیه برود.
از دید روسیه، حفظ جمهوری اسلامی در موقعیت کنونی سود فراوان دارد. جمهوری اسلامی ایران آنقدر توانایی دارد که برای آمریکا و متحدانش در خاورمیانه، دردسر درست کند اما آنقدر نیرومند نیست که خود بهصورت یک بازیگر تعیینکننده ظاهر شود. روسیه میکوشد تا با تسلط تدریجی بر جنبههای گوناگون سیاست خارجی تهران، جمهوری اسلامی را از زیادهروی در زمینههایی که ممکن است به بحرانی غیر قابلکنترل بیانجامد، بازدارد. بهعبارتدیگر، سیاست روسیه در قبال جمهوری اسلامی یک نوع کجدار و مریز است. تصادفی نیست که سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه، پیشنهاد میکند که برای حل اختلافات ایران و عربستان سعودی نقش میانجی را برعهده گیرد.
حفظ ایران بهعنوان یک قدرت محلی وابسته، به روسیه این امکان را میدهد که با کمترین هزینه در عراق، لبنان، یمن و سوریه، حضور داشته باشد و در نقش یک قدرت توازنساز از حسن نیت اسرائیل، ترکیه و کشورهای عرب نیز برخوردار شود. اما شاید بزرگترین هدف مسکو از نگاه داشتن ایران در وضع کنونی، «نه در حال احتضار و نه در حال شورونشاط»، جلوگیری از ورود ایران به بازار انرژی اروپایی است. در حال حاضر و احتمالا تا چند دهه دیگر، مهمترین ورق برنده در دست روسیه، وابستگی اروپا به واردات گاز طبیعی از روسیه و آسیای مرکزی است. تنها کشوری که در این زمینه میتواند موقعیت انحصاری روسیه را به خطر اندازد، ایران است. ورود ایران به صحنه بهعنوان یک صادرکننده بزرگ انرژی، به اروپا امکان خواهد داد که با بهرهگیری از برتری اقتصادی، علمی و سیاسی خود، روسیه را در قفس شرقی خود نگه دارد.
با توجه به این محاسبات، میتوان دریافت که نفع اروپاییان، در کشاندن ایران به وضع عادی است. از سوی دیگر، ایالاتمتحده با پایان بخشیدن به وابستگی خود برای واردات انرژی، دیگر نه تنها نیازمند ایران نیست، بلکه کل خاورمیانه را از نظر اهمیت ژئوپلیتیکی، چند پله پایینتر از سابق قرار میدهد. بایدن میتواند بنشیند و هیچ کاری نکند و بگذارد ملایان تهران با ادامه اشتباهات استراتژیک، رژیم خود را بهسوی فنا سوق دهند. اما به فرض آنکه بایدن بخواهد رهبری سناریوی اروپایی برای تغییر ملایم، یا استحاله، در تهران را برعهده گیرد، باز هم این واقعیت باقی میماند که «بچههای نیویورک»، پایگاه لازم برای تغییر مسیر رژیم را ندارند. در حال حاضر، شیفتگان مسکو در اردوگاه خمینیگرایان، در اکثریت هستند و همانطور که همه میدانند، کوچکترین علاقهای به برآوردن آرزوهای لرد لمونت و ژان ایو لودریان در ایران ندارند.
در جمهوری اسلامی گروهی که سازش با غرب را عرضه میکند، قدرت این کار را ندارد و گروهی که این قدرت را دارد، هرگونه سازش با غرب را حکم مرگ رژیم میداند. بهعبارتدیگر، با ترامپ یا بی ترامپ، آن چه دومنیک راب «مسئله ایران» میخواند، با هیچ ترفند استحالهای قابل حل نیست.