Tuesday, Feb 2, 2021

صفحه نخست » مثلث آقایان بیق و لشگر بانوان بوق، مهدی استعدادی شاد

Mehdi_Estedadi_Shad.jpgدر این سه چهار دهه اخیر هرموقع که نزدیک بیست و دو بهمن میشود، بیقراری و اضطرابی در جان ما سرریز میشود که میخواهیم قالب تهی کنیم.

گویی تشنج و هیجانی که در نیمه دوم سال پنجاه و هفت شعله میکشید دوبار به خرمن ما زده است.

در این روزها، انگاری، هیچ روزنۀ امیدی برابر هستی ما ظاهر نیست. از این رو میخواهیم فرار کنیم. فرار از همه چیز.

چون فکر میکنیم با این کار و تغییر جا خود را از دست پیامدهای واقعه‌ای خلاص کنیم که "صدا و سیما"ی رژیم آن را بعنوان انقلاب شکوهمند در بوق و کرنا کرده است.

اما نه فرار چاره است و نه خود را قربانی قلمداد کردن.

در این چهل و اندی سال، نگارنده در جاهای مختلف این کره خاکی هموطن دیده که سایۀ "انقلاب شکوهمند" او را دنبال کرده است. حتا اگر آن هموطن، اسم و رسم و حتا تابعیت کشوری خود را عوض کرده باشد و در ضمن با لحجۀ بامزه­ای بخواهد القا کند که دیگر نمیتواند به زبان مشترک صحبت کند.

یکدفعه یکجایی توی قبرس به هموطنی برخورد کردم که مُصر بود بگوید: "- معن فاقسی دیگه نمیدووونم.

اما من هم که "فاقسی" میدونستم، توی ذوق طرف نمیخواستم بزنم که بهر حالت بانوی مقبولی بود. چون طرف قبلا با چشم و ابرویی که میآمد، به من کُد و رمز هموطنی را داده بود. گرچه میدیم که "انقلاب شکوهمند" به دُم هر دوی ما چسبیده است.

شما اگر کنجکاو باشید میتوانید میان هزاران چشم، نگاه زن هموطن را تشخیص دهید. انسان نوعی و خاصی که قوه بینایش، ورزیده ترین عضو ارتباط گیریش است.

اغلب ما ایرانیان بی آن که دهان بازکنیم، با چشمهایمان حرف میزنیم. حتا اگر تصمیم گرفته باشیم "فاقسی" نفهمیم.

باری.

داشتم از دنبالچه بودن "انقلاب شکوهمند" میگفتیم؛ که مثل سایه یا دُم همراه ما است. حتا اگر خود را در جنگلهای آسیب دیده آمازون یا در صحرا و کویر بتازگی برف باریدۀ شمال افریقا به شغل جهانگردی مشغول کنیم. اصلا اول بصورت توریستی برویم و سپس تابع کشور نیوزلند یا کانادا شویم. البته اگر اوضاع به همین وخامت پیش برود، بعید نیست که در شاخ آفریقا دنبال پناهندگی باشیم.

وانگهی اینجا پرسیدنی است که شُکوه انقلاب چگونه به ما چسبید که سپس دمار از ما در آورد و به شِکوه و گلایه مدام بدل گشت؟

چگونه این حس عمومی در جان ما رخنه کرد که بصورت دستجمعی در حال زوالیم؟ و چرا تباهی با ما همپهلو شده است؟

این حس قربانی و نفله شدن البته تازه نیست و در قدیم هم برای میهن دوستانی می­بایستی بوجود آمده باشد. وقتی، در توافقی دیپلماتیک بسال ۱۹۰۷، انگلیس و روسیه بین خود ایران را تقسیم و در واقع یا "د فاکتو" روند شکلگیری ملت و دولت ما را قطع کردند. یکی از پیامدهای این قطعی رابطه، آن مرگ و میر مردمان بر اثر گرسنگی بوده که به "قحطی بزرگ" نامیده شده است. البته بر سر تعداد تلف شده بین محققان بحث است. و براستی کدام ارزیابی تاریخی نیست که سرش مجادله در جریان نباشد؟

در هر حالت "انقلاب شکوهمند" بیست و دو بهمن پنجاه و هفت دوباره آن روندی را قاطعانه مختل کرد که گویا بعنوان قرارداد اجتماعی میان ملت و دولت قرار بود عمل کند. آنهم با این پیش شرط که اصل حکمیت از آن ملت است. نکته‌ای که در قانون اساسی جوامع پیشرفته درج شده و وفاق جنبش مشروطه ما نیز بوده است.

بهر حالت بتدریج برای عموم ولی سریعتر برای برخی، روشن شد که شُکوه انقلاب به شِکوه و گلایه بدل گشته است. زیرا از چالۀ نظام شاهنشاهی به چاه نظام خلیفگانی افتاده­ایم. این برداشت تاریخی، سی سالی میشود که به روح زمانه بدل شده است. آشکارترین نشانه‌اش سقوط پول ملی است که "مداحان بیت رهبری" نیز دیگر بدان اذعان دارند.

چهل و اندی سال پیش خدعۀ خمینی که چیزی جز شعبدۀ خدا شدن سلطان نبود، به همان سرعتی صورت یافت که او مدارج "ترقی" طلبگی و آخوندی را باشتاب پشت سر گذاشت و یکباره نامش"امام" و سه صلواتی شد.

سالگرد "انقلاب شکوهمند" به جز آن روند نکوهشهایی که روانه "گور بابای احمد" میشود (احمد خمینی که طفلکی به گریان معروف بود و طعمه خودکامگی خلیفه دوم شد) همواره یادآور دو مفهوم است.

از آن دو مفهوم، یکی "مثلث آقایان بیق" است و دیگری "لشگر بانوان بوق"؛ که با چادرهای چیت و کُدری بر سر و در کوچه و خیابان داد و فریاد میکردند: "- روح منی خمینی، بت شکنی خمینی...

یادشان، نه به خیر که به شرّ! معروفترین چهرۀ سلبریتی ایشان، "زهرا خانم" بود. او، همچون شاخی از "اُمت همیشه در صحنه"، تا جان در نفس داشت همایش شهروندان معترض به اوضاع پسا انقلابی را بر هم میزد. بعدها لقب "زهرا کماندو" گرفت.

البته ندیده‌ام که داستان و رمان نویسان کشور توجهی به این تیپ اجتماعی کرده و برای او جایی در روایتهای خود در نظر گرفته باشند. این کم کاری ادبا بویژه وقتی وخیم میشود که ایشان مدعی نمایندگی رئالیسم و تعهد اجتماعی هم باشند.

شاید همین اهمال کاری نویسندگان متعهد بوده که چنین تیپهای اجتماعی کم و کیفشان بر مردمان آشکار نگشته است. و بخاطر جهالت توده مردم همچون الگوهای رفتاری جاذب مدام بازتولید شده­اند. در هرحال یکی از منابعی که آگاهی عمومی را بالا میبرد به داستان و رمان نویسی مربوط است تا مخاطب را متوجه خطر چنین موجودات "بیق و بوقی" کند.

از این رو است که ما در این سالها هم با بازتولید لشگر بانوان بوق چی و هم با عناصری نظیر آن "مثلث آقایان بیق" روبرو بوده‌ایم.

در اینجا دانشمندان باید کمک کنند و حکم دهند. زیرا اینجانب مطمئن نیست. این که لقب "بیق" را (ساخته شده از آغاز نام بنی صدر و یزدی و قطب زاده) نشریه "توفیق" باب کرد یا "چلنگر" و یا "آهنگر"؟ شاید هم کار نشریه فکاهی دیگری بوده است؟

در هر حالت دانستن دقیق منبع چنین ابتکاری ضروری است. وقتی از پیامدهای "انقلاب شُکوهمند" به گلایه و به شِکوه در میآئیم، لازم است بدانیم کدام طنازی این ساز را برای پاچه خواران آن دورۀ "امامخمینی" کوک کرده است.

از آن ضرورت و لزوم گذشته، روشن شدن قضیه برای اینجانب به شخصه حیاتی است. چون این روزها باید نشان داد که ویروس "بیق و بوق" در میان مخالفان سر سخت رژیم حاکم هم شیوع یافته است. و برای جلوگیری از آن به افشاگری و آشکارسازی نیاز می­رود.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy