به رغم سوگ جهان نو بهار می آید
چوانه ساز چو پیرار و پار می آید
و تاچ غنچه به سر،،شاهوار چون جمشید
به رزم لشکر خاشاک و خار می آید
به شهر چون رسد اما به جای هلهله ها
ز کوچه کوچه،صدای هوار می آید
پرنده در قفسی لخت قدر تنهایی
به جای چهچهه، با غم کنار می آید
به روی ساز دگر پنجه ای نمی رقصد
که بوی سوختن از عود و تار می آید
و سُرب جای تگرگ بهاره می بارد
به هر کچا که نشان از دیار می آید
و باز از پس دیوار های سیمانی
طنین سرخ شهامت زدار می آید
ویدا فرهودی
اسفند ١٣٩٩