نمیدانم چرا نمیتوانم با قطعیتی که بعضیها موضعگیریهای سیاسی را درک میکنند و نتیجه آن را در پراتیک اجتماعی روشن و قابل پیشبینی میدانند طوری که مو لای درز آن نمیرود، من متوجه نمیشوم و مرتب از خود سئوال میکنم سیاست و موضعگیری که منجر به جذب نیروی معین اجتماعی، همگرایی و تاثیرگذاری بر اساس توانمندی ناشی از این همگرایی نشود چگونه میتواند تاثیرگذار در بازیهای سیاسی با قدرت حاکمه باشد؟ اگر چنین است چرا بعد از چهل سال حتی از جایی که بودیم عقبتر نیز رفتهایم؟ اگر آن طور که میگویند هست پس کو دنبهاش؟
نمیتوانم تناقضی را که در شعارها و عملکردهاست درک کنم. میتوان گفت قریب به اکثریت اپوزیسیون خارج از کشور خواهان برکناری این حکومت اسلامی و برقراری حکومتی مبتنی بر سکولاریسم، انتخابات آزاد بر اساس منشور حقوق بشر، آزادی و عدالت اجتماعی هستند. خواهان یک وحدت حداقل حول شعار "نه" به جمهوری اسلامی! تصور کنید این خواست عمومی اپوزیسیون را!
حال بیاییم به صحنه عملی که باید منطبق با این خواست باشد و ببینیم صحنه چگونه است.
نخستین بانگ ناهماهنگ از یک گوشه اپوزیسیون شنیده میشود: "هنوز عمر اصلاحطلبی بهپایان نرسیده. هنوز اصلاحطلبان نیروی جدی و تاثیرگذاری هستند که میشود با آنها هماهنگ شد مقابل افراط گرایی حاکمیت ایستاد و در پروسه بدون آن که کشور دچار سرنوشت سوریه شود آرام آرام تغییر را پیش برد. هنوز مردم به خاتمی و موسوی اعتماد دارند. افکار عمومی آنها را بیشتر قبول دارد. اگر اجازه شرکت به آنها داده شود ما شاهد مشارکت بالای مردم در انتخابات خواهم بود. این حکومت ساقط کردنی نیست تنها از طریق مبارزه نافرمانی، تقویت جریانهای اصلاحطلب و نیروهای معتقد به تغییر تدریجی است که میتوان امید گشایشی یافت. نگاهی که در عمل نمیتواند در جبهه برای سرنگونی به هر طریق ممکن باشد. این نیرو غرق در رویای چنین اتفاقی باز بهدنبال همان سازوکارهای قدیمی و پلیمیک پایانناپذیر سیاسی با دیگر نیروها به همان روال تکراری چهل ساله است. وقتی هم میپرسی پس تکلیف شعار برکناری حکومت و سکولاریسم و انتخابات آزاد چه شد؟ صدها دلیل میآورند که نتیجه آن این است که در فضای نسبتاً بازی که ممکن است اصلاحطلبان بهوجود بیاورند. مردم نفسی بهراحتی میکشند، جامعه تلطیف میگردد، امکان برای کسانی که در سازمانهای اجتماعی مردمنهاد مبارزه میکنند فراهم میشود و دهها خیالات اینچنینی که خود درون آن با مسرت خاطر غوطه میخورند و هر گونه مخالفت با چنین نظری را سنگاندازی در جهت مبارزه آرام مدنی تلقی مینمایند. اینها هنوز بیشتر از آن که به همگرایی بخشی از سلطنتطلبان، مشروطهخواهان، جریانهای جمهوریخواه، ملیون، بخشی از چپها، اقلیتهای قومی، مذهبی، تشکلهای گروهی آزادیخواه، شخصیتهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی علمی، هنری و ورزشی که میتوانند در یک جبهه مشترک زمانی جهت مبارزه با استبداد حاکم و "نه" به جمهوری اسلامی جمع شوند اعتقاد داشته باشند علناً و عملاً از جبهه داخلی فرضی با زعامت اصلاحطلبان حمایت میکنند. ادعایشان برای سرنگونی و انتخابات آزاد و دولت سکولار در عمل مشخص شعاری بیش نیست و قدمی در راستای همبستگی برنمیدارند.
بخش دیگر چپ سنتی ارتدوکس است که تکلیفش مشخص، سرراست و عملکردش منطبق بر پرچم سرخ طبقاتی - تاریخی و صف مستقلی است که همچنان در برابر چشمانش برای عدالت اجماعی رژه میروند و هنوز سرود انترناسیونال میخوانند. آنها نیز در عمل با وجود مخالف دو آتشه رژیم بودن کوچکترین قدمی در جهت ایجاد یک جبهه ضداستبدادی با دیگر نیروها بر نداشته خود را منزهتر، پاکیزهتر و محقتر از تمام جریانها دانسته و نماینده سیاسی تشکیلاتی طبقه کارگر میدانند. با چنان توهمی مسلماً نمیتوانند همصدا با چنین اپوزیسیون ناهمخوانی گردد.
در جریان سلطنتطلبان و مشروطهخواهان نیز طیف گستردهای از سلطنتطلبان دو آتشه تا مشروطهخواهان معتدل قرار دارند که هنوز در کشمکش با هماند و از هم نیرو میگیرند برخی خواستار دخالت خارجی و حکومت سلطنتی هستند. برخی مخالف دخالت. برخی کوشندگان برای شکل دادن و تشکیل یک جبهه وسیع از مخالفان با عقیده، هر وابستگی حزبی و سازمانی زیر شعار "نه" به جمهوری اسلامی هستند! تعدادی از سلطنتطلبان اقبال سالهای اخیر بخشی از مردم بهخصوص نسل جوان به دوران پهلوی را نشانی از حقانیت خود تلقی کرده و با همان معیارهای ایران بربادده خود به مسئله نگاه میکنند و شعار میدهند. در این میان خود آقای رضا پهلوی واقعبینانهتر و با انعطاف بیشتری عمل کرده و نسبت به مواضع و نقش خود و همگرایی و سپردن حکومت آینده بدون پیششرط به انتخاب مردم قدم برداشته و در جهت یک همگرایی با دیگر نیروهای اپوزیسیون عمل میکند. تغییری مثبت که دیگر نیروهای اپوزیسیون هیچکدام به این میزان تغییر در خود ایجاد نکردهاند.
حزب چپ تازه پای در میدان نهاده سرگرم کشمکش با بخشی از سازمان فداییان اکثریت چنان مشغول خود هست و وضعیتی دارد که با وجود چشمک زدن به این جبهه "نه" به جمهوری اسلامی، قادر به موضعگیری صریح نسبت به این جبهه فراگیر نیست! از این رو گاه به نعل میزند گاه به میخ. بیشتر نگران شنل نمایندگی چپی است که زیر عنوان حزب چپ بر دوش افکنده اما هنوز قادر به بستن بندهای نگهدارنده آن نیست تا با خیال راحت با شنل حزب چپ تمام قد و مستقل و یکدست برآمد کرده واعلام موضع کند چرا که رشتههای زیادی او را به خانواده چپ سنتی و نیروهای مانده در تشکیلات سازمان فداییان خلق اکثریت متصل میکند که این جریان خود را بیشتر جوابگو به این بخش میداند تا به یک جبهه که تابوی حضور سلطنتطلبان و مشروطهخواهان در آن باشد.
حساب سازمان مجاهدین خلق همیشه جدا بوده و جدا خواهد بود. تا زمانی که دیگر تشکیلات پیر شده و فرسوده از زمانش از درون خود را بخورد. چونان عصای سلیمان که سالها موریانه در حال جویدن آن بودند ولی کسی جرأت نزدیکی به سلیمان مرده را نداشت. سازمانی که دل در گروه همان عملکرد بهشیوه فروغ جاویدان دارد و هرگز ارزشی برای دیگر نیروهای اپوزیسیون قائل نبوده و خود را فراتر و انقلابیتر جدابافته و جداتافتهتر از دیگران میداند و کاری هم به تغییر مردم، تغییر افکارو قضاوت مردم نسبت به عملکرد گذشته و حال خویش ندارد. این سازمان مرکز حقیقت است هر کاری که میکند هر سیاستی که اتخاذ مینماید به هر نیروی خارجی که تکیه میزند درست است و جای سئوالی ندارد. او درست یا غلط امر رهایی از جمهوری اسلامی را تنها در خیزش و گسترده شدن دامنه جنبش اعتراضی مردم نمیداند. بدون حضور یک اپوزیسیون قدرتمند، یک چهره شاخص رهبری مورد قبول مردم و تشکیلات منسجم برای سازماندهی و پیشبرد این اعتراضات این سازمان هیچ شانسی جز گلولهباران شدن وحشیانه برای مردم و شکست آنها در این رویارویی نمیبیند. لذا حضور قدرتمند یک نیروی خارجی برای از میان برداشتن این حکومت را محتملترین راه میداند و تمامی تخممرغهای خود را در سبد چنین نیرویی میگذارد. بههمانگونه که در سبد صدام نهاد. کاری به دیگر نیروهای مخالف جمهوری اسلامی ندارد.
سازمان اکثریت فرمول کهبرکه را هنوز مجدانه دنبال میکند و در تشکیلات خود نیز بهگونهای گرفتار همین زورآزماییست. در تئوری و اعلام نظر خواهان برکناری ولی فقیه، حکومت سکولار بر اساس انتخابات آزاد و خواهان وحدت نیروهای عمدتاً چپ و ملی است اما عملاً دل در گرو اصلاحطلبان ملی - مذهبی خواهان اصلاحات دارد که از نظر او هنوز پایه وسیع مردمی دارند که قادر به پسراندن جناحهای تندرو حاکمیت و برقراری دولتی نظیر دولت خاتمی و اصلاحات است. دولتی که سایه یک جنگ را کم کند.
نیروهای متشکل در جمهوریخواهان نیز بهدلیل این که بافت فکری و تشکیلاتی آنها عمدتاً از نیروهای سازمانهای چپ بهخصوص از سازمان فداییان اکثریت تشکیل شده عملکردش تابعی از بالا و پایین رفتن برآیند این نیروها در کشمکش مبارزه روزانه است. از این رو مرتب در حال انبساط و انقباض بهخاطر سیال و یک دست نبودن ترکیب نیروهای متشکل در آن است که در تصمیمگیری و قبول حضورش در جبهه "نه" به جمهوری اسلامی تعلل ایجاد میکند.
پرداختن به دیگر نیروها و عملکردها که متاسفانه هر کدام چه گروهی و چه شخصی ساز خود را میزنند و منیتهای گروهی و فردی خود را بر یک اتحاد عمل فارغ از نامونشان صرفاً در راستای منافع مردم ایران ترجیح میدهند، در مجال این نوشته نیست. اما آنچه در عمل پیش میرود همین نگاه و شیوه است.
حال تجسم کنید نتیجه این عملکرد و پراکندگی و تشتت اپوزیسیون خارج از کشور را در تظاهراتی در ایران. نسلی که جان بر سر دست میگیرد و بهمیدان میآید جوانانی که در سالهای اخیر بخشی از شعارهایشان قطع امید از حکومت و اصلاحطلبان است: "اصلاحطلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا"، همراه شعارهای مرگ بر دیکتاتور و... چه انتظاری از اپوزیسیون خارج از کشور دارند؟ یکی آنها را به چپ میکشاند دیگری به راست. یکی مدافع زمان شاه است دیگری مخالف آن. یکی خواهان تعمیق اعتراضات است دیگری خواهان کمکردن دامنه آن با گوشهچشمی به اصلاحطلبان و در هراس از سوریهای شدن. در این میان آن چیزی که گمشده شعار "نه" به جمهوری اسلامی و مرگ بر دیکتاتور است و خنده حکومت بر نقش چنین اپوزیسیونی که جز افزودن بر تشتت فکری و انشقاق در صفوف مخالفان و افزودن بر پراکندگی و دلسردی عملکرد دیگری ندارد. از چنین اپوزیسیون در هم ریخته، گرفتار در خود و متفرعن خودخواه که غم باورهای منجمدشده و گروهی خود را بیشتر دارد تا غم مردمی که در چنان فلاکتی گرفتار آمدهاند که تن به خوردن پوست مرغ کیلویی ششهزار تومانی میدهند، چه انتظاری میتوان داشت؟ مردمی که روزانه آب میشوند و فشار زندگی دارد سیمای انسانی آنها را سختتر میکند و خصوصیات خوب ملی و فرهنگی را در آنها کم رنگ میسازد و روزبهروز نه تنها اعتمادشان به حکومت بلکه نسبت به همدیگر را هم کم میکند.
دردناکتر، تلختر و خطرناکتر از جامعهای که مردمانش نسبت به حکومت و نسبت به هم باور خود از دست داده باشند جامعهای نیست. گناهی هم ندارند؛ نه حکومتی غمخوار و سالم، و نه اپوزیسیونی متعهد که نگران وضعیت او و همدل و همکلام با هم و با او باشند! مردمی که نیاز به یک همگرایی وسیع و تلاش برای پایان دادن به حکومت استبدادی قرون وسطایی از طرف اپوزیسیونی که کم نیستند، اما پراکنده و گرفتار در خود هستند، دارند. اپوزیسیونی که باید امید بیافریند و چشمانداز شادیبخش بگشاید، جز جدال بین خود چیزی بهنمایش نمیگذارد! این اپوزیسیون چگونه میخواهد تشکیل جبهه دهد؟ جبههای که امیدآفرین باشد و در برآمد مردم تاثیرگذار؟
ابوالفضل محققی