ایران وایر - آیدا قجر ـ «درنگی بر این دنگ کنیم!»
این جملهای است در اطلاعیه جمعی از کنشگران فمنیست و عدالتخواه در اجرای برنامهای زنده به مدت بیش از ۷ ساعت با روایتهایی از زندانهای جمهوری اسلامی طی بیش از چهار دهه حکومت بر ایران؛ آنهم درست در روز ۱۲ فروردین که نتیجه همهپرسی در سال ۱۳۵۸ نظام فعلی را بر مسند حکومت بر کشور نشاند.
در چهل و سومین سالگرد اعلام رسمی حاکمیت ساختار سیاسی جمهوری اسلامی بر ایران جمعی از کنشگران فمنیست برنامهای ترتیب دادند تا در پلتفرمهای مختلف شبکههای اجتماعی یادی شود از زندانیان و خانوادههای آنها طی این همه سال.
آنها ابتکار خود را اقدامی «علیه فراموشی» در راستای «دادخواهی» خواندهاند و آن را «برشی از گزارشها، شهادتنامهها، خاطرهها، نامهها طرحهای» کسانی در نظر گرفتهاند که یادآوری آن «بیانگر گوناگونی سرکوب ساختاری» در جمهوری اسلامی و در عینحال، «تداوم ایستادگی برای تحقق آزادی و عدالت» است.
اما در این نیمروز چه گذشت؟
***
در روز ۱۲ فروردین، سالروز اعلام رسمی حکومت «جمهوری اسلامی» بر ایران، ۵۶ زندانی سابق یا عضو خانوادهای از آنها ۵۶ روایت از زندانیان چهل سال حکومت این نظام بر ایران را در پلتفرمهای مختلف شبکههای اجتماعی اجرا کردند.
مطالب بیشتر در سایت ایران وایر
برنامه با اجرای «پرستو فروهر» و بیانیهای از سوی «جمعی از زندانیان» درباره «بهنام محجوبی» آغاز شد؛ درویش زندانی که در سوم اسفند ۹۹ پس از چندین روز کُما و هشت ماه شکنجه در زندان اوین، به خاک سپرده شد.
«مهناز پراکند»، «رضا علیجانی»، «اعظم جنگروی»، «منصوره بهکیش»، «پروین اردلان»، «نرگس محمدی»، «سپهر عاطفی»، «کاوه کرمانشاهی»، «فاطمه سپهری»، «حامد اسماعیلیون»، «شیوا نظرآهاری»، «رویا برومند»، «رضا خندان»، «رضا معینی» و «شیرین عبادی» و بسیاری دیگر، از جمله افرادی بودند که روایتهای دیگر را راوی شدند.
هرکدام از آنها بخشی از شهادتنامهها و خاطرات زندانیانی چون «مهوش شهریاری»، «احمد موسوی»، «ثریا زنگباری»، «زینب جلالیان»، «منیره برادران»، «مسعود عبداللهی»، «جهانگیر اسماعیلپور»، «ژیلا بنییعقوب»، «پروانه علیزاده»، «زهرا - م»، «فرشته قاضی»، «محمد متین»، «مسعود علیزاده» و «شهرنوش پارسیپور» و بسیاری دیگر را روایت کردند؛ اگرچه خودشان روزگاری را در حبس گذرانده بودند، اما اینبار راوی حبس شدند.
«تکثر» واژهای است که میتوان در قبال این برنامه به کار برد؛ زندانیان عرب، کرد و بلوچ، روایتهایی از زندانهای تبریز و مشهد و کهریزک، زندانیانی از جنسیتهای زن و مرد و ترنس، راویانی ایرانی و افغانستانی، از گروههای سیاسی مختلف؛ مجاهد خلق، کمونیست، جنبش سبز، فعال دانشجو یا حقوق زنان، کودکان زندان، روزنامهنگار و کنشگر، معترضان خیابانی سه سال اخیر؛ از ابتدای دهه شصت تا دهه نود، همگی بدون آنکه پرچم هویتی و سیاسی خاصی را بر دوش کشند، راوی شدند و فصل مشترک همگی آنها مخالفت با زندان، شکنجه، سلول انفرادی و اعدام بود.
آنها از بهائیان روایت کردند و «فریبا ثابت» که چطور در زندانهای جمهوری اسلامی از همان دهه شصت و روی کار آمدن جمهوری اسلامی در زندانهای این نظام مورد تبعیض قرار گرفتند و حتی «ممنوع الحرف» شدند و در بند عمومی هم، به همین خاطر، انگار که انفرادی بودند.
راویان روایت «عفت ماهباز» را بازخوانی کردند که از «شکنجه نماز» گفته بود که در دهه شصت هر وعده نماز و اذان به معنای شلاق و شکنجه بود.
اواخر دهه شصت روایت «حبیبالله داوران» بود که بازجو اگر هر گفتهای مطابق میلش نبود، با فحاشی جواب میداد و شلاق را شدیدتر مینواخت. «فرج سرکوهی» روایتی داشت از قطع امید شدش به زندگی؛ وقتی در زندان «ویران» شده بود.
هر دهه از حکومت جمهوری اسلامی بر ایران حبس و خفقان و شکنجه به همراه دارد؛ «منیره برادران» از تلاشهایش روایت کرده بود که چطور در دهه شصت، انفرادی را سر میکرد. «طاهر حیدریان» زندانی عرب بودن را در جمهوری اسلامی، شرح داده بود. «شیوا» ترنسسکشوالی بود که در خیابان و زندانها مورد آزار قرار گرفت. «شیرین علمهولی» زندانی کردی است که یک روز هم مرخصی نداشت و روایت کرده که حتی در بازجوییها زبان فارسی بازجو را نمیفهمید و «سپیده قلیان» از زندانیان عرب گفته بود.
زندان قرچک و ورامین برای زنان بخشی دیگر از روایتها بود؛ جایی که آن را «آخر دنیا» مینامند. روایت «ژيلا بنییعقوب» و «کیوان صمیمی» حکایت دو روزنامهنگاری بود که شغلشان که افشای حقیقت است دلیل حبسشان شد.
روایتهای پیش از اعدام «زانیار و لقمان مرادی» بخش دیگری بود؛ دو برادری که بعد از مدتها تحمل حبس و شکنجه به دار آویخته شدند.
«نیلوفر بیانی»، فعال محیط زیست، از آزارجنسی و تعرض در بازجوییها گفته بود. «دراویش زندانی» روایتهایی داشتند از اعمال تبعیض و شکنجه و مرگ علیه خودشان و آن را نشانه «ترس عمیق دیکتاتور» خوانده بودند.
روایتهای کودکان زندانی بخشی دیگر از شهادتنامههایی بود که راویان اجرا کردند. مثل «سهراب خوشبوئی» که چهار ساله بود و همراه با خانوادهاش زندانی شد. «حامد فرمند» که خود کودکزندانی بود در بخشی دیگر، روایت زندانیان عقیدتی را بازگو کرد.
«سعید ماسوری» گفته بود که اگر در آینده عاملان و آمران این شکنجهها و مرگها پاسخگو شوند «نه شرایط استبدادی خواهد بود نه زندانها و زندانیان در این وضعیت.»
«مهرانگیز کار» از تجربهاش روایت کرده است، وقتی که هم زندانی بود و هم قاضی او را به عنوان نظارهگر به دادگاه زنی متهم فراخواند که تمامی اعترافاتش را زیر بازجویی منکر شده بود.
«نیما پرورش» در صف اعدام بود وقتی از او چند سوال پرسیده بودند که آیا مسلمان است یا خیر، او درگیر شده بود که چه جوابی میتواند به نفع آینده ایران باشد، مرگش یا زنده ماندنش؟
سالها گذشته است، دهه شصت پایان یافته، اما نه زندان برچیده شده و نه حقوق متهمان رعایت میشود. «حبیبالله سربازی» فعال بلوچ را جمهوری اسلامی «تروریست» خواند، شکنجه و زندانی کرد. «آتنا دائمی» از انفرادی میگوید که چطور با ضربه به زمین و دیوار، به زندانی دیگر روحیه میدهد که تنها نیست. «سپیده قلیان» از زندانیان عرب گفته است که چطور شکنجه میشوند. «اسماعیل بخشی» از شکنجههایی میگوید که هنوز هم تبعات آنهمه دردی را که بر تن و روحش اعمال کردند، بر دوش میکشد. و این روند تا کهریزک ۸۸ و اعتراضات دهه ۹۰ هم ادامه پیدا کرد.
به اندازه تمامی چهار دهه و سه سال حکومت جمهوری اسلامی میتوان زندانی سابق و فعلی از گروههای مختلف اجتماعی و سیاسی و عقیدتی نام برد؛ همانهایی که هم خودشان و هم خانوادههایشان بار آزار، شکنجه، حبس و اعدام را سالها بر دوش کشیدهاند. چه بسیار مادران دادخواهی که در آرزوی روز محاکمهای عادلانه برای آمران و عاملان از دستدادههایشان جان باختند و به عزیزانشان پیوستند؛ چه بسیار دادخواهانی که در تلاش هستند تا حتی پس از آنها بالاخره پاسخی برای اینهمه سال تحمیل رنج و مرگ بگیرند.
برگزارکنندگان این برنامه در اطلاعیه خود بار دیگر یادآور شدهاند که «اعدام، قتلهای سیاسی، ناپدید کردن، شکنجهی جسمی و روانی، شلاق و تعزیر، اعدام نمایشی، سلول انفرادی، تبعید زندانیان، توابسازی، اعترافهای اجباری، آزار و اِعمال تبعیض بر خانوادههای زندانیان و کشته شدگان و...از جمله ابزارهای تثبیت و بقای این نظام بودهاند.»
در این میان، درست در روزی که جمهوری اسلامی و حامیانش روز رسمی شدن حکومتشان را به جشن و تعطیلی نشستهاند، جمعی از کنشگران مدنی، سیاسی و حقوق بشری با گرایشها و رویکردهای مختلف سیاسی، گرد هم آمدند تا در راستای حفظ حافظه جمعی بکوشند و بگویند که این نظام از روز روی کار آمدن، آدم کشته است، شکنجه داده و حبس کرده است. انگار که برای این نظام فرقی نمیکند انسانها کودک باشند یا بزرگسال، عرب باشند یا ترک و بلوچ و کرد، زن باشند یا مرد و ترنسسکشوال، ایرانی یا مهاجری چون افغانستانی؛ صدها روایت هم اگر باشد، تنها یک روایت مطرح است، آنهم اعمال تبعیض، ظلم، زندان، شکنجه و مرگ است.
میانبرنامههای آنها هم طرحهایی بود که زندانیان سیاسی و عقیدتی طی این مدت، در دوران حبس، ترسیم کرده بودند.
تکتک افرادی که در این برنامه حاضر شدند بخشی از روایتهایی را اجرا کردند که در طول حبس یا درباره آن به نگارش درآمده بود؛ روایتهایی حاکی از شکنجه، نقض حقوق زندانی، امید به فردایی عادل و ناامید از آنچه میپنداشتند.
راویان روایتها خود یا زندانی بودهاند یا از خانوادههای زندانیان به شمار میآیند؛ زندانی سابق بهایی از زندانی دهه شصتی خواند، زندانی سابق دهه شصتی راوی تجربه زندانی کُرد شد، کودک زندانی سابق از دراویش زندانی گفت، زندانی سابق بهایی از گروههای اتنیکی خواند و هم در میان راویان و هم روایتها به گروههای جنسی مثل ترنسها پرداخته شد؛ در واقع برگزارکنندگان جمعی متکثر را پدید آوردند تا در مسیر دادخواهی، اتفاقی را رقم زنند که بسیاری در شبکههای اجتماعی آن را «بیسابقه» بخوانند.