ابراهیم نبوی - زیتون
البته زبانم لال اینطور نیست و اپوزیسیون احتمال دارد پس از سقوط جمهوری اسلامی و بعد از اینکه حاضر شد دل از خانه و زندگی از لندن و پاریس و نیویورک و لوسآنجلس بکند، به ایران برگردد و قدرت را- اگر قدرتی باقی مانده باشد- در اختیار بگیرد. اما در حال حاضر، یعنی در همین امروز علت اینکه اپوزیسیون نمیتواند شاید هم اصلا نمیخواهد بر حکومت چیره شود، خدمت مخاطبان عزیز عرض میشود:
یک. اپوزیسیون جمهوری اسلامی یا سلطنتطلب است، یا جمهوریخواه است یا ملی-مذهبی است، یا سکولار است، یا برانداز است یا اصلاحطلب است یا ملیگراست یا طرفدار فدرالیسم است یا چپ است یا مجاهد است یا همینجوری است. سلطنتطلبان با جمهوریخواهان میجنگند، سکولارها با ملی-مذهبیها مجادله میکنند، ملیگراها خشتک طرفداران فدرالیسم و جداییطلبان را به سرشان میکشند، مجاهدین با همه دشمن و همه با مجاهدین مجادله میکنند، براندازان و بقیه گروهها با اصلاحطلبان میجنگند و اصلاحطلبان با بقیه، در نتیجه جمهوری اسلامی نه تحت فشار اپوزیسیون است و نه اپوزیسیون کاری به خود حکومت دارد، در نتیجه حکومت باقی میماند.
دو. اپوزیسیون بودن یک شغل است و عدهای از طریق آن درآمد دارند. آنها با درآمدشان در کشورها و شهرهای مختلف خانه خریدهاند و بچههایشان را به مدرسه فرستادهاند و عروس و داماد گرفتهاند. شکست حکومت به معنی از دست دادن شغل است، آن هم در شصت هفتاد سالگی. پیروزی بر جمهوری اسلامی عملا امنیت شغلی اپوزیسیون را به خطر میاندازد. در واقع اگر حکومت شکست بخورد رهبران اپوزیسیون نه تنها وزیر و وکیل نمیشوند، بلکه شغل فعلیشان را هم از دست میدهند.
سه. تغییر حکومت از چند راه ممکن است: انقلاب، شورش، مبارزه پارلمانی، اصلاحات، مبارزه مسلحانه، مبارزه خیابانی، جنگ شهری، رفراندوم بین المللی، حمله خارجی، کودتا و برخی روشهای دیگر که ما از آن اطلاع نداریم. اپوزیسیون با انقلاب و مبارزه مسلحانه و جنگ شهری و حمله خارجی و کودتا یا مخالف است یا حتی اگر موافق باشد هم این کارها در حال حاضر ممکن نیست، مگر اینکه نصف حکومتهای جهان و هشتاد درصد ملت ایران تغییر کنند. اصلاحات هم به بن بست رسیده. رفراندوم بینالمللی هم بدون توافق با حکومت ایران عملا ممکن نیست. پس اپوزیسیون هیچ راهی برای شکست حکومت ندارد. در واقع تنها امید اپوزیسیون این است که یک کشور خارجی حکومت را شکست بدهد و وقتی حکومت را شکست داد، قدرت را بدهد دست اپوزیسیون و خودش هم همان کنار مواظب باشد که اگر دولت جدید مشکلی پیدا کرد، به او کمک کند.
چهار. یکی از راههای شکست حکومت این است که رهبران حکومت که در سنین شصت تا هشتاد سالگی به سر میبرند، پیر بشوند و بمیرند و رهبران اپوزیسیون بروند و قدرت را در دست بگیرند. در واقع تعدادی کراواتی ۷۵ ساله اپوزیسیون جای تعدادی ریشوی ۷۵ ساله پوزیسیون را بگیرند. در آن صورت باز هم حکومت جدید ده سال بعد رهبرانش میمیرند و دوباره از اول، کلا سیاست فعلی ایران در خانه سالمندان جریان دارد.
پنج. مهمترین راه تغییر حکومت در ایران این است که مردم دست از جان شسته و بپرند توی خیابان و حکومت را شکست دهند؛ یعنی همان اتفاقی که در سال ۱۳۵۷ افتاد. البته اوضاع کمی تفاوت کرده است. تعداد جمعیتی که زیر ۲۰ سال هستند و اهل ریسک کردن هستند و زن و بچه ندارند، و مال و منالی ندارند و در همه انقلابات این جمعیت توی خیابان میریزند، در این اتفاق خیلی اهمیت دارند. در سال ۱۳۵۷ جمعیت زیر بیست ساله بیش از شصت درصد کل جمعیت بود، و در سال ۱۴۰۰ جمعیت زیر ۲۰ سال کمتر از ۳۰ درصد است، جز شخص آیت الله خمینی، سن متوسط رهبرانی که بعدا وزیر و وکیل و رئیس شدند یا حتی رهبران گروههای مخالف در سال ۱۳۵۷ کمتر از سی سال بود، در حالی که سن متوسط اعضای شورای مدیریت گذار به عنوان یک شاخص اپوزیسیون حدود هفتاد سال است. و اصولا سن متوسط جامعه ایران بیش از ۳۵ سال است. این جامعه پیر توانایی و روحیه تغییر اساسی بخصوص رادیکال را ندارد.
شش. در سال ۱۳۵۷ یک خمینی کلهشق بود که در تمام عمرش با هیچ کسی، اعم از روحانی و سیاستمدار توافق و ائتلاف نکرده بود، و در جریان انقلاب فقط دو سه نفر مثل مصطفی رحیمی و مهشید امیرشاهی بطور غیرمستقیم با او مخالفت کردند. و در مقابل خمینی، پادشاهی بود که سه ماه قبل از اینکه سقوط کند، مملکت را رها کرد و از دربار با دو هواپیما اسبابکشی کرد به فرنگ. کارمندان مهم حکومت و مسئول سازمان امنیت هم از شش ماه قبل از سقوط حکومت از ایران رفتند. حتی نخست وزیر و تعدادی از مقامات هم زندانی شدند که دولت انقلابی وقتی میآید دردسری برای پیدا کردن و کشتن آنها نداشته باشد. اما در سال ۱۴۰۰ در میان همه گروههای اپوزیسیون جز یکی دو جریان داخلی هیچکدام با هم وحدت نظر و وحدت رویه ندارند. حکومت جمهوری اسلامی هم نه تنها عقب نکشیده و جا خالی نکرده، بلکه نخست وزیر اول خودش را ده سال بخاطر شرکت در انتخابات در خانه خودش زندانی کرده، رئیس جمهور چهارم و مرد دوم حکومت خودش را در استخر خودش خفه شد و رئیس جمهور پنجمش حق حرف زدن ندارد و رئیس جمهور ششمش هم کلا غیرقانونی است. یک حکومت برای ماندگاری باید از خودش دفاع کند، آن هم در برابر اپوزیسیونی که به او حمله نمیکند.
هفت. قبل از انقلاب ۱۳۵۷ اکثریت هنرمندان و روشنفکران سیاسی بودند و منتقد حکومت پهلوی. بعضی با صدای بلند این را میگفتند و بعضی یواشکی. الآن در سال ۱۴۰۰ اغلب سیاستمداران یا هنرمندند یا روشنفکر، و اصولا معتقدند سیاست کار بدی است و اگر هم خوب باشد برای بقیه خوب است. قبل از انقلاب اغلب روشنفکران و هنرمندان به زور هم شده میخواستند خودشان را به یک حزب بچسبانند، امروز اکثریت سیاستمداران حتی اگر عضو شورای مرکزی یک حزب هم باشند، به زور میخواهند ثابت کنند اهل هیچ حزب و گروهی نیستند.
هشت. قبل از انقلاب اپوزیسیون خارج از کشور یا طرفدار روسیه بود، یا مخالف روسیه و آمریکا. کسی هم نیاز به گرفتن پول از خارجی نداشت. اپوزیسیون چه چپ و چه مجاهد و چه ملی و یا مذهبی پولش را از بازار میگرفت و اصولا تبلیغاتی نمیکرد که نیاز به پول داشته باشد؛ چهار تا اعلامیه بود و تعدادی نوار کاست. مثل امروز نبود که حکومت دهها شبکه تلویزیونی و رادیویی داشته باشد و دهها رسانه اجتماعی و چندین تلویزیون تحت اختیار اپوزیسیون باشد که برای اداره آن چندین کشور خارجی مثل آمریکا و عربستان و انگلیس و اسرائیل و بقیه کشورها هزینه کنند. مساله این است که کارکنان این رسانهها که بیرون از ایران زندگی میکنند، اصولا حاضر نیستند اقامت فرنگ و زندگی در آن و خانه و خانواده و بچههایی را که غالبا فارسی بلد نیستند، رها کنند و حتی مدیرعامل فلان شبکه تلویزیونی پس از تغییر ایران بشوند. متاسفم که باید بگویم به گمان من اگر پانزده درصد مردم طرفدار حکومت، بیست درصد بی تفاوت، چهل تا پنجاه درصد مخالف حکومت باشند، حداکثر احزاب سیاسی و اپوزیسیون خارج از کشور کمتر از ده درصد مردم را جذب میکنند و همچنان تغییر متکی به نیروهای داخل نظام برای رهبری مخالفان خواهد بود.
با این حال و احوال، شما انتظار دارید این حکومت برود؟ کجا برود؟ با این اپوزیسیون؟ ممکن است مملکت بهکلی فروبپاشد و بهقول احمد زیدآبادی « از سال در نشویم» و کل مملکت زیر و رو شود، ولی باز هم کاری از این اپوزیسیون فرنگنشین ساخته نیست.
شاهزاده فیلیپ، همسر ملکه بریتانیا درگذشت