• امواتی که هم جناب بودند، هم آقا
مامان من توپ میخوام
بچه ونگ میزد که من از اینا میخوام که این آقاهه داره. زن به شوهرش گفت این بچه رو ساکت کن ببینم این صابمرده چی میگه. مرد گفت چکارش کنم ساکت نمیشه. بچه چسبیده بود به تلویزیون و مانع دید شده بود و صداش مانع شنید.
مجری مناظره توپهای کوچک را از توی تنگ در میآورد، دو تکه میکرد، یک کاغذ از توش در میآورد، نشان میداد به دوربین، توپ را مینداخت توی تنگ دیگر و یک توپ دیگر برمیداشت. بچه دست میبرد روی مونیتور که توپ را بردارد و جیغ میزد.
زن به شوهر گفت برو توپ تخم مرغیاشو از توی اتاقش بیار بده بهش. مرد گفت تو این بچه رو نمیشناسی؟ حالا توپ بهش بدم، از اون تنگها هم میخواد. تنگ بهش بدم، میگه نوبت کاندیداهارم من اعلام میکنم!...
مناظره تلویزیونی ادامه داشت.
صحنه بیرنگ رو و سرد بود. مثل مردهشویخانهای درندشت. بخصوص که مراسم با قرائت قرآن (سرود ملی نظام) شروع شد. انگار هفت تا مرده را گذاشته بودند توی تابوتهای مکعب. مثل همه سردخانهها میتها شماره داشتند. دنگ و فنگ زیاد بود. یارو گفت میکروفن جنازهها سر یکصدم ثانیه قطع میشود. پاکتها بیخودی مهروموم شده و سربسته بود، انگار ترسیده بودند اسرائیل نصف شب سقف تلویزیون را سوراخ کند مدارک مناظره را بدزدد. ظاهراَ مدیر تلویزیون شب روی پاکتها خوابیده بوده، توپها راهم کرده بوده توی پاچه شلوارش.
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
گرداننده برنامه نوبت هر مرحومی را از توی توپ درمیآورد و اعلام میکرد... جناب آقای جنازه شماره چهار... برخلاف غربیهای منحط فرهنگ، که بی هیچ لقبی، هیلاری کلینتون و جو بایدن میگویند، نه مستر، نه میسیز، اینها علاوه بر مستر، یک «ِاِکسِلنِسی» هم به کون اموات بسته بودند و همهشان «جناب آقای جنازه» بودند. بعد معلوم شد که اینها ضمن اینکه مرده هستند، مردهشوی هم هستند. چرا که از راه نرسیده شروع کردند به شستن همدیگر!
به نظر میرسید که چهارتایشان آمدهاند آن آخری را بشویند، به نفع مردهشوی بزرگ. لیف صابون را او بهشان داده بود، اما کیسه را خودشان آورده بودند و حسابی چرک یارو را درآوردند. نزدیک بود اشکش را هم درآورند.
طراحی سالن مناظره مثل مسابقات ملالآور تلویزیون بود که معمولاً مردان و زنان خانهدار در آن شرکت میکنند و به پرسشها جواب میدهند. گرمی برنامه به رقابت انداختن بین شرکتکنندگان است. شرکتکنندگانی که همان موقع با هم آشنا شده بودند. اما اینجا شرکتکنندگان سابقه همدیگر را داشتند. بعضی هاشان پیشترها چیک تو چیک بودهاند. چندتایشان سر یک دکل را گرفته بودند و دزدیده بودند. دوتایشان شراکت چند میلیاردی با نفر سوم داشتند که بعد سومی را فرستاده بودند به کانادا، گفته بودند تو برو، ما پشت سرت فحش میدهیم، ولی سهم ما را بریز به حساب خواهرزن این و خواهرزاده آن، که خودش آنجا توی سفارت کار میکند. بعضی هاشان هم از قدیم با هم دعوای مافیائی داشتهاند. این دست راستی در یک جریان قاچاق دو تا پرونده دارد که در یکیش، این دست چپی شریک بوده با نفر سومی که رد صلاحیت شده اینجا جایش خالی است.
زن گفت بعضی حرف هاشان را من نمیفهمم که به چی اشاره میکنند. مرد گفت به همدیگر کُد میدهند. یکجوری سربسته تهدید میکنند هم را. «نذار بگم و نگو تا نگم». من و تو نباید بفهمیم. زن گفت آهان.
یک نفرشان گفت «من اگر رئیسجمهور شوم از خانمها تمامقد استفاده میکنم.» زن با خوشحالی بلند شد ایستاد. ناطق ادامه داد «با صلاحدید مراجع قم، دو تا زن میآورم توی کابینهام.». زن تالاپی نقش زمین شد و زیر لب یک چیزهایی میگفت که شوهرش گفت حیا کن زن! قربونت برم این حرفارو از کجا یاد گرفتی؟
یک دور مناظره تمام شد. یک نفر آمد توپهای جدید آورد گذاشت روی میز. بچه که خیال کرده بود چیزی از توپهای تازه نصیبش میشود دوباره جیغش را سر داد.
مرد یکی از نامزدها را نشان داد گفت این (بیب) زن گفت چرا خودت فحش میدی؟ مرد گفت فحش نیست، شغلش را میگویم. این از شانزده سالگی شغل عوض میکرده. این یکی هم یک جریان اختلاس را... زن گفت یکبار گفتی. مرد گفت نه، اون یک اختلاس دیگه بود. این موردی که میگم با فرزند مقام معظم رهبری بود. ضمناً یادته قاری قرآن معروف رسماً گفته بود اگر به من گیر بدهند، صد نفر را با خودم میکشم پائین؟ این یکی از اون ۹۹ نفره. زن گفت یکی کم آوردی. مرد گفت بماند.
مردهشویها مشغول بودند. لیف و کیسه و صابون. این یکی سربسته گفت اینجامو نکش دردم میاد. اون یکی گفت صابون رفت توی چشمم. یکی از جنازهها طرف را شسته بود حالا میخواست مشت و مالش بدهد. یکی به یکی گفت تو شش کلاس بیشتر سواد نداری. طرف مدرک اینترنتی را آدرس داد که دکترا هم از دانشگاه دارد! مدعی بعدی به دیگری گفت تو استادها را با زور اسلحه میآوردی به دفتر خودت که ازت امتحان بگیرند. یارو جواب داد دندانشکن داد: ولی در زمان شاه که هفتتیر نکشیدم و مدرک گرفتم. زن گفت آخه زمان شاه گُهی نبودی.
یک نفر دو بار به آن یکی گفت باید به تو نوبل شیمی داد. زن پرسید منظورش چیه؟ مرد گفت از جوک مردم استفاده کرد که اینها پول مملکت را تبدیل به پِهِن کردند، باید نوبل شیمی بگیرند. این همان کسی بود گفت سلام به رهبر عزیزتر از جانم، ولی فکر میکنم دروغ گفت. خواست از بقیه جلو بزند. از همهشان هم پوپولیستیتر حرف زد. زن گفت خوب اینها پوپولیستی را جا انداختهاند. تو هم انگار رویت نشد بگوئی «عوامفریبی»، انگلیسیاش را گفتی. مرد قدری شرمنده شد.
مدیر مردهشویخانه دوباره پاکت سربستهای برداشت که جواز دفن یکی دیگرشان را درآورد. مرد گفت چی شد، بچه ساکت نشسته؟ زن گفت خودشو خراب کرده. پاشو عوضش کن. مرد گفت زکی، واسه چی پاکش کنم؟ چرا مدرک به این خوبی رو از بین ببرم؟ بچه مون برنده مناظره است. رئیسجمهور آینده است. دستش هم خونین نیست.
***
سفارش کتاب «تفریح المسائل»: www.tafrihbook.com
مدارک تحصیلی جعلی در نظام اسلامی: مورد جدید رئیسی
کلاسی که به هم ریخته است! احمد زیدآبادی